انسان و مولانا
ادبيات استاد استعلامي محمد دكتر با گفتوگو
آمريكا بركلي و كانادا گيل مك دانشگاه
نگاشته متفاوتي شروح تاكنون مثنوي درباره :گشايي جستار
را بزرگ كتاب اين خاص زاويهاي از كدام هر كه است شده
را مثنوي بار اولين براي استعلامي محمد دكتر.كاويدهاند
با همراه ديگر معتبر نسخههاي و قونيه معروف نسخه براساس
مجلد هفت در گوناگون فهرستهاي و مقدمه و جامع شرح
سوي از اصلاحات با آن از تازهاي چاپ كه داده ، انتشار
در سال 1315 در ويشد خواهد منتشر زودي به زوار نشر
فارسي ادب و زبان استادي مرتبه داراي و شده متولد اراك
.است
تذكرتالاولياء تصحيح متعدد چاپهاي استعلامي دكتر از
مك دانشگاه در پيش سال از 16 وي.است شده منتشر نيز عطار
توكيو خارجي مطالعات دانشگاه در بعد و كانادا گيل
فارسي وادب زبان تدريس به بركلي -كاليفرنيا ودانشگاه
.است داشته اشتغال
و ژرف مجموعهاي بلخي ، محمد جلالالدين مولانا مثنوي
است معرفتي اخلاقي ، حكم و امثال و داستانها از شكوهمند
افزوده خواستارانش و شيفتگان بر روزگار ، گذشت با كه
.ميشود
به آمريكا مردم اقبال از گفتوگو اين در استعلامي دكتر
در كه مباحثي است معتقد و ميكند ياد مولانا كتابهاي
هر و است غرب مردم توجه مورد آمده ، شمس ديوان و مثنوي
از سپاس با.ميشود افزوده علاقهمندان اين تعداد بر روز
را مصاحبه براي همشهري روزنامه معارف گروه دعوت كه ايشان
اين به را مقام عالي خوانندگان شما توجه پذيرفتند ،
.مينماييم جلب گفتوگو
معارف گروه
و كلي محتواي درباره اندكي ابتدا در است ممكن اگر *
كنيد؟ صحبت مثنوي ساختار
و سوي اين در مثنوي با دائم طور به سال حدود 18 كه من -
زيادي ساليان هم آن از پيش و كردهام دنياكار سوي آن
مثنوي در داشتم ، را فروزانفر الزمان بديع شاگردي افتخار
وقتي ميبينم ، را زندگي معنوي و مادي رويههاي تمام جلوه
كوچه مردم نمونه كه را شخصي هم ميخوانيد ، را مثنوي شما
و فرد اين درون هم ميكنيد ، پيدا آن در است بازار و
را بفهمد را روحاني و الهي عالي ، مسائل چقدر وي اينكه
به فرد اين كه برميخوريد انساني به هم و درمييابيد
آن به و كرده درك را مبدا با ارتباط كه رسيده آنجايي
از بريدن نه.بريده دنيا از و رسيده روحاني كمال نقطه
بلكه نخورد ، نان يا بكشد را خودش كه معني اين به دنيا
ندارد ، اهميتي برايش دنيا اين جلال و جاه آن در كه بريدني
ولي خودش ، جاي به گرفتهاند را دورش مردم اگر حال
.نميكند مغرورش
رويههاي اين به توجهش دليل به مولانا خاص ديد و درك
در انسان ، نيازهاي پاسخگوي زيادي ، موارد در زندگي مختلف
به را بشر روحي مسائل مولانا.است قرون و اعصار تمام
روانكاو يك عنوان به ميتوان را مولانا.ميفهمد خوبي
تحليل را بازار و كوچه ساده آدمهاي هم كه كرد ، نگاه
جايي به روحاني كمال راه در كه اشخاصي هم و ميكند
رسيدهاند جايي به ميپندارند ، كه اشخاصي هم و رسيدهاند
.نرسيدهاند واقع در اما
كه بكنيد اشاره مثنوي در خاصي داستان به است ممكن اگر *
اشاره آنها به شما كه را متفاوت اجتماعي گروههاي مجموع
دربربگيرد؟ كرديد
شيخي كه كراماتش و دقوقي قصه است ، سوم دفتر در داستاني -
عالم در و انسان در را خدا جلوه تا ميكند سير كه است
:مولانا قول به آدم اين ولي ببيند ، ماده
آدم يك ظاهر ظاهرش ، "چون شكل در نهان بيچون ميرود"
آدم ايندارد دروني سير يك اما است بازار و كوچه معمولي
سمبوليسم مكتب قصههاي در كه برميخورد چيزهايي به
صورت به ميبيند را موجوداتي ديد ، را آن نظاير ميتوان
تا هفت و درخت صورت به شمعها ميشوند ، شمع درختها درخت ،
درخت تا هفت دوباره و درميآيند درخت يك هيئت به درخت
نماز دقوقي سر پشت و ميشوند مرد تا ادامه 7 در.ميشوند
كه لحظهاي اين در.ميكنند اقتدا وي به و ميخوانند
شدن غرق حال در كشتي يك است ، خواندن نماز حال در دقوقي
دلش.ميزنند پا و دست آن در عدهاي كه ميبيند را
مورد و دنيا به برگشت يعني ميسوزد دلش كه همين.ميسوزد
اگر انسان معتقدند كه ميگيرد ، قرار كنندگان اقتدا سرزنش
چه ببيند ، حتي نبايد را دنيا اين رسيد ، بالا عالم آن به
كسي حال به دلش يا و كند دعا دربارهاش آنكه به رسد
به ميتوان داستاني ، چنين مقابل نقطه در حال.بسوزد
خليفه براي آب مشكي كه اول دفتر در بياباني عرب داستان
در شده ، جمع آب فرد اينكرد اشاره ميبرد هديه بغداد
بغداد خليفه براي و ميكند جمع را صحرا از نقطهاي
كار از ميبيند را دجله وقتي و ميبرد هديه بهعنوان
آبش ميدهدكوزه دستور خليفه كه درحالي ميشود ، خجل خودش
.بگذارند احترام و عزت او به و كنند طلا سكه از پر را
مرد و زن كه جايي زندگياش ، گوشههاي در بياباني عرب اين
گله فقر از زن و ميكنند پيدا لفظي درگيري يكديگر با
كه جايي يا و ميكند شكايت او از و ميشود عصباني ميكند
ابيات ، اين در شما.ميآيد كوتاه زن و ميشود تند مرد
را بازار و كوچه مردم روانكاوي از ظريفي نكتههاي
.ميبينيد
به و پايين سطح قصهاي از مولانا كه است مواردي يا
به شماميكند متعالي برداشتي افتاده پا پيش اصطلاح
نتيجهگيريهاي است ، پنجم دفتر در كه ركيكي قصههاي دنبال
ديگر جاي.ميبينيد بلند فكري برداشتهاي و متعالي
طهارت زمان براي كه را دعايي كسي كه است روايتي
وضو و آب استنشاق زمان براي كه را دعايي و ميخوانند
.ميخواند جابجا ميخوانند ، گرفتن
گم دعا سوراخ ليك/آوردهاي خوب ورد شخصي گفت"
"كردهاي
حكايت اين از و مولانا از كردن گم را دعا سوراخ مثل اين
انسان درك كه را تفاوتهايي قصهها اين در.است شده پيدا
.ميكند بيان حكايت اين لابلاي در دارد ، بالا عالم از
قصهها اين در مولانا بكنم ، بيان عينيتر بخواهم اگر
سريع بسيار منحني اين تغييرات كه ميكند ترسيم منحنياي
مادي دنياي از را ما يكباره قصه و ميرود پايين و بالا
.ميكشاند ديگر دنياي به
آدمهاي به وي نگاه و است جايگاهي چه در مولانا شخص *
از يكي هيئت در را خود وي آيا است؟ چگونه خودش قصههاي
امكان آيا دقيقتر عبارت به ميبيند؟ داستانش شخصيتهاي
بداند؟ باديهنشين مرد يا دقوقي را خود مولانا دارد
اين از استفاده با كه دارد مريدانش با كلنجاري مولانا -
و درك اقتضاي به لذا.بدهد تكان را آنها ذهن داستانها ،
نيست اصل نيز قصهها ميآيد ، يادش به قصه مريدان آن فهم
مثنوي در قصه بنابرايناست مولانا براي ابزاري بلكه
از مولانا برداشتهاي و نتيجهها اصلي سخن و است ابزار
.است قصه
مثال اندروي معني/است پيمانهاي چون قصه برادر اي
است دانهاي
به را قصهها اين و ميآيد مولانا ياد به قصههايي
در مولانا قصهها اين از هيچكدام در.ميكند بيان مناسبت
تا ميكند استفاده آن از بلكه نميگيرد ، قرار كسي جاي
بعضي البته.آورد حركت به را خوانندهاش و شنونده ذهن
حسامالدين مثل مشخص آدمي به توجهش مريدان بين در اوقات
واقع در و است ديگري خانقاه شيخ خود و ميفهمد كه است
نگاه وقتها بعضي اما.است مولانا فكري سطح به نزديك
:ميگويد خود با و نشسته گوشهاي در كه مريدي به ميكند
بيان سمت به مولانا كه است وقت آن "چيست؟ حرفها اين"
را قصههايي گاه حتي و ميشود كشانيده عاميانه قصههاي
توجه او صحبت به ساده آدم تا ميكند بيان ركيك عبارات با
.كند پيدا بيشتري
علت گذاشتم ، پنجم دفتر ابتداي در كه يادداشتي در من
بيان است بيشتر دفتر آن در كه را قصهها اين وجودي
با و است نزديكتر مريدان آن به كه است اين.كردهام
رسمي و موءدبانه آنها با ندارد علاقهاي و است رفيق اينها
را حرفش راحت.ميداند ريا را كار اين.برخوردبكند
.ميبرد كار به هم را ركيك كلمه و ميزند
پنجم دفتر در آمده و نكرده را كار اين اول دفتر در چرا *
ذهن يك است؟ كرده استفاده تمثيلها و قصهها اينگونه از
فردي طبيعي طور به كه ميماند باقي سوءال جاي برايش منطقي
و سخنان قبلي دفتر چهار در مينشسته مولانا درس پاي كه
پنجم دفتر در اما نشنيده ، را سطح اين در عاميانه مثلهاي
از داستانها و تمثيلات در مولانا كه ميشنود ناگهان
ميكند؟ استفاده هم ركيك كلمات
.دارد ارتباط مولانا ذهني سير به اين من نظر به -
با برخورد از كه روحي تحولات از بعد مولانا كه ميدانيد
حسامالدين با وقتي است آمده پديد آراءاش و افكار در شمس
سرودن به عقلانيتر و پختهتر بسيار ميكند ، برخورد
جايي به من نظر به مولانا زمان اين در.ميپردازد مثنوي
اندكي خواسته و ميشود خسته خودش بودن مدرس از كه رسيده
نيز پايينش سطح مريدان آمدن خوش براي كند ، صحبت بازتر
تدريج به مثنوي سرودن سالهاي طول در اين بنابر بگويد سخن
قضيه اين پنجم دفتر در و ميشود نزديكتر مريدان با
خستهتر خيلي مولانا ششم دفتر در.ميآيد چشم به بيشتر
در شده شروع سوم دفتر از كه چيزي.است ديگر دفترهاي از
او عمر آخر خاموشي سالهاي به بعد و شده عميقتر ششم دفتر
.ميرسد
در خصوص به مولانا اشعار در تربيتي -اخلاقي محورهاي چه *
ميخورد؟ چشم به مثنوي
آن در كه دارد خوني گردش دستگاه يك مثنوي من نظر به -
به بالا عالم درك تا مادي زندگي از آگاه ، انسان حركت
.ميشود ديده خوبي
عاشقانه قصههاي تمام دربرسد نيستان به ني كه اين
طوطي.ميشود ديده متفاوتي تعابير با نيستان و ني مثنوي ،
بشود ، آزاد هند طوطيان به پيوستن با ميخواهد بازرگان
كه است آگاه انسان همان اين مردن ، به چيست به شدنش آزاد
آوازت زانكه" كند آزاد مادي جهان اين از را خود ميخواهد
باش ، نداشته دنيايي جلوه نخوان ، آواز "كرد بند در ترا
درسي هندي ، طوطي زدن مردن به را خود آن و.ميشوي آزاد
را نيستان و ني بازهمان.است بازرگان طوطي اين براي
.ميبينيم
.است همينطور سوم دفتر آخر در جهان صدر وكيل معروف قصه
كرده خطايي رفته ، اداري كارمند يك فردي ، يك كه است درست
ميكند ، توصيف را رابطه مولانا وقتي اما است ، برگشته و
و محمود" قصه در.است نيستان جهان صدر و ني صدرجهان وكيل
و است ، مطرح بنده و خدا رابطه ششم و پنجم دفتر در "اياز
گردش دستگاه و اعصاب سلسله و اسكلت آن كه قصهها ساير در
در 18 مثنوي بگويم راحتتر بخواهم اگر و دارد وجود خون
است شده خلاصه اول بيت دو در من نظر به حتي و سرآغاز بيت
ابيات همان در مثنوي از را خود منظور و مراد مولانا و
.است رسانده خواننده به اول دفتر سرآغاز
ميكند حكايت جداييها از/ميكند شكايت چون ني اين بشنو
ناليدهاند زن و مرد نفيرم در /ببريدهاند مرا تا نيستان كز
براي پايهاي كه خودشناسي و نفس معرفت درباره مولانا *
است؟ داشته ديدگاهي چه است انسان روحي تعالي
تصوف و صوفيانه ادبيات اصلي بحث عنوان به نفس معرفت -
بعدها و است منسوب سقراط به هم سخن اصل.است مطرح اسلامي
.است كرده پيدا راه مولاعلي فرمودههاي و نبوي احاديث در
را بحث اين مولانا."بشناسي را خدا تا بشناس را خودت" كه
انسان كه است رفته قرآني مفهوم سراغ به و كرده عميقتر
تبديل انسان اين به كه بوده ناچيز نطفهاي بداند بايد
بعد و است گرفته مولانا را مفهوم شده؟اين خلق چه از شده
شايد.است ساخته مفهوم همين براساس را متعددي قصههاي
اياز" قصه شده ، مطرح مثنوي در نفس معرفت كه جايي بهترين
دفتر در دنبالهاش كه است پنجم دفتر در "محمود سلطان و
.است آمده ششم
به غزنين در كه است زرخريدي غلام اياز ، قصه ، اين در
شخص و گرفته قرار پادشاه توجه مورد و رسيده اداري مقامات
مقام اين به خودش خاص لياقتهاي براساس و بوده باهوشي
همجنس و محمود سلطان شخصي رابطه درباره آنچه.است رسيده
و ساختهاند شعرا كه است افسانههايي آمده ، آنها بازي
حجرهاي پادشاهي قصر در اياز.ندارد تاريخي مستند هيچ
دوران كهنه پوستين و (چارق) بيابانگردي كفش و داشته
به روز هر و بوده ، آويخته حجره ديوار به را غلامياش
.است ميكرده نگاه آنها
خودش كه است انسان يك از نمونهاي مولانا براي اياز اين
سلطان اطرافيان و حكومت سران آنكه از بعد و ميشناسد را
برده و دزديده چيز مقداري "حتما او كه ميكنند فكر محمود
در محمود سلطان اجازه با شبانه كرده ، پنهان حجره در
جز ميبينند و ميروند داخل به و ميشكنند را حجرهاش
باورشان.نيست ديگري چيز پاره ، و كهنه پوستين و چارق
بازگويي را قضيه و ميآيند پادشاه پيش خجالتزده نميشود
اين چرا" كه ميپرسد و ميكند احضارش پادشاه.ميكنند
هست هرچه كه باشد يادم تا":ميگويد اياز "كردي؟ را كار
"توست عطاي
پوستين آن و چارقم ، آن من ورنه
هم پوستين و چارق به كه ميكند سرزنش را خود بعد
:ميكردم توجه نميبايست
كشتمي ملامت تخم چنين كي/ بگذشتمي پوستين و دلق گرز
به را حق و بنده رابطه آن در كه است جالبي نمونه اين
چيزي كه بدان و بشناس را خودت كه.ميكند نمايان خوبي
و بميرد است ممكن آسان خيلي ميكند ، زندگي آدمي.نيستي
واقعيت هيچ مرگ و تولد جز به اما...و برسد مقام به يا
انسان اگراست احتمالات زندگي بقيه.ندارد وجود مسلمي
اين ندارد ، افتخار و غرور احتمالات اين كه بفهمد را اين
.است حركت در كمال سوي به ندارد خودبيني و خودستايي همه
مختاباد ابوالحسن سيد :گفتوگو
دارد ادامه
|