آرماني شهروند واقعي ، شهروند
از كه است سياسي مفاهيم ديرپاترين از يكي شهروند مفهوم
نظريهپردازان كليه توجه مورد تاكنون باستان يونان دوران
با همپا مفهوم اين كه بگوييم اگر و داشته قرار سياسي
گزاف نكتهاي دارد دراز عمري حكومت و دولت چون مفاهيمي
موقعيت تحليل در سياسي انديشههاي تمامي چون.نگفتهايم
.دارند بسيار تاكيد سياسي مباحث در مفهوم اين جايگاه و
نظريه با سياسي نظريهپرداز يك نگاه است ممكن چند هر
مفهوم اين اهميت جايگاه و موقعيت به نسبت ديگر پردازان
مباحث محوريترين در آن ويژه جايگاه اما باشد متفاوت
از نشان بشر ، سياسي -فكري نظام بگوئيم بهتر يا و سياست
.دارد آن برجسته اهميت
واژهشناسي ازحيث شهروند كلمه داشت بيان ميتوان درمقدمه
.برميگردد رم و يونان در سياسي انديشه ظهور دوران به
است (Civitas) سيويتاس لاتيني واژه از برگرفته واژه اين
بدليل "Police پليس" شهر دولت در كه كساني به يونان در و
.ميگرديد اطلاق بودند سياسي حقوق داراي شهر در سكونت
بود مستقل سياسي واحد يوناني زبان در پليس چند هر البته
زندگي شهروندان غير و بردگان كنار در شهروندان كه
اختيار از را آنها شهر در افراد سكونت صرف اما ميكردند
و عمومي امور اداره در مشاركت حق واقع در كه شهروندي
حق.نمينمود برخوردار بود عمومي سياسي حوزه در دخالت
عبارتي به يا انسانها گوهر به امتياز اين از بهرهمندي
كه كساني و گشت مي بر انسانها در خاص فضايل برخي كسب به
سياسي فضيلت داراي و نبوده موفق فضايل تحصيل و كسب در
.بودند محروم حق اين از نميشدند
و شد متحول بشر زندگي تاريخ تطور مسير در شهروند مفهوم
مستفاد خاصي معاني ازشهروند بشر سياسي تفكر دورانهايي در
دوره سه به را مفهوم اين تطور و تحول كلي بطور.ميگرديد
شرط به شهروند اول دوره در.نمود تقسيم ميتوان مشخص
بهرهمند عمومي امور در مشاركت حق از بودن سياسي ماهيت
مفهوم اين است مسيحيت عصر كه دوم مرحله در.ميگرديد
افراد بودن معتقد بدليل مسيح الهي دين كه بود حقوقي شامل
اين تحول سوم مرحله.مينمود اعطا آنها به آئين اين به
شهروند مدرن ، مفهوم در.است رنسانس از پس دوران مفهوم
تفكر اين منشاء و بپذيرد را دولت يك تابعيت كه است كسي
انديشه مدرن دوران در البته.بود ملت دولت ، تشكيل انديشه
آن مبناي كه يافت تغيير نيز گذشته به نسبت شهروندي
انسانها حقوق تغيير اين در.بود محوري انسان و اومانيسم
كه مسيحيت انديشه يا طبيعي حقوق كه يونان انديشه برخلاف
اعطايي يا اكتسابي حقوق كلي بطور.نبود است ، الهي حقوق
به خود نياز رفع براي كه بود انسان بلكه نميشد شامل را
تحول و تغيير و وي مصلحت بر اصل كه ميپرداخت حقوق تدوين
كه سياسي متفكر و فيلسوف اولين.بود متصور آن در نيز
سياسي تئوريهاي در شهروند مفهوم به جانبه همه بطور
سال هزار چند سياسي انديشمند اين.بود افلاطون پرداخت
يكي نيز تاكنون كه پرداخت مفهومي توليد به استادي با پيش
در افلاطون.است سياسي مباحث در مفاهيم بحثانگيزترين از
خواننده به را فاضله مدينه مدل آن در كه جمهوري كتاب
و دولت تاسيس محورهاي از يكي را شهروند كرده ، معرفي
به شهروند او ، سياسي نظريه در.ميدهد قرار مطلوب حكومت
شهروندان از طبقه اولين حكمرانان ، .ميشود تقسيم طبقه سه
.ميكنند زندگي سياسي جامعه در كه هستند
سياست هدايت جنگاوران يعني دوم طبقه همراه طبقه اين
توليد سوم طبقه.عهدهدارند به را جامعه اداره و عمومي
جز به جامعه افراد از عظيمي قشر طبقه اين.هستند كنندگان
آنها عمده خصلت و دربرميگيرد را بيگانگان و بردگان
و حكمرانان يعني بالا طبقه دو از فرمانبرداري
حق از بالا طبقه كه آنجايي از بنابراين.جنگاوراناند
به سوم طبقه و يك درجه شهروند برخوردارند فرمانراني
تقسيمبندي اين.ميشوند محسوب دو درجه شهروندان عنوان
ذات طبيعت خصوص در افلاطون انديشه از متاثر نيز
و نقره از بعضي طلا ، از بعضي ذات:ميگويد وي.انسانهاست
برابر همديگر با اينها بنابراين شده تشكيل برنز از بعضي
.باشند قانون اين تابع بايستي نيز حاكميت در پس نيستند
يكسان طبيعي لحاظ به را شهروندان افلاطون ديگر تعبيري در
آنها فضيلت تحصيل بر انسانها نابرابر طبيعت و نميدانست
تحصيل به قادر كه كسي وي نظر در زيرابود موءثر نيز
بيشتري حق از باشد بيشتر اخلاقي و انساني سجاياي و فضيلت
حقوق ، اين از يكي و است برخوردار درجامعه ديگران به نسبت
پزشكان ، تجار ، يعني پائين شهروندان پس.است حكمراني حق
طور به اينكه دليل به پيشهوران صنعتكاران ، زارعان ،
بايستي هستند محروم عالي سطح در فضايل كسب از طبيعي
نه حاكميت حق اينفاضلترند كه باشند ازكساني تابعي
به ديگر سوي از بلكه ميشد تاكيد حاكمان تنهابه
در را خويش اقدامات تمام كه ميشد توصيه فرمانبرداران
در فاستر مايكل.نمايند همسو و هماهنگ دولت اهداف راستاي
از افلاطون:مينويسد شهروندان از طبقه اين تحليل
هرآنچه شدهاند متعهد كه مردماني عنوان به كشور شهروندان
سرمشق و شعار باشد دولت صلاح و خير متضمن نظرشان به راكه
حكمت و مدني شجاعت چند هر.ميكند ياد دهند قرار زندگي
امور در دخالت يعني شهروندي حق اصلي محور سياسي خرد يا
ميدهد نسبت اول طبقه دو به افلاطون را آنها و است سياسي
سلسله افلاطون شاهي فيلسوف حكومت بر كه ازآنجايي ، اما
مراتب سلسله لذا بود افكنده را خود سايه طبيعي مراتب
.نميآيد بشمار انديشه اين در بعيد چيزي نيز شهروندي حقوق
به بايستي افلاطون انديشه بررسي پايان در كه مهمي نكته
اقتصادي اجتماعي ، سياسي ، حقوق نابرابري كرد اشاره آن
به باتوجه افلاطوناست وي ايدهآل شهر در شهروندان
تاكيد دوم و اول طبقه شهروندان سياسي حقوق به اينكه
و اول طبقات كه نيست اين معناي به تاكيد اين اما ميكند
برخوردار سوم طبقه به نسبت بيشتري اقتصادي حقوق از دوم
لحاظ به يك درجه شهروندان وي انديشه در كه چرا باشند
برابر شرايط يكسري بايستي دارند دست در را قدرت اينكه
زمينه تا باشند دارا را..و زن يا مال در برابري همچون
سوم طبقه حقوق ، اين برخلاف.نشود ايجاد آنها بين اختلاف
عمل ابتكار و آزادي از اقتصادي و اجتماعي حقوق زمينه در
بنابراين.بودند برخوردار دوم و اول طبقه به نسبت بيشتري
.ديگر حقوق نه است سياسي حقوق در افلاطون شهروند تمايز
امتياز يك را شهروندي حقوق استادش ، همانند نيز ارسطو
را شهروندي حقوق ارسطو كه تفاوت اين با نمود تعريف سياسي
از و دانست ميشود محسوب شهروند كه كسي براي برابر حق يك
تبيين در وي.نمود احتراز جدي بهطور شهروندان طبقهبندي
حق" از كه ميداند كسي را شهروند خويش ، شهروندي انديشه
برخوردار "داوري وظائف در اشتغال حق" و "مناصب احراز
.باشد
فضيلت مفهوم انفكاك افلاطون ، با ارسطو جدايي نقطه شايد
كتاب در وي.است ارسطو درنظر شهروندي فضيلت با انساني
بايد شهروندي هر:.ميدارد بيان چنين را نكته اين سياست
پس.باشد داشته خود مملكت شكل و سازمان فراخور فضيلتي
خوب شهروند فضيلت آشكارا گونهاند چند بر مملكتها اگر
خوب آدم آنكه حال و باشد مطلق و يگانه فضيلتي نميتواند
اينجا از دارد مطلق و يگانه فضيلتي كه ميناميم را كسي
"الزاما بيآنكه بود خوب شهروند يك ميتوان كه برميآيد
.داشت را خوب آدم يك ويژه فضيلت
به ميخواهد فضيلت با شهروند طرح با اينجا در ارسطو
فضيلت تاثير مورد در را خويش استاد انديشه شيوهاي
مبناي كه چرا.بكشاند نقادي به شهروند نقش بر اخلاقي
ارسطو در شهروندي فضيلت ولي است اخلاق افلاطون در فضيلت
ارسطو جهت بههمين.ميشود بيان سياسي معيارهاي براساس
كمال بهصورت كشوري آنكه براي:مينويسد ديگر جاي در
خوب شهروند يك فضيلت بايد آن افراد همه آيد پديد مطلوب
آدم يك فضيلت ايشان همه كه است محال ولي باشند داشته را
آدمهاي فقط كه داريم مقرر آنكه مگر باشند داشته را خوب
.شوند برخوردار شهروندي حق از بايد خوب
و تجزيه مورد را سياسي فضيلت خود گفتار تاييد براي وي
فضيلت با شهروند براي خصلت دو و ميدهد قرار تحليل
ديگري و فرمانروايي يكي را خصلت دو اين وي.برميشمارد
شهروند كه معناست بدان اينميداند شهروند فرمانبرداري
موقعيت هردو وظايف به بايد است سياسي اصلياش وظيفه كه
بهخوبي را خود نقش اطاعت و صدارت زمان در و باشد آشنا
حاكم و شهروند بين اينكه براي ارسطو البته.نمايد ايفا
وي.ميپردازد آنها وظايف تفكيك به نشود مبحث خلط
فرمانبردار فضيلت از فرمانروا فضيلت اگرچه" ميگويد
و فرمانروايي كار دو هر بايد خوب شهروند جداست
در خوب شهروند فضيلت و بتواند و بداند را فرمانبرداري
سو دو هر از فرمانبرداري و فرمانروايي دانش كه است اين
".باشد گرفته فرا را
شامل و است خاص حق ارسطو انديشه در نيز شهروندي حق البته
ميكنند زندگي سياسي جامعه در كه كساني و افراد كليه
تخصصي حق يك را شهروندي حق راستا اين در ارسطو.نيست
تحليل و سياسي امور در كه است كسي شهروند يعني ميداند
وي براي را حق اين تخصص اين وجود و دارد را لازم تخصص آن
مشاغل در كه افرادي جامعه در بنابراين.ميكند ايجاد
و ندارند را امتياز اين از بهرهمندي حق دارند تخصص ديگر
چنين جامعه در شهروندي حق از طبقات از بعضي محروميت در
از برخي در پيشهور طبقه كهن روزگاران در":مينويسد
امروز علت همين به بود بيگانگان يا بندگان شامل حكومتها
و بيگانگاناند و بندگان زمره در پيشهوران اكثريت نيز
".نميشناسد شهروند را پيشهور هرگز مطلوب كمال حكومت
كه آنجايي از و است واقعگرا يك افلاطون برخلاف ارسطو
مطلوب مدل يك بهعنوان را خويش شهروندي نظريه ميخواهد
در شهروندي موقعيت بررسي به كند معرفي خواننده به
به ماهرانه بسيار مقايسه اين در و ميپردازد حكومتها
وي.ميگذارد انگشت ديگر حكومتهاي در شهروندي تبيين ضعف
از و گونهاند چند بر حكومتها":مينويسد راستا همين در
كه كساني طبقه در خاصه دارند انواعي نيز شهروندان اينرو
و پيشهوران حكومتها از برخي در.دارند نام اتباع
امر اين ديگر برخي در باشند شهروند بايد خرده كارگران
و مناصب كه آريستوكراسي نوع حكومتهاي در "مثلا است محال
كساني براي دارند بستگي افراد فضيلت و ارج به احترامات
مجال ميگذرانند مزدوري و دستي كارهاي با را خويش عمر كه
هر كه اليگارشي حكومتهاي در ديگر سوي از.نيست فضائل كسب
ميرسد گوناگون مناصب به دارايياش اندازه موجب به كس
اما نيست ، راه شهروندان صف به را مزدور كارگران
آنهم دليل و باشند شهروندي حق داراي ميتوانند پيشهوران
از بسياري در.ثروتمندند پيشهوران غالب كه است اين
برخوردار شهروندي حق از نيز بيگانگان حتي ديگر حكومتهاي
مادر از شدن زاده دمكراسيها از پارهاي در ميشوند ،
ديگر برخي در حتي است كافي بودن شهروند براي شهروند
چنين اينها همه از...دارند شهروندي حق نيز زنازادگان
شهروندان اما گونهاند برچند شهروندان كه برميآيد
و كنند شركت حكومت اداره در كه هستند كساني فقط راستين
".شوند برخوردار آن احترامات از
بگيرد نتيجه چنين ميخواهد بالا جملات و كلمات از ارسطو
اگر و دارد نظر در را عموم صلاح و خير حكومت "اصولا كه
حاكمان بايستي برسد مردم به احسن طور به خير اين بخواهد
كه آنجايي از بنابراين باشند واقف خير اين بر نيز
محسوب سياسي امور كارشناسان ارسطو موردنظر شهروندان
امر در هم و فرمانبرداري امر در هم بنابراين ميشوند
كه است آن مطلوب كمال پس دارند ، توانايي فرمانروايي
قدرت و نمايند حاكميت اعمال جامعه در واقعي شهروندان
نخبهگرايي نوع يك برداشت نوع اين.گيرند بهدست را دولت
انديشه در كه ميگذارد ظهور منصه به ارسطو انديشه در را
.ميشود مطرح ديگر گونهاي به نيز افلاطون
قاسمينژاد بهزاد
|