دولت شناسي پويايي
خلدون ابن انديشه در
شاهكارهاي بزرگترين از خلدون ابن مقدمه:اشاره
نخستين آن در كه است اسلامي - ادبي و تاريخي جامعهشناسي ،
اقتصاد علم مبادي و جامعهشناسي و تاريخ فلسفه از بار
خلدون ابن انديشههاي.است شده بحث اجتماعي عدالت و سياسي
در وي شده ارائه نظرات و بوده گسترده بسيار بعداجتماعي در
تجربي دادههاي از برگرفته و اجتماعي ، عيني - تاريخي ابعاد
نظريات كه بهطوري ميباشد ، دانشمند اين بررسي مورد جوامع
قابل گوناگون طوايف و ملل تاريخي زمينههاي بعضي در وي
اين نظر است شده سعي حاضر مقاله در.ميرسد نظر تطبيقبه
جنبه از وي دول نظريهانحطاط ويژه به بزرگ متفكر
باپيدايش گرچه.گيرد قرار بررسي مورد سياسي جامعهشناسي
اما است نقد قابل جهاتي از ابنخلدون انديشه جديد ، نظريات
خواهد درك قابل خود زماني ظرف در او انديشه واهميت ارزش
.بود
مقالات گروه
:زيرا دارند حكومت به نياز اجتماعات تمام است معتقد وي
نظم كهبدان رود بكار سياستي بايد ناچار بشري اجتماع در
(1).برقرارشود اجتماع امور ترتيب و
به افرادجامعه ميان جامعه ، در درگيري و ستيز دليل به
بوده حاكمي داراي بشركه براي است لازم منافع ، كسب خاطر
(2).باشد ديگري به يكي درازي دست مانع تا
در را حاكم وجود و حكومت به نياز خلدون ابن اينجا در
يكديگر به نسبت مردم تجاوز و تعدي عدم و نظم وجود ضرورت
سياسي علوم دانشمندان اغلب كه است استدلالي اين و ميبيند
تبيين را حكومت به نياز گونه همين به و جسته تمسك بدان
.ميكنند
كرد كار به حكومت به اجتماع نياز تبيين در خلدون ابن
اشاره نظم حفظ و ايجاد جهت دولت ابزار عنوان به قانون
وتجاوز تعدي از جلوگيري قانون كرد كار است معتقد و ميكند
كه نظري است ، اجبار نيروي وسيله به يكديگر به نسبت افراد
:است معتبر نيز امروز سياسي شناسي جامعه حوزه در
از ودولت فرمانداران بزرگ و كوچك شهرهاي در اما و
مقررات وضع راه از و پيشگيريميكنند ديگري به برخي تجاوز
به نميتوانند كه ميسازند مطيع را دستانخويش زير چنان
به و نمايند تجاوز هم به يا كنند درازي يكديگردست
يكديگر به ستمگري از پادشاهي تسلط و اجبار نيروي وسيله
(3).گردد آغاز حاكم خود از ستمگري كه آن مگر ميشوند ، منع
وحكومت دولت عصبيتدر عامل به خلدون ابن فوق مطلب از بعد
را دولت آن زوال و شده تشكيلدولت موجب كه ميكند اشاره
.ميكشاند سقوط سراشيب به
بقاي تشكيلدولت ، در اصلي عنصر را عصبيت عامل خلدون ابن
عدم يا وجود اثر در كه دولتميداند ، زوال سرانجام و دولت
عبارت به ميرود ، بين از يا و ميشود دولتيتشكيل آن وجود
در را دولت تشكيل و دولت تشكيل در را عصبيت ديگرنقش
كه دولتهاست سقوط و ظهور.ميداند اساسي اجتماعي ، ثبات
.ميشود راموجب اجتماعي نابساماني و ثبات عدم يا ثبات
.است كليدي نقش اجتماع ، در دولت پسنقش
و درجامعه انحطاط دروني و داخلي عوامل خلدون ابن نظر از
خارجي و بيروني عوامل به بيشترينسبت اهميت دولت ،
نظامي ، نيروي ضعف طبقاتي ، ياتعارض ستيز چون عواملي.دارند
پايين طبقه فشار و سياسي و اداري انسجام و سازماندهي عدم
به وي.ميشود وحكومت درجامعه بحران موجب حكومت ، به جامعه
مكانيسم و بوده واقف مردم و حكومت بين ديالكتيكي رابطه
ضمن خلدون ابن.است كرده مشخص هم بر را دو اين گذاري اثر
را دولت انحطاط عوامل اجتماع ، در شرايط و مسائل برشمردن
.مينمايد مشخص
و داخلي عوامل عمده بخش دو به ميكند ذكر او كه عواملي
به او داخلي عوامل قسمت در ميشوند ، تقسيم خارجي عوامل
، اخلاقي -رواني عوامل:جمله از ميكند اشاره چندي عوامل
.مادي عوامل و جمعيتي عوامل نظامي -سياسي عوامل
تجملخواهي عامل به وي اخلاقي -رواني عوامل قسمت در
اشاره عصبيت و وجبن و ترس فقر ، اخلاقي ، فساد بر آن وتاثير
خلدون ابن نظر از كه وحكومت دولت هرگاه:است معتقد و كرده
دچار است ، آمده كار روي قبلي دولت بر خروش و انقلاب با
روحيه و شده مستولي آن بر فساد لاجرم شود ، خواهي تجمل
راحتي به و داده دست از را كشور كيان از دفاع و سلحشوري
تجمل اين عمل مكانيسم.ميكشاند نابودي ورطه به را كشور
و دولت خواهي تجمل كه است چنين ابنخلدون نظر از خواهي
از بيشتري سهم كه شده آنها مخارج فزوني باعث حاكم ، هيئت
باعث امر اين.ميدهند اختصاص خود به را عمومي بودجه
از نتيجه در گرفته ، قرار فشار تحت كشور اقتصاد ميشود ،
يك سمت به و شده خارج آبادي و عمران جهت عادي مجراي
بالاي افراد براي مصرف هم آن شود ، داده سوق مصرفي اقتصاد
.مردم همه نه و قدرت هرم
مطرح ابنخلدون كه است دين فراموشي ديگر روانشناختي عامل
را وملت دولت و شده موجباضمحلال نيز دين فراموشي ميكند ،
:ميكشاند سقوط سراشيب به
فرمانرواييعرب ، دوران از روزگاري گذشتن از پس آنگاه
از فروگذاشتند ، را دين و آداب كه آنان قبايل از گروهي
از هم را سياست نتيجه در و شدند جدا هم دولت امور و مشاغل
باديهنشيني وضع و خشك دشتهاي همان به و بردند ياد
(4).بازگشتند
خلدون كهابن است ديگري عامل عقايد اختلاف و عصبيتها تعدد
:ميكند اشاره آن به
آنهاعصبيتي از هريك بدنبال كه تمايلات و عقايد اختلاف
و دولت با اينرومخالفت از و ميشود ديگر عصبيت مانع است ،
آن خود هرچند مييابد ، پياپيفزوني آن ، ضد بر قيام و خروج
عصبيتهاي از هريك زيرا باشد ، بهعصبيتي متكي هم دولت
(5).ميپندارد ارجمندي و قدرت داراي را خود دولت زيردست ،
داردكه اشاره اجتماعي گسيختگي به خلدون ابن اينجا در
اينكه بهجاي و شده جامعه در يكپارچگي و وحدت عدم موجب
سوي به و شده جامعهمتمركز نيروي قوا ، تجامع و تعادل با
شدن زايل و پراكندگي دچار اجتماع شود ، رهنمون واحد ، هدف
به را جامعه و شده درگيري و ستيز جهت در اجتماعي نيروهاي
.ميدهد سوق بحران و گسيختگي سوي
:جمله از چندي عوامل به نظامي -سياسي عوامل بخش در
ستم ، مردم ، و بينسلطان حجاب بيگانگان ، بر تكيه خودكامگي ،
را خودش خاص استدلال هركدام براي و كرده اشاره...و خشونت
زوال موجب كه نظامي -سياسي عوامل از يكي.ميآورد
خلدون ابن نظر از است پادشاه و حاكم خودكامگي حكومتميشود ،
با اول.ميگذارد منفي اثر طريق دو از استبداد و خودكامگي
افراد ، درآوردن انقياد تحت و آزادگي روحيه بردن بين از
و مشاوران مستبد ، حاكم دوم و.ميكند زايل را اجتماع عصبيت
موجب مسئله اين و ميكند جمع خود گرد را غيرصالح كارگزاران
كه زماني حاكم هيات چون ميشود ، حاكم هيئت نادرست كاركرد
.بود خواهد غيرشايسته باشد ، خودكامه و مستبد حاكم ،
بخش اين در خلدون ابن كه است ديگري عامل بيگانگان بر تكيه
:ميكند ياد آن از
نيروي كرديمبه ياد همچنانكه دولت ، رئيس كه دانست بايد
ايشان چه فرمانرواييميرسد ، به خويش دودمان و خويشاوندان
را ايشان و ويميباشند كار وضع در او پشتيبان و جمعيت
به را خراج امور و ووزارت ميكند مملكت مشاغل عهدهدار
چنانكه كه مييابد دوام هنگامي وضعتا اين و ميسپارد آنان
يا شكل كه همين ولي است نخستين مرحله دولتدر كرديم ، ياد
و خويشاوندان از جدايي دوران فراميرسد ، دوم مرحله
غرور و سرمستي سبب به را آنان و آيد پديد سلطان ، خودكامگي
او بستگان و خويشاوندان براند ، دولت از خودكامگي از ناشي
راندن براي و آمد درخواهند وي دشمنان از برخي زمره در
در مشاركت از آنان ممانعت و دولتي پايگاههاي از ايشان
نيازمند عشيره جز به تازهاي ياران و بدستپروردگان دولت
اتكاء ايشان به خويش خويشاوندان با مخالفت در تا شد خواهد
دولت شكستن درهم اعلام منزله به وي عمل و....كند
(6).ميباشد
بربيگانگان تكيه -الف:دارد وجود نكته دو فوق مطلب در
كه است افرادخودي كردن ناراحت و كردن دلخور قيمت به
-ب.ميشود وعداوت كينه و دشمني به منجر نهايتا
و تفرقه موجب ميكنند ، حكومترخنه درون به كه بيگانگاني
حكومت به زدن ضربه باعث دو هر اين.ميشوند ناهماهنگي
.ميكشاند سقوط سراشيب به را آن نهايتا كه ميشود
در اگردولت:است ديگر عوامل از مردم و سلطان بين حجاب
آن خدايگان داشتهباشد ، باديهنشيني خوي فرمانروايي ، آغاز
خواهد مردم با جستن نزديكي و باديهنشيني فروتني ، صفات بر
خواهد ميآيند ، او ديدار به كه را كساني آساني به و بود
شد ، نخواهد قائل باره ، اين در تشريفاتي هيچگونه و پذيرفت
روش به و يابد رسوخ او ارجمندي و استيلا كه همين ولي
به مردم از و گرايد سالاري يگانه و خودكامگي فرمانروايي
درگاهنشينان با كردن گفتگو براي شود ، بينياز خودكامگي سبب
بسيار آمد و رفت علت به سلطنتي مخصوص شئون درباره خود
از حدامكان تا كه برميآيد آن درصدد ملاقاتكنندگان و دوستان
بار امر كه ميگزيند بر كسي خود دربارگاه و جويد دوري عامه
كه بپذيرد را كساني تا باشد او وسيله به ديگران دادن
كاركنان و دوستان قبيل از كند ديدار آنان با باشد ناچار
در مردم و او ميان كه برميگزيند حاجبي اينرو از و دولتش
وظيفه اين براي خود درگاه در را او و باشد تماس
(7).نگاهميدارد
شده واقعياتاجتماعي از بودن دور موجب مردم از بودن دور
از درست درك موجبعدم اجتماعي واقعيات از بودن دور و
به منجر خود نوبه به ازشرايط درست درك عدم.ميشود شرايط
جامعه در نادرست عملكردهاي اين شدهكه نادرست عملكردهاي
واقعيت ، از بودن دور دليل به باز كه گذارده منفي اثرات
همچنان دور اين و نميشود حاصل منفي اثرات اين از اطلاع
.ميكند پيدا ادامه
عوامل ادامهبحث در خلدون ابن كه است عواملي جمله از ستم
معتقد ستم مورد در وي ميكند ، اشاره آن به دولت انحطاط
نتايج و است اجتماع و آباداني ويرانكننده ستمگري:است
و تزلزل و تباهي از عبارت كه آباداني و اجتماع ويراني
(8).بازميگردد دولت به است ، سقوط
:ميدهد قرار بررسي مورد بعد سه از را ستم خلدون ابن
كار.سلطان بازرگاني مردم ، حقوق به تجاوز اجباري ، كار
به نسبت حكومتميتواند كه است ستمي نوع سه از يكي اجباري
آنها بزرگترين و سختترينستمگريها از و:دارد روا مردم
كار به بناحق را مردم كه ايناست اجتماعي فساد لحاظ از
زيرا گمارند ، مزدوري به را آنان بيمزد و كند وادار اجباري
(9).اوست ثروت و تمول قبيل از انسان كار
آزادي -الف:ميشود رامتذكر نكته چند ابنخلدون اينجا در
و انجام به رامجبور كسي نبايد است ، محترم وكار شغل
حقوق بهويژهعدمپرداخت استثمار -ب.شغلينمود ايفاي
-ج.ميشود فساداجتماعي موجب حكومت ، كاركنانازطرف مادي
حق تضييع اوست ، پس بالقوه ثروت منزله انسانبه كار
طبيعيترينحق به تجاوز نيز وي وشغل حرفه در انسان
تبيين و ظرافتتحليل.است خود تملكدسترنج حق كه انساني
آن درون معناييچند كه مختصر جمله چند دراين ابنخلدون
ستمگري ديگراز نوعي نيز تجاوز.دارد ، هويداست نهفته
كرد نبايدگمان و:كند مي اشاره آن ابنخلدونبه كه است
ثروت ازگرفتن عبارت تنها است ، چنانكهمشهور ستمگري كه
بلكه سبباست ، و عوض بدون آن دستمالك از ملكي يا
ملك يا هركسثروت و دارد اين از مفهوميكليتر ستمگري
يا بيگاريگيرد به را او يا بربايد چنگاو از را ديگري
حقي و تكليف اداي به را او يا چيزيبخواهد وي از ناحق به
است ، ستمگر كسي چنين نكرده ، واجب آنرا شرع كه كند مجبور
كساني و ميگيرند خراج ناحق به كه ستاناني خراج بنابراين
به املاك غاصبان كليه و بازميدارند حقوقشان از را مردم كه
به آنها همه فرجام و ستمگرانند اينها همه باشد كه نحوي هر
(10).بازميگردد دولت
گرفتن ناديده و مردم بهحقوق تجاوز است معتقد ابنخلدون
خود به نهايتا كه ستماست نوع يك هرنحوي ، به حقوقآنان
به مردم از بهخاطرسوءاستفاده دولت و حكومتبرميگردد
.ميشود كشيده نابودي ورطه
شرح چنين ابنخلدون كه سلطاناست بازرگاني ستم ، سوم نوع
پيش فصل در يادكرده ازستم كه ديگري ستمگري و:ميدهد
سقوط سراشيب به سريعتر دولترا و اجتماع و است بزرگتر
ازراه مردم اموال بر يافتن ميسازد ، تسلط نزديك تباهي و
آنگاه و بها ارزانترين به كالاهايايشان و محصولات خريدن
غصبو بهطور قيمتها بهگرانترين كالا همان كردن عرضه
كرات به را شيوه اين و.بهآنان فروش و خريد در اكراه
نقصاني مردم سرمايههاي به و ميدارند معمول كالاها درباره
دست آنكه جز نميبينند ، گريزي راه هيچ و مييابد راه فاحش
آنان ، سرمايههاي زيرا بردارند پيشهوري و ستد و داد از
در ابنخلدون (11).ميشود دولت فرمانروايان سودهاي جبران
و ميكند مطرح را بازار در كلان دلالي و انحصار نوعي بالا ،
موجب ميشود ، انجام كلان ، سرمايه با حكومت توسط عمل اين چون
بازار و اقتصاد نهايتا كه شده كوچك سرمايهاي رفتن ازبين
.ميكند فلج را
و خشونت اعمالخشونتميداند ابنخلدون را بعدي عامل
درازمدت در حكومت و دولت ازطرف قهريه قوه بهكاربردن
حكومت سلطه و انقياد تحت كه مردمي و داشته معكوس نتيجه
گرفتهاند ، قرار تحتسلطه فشار و زور اعمال اثر در و بوده
ميشوند رويگردان آن از و برداشته دست دولت حمايت از كمكم
مردم همراهي و ياري به حكومت كه حساسي لحظات در كه بهطوري
در را حكومت و رويگردانيده دولت از آنان است ، نيازمند
دادن كيفر در سلطان اگر:ميگذارند تنها بحراني شرايط
و باشد كنجكاو ايشان نهاني امر در و سختگير و قاهر مردم
را مردم خواري و وقتبيم آن برشمارد ، را گناهانايشان
پناه وفريب مكرر و دروغ به سرانجام فراميگيردو
بهفضايل تباهي و فساد و ميگيرند بدانخو و ميبرند
و نبردگاهها در كه بسا چه مييابدو راه آنها اخلاقي
فساد سبب به و ميكشند دست سلطان ياري از مدافعه هنگام
كه بسا چه و ميرود تباهي به رو كشور نگهباني امر نيتها
و برسانند بهقتل را سلطان و كنند غوغا وضع اين بهعلت
منوال برهمين كشور وضعيت.ميگرايد بهتباهي دولت درنتيجه
(12)...يابد ادامه وي خشونت و فرمانروايي
جنگ عامل به نظامي ، ابنخلدون -سياسي عوامل خاتمه در
و دولت اضمحلال انحطاطو موجب كه عواملي از بهعنوانيكي
تحليل با استجنگ معتقد و كرده ميشود ، اشاره حكومت
موجب اجتماعي ، بحران ايجاد و اقتصادي نظاميو قواي بردن
.ميكند تسريع را آن اضمحلال نهايتا و شده حكومت تضيف
و جمعيت عمل مكانيسم به فوق عوامل برشمردن بعداز ابنخلدون
آنرا و پرداخته دولت انحطاط روند بر جمعيت تاثير نحوه
:ميدهد قرار تحليل و تجزيه مورد
جمعيت بر و يابد توسعه شهر اجتماع و عمران هنگاميكه ولي
فراوان كارهاي بهسبب هم آن وسايل و ابزار شود ، افزوده آن
كمال و نهايي بهمرحله تا مييابد فزوني صنعتگران بسياري و
از و يابد انحطاط آن عمران همينكه اينرو از...ميرسد ، خود
و مييابد تقليل آنهم ساختمانهاي شود ، كاسته آن ساكنان
كمي سبب به سپس و ميشود استوار و بلند و زيبا بناهاي فاقد
(13)....ميپذيرد نقصان آن در هم كوشش و كار جمعيت
دارد ادامه
اخضري فروغ
|