چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۵
نقد جامعه مدرن از ديدگاه ماركوزه
انسان كالا نيست
010806.jpg
انتقادهاي صاحب نظران مكتب فرانكفورت از جامعه نوين، از زمره كوبنده ترين انتقادهايي است كه به فرآيند توسعه و نوسازي در دوران معاصر منجر شده است و عصاره و جوهر اين نقادي در آرا و انديشه هاي هربرت ماركوزه ديده مي  شود كه در اين نوشتار به آن توجه شده است.
010809.jpg
توليد و مصرف زياد باعث شده تا انسان ها به وابستگان كالا تبديل شده و اين مشخصه جامعه تكنولوژيك و سرمايه داري نوين است كه حتي انسان ها را تبديل به كالا كرده است

سيدحسين امامي
به باور هربرت ماركوزه (1979- 1898)، مهمترين مشخصه جهان نوين غير عقلاني بودن عقلانيت است؛ زيرا در آن، صلح از طريق جنگ تضمين مي  شود و آزادي انسان ها از طريق تباه سازي افراد، نيازها و توانايي هايشان محقق مي  شود و توده مردم، فقير، ضعيف، سركوب شده و استثمار شده نگه داشته مي  شوند. به زعم او عالي ترين مظهر عقلانيت رسمي، جلوه ناب غيرعقلاني بودن عقلانيت است.
تكنولوژي نوين، كه عالم گير ترين مؤلفه هاي جوامع نوين و پرچم دار پديده جهاني شدن است، از ديد ماركوزه به نوعي يكه تازي در جوامع نوين منتهي مي  شود كه در بردارنده روش هاي مؤثرتر و حتي دلچسب تري از كنترل بيروني افراد است. نتيجه اين وضعيت، پيدايش جامعه ا ي است كه ماركوزه آن را جامعه تك بعدي(ساحتي) مي  خواند.
ماركوزه مي  گويد: در جامعه صنعتي امروز، عمل توليد نقش ويرانگري را بازي مي  كند و پيوسته اين بازي، گسترش مي  يابد. انسانيت در معرض يك نابودي كامل قرار گرفته، انديشه و بيم و اميد انسان ها بازيچه قدرت هاي بزرگ گرديده، فقر و بدبختي در كنار توانگري هاي نوظهور خود نمايي مي  كند و از اين روست كه توسعه، تكامل و نظام فكري اين جوامع در اساس غير منطقي به نظر مي رسد.
او همچنين درباره ماهيت سلطه آفرين نظام تكنولوژي مي  گويد: تكنولوژي در برقراري شكل هاي تازه نظارت و روابط اجتماعي، با اثرات و نتايج روز افزون، پيروز شده و تا آن پايه در گرايش توتاليتاريستي خود پيش رفته كه حتي كشورهاي توسعه نيافته و غير صنعتي را مبتلا كرده است. از رهگذر تكنولوژي، فرآيندهاي فرهنگ، سياست و اقتصاد درهم مي  آميزد و سيستمي را به وجود مي  آورد كه با دخالت در تمام شئون زندگيشان انسان ها را مي  بلعد و هر جهشي را وا پس مي  زند.
به نظر ماركوزه، نقد مهمترين تفكر فلسفي است. بنابراين او در كتاب انسان تك ساحتي آسيب هايي را كه جامعه سرمايه داري صنعتي بر توانايي نقد يا عامل رهايي وارد كرده است بررسي مي  كند.
به نظر ماركوزه نيروهاي رهايي بخش در جامعه صنعتي مدرن به نحو فزاينده اي در حال نابودي هستند. ديگر چندان نيروي مخالفي باقي نمانده است. يكي از علل اين تحول، گسترش رفاه و بهبودي مادي است كه جامعه پيشرفته را در برگرفته است. اما اين رفاه كاذب تنها در خدمت برآوردن نيازها و خواست هاي كاذب افراد است. اين نيازها، نيازهايي هستند كه طبقه حاكم به عنوان خواسته  هاي واقعي توده از طريق ايدئولوژي كاذب بر آنها تحميل مي كنند. در جامعه موجود افراد ديگر توان تشخيص مصالح راستين خود را از دست داده و كاملا مسخ شده اند.
يكي از مهمترين نقدهاي ماركوزه بر جامعه نوين، تك ساحتي ساختن رفتار انسان است. يكي از پديده هاي مهم كه باعث به وجود آمدن رفتار تك ساحتي مي شود، وسايل ارتباط جمعي و صنايع سرگرم كننده و وقت پركن و همچنين آموزش و پرورشي است كه خلاقيت و انديشه فردي را از ميان مي برد. پيامد چنين وضعي از نظر ماركوزه، سياست زدايي جامعه و حذف مسائل سياسي و اخلاقي از زندگي اجتماعي
است.
ماركوزه در مقاله در باب تساهل در جوامع صنعتي معاصر تحمل و تساهل رايج در اين جوامع را در واقع فريب گرانه و سركوب گر آزادي واقعي توصيف كرده است. بيان عقايد مخالف در اين جوامع آزاد است اما آزادي بيان عقيده در مقابل سلطه همه گير اثري ندارد.
او بر اين باور است كه تكنولوژي در قرن بيستم (كه آن را تكنولوژي ديرهنگام مي نامد) شايد باعث افزايش توليد شود. اما در واقع وابستگي جدي براي فرد به وجود مي آورد و انسان را بدل به ضميمه اي براي ماشين مي كند. هرچه اين تكنيكي شدن ادامه يابد ساحت هاي بيشتري از حيات اجتماعي تابع منطق اين تكنيكي شدن مي شوند و در نهايت مديران فن  سالار و بوروكرات قدرت بيشتري در دست مي گيرند و در نهايت به سلطه خود شكل مي دهند.
به اعتقاد ماركوزه انسان قادر به خروج از شرايطي كه سرمايه داري و جامعه مصرف برايش ايجاد كرده، نيست. او مي  نويسد: جامعه بورژوازي چون قطاري است كه با سرعت در حركت است و راننده خود را از پنجره بيرون انداخته و هر لحظه امكان سقوط به دره آن را تهديد مي  كند.
يكي از مفاهيم ديگر در انديشه ماركوزه فرهنگ بسته بندي شده است. در مفهوم فرهنگ بسته بندي شده، ماركوزه بر نقش تشديد كننده رسانه هاي جمعي و غرق شدن سنت هاي فرهنگي طبقات پايين جامعه، تاكيد مي كند. برپايه اين نظر، وسايل ارتباط جمعي نوين، در پاسخ به ضرورت هاي تبليغات و افزايش مصرف شكل گرفته اند و نوعي از آگاهي كاذب به وجود مي آورند.
در اين وضعيت مردم، منافع واقعي خود را درك نكرده و به نظم اجتماعي يكپارچه، سركوب گر و نالايق خو مي گيرند. همچنان كه قبلا اشاره شد ماركوزه با تفكيك خواست هاي راستين بشر از خواست هاي كاذب، نقش وسايل ارتباط جمعي را پس زدن خواست هاي راستين به ضمير ناخودآگاه و دامن زدن به خواست هاي كاذب
مي داند.
از ديد او، شيوه بيان ابزارهاي تبليغاتي، سودجويانه است. جامعه در سايه اين گونه تبليغات پيوسته انديشه متعالي و انتقادي را سركوب مي كند. در زمان تبليغاتي، تفاوت فعل و فاعل، حقيقت و واقعيت، هستي و چيستي بازگفته نمي شود. در اين جهان، واژه ها و معاني خود را در يكديگر مي  پوشانند و درونمايه انديشه، چيزي جز مفاهيم قالبي نيست. از واژه ها جز آنچه تبليغات يكنواخت القا مي كند، چيزي به ذهن نمي رسد. آگهي هاي تبليغاتي از هر سو مانع تكامل حقيقي معناي واژه ها شده است. واژه هايي چون خوشبختي، رفاه، رشد، توسعه، آزادي، برابري و دموكراسي با واقعيت ها
همخواني ندارد.
ماركوزه در كتاب انسان تك ساحتي(1964)كه در حقيقت كيفرخواستي در برابر جوامع صنعتي و رو به رشد سرمايه داري به ويژه ايالات متحده آمريكا به عنوان سردمدار جوامع صنعتي است، مي  گويد: حقوق و آزاد ي هاي فردي از مسائل بنيادي نظام صنعتي پيشرفته دموكراتيك غربي است كه مفهوم خود را از دست داده و از مفهوم سنتي خود كاملا جدا شده است؛ آزادي تفكر و انتقاد كه از ويژگي هاي جامعه آزاد است به زندگي مادي و حساب گر تبديل شده است. ارزش آزادي با قدرت اقتصادي افراد سنجيده مي شود، به همان مقدار كه توليد كالا افزايش يافته و رفاه نسبي و ظاهري ايجاد كرده است، ليكن وابستگي افراد به مشاغل چنان افزايش يافته كه معناي واقعي آزادي ديگر قابل احساس و تفسير نيست.
توليد و مصرف زياد، باعث شده است تا انسان ها به وابستگان كالا تبديل شده و اين مشخصه جامعه تكنولوژيك و سرمايه داري نوين است كه حتي انسان ها را تبديل به كالا كرده است.
در اين حالت انسان ها متأثر از تبليغات كالايي، رستگاري خود را از خريد و مصرف بيشتر مي دانند كه نتيجه آن كار بيشتر است و در نتيجه حالتي از خود بيگانگي در جامعه پديد آمده و منجر به انسان هاي تك ساحتي شده است.ماركوزه عقيده دارد كه در جامعه غيرصنعتي به صورت امروزي قلمرو حيات افراد از قلمرو نظام سياسي جامعه جدا بوده و بدين ترتيب افراد، زندگي خصوصي داشته اند درحالي كه امروزه جامعه قلمرو حيات خصوصي را از انسان ها گرفته و در نتيجه آنان را به تقليد كوركورانه تشويق كرده و موجودي مصرفي و وابسته به كالا بار آورده است. نتيجه اين كه آنها بي تفاوت و از خود و جامعه بيگانه
شده اند.
كشورهاي دموكراتيك فوق صنعتي امروزي چنان در افراد و جامعه رسوخ نموده اند كه حتي دانشمندان و فلاسفه را نيز پيرو خود ساخته به طوري كه هرگونه مخالفت واقعي از نظام را محكوم مي سازند. عقل نظري به سود عقل عملي كنار رفته است. پس برداشت هاي انسان ها از واقعيت دور مي شود. امروزه كارگر صنعت برده مادي و معنوي تكنولوژي شده است، زيرا ماشين كارايي بيشتري از خلاقيت كارگر پيدا كرده است. از نظر ماركوزه علم نه تنها در تئوري بلكه در عمل رمز مجذوب تكنولوژي امروزين شده
است.
جوامع صنعتي پيشرفته به كمك تكنولوژي رو به رشد، رفاه آدميان را بالا برده و آنها را با زندگي ماشيني و رفاه اقتصادي هماهنگ كرده است ولي در عين حال روح آزادي و پرخاشگري و انتقادي را از افراد سلب كرده كه ماركوزه ادعا مي كند هر آن كس كه در فكر زندگي آزاد فردا باشد، از نظر حكومت و صاحب نفوذان اقتصادي به عنوان دشمن جامعه سرمايه داري و رفاه مصرفي معرفي شده، زيرا بيداري انسان ها از خواب نظام سرمايه داري و تكنولوژيك، مانع بهره وري و منافع صاحبان صنعت خواهد
شد.

نگاه
فلسفه و سياست
آلن  بديو-ترجمه:محمد آزاد
از زمان افلاطون تاكنون، يك كلمه است كه مي تواند اهميت فيلسوف علاقمند به علم سياست را جمع بندي كند. اين كلمه عدالت است. پرسش فيلسوف از سياست اين است: آيا تنها يك  جهت گيري سياسي وجود دارد كه عدالت را مدنظر دارد؟ چيزي كه بايد با آن شروع كنيم اين است: بي عدالتي واضح است، عدالت مبهم. زيرا آن كسي كه متحمل بي عدالتي است گواه قاطعي براي آن است. اما چه كسي مي  تواند به عدالت گواهي دهد؟ بي عدالتي اثري دارد: عذاب، طغيان. اما هيچ چيز نشانگر عدالت نيست كه بتواند به عنوان نظرگاه ، يا مقصود ارائه شود. عدالت كلمه اي متعلق به فلسفه است، حداقل اگر مفهوم قانوني آن را كه به دولت شهر و حكومت اختصاص دارد كنار بگذاريم. اما اين كلمه فلسفي تحت شرطي سياسي است. زيرا فلسفه آگاه است كه از تحقق بخشيدن به حقايقي كه در جهان گواهي مي دهد عاجز است.در طول تاريخ برخي گرايش هاي سياسي ارتباطي با حقيقت داشته اند يا خواهند داشت. آنها تلاش هاي خام و غالباً مختصري هستند، اما يگانه تلاش هايي اند كه تحت آنها فلسفه قادر به انديشيدن است. اين مراحل سياسي منفردند، هيچ سرنوشتي ندارند، آنها هيچ تاريخ شگفت آوري بنا نخواهند كرد. اما فلسفه مي تواند در آنها يك خصيصه مشترك تميز دهد. اين خصيصه اين است كه اين گرايش ها به مردمي نياز دارد كه انسانيت صرف خود را به كار گيرند. آنها هيچ اولويتي به مباني عمل در مقابل منفعت هاي جزئي نمي دهند.
اين گرايش ها نماينده اي با توانايي جمعي بالا را وا مي دارند تا اعمال خود را به سوي مساوات كامل سوق دهد.مساوات به چه معني است؟ مساوات يعني آنكه بازيگر سياسي صرفا تحت توانايي ويژه انساني اش در نظر گرفته مي شود. منفعت قابليتي منحصر به انسان نيست.
توانايي ويژه انسان صراحتا قوه انديشه است، و انديشه چيزي نيست جز آنچه كه به واسطه آن طريق حقيقت تصرف مي شود و انسان را تعالي مي بخشد.بنابراين گرايش سياسي كه ارزش عرضه شدن به فلسفه تحت ايده عدالت را دارد گرايشي است كه اصل متعارف عام و يگانه اش عبارتست از اينكه مردم مي انديشند و مستعد حقيقتند.
منبع:www.radicalphilosophy.com

انديشه
ادبيات
اجتماعي
جامعه
سينما
علم
شهرآرا
هنر
|  ادبيات  |   اجتماعي  |  انديشه  |  جامعه  |  سينما  |  علم  |  شهرآرا  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |