دوشنبه ۱۵ فروردين ۱۳۸۴
دو بازتاب
بهمن ماه سال گذشته، در آستانه عاشوراي حسيني، چهارده بند منتشر نشده اي از عليرضا قزوه در اين صفحه به خوانندگان گرامي تقديم شد. هدف ما از انعكاس اين شعر، اين بوده است كه آن را يك گام رو به جلو در كارنامه عليرضا قزوه به شمار آورده ايم، ضمن آن كه تهور ديگر شاعران متعهد مذهبي را براي خلق اثري بزرگ و دورانديشي آنان در پرهيز از كارهاي متوسط و فراوان در اين حوزه خاص يعني شعر عاشورايي را در اين برهه از زمان كه اين جنس از شعر رفته رفته خصوصيات يك گونه فرعي شعري را پيدا مي كند، لازم مي دانيم (همان طور كه قزوه چنين تهوري كرده است).
آنچه در زير مي آيد، دو نظر متفاوت درباره اين تركيب بند است.
011442.jpg
تك بيت هاي درخشان ساختار سرگردان
مرتضي كاردر
وقتي يكي از شاعران امروز قالب كلاسيك و مهجوري (متفاوتي) را براي سرودن برمي گزيند، احتمالاً در پي ايجاد اتفاقاتي در شعرش است كه آن قالب را مناسب ترين ظرف براي آن اتفاق يافته است. علاوه بر اين، شايد در آن قالب به دنبال كشف ظرفيت هاي تازه اي است كه در نمونه هاي كلاسيك اين قالب وجود نداشته است. براي همين او با تمام ويژگي هاي يك شاعر امروز (با نگاه متفاوت شاعر امروز به جهان بيرون و نيز نگاه متفاوتش به خود شعر) به سراغ آن قالب رفته تا روايتگر اتفاقات متفاوتي در آن باشد. مثلاً وقتي شاعري به سراغ «تركيب بند» مي رود و مي خواهد كه اتفاقي را در اين قالب روايت كند انتظار طبيعي اين است كه بخش هاي مختلف آن اتفاق در بندهاي مختلف روايت شود و هر بند موضوع محوري واحدي داشته باشد؛ يا اينكه اگر اتفاقي در يكي از بندها بيش از يك بار تكرار شده باشد، از منظري متفاوت به آن نگريسته شود و اين تفاوت منظرها سبب شكل گيري آن بند شده باشد.علاوه بر اين بندهاي مختلف بايد در تركيب و نظمي منطقي با يكديگر برش هاي مختلف يك اتفاق (خانه هاي مختلف يك پازل) را تكميل كنند.با اين مقدمات به سراغ تركيب بند «كاروان نيزه» عليرضا قزوه مي رويم.اول از همه بايد گفت كه شاعر قالب مناسبي را براي روايت واقعه عاشورا برگزيده است. قالبي كه در آن مي تواند روايتي جامع از بخش هاي مختلف واقعه عاشورا و از منظرهاي گوناگون به دست دهد. وقتي كه نتيجه تلاش شاعر را در بندهاي مختلف بررسي مي كنيم درمي يابيم كه شاعر در بعضي بندها صرفاً به روايت  بخش هاي مختلف و اتفاقات مختلف عاشورا مي پردازد. اين بندها موضوع محوري دارد و تمام ابيات آن حول همان موضوع محوري شكل گرفته اند. مثلاً بندهاي سوم و نهم به موضوع تشنگي و رشادت حضرت ابوالفضل(ع) مي پردازد يا بند چهارم به موضوع محوري زاهدان احمق و كوفيان پيمان شكن شكل گرفته است.در بعضي بندهاي ديگر هم شاعر از منظري متفاوت به ماجرا پرداخته است. مثلاً در بندهاي ششم و دهم با نگاهي عرفاني به سراغ واقعه عاشورا رفته است. بيت هاي مختلف اين بندها گرچه وحدت روايي ندارند اما وحدت منظر و نگاه سبب در كنار هم قرار گرفتن آنها شده است.اما در بعضي بندهاي ديگر شاعر در ميان اين دو نوع نگاه سرگردان است و گاه در چند بيت به موضوعي واحد مي پردازد و گاه در بيت هاي ديگر همان بند نگاه متفاوتي ارائه مي كند. بين ابيات اين بندها گاه رابطه طولي وجود دارد و گاه ميان آنها هيچ رابطه اي برقرار نمي شود و تك بيت هاي محكم و قوي آنها به خاطر فقدان ساختار طولي و عدم موضوع محوري بند نتوانسته اند در ساختار كلي اثر موفق از آب درآيند.به عنوان نمونه اوج اين سرگرداني و آشفتگي را مي توان در بند دوازدهم ديد بيت درخشان آغاز اين بند:
گودال قتلگاه پر از بوي سيب بود
تنهاتر از مسيح كسي بر صليب بود
اين احتمال راه به ذهن مخاطب مي رساند كه قرار است بندي با موضوع محوري گودال قتلگاه و اتفاقات تلخ آن شكل بگيرد، اما شاعر در مصرع دوم بيت بعد ظاهراً به دليل ضرورت به قافيه «حبيب» مي سد و از  آن پس «حبيب» موضوع محوري بيت قرار مي گيرد و جالب اينكه شاعر با همين موضوع بند را به پايان مي برد.
علاوه بر اين، وقتي جايگاه بندهاي مختلف را در ساختار كلي تركيب بند بررسي مي كنيم، باز در مي يابيم كه غير از بند اول و بند سيزدهم و چهاردهم كه به درستي در جاي خود قرار گرفته اند (و بندهاي دوم، سوم و يازدهم كه در صورت ايجاد ساختاري كلي براي كل تركيب بند مي توانند با كمي تسامح و اندكي جابجايي در تركيب بند حضور داشته باشند) بقيه بندها در ساختار كلي اثر چندان جايي ندارند و حذف آنها ضرري به ساختار كلي اثر وارد نمي سازد.
و آخر اينكه تركيب بند با كاروان نيزه به رغم سطرهاي خوب و قابل قبول و گاه درخشان به خاطر فقدان ارتباط ساختاري بندها با يكديگر و نيز نبود اين ارتباط در بيت هاي دروني هر بند هنوز تا اثري قابل قبول در ادبيات عاشورايي كمي فاصله دارد. يقيناً عليرضا قزوه مي تواند اين فقدان ساختار را در ويرايش هاي بعدي اين اثر جبران كند.
حديث بي قراري
مرتضي اميري اسفندقه
چهارده بند مويه، حديث بي قراري با كاروان نيزه، سروده ي طبع دكتر عليرضا قزوه است. مويه هاي جانسوزي كه با همه شور، مرا به مويه وا مي دارد.با كاروان نيزه - نمازي است شاعرانه - در محراب دردهاي كربلا.نماز مويه اي، و مويه نمازي كه بندبند ابيات آن به آب ديده و خون جگر طهارت كرده است:
جوشيد خونم از دل و شد ديده - بازتر
نشنيد كس مصيبت از اين جانگدازتر
با كاروان نيزه، زخم به ناگهان سرگشوده طبع دردمند شاعر است و صداي گريه هاي آن طبع از فواصل ابيات به گوش مي رسد. شعري كه سروده آمده است در فصل خويش و سخت پي جوي روزگار وصل خويش.
و با كاروان نيزه، حماسه روضه است.حماسه روضه اي پرخروش - كه شهادت را ديگرگونه تفسيري زلال آورده است و اعتراض و بيزاري از نامردمان و ناكسان را نيز هم:
پيشاني تمامي شان داغ سجده داشت
آنان كه خيمه گاه مرا - تير مي زدند
و پرده برداري از چهره هاي نقابدار - اشرار شوم شرور، از ويژگي با كاروان نيزه است:
ماندند در بطالت اعمال حج شان
محرم نگشته تيغ به تقصير مي زدند
و حماسه از آن دست حماسه كه در تمناي مرگ سرخ است. تمناي شهادت با همه شعف:
عشقت نشاند باز به درياي خون مرا
وقت است، تيغت آورد از خود، برون مرا
آغازبندي با كاروان نيزه، با حركت است، با آمدن:
مي آيم از رهي كه خطرها - در او گم است
از هفت منزلي كه سفرها - در او گم است
و فرجام بندي آن نيز با حركت است، با رفتن:
با كاروان نيزه به دنبال، مي روم
در منزل نخست تو از حال، مي روم
و در اين آمد و رفت سرخ و دردناك، آنچه اشك است تمام مي شود اما صداي گريه ها - هنوز بلند است.تركيب بند با كاروان نيزه را مي بايد و مي شايد كه از جمله نخستين تركيب بندهاي آييني و عاشورايي نوين معاصر دانست.پيش از اينها - و در اين سالهاي پشت سر - سرودن تركيب بند آنهم به اين شور و شيوه سابقه نداشته است.
و اين نمونه، البته اعلام يك طبع آزمايي شعورمند و پرشور است در ميدان دردهاي كربلا و ناگفته خود پيداست كه - سرودن تركيب بند آييني كوششي و جوششي در همه ايام دشوار بوده است و در اين روزگاران - البته محال مي نمايد.اما مي بايد به طبع دكتر عليرضا قزوه - تبريك گفت كه چنين تركيب بند جوششي با جان جنم و جگرداري از او سر زده است.
انسجام ابيات، رعايت موازين فواصل بندها - تفسير و تعبير ماجرا - اعتراض - حماسه، ارادت و اعتقاد - و سرانجام گريه، دعوت به گريه، از اتفاق هاي راست و درستي است كه در بندبند با كاروان نيزه موج مي زند.
با كاروان نيزه را مي توان يك تابلوي شكوهمند هنري ديد.
يك تابلو - كه در آن، آنچه را كه در آن توفان سرخ - رخ داده است.به رخ مي كشد و چه بشكوه و سربلند.
و از اين دست تابلوها - در ادبيات آييني معاصر، هنوز نيست.
اين تابلوي واژگاني - خيلي سريع و بسيار به ناگهان - از يك گريه تا گريه ديگر دست فراهم داده است.
يك جوشش سريع. با اين همه اما - هماهنگي رنگ آميزي ها «كنتراست» به هم نريخته است نمونه را - گوشنوازي واژگان و حروف يا واج آرايي اين بيت كه بي قصد و غرض خود را به رخ مي كشد:
با تشنگان، چشمه  احلي من العسل
نوشم ز شربتي كه شكرها در او گم است
و اين جابه جايي غيرمنتظره ي درخور:
گيرم فرات بگذرد از خاك كربلا
باور مكن كه بگذرد از كربلا فرات
ثبت وقايع عاشوراي حسيني به شعر و شور در تركيب بندي چنين بي ادعا - بي ترديد جز با الهام هنري ميسر نيست و مي بايد گفت كه خود شاعر هم بي شك از حضور چنين هديه اي تا پيش از سرايش و هم در اثناي سرايش و نيز - هم اينك، شايد كه مطلع نباشد كه اين ويژگي آثار اصيل با اصل و نسب است - به تخصيص كه اثر - هم از نخست معنوي نيز باشد.
***
در با كاروان نيزه - حسن مطلع هاي درخشان خيره كننده است حسن مطلع هايي كه به بندتركيب - بشكوه و بليغ گره مي خوردو حضور حسن مطلع هاي درخشان، جاودانگي اثر را تضمين مي كند. از ميان چهارده بند تركيب هيچ حسن مطلعي را نمي توان برگزيد كه همه ي مطلع ها بي شبهه و شائبه - درست و به آيينند و اين توفيق كمي نيست!با اين وصف به اين دو حسن مطلع دقت كنيد:
در مشك تشنه - جرعه ي آبي هنوز هست
اما به خيمه ها - برسد با كدام دست؟
***
اي زلف خونفشان توام ليلة البرات
وقت نماز شب شده - حي علي الصلات
يادآوري اين دو حسن مطلع - از اين حيث قابل اهميت بود كه در ميان چهارده بند تركيب چهار بند - بي رديف است، و اين دو مطلع. دو بند از آن چهار بند است كه با وجود بهره نداشتن از رديف شعري - سخت درخور و بي نظير مي نمايد.
***
اتفاق هاي هنري نيز در اين تابلوي شكوهمند آييني بسيار است:
مشك تشنه كه هنوز - جرعه آبي در آن است، ديدن تلاوت خورشيد بر نيزه ها[كه شنيدني است]حجاج محرم نگشته اي كه تيغ به تقصير مي زدند،خضر شهادتي كه بين دو نهر به  جست وجوي شهادت از لب امام است: از چشمه ي حيات و قس علي هذا
***
تركيب بند با كاروان نيزه در كنار «گنجشك و جبرئيل» دكتر حسيني - يك اثر كاملا تازه است آن يكي در اندازه هاي شعر سپيد و اين ديگري در اندازه هاي يكي از قالب هاي كهن!و يادي از دكتر حسيني در اين تركيب بند كه به تضمين آمده است، شايد تأكيدي بر تازگي اين دو مجموعه در حوزه ي ادبيات آييني باشد:
برخاست با تلاوت خون - بانگ يا اخا
وقتي كنار درك تو - كوه از كمر شكست

نگاهي به نوزدهمين شب هاي شعر عاشورا
بازخواني يك اتفاق
011445.jpg
م. آملي
سال ۱۳۶۴ مرحوم «حاج حسين فرهنگ» به پيشنهاد «احد ده بزرگي» شاعر نام آشناي آييني و فرزندش «حاج عبدالحسين فرهنگ» تصميم گرفت براي مجالس روضه اي كه همه ساله در ايام محرم در منزلش برگزار مي كند، جمعي از شاعران عاشورايي را نيز براي شعرخواني دعوت كند و حركتي تازه و بديع را در مجالس عاشورايي و نشست هاي شعري بنيان نهد. اين گونه بود كه اولين دوره «شب هاي شعر عاشورا» ي شيراز همان سال در منزل مرحوم فرهنگ برگزار شد.«شب هاي شعر عاشورا» در كنار شاعران سنتي آييني، شاعران جوان و موفق دهه شصت را كه نگاهي متفاوت به مقوله شعر و ادبيات عاشورايي داشتند به جمع خود اضافه كرد. همين امر در تبديل اين مراسم به يك محفل ادبي جدي در شعر دهه شصت تأثير بسياري داشت.برگزاركنندگان مراسم با موضوعي كردن نشست هاي هر سال و اختصاص آن به يكي از شخصيت هايي كه در سايه نام هاي بزرگ واقعه عاشورا كمتر سخني از آنها به ميان مي آيد ابتكار ديگري به خرج دادند. اين كار- در كنار كتاب هايي كه همه ساله توسط دبيرخانه مراسم براي اين شخصيت ها منتشر مي شد- هم در معرفي ابعاد پنهان وجودي اين شخصيت ها بسيار مؤثر بود و هم سبب سروده شدن شعرهايي خوب و قابل تأمل براي چهره هايي شد كه از بعضي از آنها چيزي جز يك نام در عاشورا باقي نمانده بود.در اين ميان نبايد نقش پژوهشگر فرهيخته دكتر «محمدرضا سنگري» را در شناساندن اين شخصيت ها ناديده گرفت.در سال هاي دهه هفتاد كه كنگره هاي جوششي و مردمي دهه شصت كم كم جاي خود را به كنگره هاي دولتي و فرمايشي دهه هفتاد مي دادند، شب هاي شعر عاشورا با دوري از آفاتي كه دامان ديگر كنگره ها را به تدريج مي گرفت سعي كرد كه اصالت و مردمي بودن خود را حفظ كند. اين ويژگي در سال هاي بعد به يكي از اصلي ترين مشخصه هاي تمايز اين مراسم با ديگر نشست ها و كنگره ها تبديل شد و خوشبختانه با گذشت سال هاي بسيار هنوز هم در آن حفظ شده است. شب هاي شعر مراسمي بالفطره و بالذات مردمي است. نه صرفاً به اين خاطر كه توسط نهادهاي دولتي برگزار نمي شود و با بودجه و هزينه شخصي برگزار مي شود، بلكه به اين خاطر كه مردم فرهيخته شيراز در برگزاري تمام مراحل آن كاملاً مشاركت دارند و آنقدر از مراسم استقبال مي كنند كه گاه در تالار حافظ شيراز صندلي خالي براي نشستن نمي ماند.در سال هاي دهه هفتاد اتفاقات و تغييرات ديگري نيز در كنگره صورت پذيرفت. مراسم سال به سال گسترده تر از سال قبل برگزار شد و بخش هايي مثل انتخاب كتاب سال عاشورايي و شب شعر دانشجويي به مراسم اضافه شد تا پويايي اين حركت حفظ شود و شب هاي شعر عاشورا از تلاش هايي كه جوانان دانشجو و طلبه براي تجربه فضاهاي تازه در شعر عاشورايي انجام مي دهند بي نصيب نماند. در برگزاري اين بخش نيز نبايد تلاش هاي شاعراني مثل غلامرضا كافي، پروانه نجاتي، محمد فخارزاده، هاشم كروني و... را ناديده گرفت.
و اما شعرهايي كه در اين صفحه مي خوانيد گزيده اي از كارهاي ارائه شده در نوزدهمين دوره شب هاي شعر عاشوراست با اين توضيح كه بخش موضوعي مراسم امسال به ام وهب(س) و حضرت رباب(س) اختصاص داشت.
محمدمجتبي احمدي
زخمه آفتاب
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمي رباب
بي تو خو گرفته با زخمه هاي آفتاب
تا هميشه تا ابد ياد من نمي رود
برسرم دمي كه گشت هفت آسمان خراب
هفت آسمان نگاه، غم گرفته مهر و ماه
واحه واحه اشك و آه، خيمه خيمه نور ناب
هفت آسمان درنگ، مات اين دو سوي جنگ
اين غريب بي سپاه، وان سپاه بي حساب
هفت آسمان عطش، دست مشك ها تهي
پاي گاهواره اي، يك نفر در التهاب
هفت آسمان سكوت، وين صداي پرطنين:
مادري كه «لاي لاي» كودكي كه «آب آب»
هفت آسمان نفير،  طفلكي نخورده شير
در فرود تيغ و تير، برفراز دست باب
هفت آسمان غبار، مادري در انتظار
او كه داده دست يار، پاره دلي كباب
هفت آسمان سؤال، حرف حق و هلهله؟
آي تير حرمله! واي، واي از اين جواب!
هفت آسمان و خون، وان هلال لاله گون
پاره پاره ناي آن، پور پور بوتراب
هفت آسمان كبود، پشت خيمه ناله اي
با نواي پشت در، در مدينه هم ركاب
هفت آسمان خروش، اشك زن چه بي درنگ
مي رود به كارزار، مرد او چه با شتاب
هفت آسمان حسين، زن شكسته نيمه جان
مرد بين قتلگاه، تشنه كام و كامياب
آن طرف به سوي او، سنگ مي زند عدو
اين طرف به روي خويش، چنگ مي زند رباب
اوفتد به روي خاك، يك نفر در اين طرف
يك نفر در آن طرف، مي كند به خون خضاب
گوشه گوشه خاك و خون، چشمه چشمه خون و خاك
بي تو تاب و صبر كو؟ اي مرا تو صبر و تاب!
باز آسمان تپيد، صبر پيرهن دريد
خنجري سري بريد، آه! ماه من بتاب!
بي تو روز من شب است، رنگ موي زينب است
بي تو مانده ام غريب، اي حضور بي غياب!
در دل شكسته ام، اي حبيب بي بديل!
برلبان بسته ام،  اي دعاي مستجاب!
هفت پرده «واحسين» مي چكد ز ديده ام
چون گذر كنم از اين هفت خوان اضطراب
اين تن تو روي خاك، آن سر تو روي ني
اي قيامتت به پا، كو جزا و كو عذاب؟
ديدمت كه مانده اي، تشنه لب لب فرات
اي فداي رفتنت، بعد از اين نه من نه آب
با سر تو هم سفر، كاروان غربتت
سوي شهر شوم شام، مثل تشنه در سراب
عاشقانه هر دلي، با سري به گفت وگو
در ميانه اين منم، با سر تو در خطاب
نغمه ات حسين من! جان دهد رباب را
باز با دلم بخوان،  آيه اي از اين كتاب
من كنار قتلگاه، خوانده ام به خط خون
آيه اي مقطعه، حا و سين و يا و نون

امير اكبرزاده
ديگر صداي گريه نمي آيد
(ديگر صداي گريه نمي آيد...
پرگشته دشت لب به لب از خنده...
برگشته سمت خيمه به آرامي
يك جفت چشم، خيس، سرافكنده)
مادر دويد تا جلوي خيمه
با فكر اين كه آب... ولي افسوس...
در گيسوان باد بيابان گرد
بوي عطش شده است پراكنده
برگشت سمت خيمه سكوت او...
و اشك روي دامن او گل داد
گهواره اي تپيد ميان اشك
- مثل كسي كه از خود دل كنده-
(حالا رسيده است تك و تنها
به روبه روي خيمه دو چشم خيس
بر دست  هاش يك تن خوني و...
در چشم هاش يك تن شرمنده...)
* * *
مادر درون خيمه ... و حالا او
در انتظار يك خبر تلخ است
نوبت به او رسيده، اگر چه خود
اين قصه را شده است نگارنده:
از آن دقيقه اي كه در آغوش اش
مي داد شير اشك به فرزندش
با دست هاي خود كفن اش مي  كرد...
او را سپرده بود به آينده...
* * *
ديگر صداي گريه نمي آيد...
مادر درون خيمه... خبر تلخ است...
يك جفت چشم خيس... و قنداقي
غرقه به خون ... و دشت پر از خنده...

سارا جلوداريان
اقيانوس بي ستاره
خورشيد از حوالي اقيانوس،
يك جرعه آفتاب تمنا كرد
خورشيد، ذره  ذره ي  ساحل را
از ناخداي آب تمنا كرد
در متن هاي گمشده دنيا،
چيزي فرشته وار قدم مي زد
چيزي فرشته وار كه نامش را
ديباچه گلاب تمنا كرد
گهواره اي كه هيچ نمي دانست
بذر بهشت را به بغل دارد
از دستهاي پرعطش صحرا،
يك خيمه التهاب تمنا كرد
آن وقت عشق، حادثه اي تازه
در فصل هاي سرخ پديد آورد
آن وقت عشق، از قلم باران
تصويرهاي ناب تمنا كرد
تاريخ در كنار زني تنها،
با نسلهاي سبز ورق مي خورد
زن از تمام مرثيه هاي خون،
يك چشمه انقلاب تمنا كرد
وقتي فرات با جريان كوه،
با كوههاي در جريان آميخت
زن قطره قطره هاي وجودش را
از هرم اضطراب تمنا كرد
آن شب صداي ناله اقيانوس
در قحطي ستاره طنين انداخت
آن شب كه ماه، شعر اسارت را
از غربت رباب تمنا كرد...

عبدالحميد رحمانيان
آخرين نگاه
اي چشمهاي زل زده هاي هميشگي
در دور دست خاطره چند سالگي
باران گرفته روي سرت زار زار زار
زانو شكسته پيش شما ايستادگي
مفهوم بي قرار خداحافظي نبود
در آخرين نگاه تو با مرد زندگي
محبوس كرده اند تو را پشت نيزه ها
زنجير بسته اند به پايت به تازگي
هر چه اميد در دل اين خيمه داشتي
از تو گرفت دست پليد درندگي
طفلي كه از شهيد نسب مي برد چه خوب
نام تو را گره زده با بي كرانگي
طفلي كه نسلهاي جهان پشت نام او
پيدا شد از سپيده دم ماهزادگي
آرام مي روي پري از داغ خطبه ها
تاريخ لحظه هاي زني كه به سادگي
در بين لايه ها ي غزل داد مي زند؛
ما آمديم در شعري خانوادگي
از جاده بگذريم و سنگين تر از غبار
جاري شويم پا به ركاب يگانگي
سرهاي بي سرود شما را چه فايده؟
ما دلخوشيم دلخوش اين بي ترانگي

گوشه
رباعي ها
زهير توكلي
(۱)
سنگ قبر مجابي ها (۱)
روزي اگر از گوشه زندان بري ام
گل مي شوم ار خار مغيلان بري ام
روييده ز شمشيرت گل بوته ي سرخ
آن گونه اگر خوب به پايان بري ام
(۲)
آن باران آن شبي كه مجنون آمد
آن مه كه از او ماه تو بيرون آمد
مي  نوشيديم و لب به جام تو زديم
آنجا دهن لاله پر از خون آمد

(۳)
آن خنجرزار در دل چاه تو بود
بر گرده ي شب جراحت ماه تو بود
اين خار كه از هر مژه خون مي چكدش
بر عمق دلم نشست آن آه تو بود

(۴)
مسرور به سرًي كه نمي جويي سرخ
سرخوشتر از آنيم كه مي گويي سرخ
سوري ز گلوي ماست خنجرها را
سوري گل سوري ست كه مي بويي سرخ

(۵)
گنجشك محض(۲)
از مأذنه ي رشيد صبح آمده ام
از معدن ناپديد صبح آمده ام
اين هم خورشيد، خوب مي بينيدش
گنجشكم از كليد صبح آمده ام

(۶)
بو مي كشم اين ستاره ها را بي تو
هر يك چو شقايقي به خارا بي تو
ما رگ رگ خويش را به دريا گفتيم
خوش بر لب مرگ بوده ما را بي تو

(۷)
پايان شب خوش مرا آوردند
سجاده آتش مرا آوردند
تيري در دل نشست، تا جنبيدم
آوردند آرش مرا آوردند (۳)

(۸)
ابر آمد با ستاره اي در دل او
چون واژه كه استعاره اي در دل او
آهي اثري اشاره اي در دل او
جسمي دل هيچ چاره اي در دل او

اشارات:
۱- مير سيف الدين و مير مجدالدين مجابي، دو برادر كه به طرز مأيوس كننده اي آرزو داشتند يك طورهايي براي خدا نفله شوند و شدند: محرم ۸۳ بود و مسجد ارك تهران.
۲- عبارتي ست از سهراب سپهري:
صبح است
گنجشك محض مي خواند
۳- اين رباعي تقديم مي شود به دوست شهيدم، جانباز مظلوم شيميايي، امير نادران.

شعر معاصر ايران
اشعاري تازه از ضياءالدين ترابي
قلب
نارنجك است اين نارنجك
ضامن اش را كه بكشم منفجر مي شود، خلاص.
*
نترس تا مردم بيايند و ببينند چه شده است
فرسنگ ها دور شده ايم از اينجا در هوا
حالا نزديك بيا، نزديك تر
سرت را بگير بالا و سينه ات را
بچسبان به نارنجك
درست مثل من،
مي خواهم وقتي ضامن اش را مي كشم
تپش قلب ات را حس كنم
درست كنار قلب ام
از آن خودمان
باران را از كسي نخريده بوديم
از كسي وام نگرفته بوديم
خودمان چيده بوديم از آسمان
و آورده بوديم
تا در خانه در گلدان بكاريم.
*
تو مي خواستي باراني داشته باشيم
از آن خودمان
مثل مبل، ميز، صندلي و فرش زير پايمان
*
باران را در گلدان كاشتيم
سبز شد
بزرگ شد و تمام خانه را گرفت.
*
خانه امان كوچك بود
باران ديوارها را شكست و بيرون رفت
فرش، مبل، ميز، صندلي
و تمام وسايل خانه امان را با خود برد
*
من ماندم و تو
كه مي خواستي باراني داشته باشيم
از آن خودمان،
مثل خانه اي كه داشتيم
نقشه
زياد هم بي فكر نيستم
براي آينده ام هم نقشه هايي دارم
اول بايد تفنگي پيدا كنم و بروم سراغ جغد ها
همه جغدها را كه كشتم
مي گردم دنبال خرابه اي دورافتاده كنار شهر
كه زياد هم كم نيست
و يكي از اتاق هايش را پشت و رو مي كنم و سفيد
بعد مي آيم سراغ تو كه حتماً پير شده اي تا آن وقت
و دعوتت مي كنم تا بيايي با هم
زندگي كنيم
مثل بقيه آدم ها.
دو راهي
كسي در اين تاريكي تو را نمي شناسد.
كورمال كورمال پيش مي روي
تا برسي به تختي شكسته.
كسي به استقبالت نمي آيد
جز شپش ها و ساس ها و جيرجير استخوان هاي تختي
كه پيش از تو پذيراي ميهمانان بي شماري بوده است
در اين ميهمان پذير بي در و دروازه.
حالا در اين تاريكي فرصت داري برگردي سر دو راهي و
بينديشي به راهي كه نرفتي
و پايان سفري كه در انتظارت بود.
راحت
اين كنده درخت چقدر شبيه تخت خشايارشاست و
اين موريانه چقدر اسكندر
*
ديوانه بودم اگر جهان را به آتش مي كشيدم راحت
با همين ذره بين
كه فقط به درد خواندن و نوشتن مي خورد.
*
آخر اين هم شد كار
بنويسم ماه و
به ياد ماهي بيفتم و دريا
تا نو كشتي از كجا بياورم!
خشايارشا كه نيستم من
شاعرم.
*
ديوانه اگر بودم جهان را به آتش مي كشيدم راحت.
ديوانه
نه، اين زني كه قدم مي زند هر شب در خواب هاي تو
زليخا نيست، كلئوپاتراست
باور كن كلئوپاتراست.
*
مي خواهي بفرستي خواستگاري، خوب بفرست
از جانب من خيالت راحت باشد
نه جلالي دارم و نه جمالي
و خيلي هنر كنم بلدم اداي قيس را دربياورم.
تمام سرمايه ام همين چند سطر شعري است
كه از بس خوانده ام، هم خودم از برم
هم همه اهالي شهر؛
كودكان نوآموز هم حتي
وقتي مي بينندم با انگشت نشانم مي دهند و
زير لب زمزمه مي كنند:
ديوانه است.
همين را فقط
بگذار همين را بنويسم فقط
بگذار همين را بنويسم
بگذار همين را فقط:
روزي توفان خواهد آمد
توفاني كه هيچ كشتي را توان ايستادن بر آن نيست
و هيچ انساني را فرمان.
وقتي توفان فرو بنشيند
از هر پرنده فقط يكي باقي خواهد ماند
از هر چرنده فقط يكي
از هر خزنده فقط يكي
و از گياهان نيز؛
از انسان اما فقط نامي خواهد ماند
در افسانه هايي كه بر زبان جانوران مي گذرد
در سايه سار گياهان.

ادبيات
اجتماعي
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |