دوشنبه ۱۵ فروردين ۱۳۸۴
خانواده سالم و ناسالم
011469.jpg
حسام الدين معصوميان شرقي
بسياري از كساني كه سرپرست يا عضو خانواده اي آشفته و ناسالم هستند، نظر كاملاً متفاوتي درباره خانواده شان دارند. آنها فكر مي كنند خانواده اي طبيعي، خوب و كارآمد دارند. به راستي وقتي واژه طبيعي(يا هنجار و معمولي) به كار برده مي شود و براي مثال گفته مي شود «خانواده طبيعي» منظور چيست؟ آيا طبيعي بودن به معناي سالم بودن است؟ اغلب از روي عادت «طبيعي بودن» براي توصيف وضعيت هايي كه عموميت دارند و همگاني هستند، به كار برده مي شود. براي مثال: در جامعه اي كه خانواده ها از تنبيه بدني براي كنترل رفتار اعضاي خود استفاده مي كنند، كتك زدن عملي طبيعي است چرا كه در خانواده هاي آن جامعه، تنبيه بدني عمومي و همگاني است، همچنين در جوامعي كه خانواده ها به دختران خود اجازه تحصيل نمي دهند، بي سواد نگاه داشتن دختران از نظر مردم آن جامعه عملي طبيعي است. اينها خانواده هاي خود را «خانواده هاي طبيعي » مي انگارند. ولي آيا اين نوع ازخانواده ها، «خانواده هاي سالمي» هستند؟
استفاده از واژه هاي خوب و كارآمد براي توصيف خانواده هايي كه به نظر سرپرست و اعضاي آنها وظايف خود را نيز انجام مي دهند، نمي تواند به معني سالم بودن آن خانواده باشد. وقتي مي گوييم خانواده خوب و كارايي داريم اغلب منظور اين است كه: ما هميشه جايي براي خوابيدن، سقفي روي سر و غذايي براي خوردن داشته ايم، مدرسه رفته يا مي رويم و در فرصت هاي خاصي در كنار والدين خود بوده ايم. بدون شك، وجود چنين شرايطي در خانواده  ضروري است؛ اما براي يك خانواده سالم اين شرايط كافي نيست. خانواده سالم نيازهايي فراتر از مسكن، غذا، مدرسه و حتي امنيت جسمي و جنسي اعضاي خود را برآورده مي سازد. اعضاي خانواده به خصوص كودكان به نوازش، در آغوش گرفتن، شنيده شدن و مورد توجه قرار گرفتن نيز نياز دارند. ما احساس هايي داريم كه لازم است به آنها اجازه داده شود تا ابراز شده و پذيرفته شوند، چيزهايي را از دست داده و مي دهيم كه نياز داريم براي آنها سوگواري كنيم، ما به صداقت نياز داريم تا بتوانيم خود حقيقي مان را آشكار كنيم و خلاقانه زندگي معنوي داشته باشيم.
بنابر اين واژه هاي «طبيعي و خوب» كه از روي عادت استفاده مي شوند، نمي توانند بيانگر سلامت خانواده باشند. از اين رو، مناسب تر است براي توصيف خانواده از واژه هاي «سالم يا ناسالم» استفاده كنيم.
خانواده ناسالم
خانواده ناسالم آن خانواده اي نيست كه آشكارا غيرطبيعي، بد و ناكارآمد باشد، بلكه برعكس خانواده هاي ناسالم اغلب طبيعي و خوب به نظر مي رسند. اين خانواده ها در ظاهر خود را خوب جلوه مي دهند. آنها براي تظاهر، دروغ و فريب كاري كه از آن با عنوان «زرنگي» ياد مي كنند بيشتر از صداقت، ارزش قايل مي شوند. بددهني، پرخاشگري، تنبيه و سرزنش در اين خانواده ها عادي است. آنها به داشتن و به دست آوردن و به طور كلي به جذب و تصاحب بي قيد و شرط هر آنچه در دنياي بيرون از خود فرد است بيشتر از بودن و هماني كه در واقع هستند اهميت مي دهند. فرزندان و اعضاي چنين خانواده هايي به لحاظ جسمي به شكل بزرگسالاني درمي آيند كه فقط، نقش آدم بزرگ را بازي مي كنند. بدون اين كه از درون رشد كرده و بزرگ شده باشند. بنابر اين آنها «كودكان بزرگسالان» و به عبارتي «هم وابسته» مي شوند. يعني كساني كه از درون احساس خلأ و پوچي مي كنند و به سختي در تلاشند اين خلأ را به طريقي ناسالم پر كنند.
معمولاً در خانواده هاي ناسالم كه والدين و سرپرست خانواده، خود كودكان بزرگسال خانواده هاي ناسالم هستند، قوانين تقريباً پنهان و ناگفته اي به اجرا درمي آيند كه بيشتر در خدمت برآورده ساختن نيازهاي ارضا نشده والدين است تا فرزندان آنها.
برخي از شايع ترين قوانين فوق عبارتند از:
* احساسات خود را نبايد ابراز كنيد. بروز احساساتي از قبيل شادي، و شعف، آرامش، رنج، نشاط و لذت، حسادت، غرور، ترس، شهامت، عشق و تنفر در اين خانواده ها ممنوع است. تنها احساساتي كه در خانواده ناسالم اجازه بروز دارند غم و عصبانيت يا پرخاشگري است.
* مطابقه گفته هاي ما(والدين يا سرپرست خانواده) رفتار كنيد نه مطابق رفتار ما. به عبارتي با اين قانون چنين پيامي به اعضاي خانواده داده مي شود: اگر ما دروغ مي گوييم شما نگوييد. دروغ خوب نيست!
011430.jpg
* بايد كامل و بي عيب و نقص بود. در خانواده ناسالم كمال، دست يافتني است و اشتباه نابخشودني. بنابر اين كودكان براي جلب حمايت، دريافت توجه و تأييد، در حد كمال تلاش مي كنند. تلاشي كه براي آنها جز رنج، نااميدي و شكست چيزي به همراه ندارند. در نتيجه با هر اشتباه و شكستي، سراسر وجود آنها را احساس گناه و بي ارزشي فرامي گيرد.
* خود خواه نباشيد. يعني خودت نباش، خودي باش كه ما و ديگران مي خواهيم. آن وقت ما شما را به عشق مشروط و تأييد خود، پاداش مي دهيم. به عبارت  ديگر، خانواده ناسالم با قانون خودخواه نباش، به اعضاي خانواده ياد مي دهد كه نيازهايشان را به طور مستقيم و با درخواست صادقانه مطرح نكنند؛ بلكه به طور غيرمستقيم و با مراقبت كردن از ديگران و برآوردن نيازهاي آنها، به نيازهاي خود پاسخ دهند. عجيب اين كه چنين افرادي در بزرگسالي قادر به بخشيدن نيستند و واقعاً خودخواه خواهند شد.
* بايد به قوانين خانواده وفادار بود و درباره مشكلات خانواده هرگز با كسي گفت وگو نكرد. اين نوعي انكار است كه خانواده ناسالم آن را به كار مي برد تا اعضا با حقايق مربوط به فقدان صميمت و شادي در خانواده مواجه نشوند و خانواده ناسالم بتواند به اصطلاح به طور «طبيعي» به بقاي خود ادامه دهد.
قوانين ديگري هم وجود دارد از قبيل: «هميشه خودت را خوب جلوه بده، حق با ماست و ديگران هميشه اشتباه مي كنند، زيادي سؤال نكن و...
نتيجه: رشد كردن و بزرگ شدن در خانواده ناسالم تقريباً سه نوع احساس را در ما پايدار مي سازد: ترس، خجالت و ناامني. حتي پس از ترك خانواده اوليه خود و تشكيل خانواده جديد، ما اين احساس ها را با خود خواهيم داشت. چرا كه تنها احساس هايي هستند كه ما ياد گرفته ايم. چنين وضعيتي بستر پيدايش انواع مشكلات و اختلالات رفتاري، رواني و معنوي را فراهم خواهد ساخت.
خانواده  سالم
خانواده سالم خانواده اي است كه به طور بنيادين از سلامت و آرامش رواني و معنوي هر يك از اعضاي خانواده حمايت مي كند.
* در خانواده  سالم فضاي مقتدرانه اي وجود دارد اما اين اقتدار انعطاف پذير نيز هست. بدين معني كه قبل از اين كه تصميمي گرفته شود كه بر تمامي اعضاي خانواده تأثيرگذار باشد نظر ديگران شنيده مي شود و هر عضو احساس خود را كه بر تصميم گيري تأثيرگذار است، بيان مي كند.
* در خانواده سالم براي هر عضو خانواده فرصت مناسبي وجود دارد كه بتواند با ديگران دور هم جمع شوند و زماني را با يكديگر سپري كنند. اعضاي خانواده با مشاركت در اين لحظه ها، احساس مي كنند عضو خاص و پذيرفته شده خانواده هستند. البته فقط با هم بودن، آن هم به مدت طولاني به معني ارزشمند بودن آن زمان نيست بلكه والدين و فرزندان در آن لحظه به تبادل فكرها، احساس ها و عقايد خود مي پردازند.
* در چنين خانواده هايي به فعاليت هاي تفريحي شادي بخش، بازي و سرگرمي، به اندازه فعاليت هاي مسئولانه اي از قبيل امور روزمره خانه داري، وظايف خانوادگي، كارهاي مدرسه و مشاغل خارج از خانه، اهميت و ارزش داده مي شود.
* خانواده سالم احساس هاي يكديگر را مي پذيرند و نه تنها اجازه مي دهند كه اين احساس ها ابراز شوند بلكه يكديگر را تشويق مي كنند تا افزون بر بروز احساس هاي غم و خشم، دامنه وسيعي از احساس ها، نشان داده شوند. بروز اين احساس ها فقط محدود به كلام و صحبت كردن درباره آنها نيست، بلكه خانواده، پذيراي احساس هايي مانند گريه كردن، در آغوش گرفتن يا حتي فرياد اعتراض سر دادن نيز هست.
* در خانواده  سالم احساسات رنج آور از قبيل ترس، خجالت، خشم، غم، تنفر و... براي مدت طولاني دوام نمي يابند. اگرچه اعضاي خانواده تشويق مي شوند كه احساسات خود را بروز دهند ولي اين ابراز احساسات در جهت كار كردن بر روي احساس هاي مزبور و رهايي از آنهاست. اين بدين معني است كه آنها براي مثال ضمن اين كه مي آموزند خشم خود را به شكل مناسب ابراز نمايند، بخشيدن را هم ياد مي گيرند.
* در خانواده هاي سالم براي برآوردن نيازهايي از قبيل مورد تأييد واقع شدن، جلب توجه و محبت، صميميت و... از امكانات مادي استفاده نمي شود، از طرفي كمبود امكانات مادي مانع جدي براي برآوردن نيازهاي معنوي نيز محسوب نمي شود.
* افراد در خانواده سالم به شكل آشكار و صادقانه اي با يكديگر در ارتباط هستند، دروغ و پنهان كاري در روابط آنها جايي ندارند، فرزندان يا اعضاي خانواده ياد مي گيرند كه حقيقت را بگويند، بدون توجه به اين كه راستگويي تا چه اندازه ممكن است براي آنها دردناك و دردسرآفرين باشد.
* معمولاً در خانواده ها موارد حساسيت برانگيزي وجود دارد كه حرف زدن درباره آنها بسيار مهم است. در خانواده هاي سالم با اعضا، به روشني در اين خصوص صحبت مي شود حتي اگر مطرح كردن آنها برايشان دشوار باشد. مواردي از قبيل: وضعيت مالي خانواده، بيكاري و از دست دادن شغل، سوابق جزايي، خاطرات لطيف و شيرين، مسائل جنسي، وجود بيماري مزمن، مرگ يا نقص عضو اطرافيان و...
* خانواده  سالم خود را مانند گروهي از افراد مي بيند كه لازم است اعضاي آن براي زندگي و رشدي مؤثر و مفيد همانند مجموعه اي واحد با يكديگر همكاري كنند.
* در خانواده  سالم به هر يك از اعضا امكان رشد و بالندگي داده مي شود. بنابر اين تا حد امكان، شرايط مادي و وسايل رفاهي هر عضو خانواده در فضايي از تشويق، حمايت، عشق و محبت كه لازمه رشد و موفقيت هستند فراهم مي شود و جالب اين كه اعضاي خانواده اين «تا حد امكان» را درك مي كنند و بيش از توان مالي خانواده انتظاري ندارند.
نتيجه: اگر بعد از مطالعه اين مطالب در به كارگيري واژه هاي طبيعي، خوب و كارآمد براي توصيف خانواده  تان دچار ترديد شده ايد نگران نباشيد. به سرزنش و انتقاد از خانواده ناسالم نيازي نيست. خانواده همانند جامعه اي است كه فقط با تغيير هر يك از اعضاي آن به تغيير بنيادي دست خواهد يافت. اگر تمايل داريد خانواده  خود را به منظور كمك به آنها تغيير دهيد، لازم است بدانيد فقط و فقط با ايجاد تغيير در خود، مي تواند امكان اين تغيير را فراهم آوريد.

نگاه امروز
آسيب شناسي نهاد خانواده
مسعود تويسركاني
خانواده بنيادي ترين نهاد اجتماعي است كه سلامت يا بيماري آن مي تواند تاثيرات عميق و همه جانبه اي بر ابعاد مختلف حيات اجتماعي داشته با شد.اين نهاد اساسي اجتماعي به مرور زمان بسياري از كاركردهاي خود را از دست داده و به ويژه در كشورهاي توسعه يافته غربي تضعيف شده است.خانواده هاي هسته اي، خوابگاهي، تك والد و بدون فرزند ازجمله اشكال جديد خانواده در غرب است كه كاركردهاي تربيتي، همكاري، تعاون، عشق و عاطفه را از دست داده و جايگاه نهاد خانواده را به كل دگرگون كرده است.
تضعيف نهاد خانواده در غرب كه روندي پرشتاب به خود گرفته و مي رود تا در نسل هاي آينده به اضمحلال كامل اين نهاد بيانجامد. دولت هاي غربي و سازمان هاي بين المللي را به چاره جويي وا داشته است، تا جايي كه سازمان ملل متحد سال ۱۹۹۴ را به عنوان سال بين المللي حفظ و صيانت از نهاد خانواده اعلام كرد.برخلاف غرب در شرق خانواده و بستگي هاي خانوادگي مهمترين  ترين ركن روابط اجتماعي را تشكيل مي دهد. خانواده كانون گرم عشق و عاطفه،  همبستگي، تعاون و همفكري و همكاري است، كودكان در دامان خانواده بزرگ و تربيت مي شوند و هنجارها و ارزش هاي اجتماعي را دروني مي كند. نقش حمايتي خانواده در شرق هنوز به قوت خود باقي است و برخلاف غرب كه سالمندان را از خانواده طرد مي كنند و به خانه سالمندان مي سپارند در شرق سالمندان به عنوان سرمشق و الگوي زندگي اخلاقي بزرگ و محترم شمرده مي شوند.اما جايگاه رفيع نهاد خانواده در شرق هيچگاه آن را در مقابل خطرات و آسيب هاي پيش رو مصون نخواهد كرد. از اين رو در مقابل عوامل تضعيف كننده آن بايد هوشيار بود.
آژانس هاي جديد اجتماعي كردن چون رسانه ها، مدارس و گروه همسالان نقش آموزش و تربيتي خانواده را هر روز كم رنگ تر مي كند. قهرمانان ورزش و چهره هاي هنري و سينمايي تاثير بسزايي در شكل دهي به الگوهاي نوجواني و جواني دارند، توليدات فرهنگي انبوه، فيلم، نوار، سي دي و كتاب افكار، انديشه ها و ارزش هايي را در اختيار جوانان و نوجوانان قرار مي دهد كه با فرهنگ و ارزش هاي ديني و ملي متفاوت است.
همچنين فشارهاي اقتصادي و معيشتي و اشتغال چندگانه زن و شوهر امكان روابط عاطفي و صميمي خانواده ها را هر روز كمتر مي كند و بيم آن مي رود كه كاهش ميزان و سطح روابط به نوعي طلاق عاطفي بيانجامد.مشكلات اقتصادي همچنين الگوي خانواده هاي كوچك و هسته اي راهر روز در كلانشهرها بيشتر اشاعه مي دهد و روابط خانوادگي را سرد و تضعيف مي كند.آنچه ذكر شد بيشتر مسايل كلان و ساختاري است كه نهاد خانواده و كاركردهاي مثبت آن را تضعيف مي كند، بخشي ديگر از عوامل تضعيف كننده جنبه محتوايي و نرم افزاري دارد مثل سطح دانش و بينش اعضاي خانواده، نوع رو ابط آنها با هم، تقسيم نقش ها و وظايف در خانواده، چگونگي تصميم گيري و ميزان مشاركت اعضا در تصميمات مهم و... همه در صورت عدم تناسب با مقتضيات زمان و مكان و بسترهاي اجتماعي و فرهنگي مي تواند به تضعيف جايگاه نهاد خانواده بيانجامد. برعكس چنانچه با تدبير ، درايت و آينده نگري با اين مسايل مواجه شويم به حفظ و صيانت و تقويت نهاد خانواده كمك كرده ايم.

نگاهي به پديده همسرآزاري
فراموشي عشق در خانه
011433.jpg
همسرآزاري از آسيب هاي اجتماعي پنهان است كه معمولاً در محيط بسته خانه شكل گرفته و سبب عدم اطمينان و از هم گسيختگي كانون خانواده مي شود. قربانيان اصلي خشونت در محيط خانواده، در مرحله نخست، زنان و پس از آن كودكان و سالمندان و سرانجام مردان هستند.
همسرآزاري معضلي است كه در قرون اخير بيش از هر زمان ديگري در جوامع مورد توجه و بررسي كارشناسان قرار گرفته و شايد بهترين دليل براي توجه به اين امر، مطرح شدن مسئله حقوق زنان و آگاهي اين قشر از حقوق و مزاياي خود در برابر همسرانشان است.
مقوله همسرآزاري از جمله اخبار داغي است كه اگر هر روز هم در صفحات حوادث روزنامه ها ديده نشود، دست كم هر چند روز يك بار با مطالبي به صورت گزارش يا مقاله هاي گوناگون به آن پرداخته مي شود.
در اينجا كوشيده ايم تا با نگاهي گزارش گونه و تحليلي اين مسئله را مورد بررسي قرار داده و به نكات و راه كارهاي تازه اي در اين باره اشاره كنيم.

پديده اي با عنوان آزار همسر و فرزندان مقوله اي است كه به طور طبيعي در هر جامعه اي به صورت هاي گوناگون وجود دارد.
خشونت فيزيكي و بدني مانند صدمه زدن به اشياي منزل و ضرب و شتم همسر يا خشونت رواني و كلامي مانند تحقير، بهانه جويي نسبت به چهره و شرايط جسماني زن و ابراز تنفر نسبت به بستگان وي و همچنين خشونت اجتماعي شامل منع اشتغال و تحصيل، ممنوعيت ارتباط با بستگان حتي به صورت تلفني كه بيشتر در استان هاي غربي كشور شايع است. خشونت اقتصادي مانند نپرداختن خرجي و در نهايت صدمات و آزارهاي جنسي از طريق تحميل نسبت به همسر و در معرض فحشا و فساد قرار دادن وي به خاطر اعتياد و غيره، مهم ترين و شايع ترين انواع همسرآزاري مردان نسبت به زنان است.
به طور كلي از هر ۱۰ زن، پنج نفر و از ۱۰ مرد، سه نفر يا بيشتر مورد آزار روحي و جسمي توسط همسر خود قرار مي گيرند كه آمار آزار جسمي در زنان بيشتر است. براي ريشه يابي چرايي و عوامل موثر در ايجاد و شكل گيري همسرآزاري، ابتدا بايد تعريف جامع و مانعي براي آن ارائه داد.
براي همسر آزاري مصاديق بسياري مي توان يافت كه نمونه بارز آن علاوه بر آن چه پيش از اين نيز گفته شد، ضرب و شتم همسر است.عوامل گوناگوني مانند نوع جامعه پذيري فرد، نحوه پرورش وي، فقر فرهنگي و مسائل اقتصادي در همسرآزاري نقش زيادي دارند.
دكتر محمدرضا شمس انصاري ريشه هاي همسرآزاري را علاوه بر اختلالات روحي و رواني زوجين، فشارهاي محيطي نيز مي داند و مي گويد: «فشارهاي مالي، اقتصادي و اجتماعي و نيز به دليل اين كه فرد قادر نيست به خوبي از پس اداره زندگي خود برآيد، سبب ايجاد انگيزه براي آزار همسر به صورت خودآگاه يا ناخودآگاه مي شود. اختلالات شخصيتي و زمينه هاي ژنتيكي هم از ديگر عوامل همسرآزاري است.»
اين روان پزشك پزشكي قانوني مي افزايد: «گاهي زن و شوهر پيش زمينه ذهني داشته و تحريك پذير مي شوند و از نظر فكري منتظر جرقه اي براي آزار يكديگرند. علاوه بر اينها، مهريه هاي سنگين و بعضاً غيرقابل پرداخت و دخالت اطرافيان نيز به اين امر دامن مي زند.»
دكتر شمس انصاري عدم علاقه و وابستگي زوجين به هم را نيز يكي ديگر از اين عوامل مي داند. وي بر اين باور است كه آزار همسر لزوماً آگاهانه صورت نمي گيرد و ادامه مي دهد: «در بيشتر مواقع فرد نمي داند كه حركات و رفتارش براي طرف مقابل آزاردهنده است. از سويي هم مشاهده كتك ها، ناسزاها و رفتارهاي ناشايست در خانواده و نيز داشتن افكار خرافي و نادرست از جمله شك به همسر و ترس از خيانت وي در خانواده، سبب نقش بستن اين عوامل در ضمير ناخودآگاه فرد و تأثير در زندگي وي مي شود.»پژوهشگران نيز بر اين باورند كه در حقيقت، ريشه همسرآزاري تك علتي نبوده و عوامل بسياري به ويژه اعتياد و الكليسم با آن رابطه اي نزديك دارند.
همسرآزاري همان كه پيشتر هم گفته شد، خاص يك جامعه نبوده و معمولاً هم زنان بيش از مردان قرباني چنين آزارهايي مي شوند. به طوري كه در انگلستان از هر ۱۰ زن يك زن به حد مرگ از شوهر خود كتك مي خورد. در ايالت متحده نيز در هر ۱۵ ثانيه زني مورد تهاجم قرار مي گيرد و اين به روشني نشان مي دهد كه خشونت عليه زنان، حتي در كشورهاي به اصطلاح پيشرفته  نيز وجود دارد.
در بسياري از كشورهاي در حال توسعه، همسرآزاري و به ويژه زن  آزاري، بخشي از فرهنگ و روال طبيعي زندگي بوده و زنان نيز آن را به عنوان يك مسأله عادي در زندگي خود پذيرفته اند. براي نمونه، به كار بردن جملاتي مانند مرد اگر زنش را كتك نزد مرد نيست يا غيرت ندارد و ... خود سبب ايجاد فرهنگ همسرآزاري در اين جوامع مي شود. در عربستان زن از حق و حقوق پاييني برخوردار است؛ تا آنجا كه حق رأي، رانندگي، وكالت و... را ندارد و البته به آن معترض نيست! گاه همسران، به ويژه مردان چنين مي انديشند كه با آزردن همسر خود و اختيار كردن همسر ديگري، زندگي شان بهتر خواهد شد و از اين واقعيت غافلند كه امكان دارد زندگي تازه از آنچه كه پيش از اين بود هم بدتر باشد.
اين حقوقدان بر اين باور است كه در حقيقت برخي خشونت ها عليه همسر نسبي بوده كه به فرهنگ يك جامعه بستگي دارد و نمي توان آن را به تمام جوامع تعميم داد. وي در اين باره مي افزايد: «نظر به اين كه بيشتر خشونت ها عليه زنان صورت مي گيرد، هر قدر زنان از حقوق خود آگاه تر باشند، اين موضوع نيز كمرنگ تر مي شود. در واقع مي توان گفت كه با اصلاح قوانيني كه به ضرر و زيان زنان است، اين مسئله كمتر مي شود.»
اصولاً هرچه فرهنگ ضعيف تر و سواد كمتر باشد، آزار همسران نسبت به هم بيشتر و به صورت آزار جسمي شايع است. در طبقات مرفه و تحصيل كرده اين معضل بيشتر به صورت آزار رواني وجود دارد كه عوارض آن، گاه از آزار جنسي به مراتب بدتر است. همسرآزاري به طور كلي بيشتر متوجه زنان است؛ اما گاه مرداني كه سن بالا و قدرت بدني كمتري دارند يا داراي نقص و ايراد جسمي هستند نيز ممكن است توسط همسر خود كه از آنان جوان تر است، مورد آزار قرار گيرند. به گفته دكتر خرمشاهي، بر اساس پژوهش هاي انجام شده، زناني كه مورد آزار و اذيت قرار گرفته اند به طور تقريبي ۱۱ درصد بي سواد، ۴۸ درصد داراي سواد ابتدايي، ۳۸ درصد ديپلم و سه درصد بالاتر از ديپلم بوده اند.
همسرآزاري آسيبي است كه به آساني مي تواند مقدمه اي باشد براي ابتلا به بيماري هاي صعب العلاج روحي و رواني. ايجاد انواع دردهاي معده، پادرد، سردرد، ريزش مو، بيماريهاي قلبي و همچنين افسردگي، بيماريهاي رواني و... پيامد آزار و اذيتي است كه همسران به صورت ناخواسته يا خودخواسته به يكديگر روا مي دارند.
دادگاه خانواده، راهي براي رهايي
افراد- به ويژه زنان- براي مبارزه با آزار همسر و حفظ بنيان خانواده به خاطر فرزندان ابتدا راه حل صبر و بردباري پيش گرفته و در نهايت براي رهايي به دادگاه خانواده مي روند؛ اما هميشه هم انگيزه مراجعه به دادگاه جدايي از همسر نيست و هميشه هم ماجرا به نفع فرد شاكي تمام نمي شود در پژوهشي كه بر روي مراجعان به دادگاه خانواده صورت گرفته است، ۶۰ نفر از صد نفر زني كه مورد آزار شوهرانشان قرار گرفته بودند، به دادگاه مراجعه كرده و ۳۱ درصد آنها صرفاً براي طلاق، ۶۰ درصد تنها براي زهرچشم گرفتن و تنبيه شوهر و الباقي به خاطر تشكيل پرونده و ايجاد سابقه براي اتفاقات احتمالي در آينده به آنجا آمده بودند.
در راهروهاي دادگاه خانواده زناني به چشم مي خورند كه هر يك با چهره هاي نگران و توأم با تشويش و اضطراب در پي احقاق حقوق خود آمده اند.اين روزها دادگاه هاي خانواده چنان مملو از اين زنان است كه جايي براي راه رفتن ندارند. در پزشكي قانوني نيز چه بسيار زناني ديده مي شوند كه آمده اند تا آثار ضرب و جرحي كه بر آنان وارد شده را در آنجا ثبت و حق خود را طلب كنند.
زني ۴۲ ساله كه به دادگاه خانواده آمده بود، مي گفت: «۱۰ سال است كه با شوهرم ازدواج كرده ام كه كارگر خانه ما بود. پس از ازدواج، دو دانگ از خانه ام را به نامش كردم. پس از چندي چون بچه دار نشدم، مرا تهديد كرد كه اگر بقيه خانه را به نامش نزنم، دوباره ازدواج خواهد كرد تا بچه دار شود. من ساده وقتي اين كار را كردم، متوجه شدم وي پنج سال است كه ازدواج مجدد كرده و حالا به دنبال اين هستم كه خانه را از او پس بگيرم. او به اندازه اي آزارم مي دهد تا مهرم را ببخشم و مرا طلاق دهد.»
زني ۲۴ ساله با گريه مي گفت: «پس از ازدواج متوجه شدم كه شوهرم الكلي و معتاد به مواد مخدر است. هنگامي كه اعتراض كردم، مرا خام كرد و شبي به من گفت كه تو هم استفاده كن. من هم چند بار پس از استفاده، احساس كردم كه دارم عادت مي كنم. روزي متوجه شدم كه شوهرم به من خيانت كرده است. وقتي اعتراض كردم، به من گفت كه اگر اعتراض كني به خانواده ات مي گويم كه حشيش مصرف مي كني...»
مردي ۳۹ ساله كه با چهره اي برافروخته در راهروي دادگاه خانواده با كلافگي قدم مي زد، مي گفت: «از شش ماه پيش، همسرم دائماً در فكر بود و با من بدرفتاري مي كرد تا او را طلاق دهم. من به خاطر پسر دوساله ام كه نمي خواستم بي مادر شود، اين كار را نكردم.»
وي نگاهي به دوروبرش مي اندازد و مي گويد: «همسرم غذا نمي پخت، به كارهاي خانه نمي رسيد و همه اش داد و فرياد به راه مي انداخت. روزي به خانه آمدم و ديدم كه به همراه بچه از خانه رفته و تا امروز در هر جا سراغ آنها را گرفته ام، كسي از آنها خبري ندارد و نتوانسته ام پيدايشان كنم.»
مسئولان مراجع قضايي كشور، عوامل بسياري را از جمله مهريه هاي سنگين باعث به وجود آمدن چنين معضلاتي مي دانند. قاضي حسيني ضمن بررسي اين عوامل مي گويد: «مهريه هاي سنگين كه اين روزها وجود دارد، گاه سبب اختلاف و درگيري زوجين با همديگر مي شوند، علاوه بر آن، مرد براي خلاص شدن از پرداخت مهريه، به قدري زن را مورد آزار قرار مي دهد تا مهرش را ببخشد و جانش را رها سازد!»
رئيس شعبه ۲۶۱ دادگاه خانواده مي افزايد: «براي انسان اعم از زن و مرد، قانون ضوابط و مقررات ويژه اي مشخص كرده و البته بالاتر از قوانين جاري هر كشور،  بحث مسائل اخلاقي و پاي بندي به مسائل ديني و اعتقادي است. چنانچه از چارچوب ترسيم شده در تعاريف قانوني، اخلاقي و اعتقادي به ضرر شريك زندگي حركت شود، با اين رفتار موجبات رنجش خاطر وي را فراهم مي كند.»
قاضي حسيني بر اين باور است كه برخي علل همسرآزاري ازدواج هاي هوسي و زودگذر است كه دو طرف به اندازه كافي از يكديگر شناخت ندارند و پس از مدتي به آزار هم روي مي آورند.
از لحاظ آماري معمولاً براي همسر آزاري اطلاعات درستي در دست نيست،چرا كه دست كم در كشور خودمان، زناني كه مورد آزار و تهاجم قرار مي گيرند؛ اغلب به خاطر حفظ آبرو و بنيان خانواده يا وساطت فاميل اين مسئله را كتمان كرده و حتي به دادگاه خانواده نيز مراجعه نمي كنند. عده اي هم از ترس بيشتر شدن آزارها، سكوت را به اعتراض ترجيح مي دهند.
هر چند براي رهايي از آزار همسر راه هاي گوناگوني از جمله استفاده از قانون از طريق مراجعه به دادگاه هاي خانواده وجود دارد؛ اما اين روش هميشه هم كارساز نبوده و تنها به صورت مقطعي بر اين معضل سرپوش مي گذارد.
كارشناسان بر اين باورند كه فرد همسرآزار، به ويژه فردي كه به طور ناخودآگاه همسرش را آزار مي دهد؛ اگر به خود نيايد، همواره اين رويه را ادامه خواهد داد.
تجربه نشان داده كه بهترين راهكار براي هر معضل و مسئله اي، در وهله نخست پيشگيري از آن و عوامل ايجاد كننده آن است. از اين رو لازم است كه هم  خانواده ها و هم جامعه براي ايجاد و شكل گيري يك فرهنگ درست و ريشه يابي چرايي چنين معضلاتي بكوشند.
بالا بردن سطح آگاهي افكار عمومي از طريق رسانه، بهبود و ثبات اقتصادي، تربيت افراد و آموزش از كودكي و انجام مشاوره با كارشناسان مي توانند از برخي مشكلات در خانواده بكاهند، بايد به جوانان آموخت كه نخست چرا و با چه هدف و منظوري تصميم به ازدواج گرفته و ازدواج مي كنند. در ثاني صرف ازدواج كردن و شروع زندگي مشترك آن قدرها مطرح نيست كه حفظ و ادامه منطقي آن.
همسران بايد به اين باور برسند كه شريك زندگي آنها نه تنها دشمنشان نيست؛ بلكه يگانه كسي است كه در نهايت آنها را حمايت خواهد كرد و مي توانند در شادي و غم مرهمي باشند بر روي زخم هاي يكديگر و به هم تكيه كنند:
ما زماني بهترين ياران عالم بوده ايم
در صف شادي و غم پشت سر هم بوده ايم
بي تعارف ما زماني عاشق هم بوده ايم
روي زخم يكدگر همواره مرهم بوده ايم...
آنها بايد بدانند كه در دنياي ماشيني امروز، بستگان و فرزندان هر قدر هم كه به آنها علاقه مند باشند و خود را موظف به رسيدگي به والدين در زمان پيري بدانند، باز هم نمي توانند جاي خالي يك همسر خوب را براي والدين خود پر كنند.
اگر حسن نيت، عدم حساسيت هاي بيجا، همدردي و صداقت در بين زوجين وجود داشته باشد و طرفين ضمن انعطاف پذيري با يكديگر هماهنگ شوند، كمتر شاهد خشونت و دعوا در خانواده ها خواهيم بود. در عين حال با چنين رويه اي در محيط خانواده، آموزش هاي غيرمستقيمي نيز درباره نحوه برخورد و رفتار با همسر به فرزندان داده مي شود. بدين ترتيب آنها به طور ناخودآگاه مي آموزند تا در آينده در زندگي مشترك خود چگونه با همسران شان به درك متقابل برسند.
مانا لقماني- نسرين دانايي

سايه روشن
۵۰ درصد سالمندان  كشور دچار اختلالات  حركتي  هستند
رئيس  اداره  سالمندان  وزارت  بهداشت ، درمان  و آموزش  پزشكي  اعلام  كرد:۵۰ درصد سالمندان  دچار اختلالات  حركتي هستند.
دكتر مهين  السادات  عظيمي افزود:۴/ ۵۱ درصد زنان  و ۵/ ۵۱ مردان  روستايي، ۲/ ۵۵ زنان  و۳۶ درصد مردان  شهري  دچار اختلالات  حركتي  هستند.
وي  با اشاره  به  اين كه  ۲۰ درصد مردان  و ۲۶ درصد زنان  سالمند طي  يك سال  اخير دچار نوعي  حادثه  شده اند، اظهار داشت : حوادث  ترافيكي  و زمين  خوردن ، سقوط و مسموميت  غذايي  و دارويي  مهمترين  علت  بين  آنان  بوده  است .
عظيمي ادامه  داد: مسموميت  غذايي  و دارويي  در مردان  بيش  از زنان  بوده و زنان  سالمند در كل  بيشتر از مردان  به  حوادثي  كه  منجر به  اقدام  درماني مي شود، مبتلا مي شوند.
به  اعتقاد وي،  بر اساس  اين  بررسيها، بيماري  قلب  و عروق ، بيماري هاي  گوارشي  و چشم  براي  مردان  سالمند شهري  و بيماريهاي  دستگاه  تناسلي  ادراري در مردان  سالمند روستايي  مهمترين  دلايل  بستري  آنان  است .
عظيمي اضافه  كرد: حدود ۳۵ درصد مردان  سالمند و ۴/۱۴ درصد زنان  سالمندانواع  دخانيات  شامل  قليان ، پيپ  و سيگار مي كشند، بطوريكه  مردان  چهار برابرزنان  مصرف  دارند.
رئيس  اداره  سالمندان  وزارت  بهداشت  گفت : زنان  سالمند در زمينه  اختلالات بينايي  بيشتر از مردان  از تاري  ديد رنج  مي برند كه  اين  عارضه  در روستاييان بيشتر از شهرنشينان  است .
عظيمي ، ميزان  استفاده  از عينك  را در مردان  شهري  ۹/۳۸ درصد بيشتر ازمردان  سالمند روستايي  ۱/ ۲۲ درصد ذكر كرد.
وي ، در زمينه  بيماري  ديابت  سالمندان  اظهار داشت : حدود ۸ تا ۱۵ درصدسالمندان  ديابت  دارند، كه  زنان  شهري  بيشتر با آن درگير هستند.
به  اعتقاد عظيمي در اين  بررسي  كشوري  مشخص  شد، درصد زيادي  از سالمندان با استفاده  از دارو و رژيم  غذايي  تحت  درمان  هستند كه  اين  ميزان  در مردان بيشتر از زنان  است . وي  بااشاره  به  اين كه از نظر وضعيت  گوش  و شنوايي  تقريبا تمامي  سالمندان از سنگيني  گوش  شكايت  دارند، ادامه  داد: فقط دو تا پنج  درصد آنان  از سمعك  استفاده  مي كنند.
عظيمي همچنين  گفت  كه  در اين  بررسيها مشخص  شد ۶۸ درصد سالمندان  تحت  پوشش  انواع  بيمه ها كه  در شهرها اغلب  توسط تأمين  اجتماعي  و خدمات  درماني  و در روستاها توسط كميته  امداد امام  خميني(ره ) است ، قرار دارند.
وي  افزود: ۴۷ درصد سالمندان  براي  دريافت  خدمات  درماني  به  مراكز تخصصي مراجعه  مي كنند كه  درصد مراجعه  زنان  هنگام  بيماري  به  پزشك  طرف  قرارداد بيمه  بيش  از مردان  است.

نگاه
آسيب شناسي ازدواج با خارجيان
در فرم هاي درخواستي براي مراجعان به محاكم از جمله محاكم خانواده، ستوني پيش بيني نشده كه در آن تابعيت شخص معين شود و تا زماني كه در جريان رسيدگي به پرونده نيازي براي تعيين تابعيت شخص نباشد، در متن دادخواست يا لوايحي كه بعداً به دادگاه تقديم مي شود، مشخص نيست چرا كه گاه تابعيت كشور ديگري را داشتن در اصل ذي حق بودن يا نبودن يا در ماهيت دعوا چندان مؤثر نيست.
محمود بقال شيروان، رئيس يكي از شعبات دادگاه عمومي حقوقي ويژه دعاوي خانوادگي تهران با استناد به موارد قانوني در بررسي آسيب شناختي تبعات حقوقي ازدواج زن ايراني با تبعه  خارجي از جمله افغان ها -كه كشور ما بيشتر با اين موضوع مواجه است- تصريح مي كند كه هرگاه زن ايراني بخواهد با مرد بيگانه ازدواج كند بايد از دولت اجازه بگيرد، ماده ۱۰۶۰ قانون مدني نيز در اين زمينه چنين مقرر مي دارد كه «ازدواج زن ايراني با تبعه  خارجه در مواردي هم كه مانع قانوني ندارد، موكول به اجازه  مخصوصي از طرف دولت است» ، اين اجازه «پروانه  زناشويي» ناميده مي شود.
به زعم وي، قاعده مندرج در ماده ۱۰۶۰ قانون مدني از يك سو داراي جنبه  سياسي است و مصلحت دولت در آن منظور بوده است و از سوي ديگر براي حمايت از زن است. قانون گذار از اين طريق زن را به دقت و تعمق بيشتر در ازدواج با بيگانگان وامي دارد. وانگهي در صورتي پروانه زناشويي صادر مي شود كه وجود پاره اي شرايط كه از نظر مصلحت زن مقرر شده است، محرز باشد كه اين امر در آيين نامه زناشويي بانوان ايراني با اتباع بيگانه غيرايراني آمده است.
وي هم چنين در خصوص ضمانت اجراي موارد فوق اظهار مي دارد كه طبق ماده ۱۷ قانون ازدواج مصوب ۱۳۱۶ كه هنوز هم كماكان به قوت خود باقي است، هر خارجي كه بدون اجازه دولت با زن ايراني ازدواج كند، به حبس از يك سال تا سه سال محكوم خواهد شد؛ البته زن نيز در صورتي كه طبق مقررات معاون جرم محسوب شود، مجازات خواهد شد كه اين مورد نيز تحت عنوان مجازات معاون جرم ذيل ماده قانون مجازات اسلامي تعزيرات مصوب ۱۳۷۵ آمده است. چنانچه ازدواجي بدون تحصيل اجازه  مزبور واقع شود نافذ است و دولت نمي تواند آن را ابطال كند؛ زيرا فقدان اجازه، مانع نكاح به شمار نيامده و ظاهراً امري جدا از شرايط و موانع نكاح است.
اين پرسش مطرح است كه در صورت وقوع عقد ازدواج بين زن ايراني و تبعه افغان در هر حال چه در صورت رعايت تشريفات قانوني و تحصيل اجازه از مبادي ذي ربط و چه بودن اخذ پروانه زناشويي آثار حقوقي و قانوني مترتب بر چنين ازدواجي چه خواهد بود؟
قاضي شيروان، درخصوص تبعات منفي اين ازدواج براي زن ايراني بيان مي كند كه طبق ماده ۹۸۷ قانون مدني (اصلاحي۱۴/۸/۱۳۷۵) «زن ايراني كه با تبعه خارجه مزاوجت مي نمايد به تابعيت ايراني خود باقي خواهد ماند مگر اين كه مطابق قانون مملكت زوج، تابعيت شوهر به واسطه  وقوع عقد ازدواج به زوجه تحميل شود ولي در هر صورت بعد از وفات شوهر و يا تفريق، به صرف تقديم درخواست به وزارت امور خارجه به انضمام ورقه تصديق فوت شوهر و يا سند تفريق تابعيت اصيله زن يا جميع حقوق و امتيازات مراجعه به آن مجدداً به او تعلق خواهد گرفت» .
كشور افغانستان از جمله كشورهايي است كه به مجرد ازدواج زن تبعه خارجي تابعيت شوهر را بر او تحميل مي كند.
در بند ۶ ماده ۹۷۶ قانون مدني نيز در اين مورد آمده است كه هر زن تبعه خارجي كه شوهر ايراني اختيار كند تبعه  ايراني محسوب مي شود.
هم چنين در تبصره ۲ ذيل ماده ۹۸۷ قانون مدني اصلاحي سال ۱۳۷۰ در اين ماده اشاره مي كند كه زن هاي ايراني كه بر اثر ازدواج تابعيت خارجي را تحصيل مي كنند، حق داشتن اموال غيرمنقول را در صورتي كه موجب سلطه اقتصادي خارجي شود، ندارند كه تشخيص اين امر با كميسيوني متشكل از نمايندگان وزارتخانه هاي امور خارجه و كشور و اطلاعات است. شايان ذكر است كه اين موضوع در آيين نامه استملاك اتباع بيگانه آمده است.
درخصوص فقدان مطالبه جنين نيز در ماده ۲ قانون مدني تصريح مي شود كه نحوه اهداي جنين به زوجين نابارور مصوب ۲۹/۴/۸۲ يكي از شرايط زوجين اهداگير جنين را تابعيت جمهوري اسلامي ايران دانسته است. بنابراين زن ايراني كه متعاقب ازدواج با مرد افغان تابعيت خود را از دست داده است، در صورت ناباروري و سكونت در ايران حق درخواست و مطالبه جنين اهدايي از مراكز تخصصي درمان ناباروري را ندارد.
عوامل گرايش زنان به جرم
«عدم اشتغال زنان» و «افزايش سن ازدواج» از عمده دلايل گرايش زنان به خرده فرهنگ هاي جرمي است.
بررسي جايگاه مردان در رابطه با روسپيگري و دخيل بودن آنها در فحشا به لحاظ ذهني و عملي تاكنون در هيچ پژوهشي مطرح نشده؛ چرا كه رويكردهاي نظري عموما رويكردهايي مردانه بوده و اعمال مردان را توجيه مرد سالارانه مي كنند.
زندان يكي از زمينه هاي تشديد روسپيگري و تشويق زنان معمولي به سوي فحشا است؛ زيرا اگر به زني برچسب مجرم بودن خورده شود، وي احساس بي ارزشي كرده و پس از آزادي از زندان دچار «انزواي اجتماعي» ، طرد از سوي خانواده و جامعه و سپس جذب خرده فرهنگ هاي جرمي كه حمايت كننده مي شود.
عوامل اقتصادي نيز يكي ديگر از عوامل تشديد روسپيگري است؛ براساس آمار حدود ۶۸ درصد زنان روسپي در گذشته بيكار و يا به مشاغل سطح پايين اشتغال داشته اند، همچنين «كمبود محبت» در خانواده، «گسست هاي خانوادگي» ، «طلاق والدين» ، «طبقه اجتماعي و فرهنگي» و «سطح تحصيلات و سواد» از جمله عوامل اصلي تشديد روسپيگري محسوب مي شوند.

اجتماعي
ادبيات
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |