كودكان ياد با
روز گراميداشت مراسم
افغانستان
برپا كشور سراسر در كودك جهاني
شد
آينه در
حكومت و سياست قدرت ،
فارسي حكم و امثال
جايزه ميلادي سال 1998 براي
نويسنده به ادبيات نوبل
يافت اختصاص پرتغالي
منحصر پرورشي كانون نخستين
در نوجوانان و كودكان بهفرد
شد راهاندازي
شهريار
كودكان ياد با
روز گراميداشت افغانستانمراسم
برپا كشور سراسر در كودك جهاني
شد
.شد برگزار كشور مختلف نقاط در افغاني كودكان ياد
فكري پرورش كانون همت به كه مراسم اين از يكي در ما خبرنگار گزارش به
از بيش شد ، برپا كانون هنري آفرينشهاي مركز محل در نوجوانان ، و كودكان
.كردند شركت شكوهي با جشن در پسر و دختر دانشآموز هزار
كشور وزير لاري موسوي والمسلمين حجتالاسلام حضور با كه مراسم اين در
تمامي به را روز اين فرارسيدن مختلف مليتهاي از كودكاني شد ، برپا
.گفتند تبريك جهان كودكان
روز"سرود پخش ،"كودك جهاني روز"ادبي قطعه قرائت نظير برنامههايي اجراي
مسابقه برگزيدگان جوايز اهداي و تئاتر ،"دوستي"سرود اجراي ،"كودك جهاني
.بود شده ديده تدارك برنامههاي جمله از ژاپن نيپون 98 نقاشي
برگزيده مذكور مسابقه در ايراني دانشآموزان از نفر تعداد 19 است گفتني
ديپلم و طلا ويژه نشان برنده)اقبالي سميه شامل تهراني منتخبين كه شدند
فاطمه ،(افتخار ديپلم و طلا ويژه نشان) اسداللهزاده گلناز ،(افتخار
نشان برنده)كلهر سپيده ،(افتخار ديپلم و طلا ويژه نشان برنده)عبداللهي
،(افتخار ديپلم و طلا نشان برنده)سنايي محمدعلي و (افتخار ديپلم و برنز
.كردند دريافت كشور وزير دست از را خود جوايز كودك جهاني روز مراسم در
منطقه 5 پرورش و آموزش عمومي روابط سوي از دريافتي گزارشهاي براساس
آن طي كه شد برگزار كودك جهاني روز مناسبت به ويژهاي مراسم نيز تهران
از فرازهايي خود ، سنتي لباسهاي با مسلمان و آشوري كليمي ، زرتشتي ، كودكان
.كردند قرائت كودكان به احترام لزوم زمينه در را خويش آسماني كتابهاي
هنري و فرهنگي مراكز و مدارس در نيز مختلفي آيينهاي روز اين در همچنين
.شد برپا كشور سراسر كودكان
آينه حكومتدر و سياست قدرت ،
فارسي حكم و امثال
اين در كه چنان فارسي ، زبان حكم و امثال و ضربالمثلها تحليل:اشاره
چندان را ايراني فرهنگ دوستداران است ممكن است شده پرداخته بدان نوشته
تعميق قصد اگر يابد ، خوب اما.نيفزايد شادي را آنها دستكم يا نيايد خوش
كردن پاك داريم توسعه مسير در گرفتن قرار براي را جامعه فرهنگي اصلاح و
نخواهد و افزود خواهد را مشكلات و دردها دارد ، وجود كه مسالهاي صورت
در بازتابي جامعهاي ، هر اجتماعي -سياسي اوضاع كه پيداست ناگفته.كاست
زبان و ذهن در آنچه سو ، ديگر از و دارد آن مردم انديشههاي و گفتهها
و امثال رو اين از.ميگذارد تاثير نيز قوم آن رفتار بر دارد ، وجود قومي
و ايران اجتماعي -سياسي احوال و اوضاع كه است آينهاي فارسي ، حكم
.ديد آن در ميتوان تاريخ گوناگون دورههاي در را ايرانيان غالب باورهاي
برخي و اجتماعي -سياسي باورهاي سياسي ، قدرت تصوير تا ميكوشد نوشتار اين
فارسي حكم و امثال در جستار راه از را حوزه اين در بحرانزا خلقيات
.بازنمايد
ناخوشايند تصويري فارسي ، حكم و امثال آينه در سياسي قدرت از كلي تصوير
است ، شادماني و عيش مايه آن ، صاحبان براي كلي بهطور سياسي ، قدرت.است
قدرت صاحبان.است آورده ارمغان به را ستمكاري و تباهي مردم ، براي ولي
و بخسبند گليمي در درويش چهل":ندارند سازگاري سر نيز يكديگر با سياسي
(سياسي قدرت) اميران و پادشاهان.(سعدي) "نگنجند اقليمي در پادشاه ، دو
ميشود ،"ميروند فيشي با و ميآيند كيشي با":كه چرا نشايد ، اعتماد را
اغلب ، "بچاپ را ده و ببين را كدخدا" كرد چپاول را مردم و ساخت آنها با
باشد ، داشته خشونت و مجازات توان كه گويند لايق را اميري يا پادشاه وقتي
هوش به بسيار بايد سياسي ، قدرت مصاحبان"براست تيغش" فلاني ، :ميگويند
را پادشاهان تند خشم دارند ، يي"بياوبرو" و ميبرند نفعي اگر كه باشند
از.بگذارند سود اين برسر جان است ممكن اغلب ، و ;بخرند جان به بايد نيز
نان اميد ماند ، دريا سفر به پادشاهان ، تقرب" گفتهاند كه روست اين
ديگران ، سرمشق سياسي ، قدرت صاحبان رفتار.(سعدي) "جان بيم و ميرود
.ميرود بسيار زيان بيم مردم ، بر رهگذر ، اين از و است كارگزاران بهويژه
مرغ هزار لشگريانش ، داردكشند روا ستم سلطان كه بيضه پنج به
سيخ به
بيخ از را درخت غلامان ، سيبيبرآورند خورد ملك رعيت ، زباغ اگر
(سعدي)
و است بيدادگري و بيرحمي خشونت ، چهره ايران ، در سياسي قدرت عمومي چهره
باشد ، فارسي حكم و امثال در مردم ، خيرخواه پادشاهان نيك نام كه آن از بيش
:است شده كشيده تصوير به پادشاهان ، و حاكمان بيدادگري
در درنده شير شهرياربود بيدادگر كه دان چنان
مرغزار
(فردوسي)
"سوزاندن را ديگران پدر" ;و كردن (مجازات) سياست خاطره پادشاهان ، از
نيك نام عادلي ، پادشاهان بودهاند اگر ميان ، اين در.است مانده برجاي
روزگار كه بين عمل حسن جزاي":است شده بيان اغراق ، به حتي و بارها آنان
".را كسري بارگاه مينكند خراب -هنوز
."(فردوسي) يادگار بود نامت و نماني -شهريار اي باشي دادگر اگر"
بودهاند ، آسودهخاطر آنها از مردم و درخشيدهاند ، خوش كه پادشاهاني
به":نشستهاند آنها برجاي نالايق ، و بيرحم حاكماني و نپاييدهاند ديري
لياقت اغلب ، لايق ، حاكم فرزندان."ميسوزد نفت چراغ كافوري ، شمع جاي
اين."است آمده عمل به خاكستر آتش ، از "غالبا" و نداشتهاند را پدران
زادهنادان ، بزرگ":داشتهاند خريدار پدر ، دربار در تنها فرزنداني ، چنين
"(سعدي) نستانند هيچ به غريبش ديار در كه -ماند وا شهر به
در ايرانيان ، ميشود ، خشنود منصب صاحب سقوط از "بعضا ايران ، عمومي افكار
را اخير قسم اين.ميدانند آن رياست شايسته را خود اغلب ، خويش ، كار محيط
،"نمينشيند هم پايينها پايين نميدهند ، راهش بالابالاها" ضربالمثل
.است گواه
بقايي را دنيا قدرت و ملك چون كه برميآيد ايراني حكم و امثال غالب از
بربست مملكت از رخت چو".بشويد آن از دست آدمي كه است آن بهتر نيست ،
جز -دست زير اگر شهرياري ، اگر" ;"(سعدي) پادشاهي از بهترست گدايي -خواهي
."(فردوسي) نشست نيايي تيره خاك از
از توانستهاند داشتهاند ، مكنتي و قدرت كه كساني اغلب ، ايران ، در
جرمي كوچكترين به نداشتهاند ، كاري و كس كه آنها ولي باشند ، مصون مجازات
بر "دوهوايي و بام يك" سياست همواره سخن ، ديگر به.آمدهاند گرفتار
در -گيرند مست كه شود حكم گر":است بوده حكمفرما حاكمان ، و مردم رابطه
ميان زين -ولي باز نظر و حريفند جمله صوفيان ;"گيرند هست هرآنچه شهر ،
-نظرباز و رنديم و سرگشته و ميخواره" ;"(حافظ) افتاد بدنام دلسوخته حافظ
دامنتر بي هيچكس;"(حافظ) كدامست اينشهر ، در نيست ما چو كه كس آن
;(حافظ) افكندهايم آفتاب بر ما و ميپوشند باز -ديگران اما نيست
در هميشه ضعيف ، افراد) ميبرند سر عروسي ، در هم و عزا در هم را جوجهها"
كه -طلبي جهان راحت اگر شو ، قوي برو" ;كه ميشود توصيه و ;(تجاوزند معرض
."است پامال ضعيف ، طبيعت ، نظام در
بهرهاي كارداني ، و ازانديشمندي حاكمان ، از كمي چندان نه شمار
بودهاند ، خودشان قماش از نيز آنها حاشيهنشينان اينرو ، از و نداشتهاند
سو ، يك از اين بنابر"همهچيز ماند كدخداي به خانه ، در" ;كه چرا
كاردانان و انديشمندان سو ، ديگر از و است ، ميگسيخته هم از كارها شيرازه
شايسته نظام نبود و نابساماني از و بودهاند ، انزوا در و بركنار قوم ،
اهل تو -مراد زمام دهد نادان مردم به فلك ، ":كردهاند شكوهها سالاري ،
-خويش بخت شهر ، اين در آزمودهايم ما ;(حافظ)بس گناهت همين فضلي ، و دانش
گردن در همه زرين ، طوق" ;"(حافظ) خويش رخت ورطه ، اين از بايد كشيد بيرون
دست به افتد كارها -كركسي بر شود غالب پشهاي" ;"(حافظ) ميبينم خر
."(الدوله وثوق) ناكسي
،"گويي قربان بله":كه است بوده اين نيز يكي وضعي ، چنين پيامدهاي از
ها"چي بله آقا" ترقي و ،"زدن نعل به يكي و ميخ به يكي" ،"صفتي بوقلمون"
كم.يابد رواج (ميكنند تصديق را گفتهاي هر تملق ، روي از كه كساني)
در و كنند معرفي روزگار مادر مردان را نالايق حاكمان كه كساني نبودهاند
فرمان چه" ;"است (شاهين) سيمرغ دهي ، پرواز كه پشه آن":بگويند آنها مدح
نه ;"اسدي...راه و آيين و دين از كه داني تو - شاه فرمان چه يزدان ،
مرا" ;"زند قزلارسلان ركاب بر بوسه تا -پاي زير انديشه نهد فلك كرسي
."بادمجان وصف نه بايد تو وصف
اصطلاح ، به و كردن سعايت نالايقان ، پيشرفت اسباب از يكي اجتماعي ، همچو در
كارداني و لياقت حاكمان ، كه جامعهاي دراست بوده ،"زدن يكديگر براي"
مردم ، ;داشتهاند قرار كنندگان ، حكومت ستم زير هميشه ، مردم ، و نداشتهاند
گريختن همكاري ، به رغبت جاي به و شدهاند بدگمان يكديگر به اندك اندك
به آن -نكوست دور از صحبت زمانه ، اهل با":داشتهاند خوش را يكديگر از
و سلامي زمانه ، مردم با" ;"(سعدي) دوست كمگيري زمانه ، اين در كه
از كه تنهايي ، به كن دلاخو" ;"ميفروشدت توام ، غلام گفتهاي تا- والسلام
. "بلاخيزد ها تن
جان نگران همواره ، انسان ، است اوضاعي چنان ويژگي اميد ، و بيم در زيستن
است ، ممكن و ندارد ثباتي زمامداران ، امور كه آنجا از ولي است ، خويش مال و
آبستن شب" ;بود اميدوار بايد ببرد ، بين از را آنها و شود پيدا زيردستي
ببينم تا" ;"است فرج ستون آن به ستون اين از" ،"روز به زايد چه تا است
چنان - ماند نخواهد غم ايام كه مژده رسيد " ;"بيرون آيد چه غيب ، از كه
شدن واژگون:"ورق برگشتن" ;(حافظ) "نخواهدماند ، هم نيز چنين و نماند
تري چشم برندهد ، وفا نخل گر -هست ثمري اميد است ، آب در ريشه تا" ;اوضاع
."(شيرازي عرفي) هست
راه تنها اغلب ، و ;رايج بسيار ايران ، در رشوهگيري و اداري فساد
منصبان ، صاحب و كارگزاران نزد امورشان انجام جهت مردم ، براي باقيمانده
شاهد ميتوان ، را چندي حكم و امثال موضوع ، برايناست بوده دادن رشوه
آهن روي را زر" ;(دادن رشوه كسي به) كسي كردن آبستن ;جمله از آورد ، مثال
كسي از زور به" "(دادن) گرفتن سبيل باج" ;"ميشود آب بگذاري ، (فولاد)
.(بردن مالي استفاده) زدن جيب به ;"دادن پول كسي به يا گرفتن پول
شيوع به ميتوان نيز ، ميكنند نكوهش را گرفتن رشوه كه ضربالمثلهايي از
گلو در ببرد ، آبرو كه آبي":مانند برد ، پي ايران تاريخ در پديده اين
".!مريز
در است ، خصوصي حتي و اجتماعي امور پيشرفت شرط كه مشاركت و همكاري
پيدا درخوري جايگاه ندارند ، يكديگر به چنداني اعتماد افراد ، كه جامعهاي
ميدارد ، برحذر گرفتن ، شريك از را مردم كه دارد وجود چندي امثال.نميكند
كشور" ;"ميكرد خلق شريك خودش ، براي خداوند بود ، خوب شريك اگر":همانند
پيشه هم بود" ;""جامي" سپاه سپهدار دو از بشكند - شاه دو به نگردد آباد
."ببيند را خود همكار ندارد ، چشم همكار" ;"دشمن پيشه ، هم با
در مخاطرات از ماندن امان در براي فرد كه است بوده راهكاري مفرط ، احتياط
برو ، آهسته" معروف ضربالمثل.است ميآورده روي آن به جامعهاي ، چنين
راه عصا با موش اينجا ، " مثلهاي ، همچنين و ;"نزند شاخت گربه كه بيا آهسته
احتياطي ;"ميكنيم فوت هم پالوده به كه خوردهايم آش قدر آن" و ;"ميرود
.است بياعتمادي جو در امنيت شرط كه ميكند توصيه را
چنين لوازم از "كباب نه و بسوزد سيخ نه" كه دوپهلو نظرهاي اظهار و سكوت
ايرانياني نيستند كم اجتماعي ، رفتار دراست بوده كارانهاي احتياط مشي
بشنوند ، نميخواهد كه جوابهايي بيان از "معمولا مخاطب ، پاسخ در كه
و سرآزادگي از اظهارنظري فردي ، گاه هر كه شنيدهايم همگان.كنند خودداري
بر ميدهد سرسبز سرخ ، زبان" معروف مثل است ، نموده موجود وضع با مخالفت
از.خواندهاند برايش را "صائب.. فولاد قيچي ز شنيدم شمع پاي به - باد
كه گويم چه -است سر پاسبان دهان ، در زبان":ضربالمثلهاي است ، سياق اين
زبان طوطي ، اگر" ;"است زر خاموشي ، است سيم گفتن اگر" ،"است بهتر ناگفتنم
خود زبان از آدمي" ;"دام نه و ميديد قفس در را خود نه -كام در ميبست
."خداست امان در خاموش ، مرد -بلاست به
كه است پنهانكاري حاكمان ، و يكديگر به مردم بياعتمادي پيامدهاي ديگر از
ايراني ، عميق پنهانكاري شايد.ميشود مشاهده ايراني ، روحيه در قوت به
زندگي وجوه همه بر عمومي افكار وسيع نظارت مقابل در طبيعي عكسالعمل
در ايراني.دارند پنهانكار روحيهاي كه ايرانياني نيستند كم.باشد فردي
اگر كه ايرانياني نيستند كم دارد ، عميقي دقت خويش ، شخصي عقايد استتار
آن بازگويي از "معمولا نيست ، آنها مصلحت به عقيدهشان بيان كنند استنباط
بيان از ميشوند ، هيجان دچار كه مواقعي "بعضا اما ;ميكنند ابا
استنباط اگر "غالبا ايراني ، . "باداباد چه هر" نميكنند ابا عقيدهشان ،
عقيده ، بيان از ميرساند ، آسيب او فردي مصالح به عقيدهاش بيان كه كند
.شود حداكثر مصالحش ، كه ميگويد سخن گونهاي به و ميكند خودداري
نظر به ".بگويد ديگران به را آرزويش آدم ندارد ، شگون" كه است معروف
به كه هستند و بودهاند افرادي كه است اين در مثل ، اين حكمت كه ميآيد
در ،(شوند) ميشدند باخبر آنها هدف از اگر ديگران ، براي خيرخواهي جاي
نتيجه واقع در نداشتن شگون و ;(ميكنند) ميكردهاند سنگاندازي راهشان ،
شاهد را زير حكم و امثال ميتوان مدعا اين بر.است بوده آنها چيني توطئه
:"آورد
ديگران از را مرامت و شد و آمد دارايي ، :مذهبك و ذهابك و ذهبك استر"
ببايد دانش و راي آن بر -چيست تو راي كه داند تو جز اگر" ;"پوشيدهدار
گوش ديوار ، پس در نباشد تا -هوشدار گويي آنچه ديوار ، پيش" ;"سعدي"گريست
."دارد تو به سر كه بترس آن از -دارد هوي و هاي كه مترس آن از" ;"سعدي"
جامعهاي ، هر در كه نيست احتياط جوانب رعايت لزوم منافي مدعا ، اين البته
چنانكه كه است آن در افراط غرض ، بلكه باشد ، آن پي در بايد عاقلي فرد هر
.است بوده بياعتمادي نتيجه شد ، گفته
اجتماعي -سياسي اهداف به رسيدن براي نالايق افراد رايج شيوههاي از يكي
شيوه ، اين چند هر.است بوده فتنهگري و انداختن اختلاف فردي ، حتي و
بيش كما ولي نيست ، روش اين از كننده استفاده حاكمان و ايرانيان به منحصر
معروف اصلهاي.است داشته وجود ايران تاريخ طول در گوناگون سطوح در
و ;"گرفتن ماهي و كردن آلود گل را آب" ;"كن حكومت و بيانداز تفرقه"
.است بوده فتنهگران سرمشق ;بياهميت موضوعات "كردن عثمان پيراهن"
طرف ، دو هر) بگير گفتهاند ، تازي به و بدو گفتهاند آهوي به كه همانها
.(ميكردهاند تحريك مبارزه به را
(سوراخ) لانه در چوب" و ;(شدن فتنه موجب) "شيرزدن به انگشت" با عدهاي
بيار آتش" و ،(نظرشان مورد دشمن به حمله به ديگران تحريك) "كردن زنبور
است بوده فتنهگريها همين خاطر به.رسيدهاند خويش اهداف به ،"شدن معركه
بچه و كشتن افعي" و ;درآورد را فتنه بيخ بايد ، كه ميكند توصيه سعدي ، كه
".نيست خردمندان كار داشتن ، نگاه
بيتوجهي تاريخ ، طول در ايرانيان از كمي چندان نه شمار ويژگيهاي ديگر از
به كه راهي از حتي خويش منافع به رسيدن براي تلاش و همگاني مصالح به
دستمال ، يك براي" ضربالمثل.است بوده ;شود وارد زياني همگاني مصالح
خوبي به (زدن ديگران به بزرگي زيان كمي ، سود براي) "زدن آتش را قيصريه
(كاري)ضرري ما گوسفند و گاو به" مثل همچنين.ميدهد نشان را موضوع اين
مربوط داستان.ميآورد خاطر به را همگاني مصالح به بياعتنايي ;"نداشتن
.گرفت خواهيم پي فردا را المثل ضرب اين به
دارد ادامه
جايزه ميلادي سال 1998 براي
نويسنده به ادبيات نوبل
يافت اختصاص پرتغالي
.است داده اختصاص خود به را سال 1998 ادبيات نوبل جايزه پرتغال
و ساراماگو از ستايش با سوئد علوم فرهنگستان استكهلم ، از رويتر گزارش به
با كه است فردي او:گفت وي به ادبيات 1998 نوبل جايزه اعطاي اعلام
ميسازد قادر را ما پيوسته طنز ، و شفقت تخيل ، از گرفته الهام تمثيلهاي
.كنيم درك را واقعي غير حقيقت يك ديگر بار
سن به پا آينده ماه كه نثرنويسي ساراماگو سوئد ، علوم فرهنگستان گفته به
تا ميكند ، زندگي قناري جزاير در نيز اكنون و ميگذارد سالگي هفتادوشش
.بود نيافته دست موفقيتي به سالگي شصت از پيش
به ميآيد ، شمار به پرتغال ادبي آوازه پر چهره يك كه ساراماگو ادبي آثار
.ميشود ترجمه دنيا زبان پنج و بيست
نمايشگاه در ادبيات نوبل جايزه برنده اعلام هنگام به ساراماگو است گفتني
لحظه يك را موفقيت اين وي ، كتابهاي ناشر و ميبرد ، سر به فرانكفورت كتاب
پرتغال كه است بار اولين اين كه چرا خواند ، پرتغال براي افتخارآميز
.ميكند خود آن از را ادبيات در نوبل جايزه
منحصر پرورشي كانون نخستين
در نوجوانان و كودكان بهفرد
شد شهريارراهاندازي
.شد راهاندازي شهريار در كودك جهاني باروز همزمان پنجشنبه روز كشور ،
داراي متعدد ، كلاسهاي بر علاوه وسعت ، مربع متر دوهزار با ساختمان اين
.است نيز زبان كانون ويژه بناي و كتابخانه
به كشور نوجوانان و كودكان تشويق براي مراسم اين در تهران استاندار
.شد شهر سطح در اماكن گونه اين گسترش خواستار كتابخواني ، و مطالعه
روزنامهخواني و كتابخواني ايستگاههاي ايجاد ضرورت بر آيتاللهي محمدرضا
.كرد تاكيد ومساجد بوستانها در
|