دوشنبه ۱۴ فروردين ۱۳۸۵ - - ۳۹۵۰
سياه و سفيد
دوران نمايش فيلم هايي كه روانشناسي ترور را مدنظر دارند، فرا رسيده؛ وي به نشانه انتقام يكي از فيلم هاي همين موج است
003459.jpg
لف گروسمن‎/ ترجمه: ساسان گلفر

وي به نشانه انتقام
كارگردان: جيمز مك تيگ. فيلمنامه: اندي و لري واچوفسكي، بر اساس شخصيت هاي خلق شده توسط آلن مور و ديويد لويد. بازيگران: ناتالي پورتمن، هوگو ويوينگ، استيون رئا، استيون فراي، جان هارت، تيم پيگوت اسميت، روپرت گريوز. 132 دقيقه. محصول 2005 آمريكاو آلمان.
زماني نامعلوم در آينده. آلمان در جنگ جهاني پيروز شده و در انگلستان ديكتاتوري حاكم است. دختر جواني به نام اوي توسط مردي نقابدار معروف به وي از مرگ نجات پيدا مي كند. وي كه در هنر رزم مهارت دارد، از هموطنان خود مي خواهد تا براي رهايي از ظلم و فشار حاكمان براي انقلاب به او بپيوندند. اوي به زودي موفق به كشف گذشته اسرار آميز وي شده و همزمان به رازهايي درباره گذشته خود نيز دست مي يابد. او براي بازگرداندن استقلال و آزادي به جامعه اي كه در آن زندگي مي كند، با وي متحد شده و شروع به طرح ريزي براي انقلابي گسترده مي كنند.
وي به نشانه انتقام يكي از آخرين برگردان هاي داستان هاي مصور به فيلم محسوب مي شود و در مقايسه با بسياري از آنها مانند اسپايدرمن، در مقامي بالاتر مي ايستد. شخصيت هاي خلق شده توسط مور و لويد در 1988 قرار بود قبل از ساخته شدن سري ماتريكس ها توسط برادران واچوفسكي به روي پرده منتقل شوند، اما راه افتادن چرخ هاي سنگين توليد اين پروژه باعث تأخيري خوش يمن شد و حالا دستيار كارگردان ثابت اين سري با حمايت دو برادر ، بخت آن را يافته تا براي اولين بار روي صندلي كارگرداني بنشيند. اسميت در مجموعه ماتريكس ها هم در نقش جنگجوي نقابدار فيلم ظاهر شده و قرار است آزادي را براي انگلستان و اروپا به ارمغان بياورد. جيمز مك تيگ كه وي به نشانه انتقام را با سرمايه 50 ميليون دلار كارگرداني كرده، غير از سري ماتريكس در فيلم هاي مطرحي چون جايي براي فرار نيست، جنگنده خياباني، هيولا، راهي به بهشت، شهر تاريك و اپيزود دوم جنگ ستارگان دستيار كارگردان بوده است. حاصل كار او در اولين تجربه مستقل به راحتي با تمام فيلم هاي مشابه ژانر برابري مي كند و توانايي او را در خلق هيجان و حادثه به نمايش مي گذارد. اما آنچه اهميت دارد، تم فيلم يعني جست وجو براي آزادي و استقلال است. فيلم به طرز غريبي براي از ميان بردن حكومت هاي ديكتاتوري به راه هاي كلاسيكي چون انقلاب هاي آنارشيستي بها مي دهد.
يك توضيح هم درباره نام فيلم. جدا از بازي كلامي با دو عبارت V و Vendetta، وي نام كاراكتر مركزي فيلم است و براي همين نمي توان تنها با اكتفا به آن بازي كلامي نام فيلم را به الف به نشانه انتقام - چيزي كه اين روزها در بعضي نشريات ديده مي شود- تغيير داد.

آيا ممكن است هاليوود فيلمي 50 ميليون دلاري بسازد كه قهرمان اصلي  اش يك تروريست باشد؟ تروريستي كه جليقه پر از ديناميت يك بمبگذار انتحاري را بر تن داشته باشد و از زير نقابي چوبي كه صورتش را كاملاً پوشانده و هرگز آن را برنمي دارد، چنين ديالوگي بگويد: منفجر كردن يك ساختمان مي تونه دنيا رو عوض كنه؟ فيلمي كه نويسنده و تهيه كننده اش برادران واچوفسكي باشند، فيلمسازان مؤلف دلمشغول سايبرنتيك و خالقان ماتريكس؟ با بازي ناتالي پورتمن كه سرش را از ته تراشيده و مانند دمي مور در سرباز جين كچل شده باشد؟
اين پرسش هاي دور از ذهن را فقط براي جذابيت شروع مقاله مطرح نكردم. چنين فيلمي وجود دارد، اسمش وي به نشانه انتقام است و از 17 مارس (26 اسفند 84) اكران شده؛ از عجيب و غريب ترين محصولات هاليوود كه امسال مي بينيد يا از ديدنش سر باز مي زنيد. اين از آن نوع فيلم هايي است كه شما را وادار مي كند سؤال هايي مانند اين را بپرسيد: چه كسي فكر كرده كه اين ايده خوبي است؟
توليد فيلم قطعاً با يك ايده خوب شروع شده. صاحب ايده، آلن مور بوده، كسي كه احتمالاً بزرگترين نويسنده تاريخ كتاب هاي مصور است. در سال 1982، مور- كه  Watchman و انجمن آقايان شگفت انگيز را نوشته – شروع به نوشتن يك رشته كتاب هاي مصور كرد كه از فرط سياهي تقريباً غيرقابل تحمل هستند و ماجرايشان در آينده
ضد آرمانگرايانه تيره و تار بريتانيا مي گذرد كه حكومت سركوبگري به سبك و سياق آثار جورج اورول بر آن حكمفرماست. وي به نشانه انتقام به جاي يك ابر قهرمان، رزمنده نيروي مقاومتي را دارد كه تلخ، زيرك و لااقل نيمه ديوانه است و وي (V) نام دارد. هميشه نقابي روي صورت اوست كه نيشش تا بناگوش باز است و اگر كسي انگليسي باشد، مي تواند چهره گاي فاوكز را در او به جا بياورد. كسي كه- باز هم مي گويم اگر انگليسي باشيد، مي دانيد- يكي از اولين تروريست هايي بود كه در سال 1605 سعي كرد پارلمان انگلستان را منفجر كند و موفق نشد.
وي قدرتي فرابشري دارد چون محصول يك آزمايش پزشكي هولناك است كه دولت انجام داده. او از مهارت هاي ديوانه واري در مبارزه و يك شوخ طبعي بي رحمانه نيز برخوردار است و از توانايي هاي خود به عنوان نوعي رسانه استفاده مي كند؛ مسئولان دولتي را به شيوه هايي ابتكاري به قتل مي رساند، با چاقوهاي بزرگ و براق آدم مي كشد و ساختمان ها را منفجر مي كند. در اوايل مجموعه كتاب هاي مصور، زني به نام اوي را از دست آدمكشان حكومتي نجات مي دهد و آن زن به وردست او تبديل مي شود؛ بعداً اوي را شكنجه مي دهد تا از زاويه ديد او نگاه كند. وي بدون شك يك مبارز راه آزادي است، اما مور هرگز اجازه نمي دهد كه از ياد ببريد او تروريست  هم هست و به معناي واقعي كلمه، هم قهرمان است و هم جاني.
نكته نبوغ آميز، بيمارگون و غم  انگيز كتاب اين است كه حكومت همه چيز را از وي گرفته است، حتي نيكي را.
حالا متوجه مي شويد كه چرا چنين داستاني به مذاق لري و اندي واچوفسكي، گروه دو نفره برادراني كه سه گانه ماتريكس را به نتيجه رساندند، خوش آمده است.
وي به نشانه انتقام نيز به سبك و سياق همان فيلم ها با انديشه هاي بزرگي در باب قدرت و آزادي سروكله مي زند و لحظات هيجان انگيز و اغراق آميز فوتوريستي دارد. جوئل سيلور، يكي از تهيه كنندگان فيلم، مي گويد: من يك عالمه فيلم هاي اكشن احمقانه ساخته ام، اما وقتي ما ماتريكس را ساختيم، ديديم كه مردم بيشتر و بيشتر تقاضاي آن را دارند. برادران واچوفسكي اواسط دهه 90 و پيش از آنكه كيانو [ريوز] از كونگ فو سر در بياورد، فيلمنامه اي براساس وي به نشانه انتقام نوشته بودند. هنگامي كه تب ماتريكس بالاخره در سال 2003 فرو خوابيد، وقت براي ساختن اين فيلم پيدا كردند. مهم تر از همه اينكه تا آن زمان 600ميليون دلار از گيشه فروش ايالات متحده به جيب برادران وارنر سرازير كرده بودند و چنين پولي كافي است تا بتوان با آن روي خوش و حسن نيت استوديو براي ساختن يك فيلم پرمخاطره را خريد. آنها به جاي اينكه خودشان فيلم را كارگرداني كنند، جيمز مك تيگ را گير انداختند كه زير دستشان در سه گانه ماتريكس كار كرده بود؛ كساني كه اهل گفت وگو با مطبوعات نيستند و زندگي خصوصي آنها هميشه كنجكاوي برانگيز بوده است.
پروژه اي كه بر دوش مك تيگ انداختند از آن كارهاي سخت بود. بخشي از چالش هايش به امور آرايش و زيبايي مربوط بود. يكي از مشكلات اين بود كه اوي بايد جلوي دوربين سرش را مي تراشيد. اما پورتمن بيدي نبود كه از اين بادها بلرزد. مي گويد: تنها مسئله هراس آور آن بود كه براي اولين بار در فيلمي بازي داشتم كه امكان برداشت مجدد وجود نداشت. فقط يك بار مي شد گرفت. اين موضوع تنش زيادي ايجاد مي كرد. مشكل ديگر اين بود كه هنرپيشه نقش اول مرد مقابل پورتمن، سراسر فيلم را با نقابي بر چهره و كلاه گيس بلند سياهي بر سر بايد بازي مي كرد. تماشاگر حتي يك بار هم نمي تواند چهره او را ببيند. به اين ترتيب كار براي جيمز پيورفوي خيلي سخت مي شد كه قرار بود نقش اول فيلم را برعهده بگيرد و نقش وي را بازي كند. او فيلم را بعد از چهار هفته فيلمبرداري ترك كرد و مك تيگ ناچار شد هوگو ويونيگ، بازيگر كهنه كار فيلم ماتريكس را به سرعت به جاي او بگذارد. من به چشم يك تمرين تكنيكي به اين بازي نگاه مي كردم- اگر اين كار را بكنم، چه مي شود؟ اگر آن كار را بكنم، چه مي شود؟ ويونيگ سال گذشته سر صحنه فيلم وي اين را مي گفت و سرش را مانند همه افراد با تجربه به بالا و پايين تكان مي داد. نقاب قشنگي است، واقعاً استادانه ساخته شده، اما زنده كردن آن، چالش سختي است و من هم كلنجار رفتن با اين قبيل كارها را دوست دارم.
البته مشكلاتي غير از اين موارد چهره پردازانه هم وجود داشت كه چالش هاي بسيار سخت ايدئولوژيك پروژه بود. وي به نشانه انتقام فيلمي درباره يك قهرمان تروريست است كه هر چند با بي عدالتي درمي افتد- بي عدالتي مشهودي از جانب حكومتي به سركردگي يك اسقف پدرسالار با شكل و شمايل برادر بزرگ [اشاره به شخصيت ديكتاتور رمان 1984 جورج اورول- م] با چانه اي لرزان كه موقع صحبت كردن آب دهان مي پراكند و مدام در تلويزيون ظاهر مي شود و اردوگاه هاي كار اجباري دارد و مروج نژادپرستي نهادينه شده و عدم مداراي مذهبي و ترس از همنوع است- اما بخش هايي از لندن را دود مي كند و به هوا مي فرستد و از اين كار هم خوشش مي آيد. اين نكته دو دهه پيش از وقايع 11 سپتامبر و زماني كه مور كتاب مصورش را مي نوشت، به قدر كافي ناخوشايند و زننده بود، چه برسد به دوران بعد از ژوئيه سال 2005 كه تروريست ها واقعاً سه قطار زيرزميني و يك اتوبوس را در لندن منفجر كرده اند.
همه دست اندركاران توليد اين فيلم- پورتمن، مك تيگ، ويونيگ و سيلور در اين مسئله متفق القول هستند كه وي چهره اي مبهم و دوپهلو است. آنها اظهار اميدواري كرده اند كه فيلم بتواند بحث هايي درباره تعريف تروريسم به راه بيندازد، مخصوصاً پورتمن چنين اميدي دارد. او اخيراً از هاروارد فارغ التحصيل شده است و عادت به فلسفه  بافي دارد و در ميان نام هايي كه بر زبان مي آورد، گاندي، الي ويزل، مناخيم بگين، جورج واشنگتن و مكابيز به گوش مي خورد.
او به درستي خاطرنشان مي سازد كه مسئله مشروع بودن يا نبودن خشونت هيچ گاه تا اين اندازه پيچيده نبوده است و واژه هايي مانند تروريست كه بارها و بارها به عنوان انگ اتهام مورد استفاده قرار گرفته اند، چيزي را روشن نمي كنند و مي گويد: به نظر من مهم ترين مسئله اين است كه مردم در خانه هايشان در اين باره بحث و جدل كنند. همه ما تا حدي قبول داريم كه خشونت احتمالاً تنها وسيله براي مبارزه مؤثر با بي عدالتي است، اما هميشه يك مسئله ذهني مي ماند كه بايد به آن پاسخ گفت؛ اينكه بي عدالتي تا چه اندازه بايد بزرگ باشد كه شما را به لطمه زدن به ديگري وادارد؟
در اينجا پرسش دشوار ديگري پيش مي آيد: آيا وي به نشانه انتقام فيلمي هست كه بتواند آغازگر بحث و گفت وگو باشد؟ آن نوع ابهام خوشايندي كه پورتمن درباره اش صحبت مي كند با توجه به محدوديت هاي فيلمي كه تماشاگران موقع ديدن آن پاپ كورن مي خورند- فيلم هايي كه شخصيت ها را از لحاظ اخلاقي سياه و سفيد به تصوير مي كشند- به سختي ممكن است قابل دستيابي باشد و به نفع فيلم است كه شخصيت وي كمي بيش از حد شرافتمندانه زندگي كند. او كه هم محصول خشونت است و هم عامل آن، پيچيدگي مضاعفي دارد. وي مي گويد: كاري كه با من كردند، زشت و وحشتناك بود. و اوي پاسخ مي دهد: و يك هيولا به وجود آوردند. اما اگر وي مانند هيولاي شبح اپرا يا ديو و دلبر ظاهر شود، يك هيولاي شيرين و دوست داشتني و غمگين، كمتر از چيزي مي شود كه بايد باشد؛ صرفاً يك قهرمان اكشن. شايد بتوان يك فيلم اكشن را با اندكي تغيير و كم و زياد نسبت به ژانر آن ساخت، اما وقتي پاي موضوعي چون تروريسم در ميان است، ديگر نمي توان از آنچه لازم است فروگذار كرد. كافي است تا به وي بيچاره و عذاب كشيده، نيكي او را باز پس بدهيم تا عظمت او از ميان برود.
منبع: مجله تايم

نگاه
ماتريكس ها چگونه فيلم هايي بودند؟
متروپوليس
003465.jpg
پس از تماشاي هر 3 قسمت ماتريكس دل بستن به كاراكترها و نگران شدن در خصوص سرنوشت شان كار بسيار سختي است. چون دائماً احساس مي كنيد حتي بر خلاف سوژه و داستان، آنها نه انسانند و نه ماشين. نئو و دور و بري هايش حتي احساسي را كه اينديانا جونز در آدم به وجود مي آورد، زنده نمي كنند و در نهايت تبديل به كاراكترهاي بازي هاي ويدئويي مي شوند كه فقط كاراكترهاي انيميشني هستند كه از جلوي چشم تان رژه مي روند، اما به هرحال نمي توان كارهاي فني و جلوه هاي ويژه اين فيلم را كه در حد نهايت است، تحسين نكرد.
حتي جنگ پاياني آخرين بخش سه گانه كه قرار است سرنوشت معدود انسان هاي باقي مانده و ماشين هاي مهاجم را روشن كند، هيچ دلبستگي براي مخاطب ايجاد نمي كند.
برعكس، سئوال هايي پر شمار و منطقي و بدون پاسخ به ذهن مي رسند: چرا انسان هاي اين فيلم نيز مثل ماشين اند و همانند آنها مي جنگند؟ چرا ماشين ها با علم به محل استقرار و اختفاي نئو و همفكرانش در زيرزمين، آنها را در يك چشم به هم زدن نابود نمي كنند؟ براي همين هر چه مي بينيم، فقط يك سرگرمي بصري بي ريشه و دليل است كه چشم ها را
مي نوازد اما لزوماً به دنبال منطق نيست. اگر با اين فرض ماتريكس  ها را ببينيد، صدايتان در نمي آيد، زيرا مجموعه اي از كليپ هاي خوش ساخت و پرواز انسان ها و ماشين هاي شيك و تميز در مقابل چشم هايتان است و سرتان گرم مي شود. در اين دنيا قانون هاي فيزيك و شيمي نيز رسميت ندارند و همه چيز فداي جذابيت بصري و متحير كردن بينندگان شده است.
بر اين اساس مي توان نتيجه گيري كرد كه ماتريكس اول از دو تاي بعدي بهتر بوده است، زيرا فقط اين سئوال را مطرح مي كرد كه اگر ماشين ها با ظاهر انسان ها روبه روي آنان بايستند، چه خواهد شد؟
مشكل قسمت هاي دوم و سوم اين است كه مي خواهند با ايجاد تنوع و طرح سئوالي تازه، كارنامه قبولي بگيرند اما همان سئوال فيلم اول را با زرق و برق بيشتر تكرار مي كنند و به فيلم هايي كاملا اكشن بدل شده اند. آن هم در جهاني كه به دليل تعريف نشدن، گاه اصل اكشن و فلسفه آن را نقض و در جهت مخالف آن حركت مي كند. حالا و چهار وپنج سال بعد از عرضه قسمت نخست، بينندگان حس مي كنند برخي وعده ها و اشتياق ها و سئوال هاي ايجاد شده در قسمت نخست
بي پاسخ مانده.
با اين حال قسمت پاياني هم به خودي خود فيلم بدي نيست و آنها كه دو قسمت اول را ديده اند و مي خواهند جواب سئوالهاي خود را بگيرند و پايان قصه را ببينند، حق دارند به سمت آن بيايند. اما براي اين منظور، چنان كه پيشتر نيز گفته شد، بايد خود را رها كنيد و فقط صحنه ها را عاري از آن چه هست و بي توجه به اين كه تابع منطق هستند يا خير تماشا كنيد. در آن صورت، نمي توانيد انكار كنيد كه ماتريكس? يك كار فوق العاده فني است و برادران واچوفسكي، تريلوژي بسيار محبوب و پرفروش خود را با يك غوغاي تازه به پايان رسانده اند. شايد آنها توانسته باشند متروپوليس فريتز لانگ را به اوايل قرن بيست و يكم و فضاي پست مدرن و ليزري اين ايام منتقل كنند و افسانه ها و ترس هاي كهن را در دنياي پيشرفته امروز جاي دهند و ما پيوندي از خيال و فن را مي بينيم كه شايد با بهترين نمونه هاي آن در تاريخ سينما برابري كند.اين هم به خودي خود ايده جذابي است كه سالها پس از امروز، آدم هايي معدود در دنيايي زندگي مي كنند كه توسط ماشين ها تسخير شده و كنترل مي شود و اين ماشين ها چيزي نيستند الا ساخته هاي خود انسان. شايد واقعاً كاراكتر نئو هيچ گاه به وجود نيايد، اما حتي تصور وجود داشتن وي در كهكشاني به اين بزرگي جذاب است. آيا او مي تواند آينده ما را از حالا نشان بدهد؟
منبع: لس آنجلس تايمز

در مقابل جريان روزمره زندگي
در همه اين سال ها ناتالي پورتمن از حضور ميان ستارگان زن هاليوودي پرهيز داشته و اگر جنگ هاي ستاره اي را ناديده بگيريم، با انتخاب هايش ستاره جريان سينماي متفاوت آمريكا بوده است
003462.jpg
ناتالي پورتمن در كودكي به اروپا مهاجرت كرده است و شهرتش به خاطر بازي در لئون لوك بسون بوده، با اين حال آمريكايي ها و مخاطبان عام، او را به نقش ملكه آميدالاي مجموعه جنگ هاي ستاره اي مي شناسند. فيلم تازه اش وي به نشانه انتقام از اواخر اسفندماه روي پرده رفته است...
جنگ هاي ستاره اي زندگي ات را به هم ريخت؟
هميشه تصور مي كردم اگر تنهايي در خيابانها قدم بزنم همه دورم جمع مي شوند و برايم دردسر درست مي كنند و ديگرنخواهم توانست تنهايي به جايي بروم، اما هنوز هم بسياري از مردم من را نمي شناسند. شايد در هفته فقط يك نفر من را بشناسد كه طبعاً نمي توان نتيجه گرفت كه زندگي ام به هم ريخته. شايد بهترين نتيجه گيري اين باشدكه جنگ هاي ستاره اي يك فيلم كودكانه عالي بوده. الان مي توانم به بيمارستان كودكان بروم و براي آنها هم خيلي جالب است كه ملكه آميدالا به ديدنشان رفته است و اين تنها حالتي است كه دوست دارم به من به عنوان يك ستاره سينما نگاه كنند چون آنها احساس
مي كنند كه حالشان بهتر شده است.
آيا كار كردن در فيلم ها نسبت به آن موقعي كه يك دختر دوازده ساله در فيلم لئون بودي فرق كرده است؟
وقتي كوچك بودم، آدم ها سعي مي كردند فضاي شادي برايم به وجود بياورند تا يك بازي خاص را از من بگيرند كه فكر نمي كردند قادر به انجام آن باشم. وقتي بزرگتر مي شوي، آنها از تو انتظار دارند كه بتواني آن را بازي كني و ديگر لوست نمي كنند. اما با اين وجود، من همچنان به اين كار به عنوان يك شغل مفرح و شاد نگاه مي كنم.
مطمئناً لحظات مشكلي هم در كار وجود داشته است؟
هميشه لحظاتي وجود دارند كه شما با آدم هايي مواجه مي شويد كه نمي توانند بخوبي منظورشان را به ديگران منتقل كنند. اين مسأله مي تواند شما را اذيت كند، اما من بسيار خوش شانس بودم كه با كارگردان هايي مثل وين ونگ، مايكل مان، لوك بسون و جورج لوكاس كار كرده ام كه همگي آدمهايي بزرگ، مهربان و دوست داشتني بوده اند و همين طور بازيگراني مثل سوزان ساراندون و آل پاچينو. عموماً آدم هايي كه نقش هاي متوسط بازي مي كنند آدم هاي پردردسري از آب در مي آيند.
چگونه سعي كردي يكي از اين ملكه هاي جوان مضحك (اشاره به ستارگان زن جوان هاليوود) نشوي؟
خيلي جالب است كه تا حالا حتي با يكي از فيلمنامه هاي اين چنيني هم برخورد نكرده ام. نمي دانم كه آيا مشاورم چنين فيلمنامه هاي احمقانه اي را براي من نمي فرستد يا آنكه آنها اصلاً خودشان چنين فيلمنامه هايي را به من پيشنهاد نمي كنند. بنابراين واقعاً در چنين شرايطي قرار نگرفته ام كه بخواهم انتخاب كنم.
اين روزها در دانشكده مشغول به تحصيل هستي. آيا سينما در درس هايت مشكلي ايجاد نكرد؟
شايد خيلي خوش شانسم كه دوستان دانشجويم حسابي هواي من را دارند و در درس ها به من كمك مي كنند.
هم اتاقي هايت مي بايست خيلي خوشحال باشند كه با يك بازيگر معروف شريكند...
فكر نمي كنم هم اتاقي هايم زياد به اين موضوع اهميت بدهند. منظورم اين است كه يكي از آنها قهرمان تنيس است، يكي اهل مجارستان است اما براحتي مي تواند چهل صفحه انگليسي بنويسد و... بايد بگويم كه موفقيت من در زمينه اي است كه رسانه هاي گروهي به مراتب بيشتر از آن خبردار مي شوند تا كارهايي كه هم اتاقي هاي من در آن پيشرفت كرده اند. همگي آنها آدمهايي فوق العاده باهوشي هستند و زندگي هاي خوبي دارند، بنابراين فكر نمي كنم كه خيلي تحت تأثير من قرار بگيرند.
آيا شده است كه گروه نمايش دانشكده از تو بخواهد كه در كارهاي دانشكده شركت كني؟
فكر مي كنم اگر ورزشكار بودم و در تيمشان بازي نمي كردم عصباني مي شدند. اما آنها من را به اين دليل كه بازيگر هستم در دانشكده ثبت نام نكرده اند و فكر نمي كنم كه توقعي هم از من داشته باشند.
اينكه هم دانشجو هستي و هم بازيگر، چه مشكلاتي دارد؟
فكر مي كردم امسال خيلي راحت باشم چون در هيچ فيلمي بازي نمي كنم. اما بعد ناگهان دوتا از فيلم هايم شروع شدند كه اين مسأله كمي برايم مشكل بود. اما همه دوستانم در دانشگاه كارهاي فوق برنامه اي دارند كه وقتشان را با آنها
مي گذرانند و من تنها كسي نيستم كه كارهاي ديگري هم دارم.
اين فيلم آخري (وي به نشانه انتقام) هم كه حسابي وقت گير بود.
فقط وقت گير نبود. برخلاف جنگ هاي ستاره اي كه فكر مي كرديد روزهايم را به هم ريخته، اين فيلم زندگي عادي ام را به هم ريخت.

شهر تماشا
گزارش
جهانشهر
دخل و خرج
نمايشگاه
سلامت
شهر آرا
|  شهر تماشا  |  گزارش  |  جهانشهر  |  دخل و خرج  |  نمايشگاه  |  سلامت  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |