دوشنبه ۱۵ فروردين ۱۳۸۴
بررسي روش كار القاعده پس از دستور بن لادن به زرقاوي
استراتژي جديد القاعده
011472.jpg
احمد هاشمي
در روزهاي پاياني سال گذشته مقام هاي آمريكايي اعلام كردند به شواهدي دست يافته اند كه نشان مي دهد القاعده در صدد است بار ديگر در آمريكا فعال شود. همزمان با اين برآوردها، اسامه بن لادن رهبر القاعده، ابومصعب الزرقاوي رئيس شعبه القاعده در عراق را مأمور تهاجم هاي تازه در آمريكا كرد. از آن زمان اين بحث راه افتاده است كه القاعده در آينده چه خواهد كرد؟ هدف نوشتار زير تشريح اين وضعيت تازه است.
مكان هاي مورد تهاجم القاعده و نتايج ايجاد شده توسط اين تهاجم ها، براي القاعده مباحث زيادي ايجاد كرده است. در اين مباحث موضوع اين است كه هدف اصلي و اوليه اين سازمان چه بايد باشد؟
آيا هدف بايد ايالات متحده آمريكا و متفقين غربي آن باشد و يا به دست گرفتن قدرت در كشورهاي مسلمان با حاكميت ضعيف در چارچوب زماني معقول؟ اين سؤال نه فقط از ديد واكنش هايي كه عمليات هاي القاعده ايجاد نموده بلكه به طور همزمان از لحاظ انعكاسي كه استراتژي عمومي سازمان داشته است، اهميت دارد.
از ديد برخي منابع شعبه اي از القاعده از اين نظر دفاع مي كنند كه عمليات ۱۱ سپتامبر زود هنگام و ناشيانه بوده است. اين جريان بر اين اعتقاد است كه جنبش اسلامي ابتدا مي بايست تلاش مي كرد در تعداد زيادي از كشورهاي اسلامي قدرت را به دست بگيرد و سپس متوجه ايالات متحده شود. در واقع اين مباحث هم جديد نيستند. عبدالله عظام كه در تاريخ ۱۹۸۹ از اصلي ترين گردانندگان جنبش در افغانستان بوده و به عنوان استاد اسامه بن لادن در اجراي طرح هايش در افغانستان مطرح است، پس از جنگ افغانستان معتقد بود كه پيش از جهت گيري برضد آمريكا و ديگر كشورها، جنبش بايد قدرت خود را در افغانستان تحكيم بخشد و كنترل پاكستان را به دست گيرد، قدرت را در شبه جزيره عربستان قبضه كند، كشمير را نجات دهد و آسياي مركزي را به تسخير درآورد و پس از آن ضرورت دارد كه متوجه ايالات متحده شود. عظام چند روز پس از مطرح كردن اين تفكرات در يك حمله با بمب كشته شد. مسئول حمله در آن دوره ايمن الظواهري شناخته شد. استراتژي سازماني اين دو رهبر متضاد هم است. ظواهري عظام را متهم به منطقه گرايي مي كرد و بر اين باور بود كه زمان حمله به آمريكا فرارسيده است، كه بدين ترتيب با عقب كشيدن آمريكا از كشورهاي مسلمان مورد حمايت خود، اين كشورها نيز مانند دومينو برخواهند افتاد. اگر تفكرات الظواهري در حملات بين سال هاي ۲۰۰۱-۱۹۹۳ هم به اجرا گذاشته مي شد، اكنون ديده مي شود كه از اين تفكرات عقب نشيني نموده سخناني مشابه انديشه هاي عام را بر زبان مي آورد.
در يكي از آخرين پيام هاي صوتي كه از ظواهري به دست آمده است يك استراتژي سه محوري براي سازمان پيش بيني شده است: در نخستين مرحله ضرورت دارد كه مجاهدان تلاش كنند در كشورهاي اسلامي كه رژيم هايشان داراي اقتدار پايين هستند، قدرت را به دست بگيرند. براي تحقق اين امر كشور پاكستان از مناسب ترين گزينه هاست. به ويژه كه با كمك اسلامگراياني كه در ارتش و سرويس مخفي پاكستان هستند تصور مي رود كه به دست گرفتن قدرت در اين كشور عملي باشد و كنترل اين كشور جهاد را وارد مرحله جديدي خواهد كرد. بخش دوم اين استراتژي تمركز بر سرزمين هاي جنگي (افغانستان و عراق) خواهد بود. تصور بر اين است كه در صورت عقب نشيني آمريكا از اين كشورها شرايط يك پيروزي بزرگ فراهم شده و اين امر الگويي براي حركت هاي راديكال اسلامي در ديگر كشورهاي اسلامي خواهد بود. بخش سوم استراتژي بر روي كشورهاي بي ثبات اسلامي (اندونزي، يمن، سومالي) متمركز است. به دست گرفتن حكومت در اين كشورها از ديد ايجاد مناطق امن در دولت هاي جانشين و كشاندن مسئله به سطح بين المللي و دادن بعد بين المللي به مسئله جهاد داراي اهميت است. در حالي كه اين استراتژي تبيين مي شود اشاره به دو موضوع اهميت دارد: وضعيت مصر و وضعيت كشورهاي عربي حاشيه خليج فارس.
مصر حركت هاي راديكال اسلام گرا را از خود طرد كرده است و دولت هاي خليج فارس منبع تأمين كننده مالي القاعده تلقي مي شوند. وراي اينكه عدم در برگيري اين دو منطقه نقصي براي اين استراتژي تلقي مي شود، نمايانگر يك مفهوم نيز مي باشد و آن اينكه بخشي از حركت هاي اسلام گرا در مصر كه قانوني اعلام شده اند در اين كشور ريشه دوانده اند و ملاحظه مي شود كه با تدابيري كه حكومت مصر انديشيده است حركت هاي راديكال اسلام گرا قدرت تأثيرگذاري خود را در اين كشور از دست داده اند، به ويژه در اثر حملاتي كه در سال  هاي دهه ۱۹۹۰ به توريست ها و شهروندان مصري صورت گرفت جوي منفي ايجاد شده عليه اسلام گرايان باعث شد تا شاخه باقيمانده جهاد اسلامي در مصر خشونت را رد كند. در نتيجه سازماندهي حركت هاي اين چنيني كه معتقد به اعمال خشونت هستند با مشكلاتي مواجه شده است. همچنين مقامات مذهبي مصر هم عملياتي را كه توسط القاعده صورت مي پذيرد تأييد نمي كنند. مشاهده مي شود كه تعداد زيادي از مؤسسات ديني و در رأس آن الازهر و شخصيت هاي بزرگ مذهبي در مصر با انتشار فتواهاي خود سخنان و اعمال القاعده را رد نموده و از آن انتقاد كرده اند. بدين سبب القاعده و ايدئولوژي القاعده در مصر روز به روز در حال ضعف است. با اين وجود سنت حركت راديكال اسلامي در مصر هميشه به اندازه اي قدرتمند بوده است كه توانايي تداوم دادن به رشد سازمان هايي مانند القاعده را هم دارا مي باشد.
دولت هاي حاشيه خليج فارس هم به عنوان منبع مالي مهم اين جنبش محسوب مي شوند. در تعداد زيادي از كشورهاي حاشيه خليج فارس مؤسسات و افراد ثروتمندي كه به القاعده كمك مالي مي رسانند وجود دارد. در صورتي كه القاعده بخواهد در اين كشورها دست به عمليات بزند. افزايش فشارهاي وارده براي قطع اين گونه كمك هاي مالي را به همراه خواهد داشت كه احتمال تحت تأثير قرار گرفتن القاعده از اين موقعيت بسيار بالاست. علاوه بر اين خارج از كشورهاي عربستان سعودي و كويت گفتن اينكه القاعده در كشورهاي حاشيه خليج فارس نفوذ و حضور قدرتمندي دارد نمي تواند درست باشد. در صورتي هم كه احتمال انجام عمليات در اين كشورها باشد، در واقع امكان انجام اين حملات برضد اهدافي كه به نوعي مربوط به آمريكا مي شود بالاست.
011475.jpg
در مشخص نمودن استراتژي القاعده عامل ديگري كه به اندازه تحول دروني القاعده اهميت دارد تغيير در شرايط منطقه اي است. القاعده كه زاييده تئوري «كمربند سبز» در خلال جنگ سرد و پس از اشغال افغانستان توسط شوروي سابق مي باشد، اگر هنوز هم مي تواند به مبارزه خود ادامه دهد، توسعه يابد و تقويت شود اين امر را به همان اندازه فعاليت هاي شخصي خود به سياست هاي ايالات متحده هم مديون است. تحولاتي كه پس از اشغال كويت توسط عراق در سال ۱۹۹۰ آغاز شده است، گرايش هاي ضد آمريكايي در خاورميانه را تقويت و شرايط نويني را براي تقويت جريانات راديكال فراهم كرده است. پس از خروج نيروهاي شوروي سابق از افغانستان هم عواملي مشخص شده اند كه براي ادامه مبارزه حركت هاي اسلام گرا و ايجاد شرايط مناسب مهم هستند، مهمترين اين موارد آثار و پيامدهاي جنگ خليج فارس،  حضور نظامي ايالات متحده در عربستان سعودي، جنگ داخلي در افغانستان، ظهور گروه هاي جديد اسلام گرا بر ضد رژيم هاي محلي، درگيري ها در الجزاير، كشمير، فيليپين و بوسني، بن بست در حل بحران فلسطين و روند جهاني شدن مي باشد. مشكلاتي كه از اين حوادث سرچشمه گرفته اند از طرف القاعده به اشكال مختلف مورد بهره برداري واقع شده اند.
حضور نظاميان آمريكايي در عربستان سعودي يكي از موضوعات طولاني مدت مورد استفاده اسامه بن لادن بوده است. حملات ۹۶-۱۹۹۵ دقيقاً اين موضوع را هدف گرفته بود. بعلاوه حضور نيروهاي نظامي خارجي در سرزمين هاي مقدس از سوي مردم خاورميانه تأثير دائمي منفي ايجاد كرده است. همچنين تداوم «جهاد» در مناطق مختلف جهان باعث حفظ پويايي مشخص سازمان شده و به ويژه امكان سازماندهي مجدد نيروها را فراهم آورده است. پيوستن ايمن الظواهري به جنگ بوسني هم از نظر سازمان متبوعش امتيازاتي را در برداشته و هم در سايه روابط گسترش يافته در منطقه تسهيلات بسياري براي نفوذ به اروپا به همراه داشته است.
القاعده در نتيجه شرايط ايجاد شده توسط جنگ داخلي در افغانستان و حمايت از حركت طالبان پايگاه بزرگي به دست آورده و توانسته بود وارد مرحله جديدي از ساختار سازماني بشود. در آن سوي تمامي اين تحولات تأثيرات منفي اجتماعي، اقتصادي، سياسي و ايدئولوژيك كه جهاني شدن به ويژه در خاورميانه ايجاد كرده است جريانات افراطي و راديكال را شديداً تقويت كرده است. ولي علاوه بر تمامي اين عوامل دو عامل ديگر نيز وجود دارد. انعكاس مظلوميتي كه از معضل فلسطين سرچشمه مي گيرد و بحران عراق.
مسأله فلسطين از حالت مشكل سياسي صرف بودن خارج شده و اگر در گذشته مشكل اصلي جهان عرب محسوب مي شد امروزه به عنوان معضل اصلي جهان اسلام مطرح است. عليرغم ستمي كه بر فلسطينيان وارد مي شود در عدم دستيابي به يك راه حل نه تنها اسرائيل بلكه آمريكا نيز كه در همه مراحل از آن كشور حمايت مي كند مسئول شناخته مي شود. بدين دليل آمريكا و اسرائيل در يك صف واحد و در جايگاه دشمن معرفي مي شوند. از سال هاي دهه ۱۹۹۰ مظلوميت ملت عراق نيز به اين مسأله افزوده شده است، ضرر و زيان هايي كه از بابت تحريم متوجه ملت عراق شده است، عراق را عليرغم رهبري منفورش در جايگاه يك كشور مورد ستم نشانده است. به ويژه پس از حمله به عراق ابعاد جديد سياسي هم به اين مظلوميت افزوده شد و اظهاراتي مبني بر اينكه كشوري مسلمان توسط ائتلاف «يهودي _ صليبي» رو به تجزيه و نابودي مي باشد در حال فراگير شدن است و نقش اين دو معضل در استراتژي عمل و بيانات القاعده روز به روز رو به فزوني است.
با ايجاد جبهه جهاد در سال ۱۹۹۸ و پيدا نشدن راه حلي براي مسأله فلسطين كه به طور روزافزوني در حال مطرح شدن است، هم در اشاعه ايدئولوژيك القاعده و هم در مشروعيت يابي اقدامات آن نقش بسيار مهمي بازي كرده است. جنگ در عراق پس از جنگ افغانستان فرصت هاي بسيار مهمي را براي القاعده ايجاد كرده است، مشخص شده است كه يكي از مهمترين عناصر ناآرامي و قيام در عراق پس از جنگ داوطلبان عرب هستند كه از كشورهاي اطراف به عراق رفته اند.
آثار شورش و ناآرامي در عراق براي القاعده را مي توان در چند عنوان طبقه بندي كرد. مهمترين اين موارد گرايش هاي ايدئولوژيك افرادي است كه براي كمك به شورش عراق از خارج آمده اند.
پيشتر هم در مبارزه بين اعراب و اسرائيل با پديده مشابهي مواجه بوديم. ولي در آن موارد محرك اصلي از ديد داوطلبان نگاه به مسأله به عنوان مشكل اعراب بوده است. در نقطه اي كه امروز در آن قرارداريم مشكل بيش از آنكه به عنوان معضلي براي اعراب نگريسته شود به عنوان مسأله اي ديني مطرح است و يا حداقل از نگاه اين گروه درگيري ها با محوريت دين توضيح داده مي شوند. در اين مفهوم، شورش در عراق از ديدگاه هاي مشخص بطور روزافزوني شروع به تأثيرگذاري كرده است مشابه آنچه كه پس از اشغال افغانستان توسط شوروي سابق روي داد. به عبارتي، از ديدگاه حركت هاي اسلام گراي راديكال آثار جذابيت و كششي را كه افغانستان در دهه ۱۹۹۰ داشته است مي توان امروزه در عراق مشاهده كرد. مي توان ادعا كرد جنبش مقاومتي كه در عراق آغاز شده است در ارتباط با موضوعاتي مانند جمع آوري عنصر، بدست آوردن منابع مالي جديد و نظريه پردازي براي القاعده پويايي جديدي ايجاد كرده است. اين پويايي هم پس از مجبور شدن سازمان به خروج از افغانستان بيش از اينكه از ديدگاه عمليات هايي كه توسط سازمان و در نقاط مختلف جهان تحقق پذيرفته است، سودمند باشد مي تواند از ديدگاه وحدت سازماني براي القاعده فايده بخش باشد. مشاركت در حركت چريكي هر چند كوچك در عراق مي تواند در ميان مدت گروه جديدي از «عرب هاي افغاني» را به سازمان بيفزايد. امروزه مشاهده مي شود كه عمليات هاي انجام گرفته توسط القاعده در عراق بطور روزافزوني در حال افزايش است. حتي درس هايي كه سيف العدل از افغانستان آموخته است امروزه براي جهت گيري هاي سازمان در عراق به كار مي رود.
گفتمان القاعده
ويژگي اصلي اسامه بن لادن و القاعده، موفقيت در بهره برداري از تعداد زيادي از درگيري هايي است كه با مقياس كوچك و در جهان اسلام جريان دارد و استفاده از نوعي از اسلامگرايي سياسي راديكال و تلاش هاي سازمان براي تبديل آن به عنوان تنها عامل درگيري بين خود و رژيم هاي نامشروع است كه بدون حمايت غرب قادر به ادامه حيات خود نيستند. اين موفقيت، تنها موضوعي است كه رهبران القاعده به راحتي برروي آن به توافق رسيده و كاركردهاي مشابه مورد مبارزه متحد اسلامي عليه شوروي سابق را داشته است.
القاعده گفتمان خود در ضديت با امپرياليسم سنتي در خاورميانه را با محتواي اسلامي همراه كرده و اين گفتمان ها را در چارچوب مفهوم جهاد به يك نظم نوين بدل كرده است. اما در اين نقطه سخن راندن از اتفاق نظر بخش عمده اي از ملت هاي خاورميانه و يا كشورهاي اسلامي ممكن نيست. رويكرد القاعده اي به مفهوم مبارزه كه ميزان بالايي از خشونت بي حد و مرز را براي انتخاب و رسيدن به هدف در خود دارد به عنوان عامل كاهنده مشروعيت آن در نزد مردم عمل مي كند به ويژه اينكه به علت استراتژي اي كه در دوره هاي اخير توسط سازمان در پيش گرفته شده است عمليات بيش از نمادهايي كه در كشورهاي اسلامي هدف قرار گرفته اند به شهروندان آن كشورها آسيب رسانده است و القاعده با واكنش اين حملات روبروست. در بخش عمده اي از اين واكنش ها تعداد زيادي از عالمان ديني تأكيد كرده اند كه جهاد نبايد در بردارنده قتل افراد بي گناه باشد و القاعده را مورد انتقاد شديد قرار داده اند. برخلاف اين امر، القاعده خواه از روي اجبار و خواه به خاطر الزام استراتژيك حوزه عملياتي نخست خود را در جهان اسلام مي جويد.
در حالي هدف ها انتخاب مي شوند كه عليرغم در ليست قرارگرفتن ايالات متحده، اسرائيل و نمادهايي كه با آنها به همكاري مي پردازند پيام هاي اصلي به سمت حكومت ها يا رژيم هاي كشورهايي كه عمليات ها در آنها محقق مي شوند گرايش پيدا مي كنند. مي توان اين موضوع را در مورد تركيه،  مراكش، عربستان سعودي، اندونزي و موارد بسيار ديگر اثبات كرد.
آينده القاعده
در مورد آينده القاعده و در ارتباط با عمليات جديد آن مي توان به موارد زير اشاره كرد:
مهمترين مشكلي كه پس از عمليات افغانستان ضرورت بحث آن وجود دارد اقدام و يا عدم اقدام القاعده براي عمليات نيست بلكه موضوع اين است كه براي القاعده اهميت استراتژيك در حملات گسترده يا در حملات تاكتيكي كوچك است.
به نظر مي رسد حملاتي كه سازمان هاي وابسته به القاعده در كنيا، اندونزي، يمن و تونس انجام دادند، به طبقه بندي دوم نزديك تر باشد. به علاوه روند تضعيف القاعده به علت عدم مشاركتش در جنگ عراق هم به تدريج جهتي معكوس يافته است ولي انتظار مي رود به دنبال حملاتش در عربستان سعودي و مراكش اين بهبودي وضعيت پايان پذيرد. به ويژه حملات رياض در زمره عمليات بسيار پيچيده و كارشناسانه طبقه بندي شده اند ولي حمله رياض پس از ۱۱ سپتامبر هنوز ويژگي استثنايي بودن خود را حفظ كرده است كه مهمترين دليل آن اين است كه عليرغم پراكنده شدن سلول هاي خفته القاعده در سراسر جهان اين امر نشان مي دهد كه تحت تأثير تحولات جديد وابستگي سازمان به ظرفيت هاي عملياتي گروه هاي محلي افزايش يافته و در نتيجه آن هدف ها بيش از آنكه انتخابي باشند مبتني بر فرصت ها هستند. در حال حاضر بزرگترين تهديدي كه القاعده مي تواند از خود بروز دهد اقدام مجدد به عملياتي به بزرگي يازده سپتامبر مي باشد. در دوره كنوني القاعده در حال گذار و تغيير مي باشد و در دوره هاي تغيير و تحول گروه هاي تروريستي، نقاط ضعف سازمان نيز تقويت مي شوند ولي بطور همزمان قابليت دست زدن به عمليات هاي غيرمنتظره هم در  آ نها بالا مي رود. ولي پس از يازده سپتامبر هيچ اثري دال بر برنامه ريزي براي عملياتي به بزرگي يازده سپتامبر كه پيگيري و يا محقق شده باشد وجود ندارد. در صورتيكه در اين چارچوب نگريسته شود انتظاراتي كه از عمليات القاعده در دوره پيش رو مي رود را مي توان بدين شكل طبقه بندي كرد:
۱- ادامه حملات با مقياس كوچك و متوسط در كشورهاي مسلمان (در رأس آنها كشورهاي حاشيه خليج فارس و شمال آفريقا) به عنوان مثلا تأسيسات و پايگاه هاي دائمي و موقت مورد استفاده آمريكا،  هدف هاي مربوط به ايالات متحده _ اسرائيل _ انگليس،  سوءقصدها در كشورهايي مانند اردن، يمن،  پاكستان و اندونزي كه اقتدار دولت در آنها زير سئوال بوده و يا با بحران هايي سياسي دست به گريبان هستند.
۲- افزايش تعداد عمليات در كشورهاي مواجه با جنگ و درگيري. به عنوان مثال عمليات با مقياس بزرگتر در افغانستان و عراق كه بار تبليغاتي داشته و در مفهوم سياسي نتيجه بخش باشد. حملات به رهبران مهم،  نيروهاي بين المللي، حملات به آمريكا و يا متحدان آن.
۳- عمليات جديد در اروپا و آمريكاي لاتين. اقدام به عمليات جديدي كه تنها به يك منطقه محدود نبوده و در تمامي مناطق پراكنده و شايع باشد. به عنوان مثلا، حمله به كشورهاي مديترانه اي مانند ايتاليا، اسپانيا و پرتغال كه متحد آمريكا بوده و در موضوعات مختلف به ويژه موضوع عراق به اين كشور كمك كرده باشند و يا بالا بردن شانس دست زدن به عمليات در اين كشورها و تلاش براي پراكندن جهاد به تمامي جهان ( و به منظور كاهش حمايتي كه از ايالات متحده مي شود) دست زدن به عملياتي با مقياس متوسط در كشورهاي اسكانديناوي، بنلوكس و يا آمريكاي لاتين(مثلاً آرژانتين). هر چند اينگونه عمليات ها ممكن است بطور پارادوكسيكال نتيجه عكس داده و حمايت از طرح هاي آمريكا در مبارزه با القاعده و تروريسم بين المللي را بالا برد.

اسلام سياسي و ايران در سياست خارجي آمريكا ( بخش پاياني)
به نظرمي رسد پس از حادثه ۱۱ سپتامبر، لابي هاي صهيونيستي همچون مؤسسه امور عمومي آمريكا _ اسرائيل (ايپك) نقش بارزي در تشويق آمريكا به شروع جنگ عليه افغانستان و عراق ايفا كرده اند. آنها، زماني با دامن زدن به تبليغات گسترده در مورد عملكرد طالبان، آنها را نماينده ماهيت اسلام واقعي خوانده و تعصبات خشك و انحرافي طالبان را همان عقايد و افكار اسلام معرفي مي كردند. لابي صهيونيسم از طريق نفوذ گسترده خود بر رسانه هاي عمده خبري جهان،  موج گسترده اي را عليه اسلام به راه انداخت و افكار عمومي جهانيان (و مردم آمريكا) را آماده كرد كه ايالات متحده به منظور صيانت از صلح و دمكراسي،  بايد رژيم خطرناك طالبان (كه نماينده اسلام واقعي قلمداد مي كردند!) را براندازد. جالب آنكه طالبان با حمايت سازمان اطلاعات آمريكا و حمايت برخي كشورهاي منطقه (همچون امارات، پاكستان و عربستان) پديدار شده بود.
از سويي براي از بين بردن يكي از مخالفان اسرائيل در منطقه، از مداخله نظامي و يكجانبه گرايي آمريكا در عراق حمايت نموده و آن را در راستاي تحكيم امنيت منطقه اي اسرائيل قلمداد كردند.
به نظر مي رسد نفوذ لابي صهيونيسم بر دستگاه ديپلماسي آمريكا، مانع از شناخت صحيح و اصولي سياستمداران آن كشور از اسلام بوده و باعث شده تا در برخي مواقع، نوع نگرش تصميم گيران سياست خارجي آمريكا مبتني بر آموزه هاي آن لابي  قدرتمند باشد.
حمايت هاي بيش از اندازه ايالات متحده از رژيم صهيونيستي كه ناشي از نفوذ سه گروه لابي صهيونيسم،  صهيونيسم مسيحي و نئوكان ها است، گسترش موج ضدآمريكايي در ميان مسلمانان را دامن زده است، به طوري كه در قضيه روند صلح خاورميانه، آمريكا را يك كشور بي طرف نمي دانند. اين در حالي است كه ايالات متحده از ابتداي تشكيل شوراي امنيت تا كنون همه قطعنامه هايي را كه بر ضد رژيم اسرائيل صادر شده وتو كرده است. اين مسئله به اندازه كافي نشان دهنده ميزان نفوذ و تأثيرگذاري لابي صهيونيست در جهت دهي تفكرات دولتمردان آمريكايي است.
۳-۲ نگرش لابي صهيونيسم در خصوص ايران
بسياري از كارشناسان مسائل خاورميانه معتقدند عدم ارائه يك تحليل واقعي و نبود و درك و شناخت صحيح از ايران از سوي مقامات آمريكايي ناشي از نفوذ يك لابي قدرتمندي است كه مانع از شكل گيري يك تحليل واقعي از اوضاع ايران در كاخ سفيد شده است. براي نمونه گراهام فولر نويسنده كتاب قبله عالم و از مقامات بلندپايه سيا كه به مدت ۲۵ سال در منطقه خاورميانه و از جمله ايران فعال بوده است در تشريح نوع نگرش سياستمداران واشنگتن در خصوص ايران و نقش لابي صهيونيسم معتقد است:
«هر تلاشي براي دستيابي به يك تحليل واقع بينانه و متعادل از حكومت ايران بسيار مشكل است، چرا كه يك مركز سخنگويي و تبليغاتي داغ و پرهيجان طرفدار اسرائيل در سنا و كنگره حضور دارند كه هرگونه شفافيت در روابط دو كشور را مخدوش و تيره مي كند.»
وي مي افزايد: «كارمندان دولت آمريكا تنها در پشت درهاي بسته و مخفيانه مي توانند به طور بي طرفانه و منصفانه در خصوص ايران تجزيه و تحليل كنند، كه البته اين فضا براي منافع درازمدت آمريكا مناسب نيست. چون مقامات عالي رتبه وزارت خارجه، وزارت دفاع و كنسول گريها به راحتي نمي توانند مسائل واقعي را گزارش دهند.»
به نظر مي  رسد ايپك بزرگترين و پيچيده ترين لابي يهودي است كه توانسته به نحو قابل توجهي بر تصميمات كاخ سفيد در خصوص ايران  اثرگذار باشد. اين لابي كه گرايش نزديكي  به بازهاي واشنگتن و جمهوري خواهان دارد، معتقد به استفاده توأمان از مشي سخت افزاري و نرم افزاري كاخ سفيد براي تغيير ماهيت نظام جمهوري اسلامي ايران است.
از ديدگاه نخبگان اين گروه، ايالات متحده بايد در راستاي تغيير ماهيت رژيم ايران از كليه اقدامات چه ميليتاريستي و چه ديپلماسي عمومي نهايت استفاده را بنمايد. براساس اين لابي، رابطه بسيار خوبي با نومحافظه كاران (بازهاي واشنگتن) و سلطنت طلبان ايراني و حزب ليكود اسرائيل دارد.
ايپك از اصلاحيه سناتور سام براون بك كه به قانون دموكراسي براي ايران معروف شده، حمايت نمود. ربكا داينار سخنگوي ايپك مي گويد: «ما از كوششهايي حمايت مي كنيم كه مردم ايران را تشويق مي كند تا از رابطه رژيم ايران با تروريسم و تلاش آن براي تجهيز به سلاح هسته اي جلوگيري كند.»
پويا ديانيم رئيس كميته عمومي يهوديان ايراني مقيم لس آنجلس نيز اعلام نمود: «به منظور تقويت حمايت از سياست تغيير رژيم در ايران، ميان نومحافظه كاران، ايپك و حاميان ايراني رضا پهلوي (سلطنت طلبان) معاهده اي بسته است.» از نظر ايپك و يهوديان، رضا پهلوي كه همچون كرزاي و چلبي با يهوديان (در آمريكا) روابط خوبي دارد، گزينه مناسبي براي دوران پس از تغيير رژيم تلقي مي شود.
فرجام
به نظر مي رسد سه گروه مورد بررسي در اين پژوهش، يعني نومحافظه كاران، مسيحيان راستگرا و لابي صهيونيسم نقش بارزي در اتخاذ استراتژي هاي ايالات متحده پس از ۱۱ سپتامبر در سطح جهاني، منطقه خاورميانه و ايران ايفا كرده اند.
نومحافظه كاران كه طرحي را با عنوان پروژه اي براي قرن جديد آمريكايي در سال ۱۹۹۷ ميلادي راه اندازي كردند، پس از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ موفق شدند با اقدامات يكجانبه گرايانه آمريكا در افغانستان و عراق، در راستاي آن پروژه حركت كنند، چرا كه خواهان تحقق نظام هژموني و تك قطبي آمريكا در نظام بين الملل بودند. از ديدگاه آنها، ۱۱ سپتامبر بزرگترين فرصتي بود كه مي توانست به تثبيت رهبري آمريكا بر جهان منجر شود. هرچند عدم كاميابي نئوكانها در عراق (پس از يك سال از اشغال بغداد) كاملاً مشهود است، اما اين امر به منزله كاهش قدرت و نفوذ آنها در دستگاه ديپلماسي آمريكا نيست. مطرح كردن خطر بنيادگرايي اسلامي بدان جهت بود كه خطر اسلام مبارز و اسلام سياسي را جايگزين خطر شوروي سابق كنند و بر اين اساس حضور خود را در مناطق جهان مشروع جلوه دهند. نگرش منفي به اسلام در استراتژي امنيت ملي آمريكا در قرن ۲۱ نيز كاملاً مشهود است به طوري كه در آن سند، از اسلام با عنوان اسلام مسلح و سياسي ياد مي كند و آن را مطلوب آمريكا ندانسته و واژه اسلام ارتدوكس نوين را جايگزين آن مي كند؛ اسلامي كه ماهيت آن نه نظامي و نه سياسي است. به سخن ديگر در اين سند از دو نوع اسلام ياد مي شود:
۱. اسلام مسلح و سياسي
۲. اسلام ارتدوكس نوين.
اين مسأله يادآور سخن معروف حضرت امام خميني(ره) بنيانگذار نظام جمهوري اسلامي است كه فرمودند: (قريب به مضمون) دشمني آمريكا با اسلام راستين و واقعي يعني اسلام ناب محمدي است، لذا خواهان خنثي نمودن آن و ارائه يك اسلام آمريكايي به مردم منطقه است. بر اين اساس است كه آنها اسلام سياسي (كه نماد آن جمهوري اسلامي است) را تهديدي عليه ايالات متحده تصور نموده و خواهان مهار و مبارزه با آن هستند.
رويكرد نومحافظه كاران نسبت به جمهوري اسلامي ايران نيز تغيير ماهيت رژيم ايران است. آنها پس از ناكامي در عراق معتقدند كه فروپاشي رژيم بايد از درون و توسط مردم اتفاق بيفتد و لذا استراتژي ديپلماسي عمومي را برگزيده اند. از نظر آنها، بيشترين هجمه رواني عليه نظام را بايد از طريق حمايت از رسانه هاي مخالف و اپوزيسيون رژيم عملي نمود تا افكار عمومي درون كشور از رژيم رويگردان شده و فروپاشي از درون اتفاق افتد، به طوري كه نقش عنصر خارجي (ايالات متحده) تنها بايد حمايت و پشتيباني از مردم ايران از طريق ترسيم چهره اي منفي از نظام و مسئولان ايران باشد. به نظر مي رسد به دليل نفوذ بيش از حد لابي صهيونيسم بر دو حزب دموكرات و جمهوري خواه در آمريكا، با تغيير رئيس جمهور در اين كشور، استراتژي اين كشور نسبت به ايران (تغيير ماهيت و براندازي رژيم) دچار تغيير عمده اي نشود و ممكن است تنها در تاكتيك ها و شيوه هاي دستيابي به اين هدف، شاهد تحولاتي باشيم.
صهيونيستهاي مسيحي معتقدند كه اسرائيل بايد از لحاظ تجهيزات هسته اي و سلاحهاي اتمي مجهز شده و ايالات متحده نيز از هيچ گونه كمكي در اين خصوص دريغ نورزد. از ديدگاه آنها جهان عرب و ايران، دشمنان اصلي اسرائيل محسوب مي شوند كه ايالات متحده بايد از قدرت يابي آنها در سطح منطقه اي جلوگيري كند. بر اين اساس آنها موافق فشارهاي مداوم واشنگتن به تهران براي جلوگيري از دسترسي ايران به تكنولوژي هسته اي هستند.

سياست
ادبيات
اجتماعي
انديشه
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |