پارسي كهن متون فرهنگي طنز
قراگوزلو محمد دكتر
چگونه لودگي و شوخي هجو ، هزل ، با طنز مرزبندي چيست؟ طنز
تفاوتهاي است؟ كدام طنز تاريخي رسالت و هدف ميشود؟ ترسيم
روزمره و مبتذل (طنز شبه) طنز با فرهنگي طنز
:رسانهاي طنز ويژگيهاي
رسانهاي ، فرهنگي ، طنز از نمونه دو مقايسه و ارائه
.فارسي سخن كهن متون در ارزشمند و بالنده روشمند ، هدفمند ،
و لغتنامهها و فرهنگها غالب در و ;است دانسته چنانكه
هجو ، طنز ، مقوله سه مرزهاي آمده ، نيز معين فرهنگ جمله از
و فرورفتگيها وبعضياست ممتاز يكديگر از وهزل
مضامين مفاهيم ، نبايدشناسايي رايج ، درهمآميختگيهاي
.نمايد ومخدوش دشوار را پديدهها اين ومصاديق
طعنه كردن ، سرزنش و مسخره ;افسوس:لغت در را طنز اينكه
عمق كننده تداعي و بدرستيبيانگر شايد كردهاند ، معني زدن
و صحيح شيوه به معناييواژه دلالت ديگر عبارت به مطلبو
سه اين خود رويكردهايروزمره در طنز اگرچهاصولينباشد
فرهنگي طنز كه توجهداشت بايد اما برميگيرد ، نيزدر را معني
فراتر مراتب به است ، كاربردي نهفته فارسي سخن كهدر عميقي و
انتقاد در طنز كاربردهايرايج از يكي.دارد طعنهزدن از
چند هراست تاريخي ثبتحقايق و اجتماعي ازنابسامانيهاي
لودگي و شوخي با "درباريغالبا تلخكهاي طنزآميز كهسخنان
داريم ، سراغ وملانصرالدين بهلول از كه طنزي با و همراهاست
كه ميدهد نشان بررسيساده يك همه اين با نيست ، يكدست از
ماجرا اين به.عجينگشتهاند خاص حكمتي با اينسخنان اكثر
است رفته الرشيد هارون بهلولو ميان كه شگفتناك وگفتگوي
براي ميخواست هارونالرشيد ، كه ميكنند نقل.توجهكنيد
مورد در خود بااصحاب او.كند تعيين القضاه بغداد ، قاضي
.كرد مشورت گردد منصبقضاوت عهدهدار كه شخصشايستهاي
را كار اين بهلولشايستگي مانند هيچكس:همهگفتند
هوشمند ، ايفقيه":اوگفت به و طلبيد را بهلول هارون ، "ندارد
اين صلاحيت من":گفت بهلول."كن ياري قضاوت درمورد را ما
اين براي تورا بغداد مردم تمام":گفت هارون".ندارم را كار
آنها از خودم به من!عجبا":گفت بهلول ".شايستهميدانند كار
دروغ يا ندارم كهصلاحيت ميگويم راست يا من وانگهيآگاهترم
دروغ اگر و صلاحيتندارم ، پس ميگويم راست اگر.ميگويم
"!!داشت رانخواهد قضاوت مقام صلاحيت آدمدروغگو ، ميگويم ،
عين در و طنزآميز شيرين ، حكايت اين به كنيد توجه همچنين
:ملانصرالدين از حيرتانگيز سخت حال
ملا.گريخت دو آن از يكيبود بز دو را ملا گويند"
خانه به وقتي.كند پيدا را فراري بز نتوانست كوشيد ، هرچند
را كار اين سبب مردم ، .كرد بسته بز زدن به شروع برگشت ،
از نبود ، بسته بز اين اگر نميدانيد ، شما:گفت ملا.پرسيدند
".فرارميكرد زودتر ديگري
و شده مشهور لطيفه به مردم ميان در كه آبدار طنزهاي اين
برخاسته حكمتآميز سخن و مثل صدها آنها نتيجه و متن از
تاريخ از برههاي احوال و اوضاع مبين نهايي تحليل در است ،
و حكمت آنبا آميختگي و موضوع لطافت.است كشور اجتماعي
اندك كهبا نهفته حقيقتي تلخي و حالبرندگي عين در و ;خرد
وفيالواقع.طنزهاست اين بارز ميشود ، ويژگي عيان تاملي ،
نه گفتن ، سخن-راست اما -غيرصريح و دركنايه و مستوري همين
مفري بلكه است ، سخنفارسي فرهنگي طنز خصلتزيباييشناسي تنها
تعريض و كنايه بديناعتبار.هست نيز گوينده جان برايرهايي
اين نقد در كه نكتهاي.است فرهنگي طنز خيال صور مهمترينركن
توجه مورد نيزهمواره قديم از و گيرد قرار بايدمدنظر مهم
.است وتعريض كنايه مرزبندي بوده سخنشناسان و منتقدين
و كناريكديگرآوردهاند در را تعريض و متقدمانكنايه بيشتر"
كه تفاوتي تا بعضيكوشيدهاند ولي كردهاند مفهومنقل يك به
نكته اين به كه نخستينكساني از.شود روشن هست ميانآنها
/-ص 208 ج 1 العمده دركتاب -/رشيق ابن يكي توجهكردهاند
كنايه وي نظر از..است اثير ابن ضياءالدين وديگري است
آن له موضوع استعماللفظ بدون را چيزي كه ايناست از عبارت
كه بياوريم دركلام را چيزي كه است اين وليتعريض كنيم ياد
.كند دلالت است نيامده دركلام كه چيزي بر
فارسي طنز زيباشناسي مباني شرح به را نگارنده كه آنچه اما
است تفتازاني جمله از قدما تامل قابل نظريه تا داده سوق
:ميدانستهاند "تصريح از رساتر هميشه را كنايه" كه
كه جرجاني عبدالقاهر عقيده است مدار همين بر و
نيست اين معني شود ، سخنآورده در كنايهاي كه هنگامي":گويد
در كه است اين بلكهمقصود شده ، افزوده چيز آن برذات كه
مفهوم آن يعني.شدهاست افزوده چيز آن كردن وپايدار اثبات
".كردهايم بيان شديدتر و رساتر ، موكدتر را
"بازكنده پوست و آشكارا" چه اگر كنايي سخن اعتبار بدين
و است عريان سخن از شديدتر و موكدتر رساتر ، ولي نيست ،
كسي به زيركي و نازكي به كه گوشهاي كه پيداست ناگفته"
خواهد كارگر شنونده در آشكار و روشن سخن از فزونتر ميزنند
."بود خواهد وهشداري زنهار را او و افتاد
كه -فرهنگي طنز شديد و عميق تاثير و برندگي "دقيقا و
و.ميشود مربوط نكات همين به -است همراه كنايه با "معمولا
فرهنگي ، اصيل ، طنز از دونمونه مقايسه به آنكه از پيش
كه كنيم ترمذيياد منجيك از برسيم ، پارسي سخن لطيف و كنايي
آنچنانكه.بودهاست خويش عصر شعراي ازقويترين كنايي سخن در
كمند از و طعنشنرستي تير از كسي":گويد خانهدايت قلي رضا
."نجستي هجوش
:فرهنگي طنز دوغول عبيد و حافظ
و يكديگرند تالي طنزهايشان مضمون در اگرچه عبيد و حافظ
خود طنز تير با اجتماعيرا هدف يك -بيش و كم -هردو
زيباييشناسي و نوعبيان لحاظ به ولي نشانهگرفتهاند ،
.دارند عمدهاي سخن ، تفاوتهاي
پيش بوراني بادنجان گرسنگي حالت در را محمود سلطان"
مدح در نديميخوشطعاميست بادنجان گفتآمد خوشش.آوردند
چيزي مضر سخت بادنجان:گفت شد سير چون.پرداخت بادنجانفصلي
سلطان.كرد مبالغتيتمام بادنجان مضرت در نديمباز.است
نديم نه توام مننديم:گفت !ميگفتي مدحش اينزمان نه:گفت
بادنجان آيدنه خوش ترا كه گفت بايد مراچيزي.بادنجان
"...را
تاريخي چهره به حكايت اين در عبيدزاكاني كه تازيانهاي
زده درباري مداحان و چينان قاب دور بادنجان ليسان ، كاسه
است ، بازاري سخنور شبه گروهي فرومايگي بيانگر فقط نه است ،
بر اجتماعيحاكم روابط و مناسبات چگونگي از حاكي بلكه
!هست نيز -باشد سالوس همانارواج كه -حكايت زمانه
هجو اهل را وي عبيد ، زندگي اوان همان از كه پيداست چنين
در كه منابعي كهنترين از يكي.ميدانستهاند طعن و طنز و
:كهذيل است دولتشاه گفته سخن باره اين
و طبع خوش مرد":مينويسد عبيدزاكاني خواجه مفخرالفضلا ، ذكر
ميدانند ، هزالان ازجمله را او فاضلان چند هر و بوده ذوق اهل
".وقوفست صاحب علوم فنون در اما
را او سخن زواياي ساير عبيد طنز الايام قديم از "ظاهرا
همين بر نيز "مير خواند"كه چرا داده ، قرار الشعاع تحت
آن افاضل جمله از".ورزيدهاست تاكيد او انديشه و وجهشعر
هزل رسائل از بعضي استكه عبيدالزاكاني مولانا زمان ، ديگري
".دارد اشتهار ميانمردم در او انگيز فرح وسخنان آميز
رانده ، مولانا سخن عبيد"گويي هزل" از كه ديگري شخص
در را قزويني ويرند.است (ق. -ه م 939) صفي فخرالدينعلي
.است خوانده"حيا بي هزالي در و بيمحابا گويي هجو"
را سلمان و عبيد مشاجره شنيدني بس ماجراي نويسنده همين
با ايشان ظرافتهاي و شعرا لطايف بخش در سوم فصل ذيل
توجهادوارد عبيد - !طنز يا - هزلكردهاست نقل يكديگر
وانتخاب سخن شيوه در":داشته خودمعطوف به نيز را براون
به متقدمينمنحصر شعرا ميان در موضوعات ، عبيد لطيفه نادره
باجانشينان و سوزني خود سلف با كلاموي چه اگر است ، فرد
از يزدي محمودقاري و اطعمه ، شيخ ابواسحقشيرازي ، چون خويش
".نيست خالي شباهتي
عبيد انتقادي لطايف نبايد كه است آن بر صفا الله ذبيح
پرداز لطيفه شاعر ساوجي سلمان همچون و خواند هجويات را
.ناميد هجاگوي را قزويني
اشعار":كه است معتقد ايران در ادبيات تاريخ نويسنده
از عيبگويي و عيبجويي قصد به هم عبيد هزل و مطايبه
است ، شده سروده معاصران گفتارهاي و كردارها و انديشهها
بهسبب و پنداشته مضحكه و هزل جنس از را آنها بيخبران ليكن
هجو كه آن حال و هجاگوناميدهاند و جهنمي را عبيد آنها
شده ، پنداشته هجا وآنچه ميشود يافت بندرت عبيد درآثار
جز آنان با كه گسيختهزمان عنان و فاسد مردم از انتقادياست
".شد روبرو استنميبايست گفته سخن عبيد كه تند همانزبان با
و هجو نه و -طنز به آن از صفا دكتر كه "تند زبان" اين آيا
آيا !است "تند طنز" نوعي براستي ميكند ، تعبير - هزل
حرمت حريم كه هزلي و هجو / فرهنگي غير / هزل و هجو "واقعا
و ميزند ، تنه هتاكي به گاه كه هزلي و هجو ميشكند ، را سخن
ديده كلامعبيد در وجه هيچ به همراهميشود ، محض بيادبي با
مفاسد با اينكهعبيد در.است اين جز واقعيت"قطعا !نميشود
در نيست ، ترديدي بوده گريبان به خوددست روزگار متعدد
البتههجو و /طنز زبان از مبارزهبيامان اين در عبيد اينكه
راه تنها اين "وظاهرا - جسته سود / هتك و هزل و
نيست ، وسوسه و وسواس تاملو محل چندان نيز -است مبارزهبوده
همان با و عبيدنزيسته عصر همان در "دقيقا مگرحافظ اما
!است نگرفته بهسخره را ايشان و نياويخته دغلغدار جماعت
چون اميرمستبدي بلامنازع حاكميت درزمان عبيد اگر
شيراز از- تا 758 سالهاي 754 طي -محمدمظفري مبارزالدين
هجو و بهطعن دور از و برده پناه آلجلاير دربار به و گريخته
اين ودر است ، پرداخته عجم عراق نيمگاهتاريخ بزرگ ديكتاتور
درنظر بايد عوض در است ، داشته جانينيز تامين بالطبع ميان
و است نكرده ترك را ميدانمبارزه هيچگاه حافظ كه داشت
كنايي زبان به حدودي استتا ميتوانسته امر همين كه هرچند
يا دير و عميقتر را او لايههايطنز و بخشد بيشتري حافظغلظت
عكس بر حافظ طنز كه ايناست مسلم قدر همه اين با بترنمايد ،
چه تا نميرسد بههزل هرگز عبيدزاكاني و سعدي بزرگانيچون
هنري هم قدر كههر عفاف پرده دريدن و زباني هجووبد به رسد
طمانينه همه بااين شاعري كمتر.است هنري غير"نهايتا باشد
معشوق با وشيرينزباني گويي نكته و نفس اعتمادبه و طنز و
.است روبروشده خود
مشخصي مرز و مرتبه كه - حافظ برخلاف عبيد تعريضي زبان
در سبب بدين هم.نميگيرد خود به خاصي قالب هيچگاه -دارد
لطيفترين كنار در چارواداري هجوهاي ركيكترين او كليات
.نميشود سرش واحتياط ملاحظه عبيد.است سياسينشسته طنزهاي
بر را درشت و نوكيسگانريز و مدعيان ديده لازم جاكه هر او
لايقشان آنچه هر وترديدي تعارف بيكمترين و خودشاننشانده خر
.است كرده بودهبارشان
پسند مردم.است بازاري گاهسخت عبيد ، (هزل و هجو يا) طنز
حوزهاي در كه حافظ زبانطنزآميز اما.عوام خوشايند و وآشنا
خاص و ديرياب بياني تعريفميشود مضامين نقيض ازاجتماع
آشنا حافظ طنز وشيوه شگرد به كسي اگر دليل همين به.است
تعريضهاي و ازكنايات بسياري دريافت و فهم موفقبه نباشد ،
:فرمايد كه آنجا فيالمثلنخواهدشد او
عشق دارد هنر چه غم جز كه گفت ناصحم
!اين از بهتر هنري عاقل خواجه اي گفتم
ضمن عشق ، منكر خواجه يا ناصح براي عاقل صفت آوردن با
شكوهمند آستان دربرابر را عقل قامت همه "تلويحا اينكه
سخن نيز عشق منكران"بيخردي" نوعي از عشقميشكند ،
خواجه" همان نظرشاعر از عاقل خواجه فيالواقع.ميگويد
.است "!سفيه
:است نهفته استثنايي لطافتي نيز حافظ مذهبي طنزهاي در حتي
دهند بما رضوان روضه نه اگر فردا -
كشيم بدر زجنت حور زغرفه غلمان
اجتماعي طنز به آنها از ما كه حافظ طنزهاي ديگر گونه اما
انتقادي و سياسي ديدگاه حاصل و ميكنيم ياد رسانهاي يا
تمام آئينه تنها نه براستي است خود روزگار حوادث از شاعر
طنز نوع بلكهعاليترين ايران ، اجتماعي تاريخ دورهاياز نماي
:رفت تواند شمار به نيز فرهنگيفارسي كلاسيك
است گلبيز باد و فرحبخش باده چه اگر -
است تيز محتسب كه مي مخور چنگ بانگ به
دارد حافظ كه است اين از مسلماني گر -
فردايي بود امروز پي از اگر واي
و حكمي طنزهاي از بعضي در كه داشت توجه بايد البته
صورت در كه است نهفته بسياري كنايي نكات نيز عبيد لطيف
تاريخي حوادث از بسياري روي از پرده آنها تصريح و شناسايي
از يكي":گويد كه آنجا فيالمثل.برداشت تواند وي زمان
غين قافو گفت ؟"غين به يا كنند قاف"به قيمه:پرسيد ديگري
".گوشتكنند به قيمه !بگذار همه
عصر روشنفكران شبه بيهوده و لفظي جدالهاي تا است آن بر
ثبت كنايه به دارند ، نان غم مردم كه حالي در را خود
رفتهتر شسته يكآب را مضمون همين زير حكايت ودر.نمايد
:ميكند بيان
زمان در كه است چون كه پرسيد عضدالدين مولانا از شخصي"
و ميكردند بسيار پيغمبري و خدايي دعوي مردم خلفا
و ظلم چندان را روزگار اين مردم گفتنميكنند اكنون
از نه يادميآيد به خدايشان از نه كه است افتاده گرسنگي
".پيغامبر
حافظ طنز سطور اين راقم عقيده به ;رفت آنچه به نظر باري
كه است رسانهاي و فرهنگي طنز عيار ، تمام نمونه(عبيد و)
:شد تواند خلاصه ذيل شاخصهاي در آن مختصات
است بيگانه باروزمرگي -ابتذالاست ، 3 ضد است ، 2ـ هدفمند 1ـ
حوادث از صحيحي تحليل -ميكند ، 4 دنبال را تاريخي ورسالتي
ثابت -ميكند ، 5 استادانهعمل وقايع ودرضبط دارد روزگارخود
منتقد -است ، 7 وتعريض كنايه به آميخته پايداراست ، 6ـ و
به -است ، 10 سالوسستيز برمردم ، 9ـ و است بامردم است ، 8ـ
وفادار -است تبارانساني تعالي همانا كه -آرمانهايهنري
-پستيهاست ، 12 و افشاگرپليديها و است تاثيرگذار است ، 11ـ
و شيرين -است ، 13 قدرتبيگانه مقابل در تمكين و باكرنش
.است بخش آگاهي -است ، 14 تلخ سخت حال درعين دلنشينو
|