درباره كتاب دو به نگاهي
زرين عبدالحسين دكتر استاد
كوب
طور شعلهء
مولف حق و كتاب روزجهاني
درباره كتاب دو به نگاهي
زرين عبدالحسين دكتر استاد
كوب
معرفت درخت
/ عبدالحسينزرينكوب دكتر استاد نامه جشن معرفت ، درخت
اول چاپ / انتشاراتسخن /محمدخاني اصغر علي:گردآورنده
صفحه 606/ 1376
دكتر استاد ادبي و علمي مقام از تجليل منظور به
عنواندرختمعرفت ، با مقالاتي مجموعه زرينكوب عبدالحسين
.است آمده ايشانفراهم صديق ورزان ارادت از جمعي همت به
كه زرينكوب درباره بخشاول است ، بخش دو داراي فوق كتاب
ذكر و شعر سرودن به وي مدح و ستايش در استاداني و بزرگان
بررسي را ايشان كتابهاي و مقالات برخي يا و پرداخته خاطرات
مطالب بخش اين در ديگر ، مقالات:عنوان با دوم بخش كردهاند
اساتيدفن توسط به و گوناگون زمينههاي در مختلفي موضوعات و
در اينآثار اغلب كه درآمده تحرير رشته به بار اولين براي
.است شده تحرير تصوف و تاريخ زمينه
يادگارنامه
كوششعلي به / زرينكوب عبدالحسين دكتر استاد يادگارنامه
/ اول1376 چاپ / فرهنگي مفاخر و آثار انجمن / دهباشي
صفحه 606
آثار و زندگي درباره كه مقالاتي از است مجموعهاي كتاب اين
ايراني نويسندگان و استادان از گروهي توسط زرينكوب استاد
تحقيقات از نمونههايي مقالات ، ازاين بخشياست شده نوشته
.است شده هديه زرينكوب استاد به كه است ماندگار و ارزشمند
فرزانهمرديهمچون بزرگداشت در مجموعه دومين كتاب اين
.است زرينكوب
آثاراستاد از نمونه دوازده و سرودهها از شعر هشت همچنين
.است رسيده چاپ به بار اولين براي نيز ،
دهكده ، درختهاي ايام ، دفتر برآب ، نقش باقي ، همچنان حكايت
كتاب ، اين.آثارهستند اين جمله از ناكجاآباد و صائب جهان
و استادان دانشمندان ، باحضور كه نكوداشتي مجلس با همزمان
مركز و فرهنگي مفاخر و آثار انجمن همت به و محققان
و فاضل محقق كوشش به.شد اسلاميبرپا بزرگ دائرهالمعارف
و علاقهمندان دسترس در تا شد دهباشيمنتشر علي آقاي فعال
.شود قرارداده دوستان ادب
طور شعلهء
حلاج منصور حسينبن محاكمه در جستاري
كوب زرين عبدالحسين استاد اثر
گراميداشت در ويژهنامهاي قبل شماره در:جستارگشايي
عزيز خوانندگان زرينكوببه عبدالحسين استاد علمي مقام
جذاب خامه به كه است جستاري شامل صفحه ، اين.شد تقديم
.ميرسد چاپ به بار نخستين براي و شده تحرير زرينكوب استاد
نام به ايشان آتي كتاب از فصل چهارمين كه نوشتار اين
حسينبن كردن بردار و محاكمه و زندگي درباره طور شعله
خفيه يك گزارش:دارد عنواني چنيناست حلاج منصور
به جا كمبود دليل به تلخيص اندكي با كه فصل اين نويس
در بزرگوار استاد سوي از ميشود تقديم ارجمند خوانندگان
لطف شاكر وسيله بدين ما و است گرفته قرار ما اختيار
.ميكنيم جلب آن به را شما توجه و ايشانيم
معارف سرويس
بيحال و گرفته صداي.بود خواهد سري محكمه.ببنديد درهارا
بستن به را فراشان آمرانه لحن اين حامدبا جناب عالي
اين:منگيد آهستهزيرلب حال اين با.واداشت تالار درهاي
و مرشد خاطر به قشوري نصر حاجب امير است ممكن هم دفعه
ا بهبشوراند ما بر را سيده مادرش و خليفه حلاج ، خود پير
كاتب بنده ، كه اين و نكرد توجه كس هيچ گويا او پچ پچ ين
را آن گزارش اين در وظيفه حكم به شرطه صاحب خفيهنويس
شرطه ، كه صاحب خاطر كه است آن براي يافتم يادآوري شايسته
اين وسيله به آنچه در باشد مطمئن دهاد ، نعمت و عزت خدايش
محاكمه جريان در آنچه از نكتهاي هيچ ميرسد بهعرض ناچيز
پناه خلافت جناب و ماند ناگفتهنخواهد و ناشنيده ميدهد روي
تفاوت كند ، شرطهدريافت صاحب جانب از را عريضه اين چون هم
ويخواهد عرض به وزارت ديوان كاتبان جانب از آنچه با را آن
.يافت درخواهد عنايت به رسيد
مامور فراشان بين در محكمه اين در را خود ناچيز اين البته
حافظه ضبط مينويسداز اكنون را آنچه امازد جا حفاظت
صاحب نويس خفيه هيچكس نداشت ميل آنجا در كه چرا مينويسد
درتمام شرطه صاحب حضرت كه را نكته اين و رابازشناد شرطه
درست آگهي هنگام ، به چيز همه از هست گونه هر به بغداد
.دريابد خواهديافت دقيق
حلاج محاكمه عباس بن حامد جناب عالي اشارت به حال ، هر به
بعد لحظه چند.شد آغاز بسته درهاي پشت در و سري طور به
محكمه تالار درون به بسيار خشونت با را صوفي شيخ نگهبانان
.بود مصمم و استوار اما ونزار زار تكيده ، مرد ، .راندند
خورده چوب تازه گويا كه پاهايش و بود بسته پشت از دستهايش
دشنه كه ترك ، غلام يك ورودش هنگام.ميكرد حركت سختي به بود
:زد فرياد آمرانه داشت دست در تازيانه و كمر بر
!كنيد لعنت را قرمطي -
جناب عالي كه حالي در.برنخاست مرد ضد بر صدايي هيچ اما
جابه خود مسند در بيخيالي و بيحالي امابا بياختيار حامد
نگاه در كه غلام.جابرخاست از حلاج احترام به جمعيت ميشد جا
سيلي دريافت را ناشده اظهار كينهاي و خشم موج وزير ، بيحال
مقام در كه حلاج.نواخت حلاج نشسته گودي به نزار برگونه سخت
در ناپذير تاثر و استوار همچنان نداشت جلوس اجازه متهم
.بود ايستاده حامد مسند مقابل
ترس ، از نشاني چهرهاشهيچ خطوط ودر بود راستگرفته را گردنش
و نميكرد نگاه جا هيچ به.نبود ظاهر ياناخرسندي خشم ،
آكنده وحشتفضاي ترسو بيهيچ سرگردانش نگاه تا بود گذاشته
.بكاود جا همه را وحشتمحكمه رعبو از
جناب عالي بيحوصله نگاه به من كنجكاو نگاه هنگام اين در
:ميزد حرف غلام نگاه با آمرانه اما كهخاموش افتاد وزير
!دبزن را ملعون قرمطي دبزن ، -
زبان بر نميخواست او را آنچه وزير خاموش نگاه از كه غلام و
پيدرپي سيليهاي رگبار زير به را بودحلاج درككرده بياورد
هشتاد درست شمردمشصت بيست ، چهل ، ده ، دو ، يك ، :گرفت
داشت كمر كهبر دشنهاي با و زد مرد گردن و صورت بر سيلي
.كرد مجروح وحشيانهاي طور به را صورتش و گردن
از معدودي كه حاضران.پيچيد محكمه فضاي در نارضايي زمزمه
مشاهده براي آنها از تعدادي و بودند دوستدارانحلاج آنها
روي محكمه در آنچه از آمدهبودند ، ملعون قرمطي يك محاكمه
به زبان آهسته بعضي.بودند آمده خشم به شدت به ميداد
فريادهاي با را خود ناخرسندي و خشم عدهاي و گشودند اعتراض
جوان قاضي دو يك و كلان قاضي.ميدادند نشان بريده و كوتاه
در بودند ، نشسته جناب عالي مسند نزديك و او كنار در كه
.بودند انداخته ابرو بر چين بيرسمي اين به اعتراض
تكيه خويش برمسند بياعتنا و خاموش آرام ، همچنان كه وزير
شده باز هم از بينياش پرههاي خرسندي و شادي از و بود داده
:برداشت بانگ بيحوصلگي ، از آكنده سرد لحن با بود
قرمطي مرد اين.است عدالت محكمه اينجا.غلام نگهدار ، دست -
بلند او روي بر دست قاضي حكم از قبل نبايد نباشد يا باشد
!كرد
با دارد بسيار اموال و وسيع املاك خراسان در كه كلان ، قاضي
او دست در كه طوماري به و منشي چهره به اضطراب و وحشت
نشسته وي نزديك كه قاضيديگر دو.بود دوخته چشم ميلرزيد
در كردندو نزديك هم به را سرهاشان پريده رنگ با بودند
اما جناب ، عالي.بود پيدا نگراني و بيم نشانه حرفهاشان
منشي گزارش به بياعتنايي با چنان.بود خاموشمانده و آرام
برايش بغداد به وتهديد سرايتآشوب گويي كه ميداد گوش
محكمه در اجرايعدالت جز دارد اهميت كه چيزي ندارد ، اهميت
را متهم گويي كه بود گونهاي به او احوال و اطوار.نيست
محبوس او شخصي خانه زندان در حلاج و ميبيند بار براياولين
خود اعصاب بر صلابتي چه با مرد !نيست وشكنجه تعقيب مورد و
را زمانه مردم و عصر اطمينانياحوال چه با و دارد تسلط
!ميشناسد
نامها اين به را خود قوم اين نزد در تو آيا قرمطي ، -
خواندهاي؟
.نديدهام را آنها هرگز من -
از كه سوالهايي به لحظه اين تا حلاج كه بود تنهاجوابي اين
آرام و بياعتنا خاموش ، لحظه اين تا.آورد زبان به شد او
اين كه بود داده نشان خود احوال و اطوار در و بود مانده
يك كه من ، .نمينگريست ظاهري نمايش يك چشم به راجز مجلس
كردم ، تامل پوشان ژنده اطوار و زبان و لباس طرز در لحظه
.شناختم را آنها از بسياري تامل ، به احتياج بدون تقريبا
از كه بودند حرفهاي گدايان عدهاي اينها شرطه ، صاحب جناب
در كه كسان آن از.بودند شده جمعآوري شهر كنار و گوشه
هيچ از پول ، وعده دريافت مقابل در حتي پول ، دريافت مقابل
اينان.نبودند روگردان جنايت هيچ از بيآبروييبلكه
همه كه گونهگون لباسهاي و لهجهها با بودند حرفهاي گداهاي
حتي و جيببري ، جاسوسي و بودند پراكنده شهر اطراف در جا
روز هرميدادند انجام دستور و اشارت موجب بر را آدمربايي
هر بغداد در.ميشدند ظاهر ديگري شكل به جا هر و بهصورتي
خاص نام به خود لباس يا زبان ، تناسبمولد ، به دستهشان ،
مشابه نامهاي مزيديو حاجور ، شجوي ، مكي ، ميشد خوانده
فضاحتهاشان يا جنايتها خاطر به بارها ازآنها بسياري.ديگر
شرطه صاحب شبگردان بودندو افتاده شرطه صاحب بهزندان
.ميشناختند نشان و بهنام را آنها ز ا بسياري
از گونهاي تكرار.نكرد الزام متهم بر چيزي هم نمايش اين
وارد حلاج بر پيش از محكمه منشي بودكه اتهامهايي همان
يك در را گونهاشخاص اين حضور كه كلان قاضي.بود كرده
از خشونت و تشدد با ميكرد ، تلقي محكمه حق در اهانتي محكمه
با منشي.كند دور محكمه ساحت از را آنها تا خواست منشي
اشاره به و فرستاد محكمه از بيرون به را آنها دست اشارت
دنباله.داد ادامه خود طومار قرائت به بيدرنگ جناب عالي
اتهام.نبود سابق اتهامهاي تكرار همان جز چيزي هم طومار
براندازي قصد اتهام و الوهيت دعوي اتهام بودن ، قرمطي
.دولت
مبادله رمزآميزي نگاه محكمه منشي و حامد بين ميان ، اين در
انظار بسياري از را آن محكمه بر حاكم هيبت و رعب كه شد
باچهره كرد ، بهحلاج روي منشي بلافاصله.داشت نگه مخفي
:زد بانگ او بر گرفتهاي گر صداي و برافروخته
خطاب در خويش ، نامه يك در تو كه نيست راست آيا ملعون ، -
خواندهاي؟ الغيوب علام و رحيم رحمن را دوستانتخود به
:شد شنيده حلاج صداي باز
كه را عنواني و نام هر ميتوانند يك هر دشمنان يا دوستان -
خود به نيست مربوط من به اين.منبگذارند بر ميخواهند
باشد عنواني چنان نامهمن در اينكه امااست مربوط آنها
.كسينيست هر ادراك حد در عنوان آن تفسير و درك نباشد يا
و ميخوانند عينالجمع را آن ما ياران كه است چيزي همان اين
آن درك عهده از ايشان ياران و كلان قاضي و حامد امثال
شان نيست ، احوال و اقوال اين در بحث آنها شان.برنميآيند
و حبس و واحتكار توطئه و مردم مصادره و اموال اخذ آنها
.است خلق آزار
بيتفاوت محكمه جريان در را خود لحظه ، اين تا كه جناب عالي
ماهرانه باز اما.رفت در كوره از بود ، ناگهان داده نشان
لحني با و كرد محكمه منشي به روي.كرد حفظ را خود متانت
مايه ناخرسندي و انكار از باطن در و بود پرسش ظاهرش كه
:پرسيد داشت
دعوي بر كه ديگر نام يك جز چيزي عينالجمع قول اين -
و بغداد صوفيه از آيا.نميرسد نظر به باشند نهاده الوهيت
تاييد را دعوي گونه اين كه هست ديگر كس هيچ جنيد ياران
كند؟
:كرد كرنش حقيرانه همچنان ديگر بار يك محكمه منشي
خلاف بر كه شبلي حتي.كردهاند رد جنيد اصحاب را قول اين -
نيست صحو اهل و ميگذراند سكر در همه را خويش اوقات جنيد
هم صوفيه.بازداشت بايد سخن اينگونه از را مدعي است گفته
طرد خود بين از را قرمطي اين كه است دعوي همين خاطر به
و كرد تاييد را دعوي اين حنبلي ، شيخ يك فقط.كردهاند
.خواند رابياعتقاد آن منكران
حنبلي؟ شيخ يك -
راتاييد قولي چنين حنبلي صوفي يك اينكه از كلان قاضي و
آن در كه ميدانست.داد نشان متعجبگونه را خود باشد كرده
حامد با پنهان و آشكار شافعيهايش مثل بغداد حنابله ايام
ميكردند اعلام حلاج از را خود حمايت و -ميورزيدند دشمني
هيچ محكمه فقيهان و داوران بين در كه ميدانست هم را اين-
:پرسيد ناباوري با همه ، اين با.نيست حنبلي كس
كيست؟ حنبلي صوفي اين اما -
و قدريترديد با و كرد نگاه خود پيرامون به محكمه ، منشي
:راند زبان بر را او نام احتياط
!عطا ابن آدمي ، عطا ابن -
بر محاكمه ، تسلط طول علت به گويا ، كه جناب عالي ناگهان
داد پرخاش با و شد منفجر بود داده دست از را خود اعصاب
:زد
وزارتزبان ديوان در كه ديوانه صوفي ملحد؟ شيخ آن -
را خود وسزاي ورزيد اهانت خلافت والاي مقام به كرد ، درازي
همين.برد رانبايد ملحد آن نام شرعي محكمه در ديد؟ نيز
نه ، حنبلي شيخ.شد گستاخيهايشتنبيه خاطر به پيش روز چند
!بياعتقاد و لجوج ملحد يك
:كرد اضافه محكمه منشي
در اورا ديوان خادمان.بود عاليجناب حكم همان سزايش -
چند او و درآوردند پا از چوب و كفش و مشت ضربههاي زير
.داد جان سخت خواري به خود خانه در بعد روز
او دوست نزديكترين ابنعطا.آمد فرود حلاج بر صاعقه مثل خبر
او به زندان از كه دونامه يك در حلاج بودم شنيده.بود
مدت در.بود كرده خطاب عاشقانه تقريبا او با بود نوشته
بر را او نام نداشت جرات بغداد صوفيان از كس هيچ كه زندان
صاحب ابنعطا.بود رفته او ديدار به ابنعطا بياورد زبان
زندان و ديوان كنار و گوشه در چنانكه حلاج و بود او اسرار
او و.بود سپرده او به را خود شخصي امانتهاي ميشد نقل
تاسف و حيرت از.بود شده حلاج عقايد از دفاع قرباني اينك
نزارش زرد برگونههاي كه اشك قطره چند ماند باز حلاج دهان
لبهايش.شد ناپديد نديدهاش شانه ريشهاي در و غلتيد فرو
عاليجناب ضايعهدردناك آن در ندانست هيچكسكرد حركت آرام
.فرستاد درود ابنعطا روح به يا كرد نفرين را حامد
و سكوت بر كلان ، قاضي و وزير انتظار برخلاف بود ، هرگونه
برپاي بيتاثر و بياعتنا استوار ، وهمچنان شد مسلط خود سكون
:داد ادامه محكمه منشي.ايستاد
در.شد توقيف پيش سالها دعويها همين خاطر به ملعون حلاج -
به كذاب مدعي.ميراند وزارت عيسي عليبن عاليجناب زمان آن
از شد ، آزاد دار از اماشبانه.شد محكوم زندان و دار شكنجه
هيچكس.كرد پنهان روي تستر در مرموزي بهطور و گريخت بغداد
همين داد؟ رهايي زندان و دار از را او كسي چه ندانست
بسيار نفوذ خلافت درگاه در كه كسي بوديا حنبلي ابنعطاي
احتمال به.ميورزيد ارادت بود هرسببي به حلاج به و داشت
مدتها از كه بودند زنش خويشان از كساني وي رهانندگان قوي
به گويا اواخر اين و بودند مربوط صاحبالزنج با پيش
روي از تستر بريد صاحب بود ، هرچه.بودند پيوسته قرمطيها
كرد كشف را او نهانگاه.شد آگاه تستر در وي وجود از تصادف
امر به آنگاهكرد بازداشت نام ابنفاتك شاگردش با را او و
بر بود قرمطي يك شايسته چنانكه را ملعون مدعي تستر ، والي
به بسيار رسوايي و كوس و طبل با و نشاندند برهنه شتر
كه والي غلام يك بغداد به ورودش هنگام.فرستادند بغداد
:ميزد فرياد بود گرفته را وي شتر زمام
.كنيد تماشا و بياييداست قرمطي يك اين.مردم بياييد -
زندان به مردم شادي و شور بين در راه ، از را حلاج و
او ارتباط.شد كشف احوالش سابقه كه بود گونه بدينبردند
بغداد در قرمطيها دوم رهبر و گشت معلوم قرمطيها آشوب با
.افتاد عدالت چنگ به بدينسان
رفيق دنبالهحرف بود ، كرده سكوت مدت اين در كه اول ، منشي
:داد ادامه طومار روي از باز و گرفت را خود
گستاختر هم فرعون از الوهيت دعوي اظهار در كه كسي آري ، -
جديده دعوت يك خراساني ابومسلم مثل كه كسي بود ، بيباكتر و
كه كسي ميكرد ، رهبري خلافت خاندان زيان به را پنهاني
را خلافت خاندان براندازي شوم نقشه افشين و مازيار همانند
و بابك كه خواري همان با و بسيار رسوايي با بود كرده طرح
و شد وارد بغداد به كرد ، رهبري چوبهدار سوي به را مازيار
كشف و پنهاني فعاليتهاي بررسي براي حلاج.رفت زندان به
بازداشت زندان در طولاني مدت همدستانش مهيب و گسترده شبكه
است شده آشكار قرمطيها آشوب با او ارتباط كه اينك و بود
و دار ، تازيانه ، حكم كه عدالت فرمان عالي ، محكمه اين در
امثال به كه سزايي به بايد.اوست انتظار در است سوختن
حكم صدور با بايد.برسد شد داده مازيار و افشين و بابك
را خلافت درگاه و ديوان آگاهي و هشياري قرمطيها او اعدام
اعدام.بردارند دست بغداد محاصره و هجوم فكر از و دريابند
را شهر كه خواربار كمبود اين از را بغداد ترديد بيهيچ او
اين در عالي محكمه تا كرد خواهد آزاد ميكند تهديد قحطي به
سرعت حد چه تا كار اين در و كند اتخاذ مناسب تصميم چه باب
دهد؟ خرج به عمل
رابيشك آنچه محكمه ، در منشي دو كه مدت اين تمام در
از و خويش اززبان بود عباس بن حامد عاليجناب خاطر مكنون
در محكمه فروميخواندند سابق منشي به منسوب طومار روي
خاموش و بيحركت هم حلاج.بود رفته فرو كرختي حالت نوعي
و محكمه گويي.ميكرد حفظ را خود سكوت همچنان و بود مانده
خود به جلال و ابهت آن با عاليجناب كه را اتهامات و داوران
كه ميدانست آن از بيقدرتر و ناچيزتر ميراند حكم برآن بسته
جريان شكل حال اين با.كند دفاع خود از آنها مقابل در
را او كار آغاز از قبل حتي محكمه كه ميداد نشان محكمه
.بود كرده نشان دولت منافع پاي در شدن قرباني براي
هيچنشانهاي آن امواج در آنكه با.نگريستم حامد چهره به
متهم يك حلاج قتل با اينكه از نميشد ديده شخصي خصومت از
بغداد تمام در كه را ناخرسنديي سيل ميتواند خوانده قرمطي
پرتو بازگرداند ، خود از بود آمده خروش به او حكومت برضد
و آرام چنان.نگريستم حلاج چهره بهميتافت آنها در خشنودي
هيچ حياتش و مرگ گويي كه بود تاثر از خالي و بيتفاوت
مييافت آن در را خود كه سختي بلاي از انگار.نداشت تفاوت
.نميورزيد كوششي آن از رهايي براي و بود خشنود
را دربستهاو محكمه سنگين و گرم هواي گويا كه عاليجناب
دولايه ستبر كاغذ ورق يك با را خود بود كرده كلافه شدت به
سوي دو هر در و ميزد باد داشت دست در محاكمه آغاز از كه
:بود شده نوشته خوانا و روشن خط با كلمه چند كاغذ ، اين
.سوختن و كشتن دار ، تازيانه ، :خليفه حكم -
روي بر كنجكاوي و حيرت با را كلمه چند اين كه كلان قاضي
از محكمه اين در خليفه و وزير را آنچه ميخواند ، وزير كاغذ
:كرد متهم به روي سرانجام.دريافت داشتند انتظار او
تست؟ عينالجمعقول دعوي اين آيا.رعنا حلاجك حلال ، خونت -
ديگر چيز ميراند زبان بر فرعون آنچه جز چيزي كه قول اين
!نيست
حاضرانمحكمه پيش در را خود هنگام ، اين تا كه عاليجناب
هرگونهجانبداري از خالي و بياعتنا بيطرف ، ممكن حد تا
در كه را دستپاچهكاغذي حالت با ناگهان بود داده نشان
دوات آنگاه.گذاشت رويزمين كلان قاضي نزديك داشت دست
و نهاد قاضي روي پيش بود ، رويش پيش كه را زيبايي و مرصع
:گفت
.بنويس اينجا را كلمهات يك همين كلان ، قاضي -
حاكمشرع زبان به كه محكمه حكم بود ، قاضي حكم كلمه اين
صادر متهمحكمي درباره هنوز ميكرد تصور قاضي.گشت اعلام
محكمهها در گهگاه كه بود او كلام تكيه كلمه آناست نكرده
به كلام تكيه آن ايراد در و ميراند زبان بر متهم به خطاب
را آن اينكه در رو اين از.نداشت حكم انشاء قصد وجه هيچ
رفت جلو محكمه ، اول منشي.كرد ترديد اظهار بنويسد كاغذ بر
تغير و تحير با بالاخره قاضي.گذاشت او دست به را قلم و
:نوشت را جمله
ميكنددعوي كه دعوي اين رعنا حلاجك.است حلال خونش -
كرد امضاء مهرخويش به ناچار و نوشت را اين.است الوهيت
از حكم ذيل در ميكند رارونويس چيزي كه بچهاي مثل سپس و
دار ، تازيانه ، :نوشت ميخواند عاليجناب كاغذ در آنچه روي
.سوختن و كشتن
آن كهعاليجناب كاغذي به چشم زير از كه ديگر قاضي سه دو
قاضي حكم بودمينگريستند برده كار به بادبزن جاي به را
.كردند تاييد را كلان
جز گويي كه كرد تلقي چنان را حكم حلاج.آمد پايان به محكمه
گزارشنويس اگر.اعتراض نه كرد دفاع نه.نداشت چشم را آن
يا كرد تضرع محكمه مقابل در او كه فرانمايد چنان ديوان ،
بيان ظاهرا حلاج ، سكوت.است محض دروغ درخواست را حكم لغو
نمايش يك از بيش چيزي را محكمه او كه بود نكته اين
.نميكند تلقي داوري يك عنوان به را آن حكم لاجرم و نميداند
و نكرد اعتراض هيچ حكم اين مقابل در او كه بود رو اين از
خانه در هم كه زندانش به را او سيلي و چوب با نگهبانان
.برگرداندند بود وزير
را محكمه خرسندي و رضايت با جناب عالي.بازشد محكمه درهاي
روانه مسجد سوي به باشتاب يارانش و كلان قاضي.كرد ترك
مشاهده براي كه كساني.بازنمانند ظهر نماز از تا شدند
اطراف كوچههاي در نجويكنان بودند آمده محكمه جريان
يا امشب همين شرطه صاحب جناب ميكنم گمان.شدند پراكنده
اگر.داشت خواهند نظارت محكمه حكم اجراي جريان بر فردا
از آنچه با ميرسد شرطه صاحب جناب عرض به كه گزارش اين
حيث همه از شد خواهد عرض خليفه پيشگاه به وزارت ديوان
و فضولانه كنجكاوي شرطه صاحب مقام است اميد نباشد موافق
.ببخشند بهوي را ناچيز اين فوقالعاده باريكبيني
مولف حق و كتاب روزجهاني
روز 3 (متحد ملل فرهنگي و علمي تربيتي ، سازمان) يونسكو.
جهاني عنوانروز به را هرسال آوريل با 23 برابر ارديبهشت
نخست را ، كتاب جهاني روزاست كرده اعلام مولف حق و كتاب
و بيست به اسپانيا دولت و ناشران بينالمللي اتحاديه
به سپسكرد پيشنهاد يونسكو عمومي كنفرانس اجلاس هشتمين
افزوده آن به نيز مولف عنوانحق روسيه فدراسيون پيشنهاد
.رسيد تصويب به كنفرانس در شركتكننده كشورهاي توسط و شد
درمراسمي ريشه (آوريل 23) ارديبهشت روز 3 انتخاب دليل
با روز ، فروشندگان اين در.دارد اسپانيا كاتالونياي در
ديگر دليل.همراهميكنند سرخي گل ميفروشند ، كه كتابي هر
از برخي مرگ يا تولد با آن تقارن روز اين انتخاب
سروانتس ، ميگل:جمله از جهان ادبي شخصيتهاي و نويسندگان
...و وايهخو اينكاگارسيلاسودلاوگا ، مانوئل شكسپير ، ويليام
.است
جلب مولف ، حق و كتاب بزرگداشت براي روزي اختصاص از هدف
آسانترين اين به خصوصي و دولتي انجمنهاي و سازمانها توجه
كهنترين و وانديشه احساس بيان دانش ، كسب روش ارزانترين و
گسترش و ظهور بهرغم كه است بشر معنوي ارتباط وسيله
جذاب ، موثر ، هموسيلهاي هنوز مدرن ، و پيشرفته رسانههاي
عامل بزرگترين ميتواند استو جايگزينناپذير و دسترسي قابل
بين تفاهم و دوستي ايجاد و وفرهنگ دانش گسترش پيشرفت ،
.باشد جهان ملتهاي
درفرهنگ و است فرهنگي محصولات قديميترين از كتاب ، اگرچه
وليلااقلحق دارد ، كهن سابقهاي نيز ما اسلامي -ايراني
نيافته دست مناسبخود جايگاه به ما كشور در هنوز مولف ،
جمهوري رياست ديدگاههاي طرح با همزمان ميرسد ، نظر به.است
فرهنگي الزامات از يكي است لازم مدني ، جامعه با ارتباط در
و شده گرفته جدي نيز مولف حق يعني مدني جامعه
ارائه.پذيرد صورت امر اين تحقق براي لازم برنامهريزيهاي
كپي رعايت و مولفان حقوق با ارتباط در قانوني يا لايحه
و گرفتن قرار از قبل) كشور داخل محدوده در لااقل رايت ،
را مولفان ميتواند (گات چارچوب در ايران شدن پذيرفته
.سازد وابسته فرهنگي كار به پيش ، از علاقهمندتر و دلگرمتر
عنوان به اسلامي ارشاد و فرهنگ وزارت اقدامات ميان ، اين در
ديد منظر در يقين ، و قطع بهطور مولفان ، حقوق حامي نهاد
در آينده سال آوريل روز 23 تا و بود خواهد فرهنگ اهل
حمايت در نياز مورد قوانين و آئيننامهها تدوينالزامات ،
اهل جامعه كه بود خواهد خواستهاي مولفان ، ازحقوق
.بود خواهند آن انتظار چشم قلمايراني ،
|