جامي اخلاقي انديشههاي
در كتاب و افصحزاد اعلاخان پروفسور درگذشت انگيزه به
"جامي احوال شرح و آثار بررسي و نقد " انتشارش ، دست
و پند از سرشار و مملو ايران كهن ادبيات:جستارگشايي
روحنوازي و لطيف و ظريف نكتههاي و است اخلاقي حكمتهاي
به را آدميان آنها در تفحص و غور كه دارد مستتر درخود را
اديبان ، اين ازجمله.ميدهد سوق اخلاقي متعالي منازل
و تاليفات مجموعه كه است جامي عبدالرحمان نورالدين
.ميشود شامل را رساله و كتاب دهها خود وي تصنيفات
اعلاخان پروفسور انتشار دردست كتاب از بخشي زير نوشته
نقد" عنوان با كه است تاجيكي عرفانپژوه و اديب افصحزاد
ساير انتشار ادامه در و "جامي احوال شرح و آثار بررسي و
بهچاپ مكتوب ميراث نشر دفتر سوي از است قرار جامي ، آثار
.برسد
ورزيده جامي آثار تصحيح به خاص اهتمامي افصحزاد استاد
،"اورنگ هفت مثنوي" ،"جامي ديوان" توانسته تاكنون و است
استفاده با را كهن اديب اين بهارستان نيز و "جامي رسائل"
انتقادي تصحيح موجود نسخههاي كهنترين و بهترين از
فراهم نوشته اين كه لحظاتي آخرين در متاسفانه.نمايد
خاك نقاب در روي گرانمايه محقق اين شديم باخبر ميآمد ،
آن درگذشت تسليت ضمن.است گفته لبيك را حق دعوت و كشيده
و انديشه اهل همچنين و ايران فرهنگي جامعه به زندهياد
كه "مكتوب ميراث نشر دفتر" از سپاس با و تاجيكستان فكر
اخلاقي انديشههاي" باعنوان را محققانه اثر اين از بخشي
شما توجه دادند ، قرار معارف گروه دراختيار "جامي
.مينماييم جلب نوشتار اين به را عاليمقام خوانندگان
معارف گروه
و حميده اخلاق معلم و دوست انسان متفكر پيشقدم ، شخص چون
و ستمگر جامعه قباحتهاي جامي عبدالرحمان پسنديده ، آداب
كه بدي سرچشمههاي همچون را بشر افراد معنوي نقصانهاي
بد خصلتهاي مذمت و خوب صفتهاي ترغيب نصيحت ، راه با
اخلاق ريشه بركندن و حميده اخلاق رواج در كه ميخواهد
و عنعنه دهنده دوام راه اين در.رساند كمكي آدمان رذيله
ابوعليسينا ، فردوسي ، رودكي ، انساندوستانه سنتهاي
تمامي از بوده ، رومي جلالالدين و سعدي نظامي ، ناصرخسرو ،
مثالهاي ميتوان بالا نكتههاي تمام به راجع او ايجاديات
برهم و نيك صفتهاي پروردن بهوسيله جامي.آورد برجسته
كه ميخواست شخص ، وجود در زشت صفتهاي دورانداختن و دادن
همه از قبل راه اين در وي.رساند وايه به را كامل انسان
آزادي -فتوت اهل اخلاقي معيار موافق -همه از پيش و
نمونه كه ميكند ترغيب را شخصيت آگاهانه و باشعورانه
يافته درج (نخستين ديوان از) زيرين قطعه در فكر اين عالي
:است
كردن پولاد در رخنه دندان به
بريدن خارا در راه ناخن به
نگونسار آتشدان به رفتن فرو
چيدن آتشپاره ديده پلك به
بار شتر صد نهادن سر فرق به
دويدن مغرب جانب مشرق ز
نمايد آسانتر جامي بر بسي
كشيدن دونان منت بار ز
اهل اخلاق آن در كه ميشود آورده حكايتي سبحتالابرار در
روز آورده ، بهدست ناچيزي طعمه خود دسترنج با و محنت
منت كسي از و بودن آزاد حال عين در و گروه اين گذرانيدن
و ننگ زير در كرده را شاه خدمت از مييابد ، ستايش نكشيدن
آزاد داده ، تن سخت زحمت به كشيدن را روحي بندگي بار عار
.ميشود گذاشته بالا بودن
شاعري" فصل) شعرالعجم خود كتاب پنج جلد در نعماني شبلي
شخص آزادي درباره فكر كه ميآورد را نقلي چنين ("اخلاقي
:ميدهد تقويت را ما رانده
هيزم پيري -نعماني شبلي مينويسد -كه ميكند حكايت جامي"
گرامي و عزيز را وي كه ميكرد شكر متصل را خدا و ميشكست
:گفت و كرد ايراد بود ، حاضر آنجا در كه شخصياست داشته
كدام:گفت جواب در داده؟ تو به خدا كه است عزتي چه اين
."نيستم كسي خادم و ملازم من كه ميشود اين از بالاتر عزت
نوكري ، و ملازمي از جستن حذر ترغيب برابر اينجا در يعني
كرده تلقين گذراندن روز حلال محنت با نظريه و غايه
دور حاجيان قافله از آن حكايت" در فكر همين عين.ميشود
توكل قدم بر قناعت باديه در زال پير آن با افتاده
تكرار است ، يافته درج اسكندري خردنامه در كه "ايستاده
حشرات و بدمزه گياهان با بيابان در كه پيرزني.مييابد
روي دهي يا شهر به چرا آنكه سوءال به ميگذراند ، را روزش
:ميدهد جواب چنين نميآورد ،
است ده و شهر جاي هر كه بگفتا
است فرمانده خلق بر سفله يكي
كام و ناكام به نمودن قناعت
طعام ناخوش و آب ناگوار بدين
بخردي شكم ، بهر كه به ازان
خودي همچون فرمان زير بود
:ميشود گفته سبحتالابرار در
زني دوغ و تره با خود نان
زني آروغ شه خوان از كه به
سعدي گفتار شده ، آورده نقل و شعري پارچههاي اين همه
سينه بر دست از به /خمير كردن تفته آهك دست به" بزرگوار
جامي.ميآورد بهخاطر جوانمردي طلب چون را "امير پيش
بين در يعني جاه ، و حرص و شكم براي خدمت سعدي مثل نيز
حاجت مردم ، خدمت و دونان و سفلگان نظر در غرضناك خدمت
هر ميگذارد ، فرق بودن حاجتمندان مددگار و مردم برآري
حرارت با نمايد ، محكوم نفرين با را اول نوع خدمت او قدر
و بهترين را آن و ميستايد را دويم نوع خدمت خاصي
شعرهايش بسيار در و ميشمارد حقيقي انساني صفت عاليترين
حيات مايه را خلق به رساندن نفع و مردم به كردن خدمت
حكمت چون او حديث چهل سطرهاي چنين.ميداند انساني
:زبانهاست ورد روزگار
كيست كس بهترين كه پرسي كه اي
كسان بهترين قول از گويم
خلق ز كه بود كسي كس بهترين
نفعرسان خلق به باشد بيش
خود بار كه فتوت در كه سبحتالابرار پنجم و بيست عقد در
دارد ، نام ايستادن خلق بار زير و است نهادن خلق گردن از
خروش و جوش يك با پرداخته خلق خدمت مسئله به هم باز جامي
پند و ميخواند شريف امر اين به را آدمان فوقالعاده
:ميدهد
سوزي را خود كه شمع شو شمع
افروزي كسان بزم آن به تا
ورز كاري نكو نيك و بد با
ورز غمخواري و ياري شيوه
ريزي باران چون كه تا شو ابر
ريزي يكسان همه خس و گل بر
عبرت نمونه بزرگترين راه اين در را خود جامي عبدالرحمان
حسنه بناهاي اين مانند و پل و مدرسه خود پول با او بوده ،
واداشته ، خواندن به خود دارايي با را كس چندين -ساخته ،
علي همچنان.رساند كمك ايجاديشان و علمي پيشرفت براي
:ميكند نقل صفي
مرحمت و شفقت سائلان و گدايان همه به كه ميفرمودند"
"داشت نميبايد دريغ نيك و بد از لقمه و نمود ميبايد
خلق رنج و بار كردن تحمل جامي عبدالرحمان طريق همين به
و نيكي نوع اين كه ميشمارد ، انساني سعادت بزرگترين را
يك با را آن جامي كه نكوكاري و نيكي ترغيب.است نكوكاري
و فارس ادبيات در ميكند ، تشويق فوقالعاده شوق و شور
ايجاديات در را آن بارز نقش داشته ، قديمي سنتهاي تاجيك
نظامي ، سنايي ، ناصرخسرو ، فردوسي ، بلخي ، ابوشكور رودكي ،
راه اين در جامي.است ممكن نمودن مشاهده سعدي و عصار
به.است سخن خداوندان آن بيدريغ سنتهاي دوامدهنده
نام مفهوم زير در را انسان خصلتهاي همه كه جامي عقيده
ضم بر شخص گرفتن را نيك نام براي مينمايد ، بست جمع نيك
راستي بايد محنتي ، قابليت و كار و كسب دانش ، و هنر داشتن
"باشي برتر همه از حساب در /باشي سرور كه راست راسترو ، "
،"است ادب خرد رفعت پايه /است ادب ابد دولت مايه" ادب ،
پاك زيد تا /كهن دير اين در كه را روي پاك بندهام" پاكي
/توست هستي مس اكسير صدق" صدق ،"رود پاك برود چون زيد ،
توفان غضب و كشتي حلم" حلم ،"توست فرودستي افراز پايه
/شكند كشتي چو توفانش زور.است كشتيبان چو حلم صاحب /است
در.كند پيشه را اين امثال و "فكند هلاكش به توفان موج
قانع) است واجب بودن جدال در پيشروي براي هميشه جاده اين
سزاوار.(شتابي خوبتر به خوب از /يابي چه هر به نشوي
آن از گشاده ، عادت نكوهش به را زبان جامي كه است توجه
:ميشمارد حقيقي سعادت را يافتن رهايي
كن گذر عادت از خواهي سعادت
سعادات اصل است عادت ترك كه
فراخ ، رزق جمع ، خاطر سالم ، و صحت تن بهارستان در جامي
:ميداند خوشي زندگاني موجب را فراغت و مهربان دوست
دست در خوش زندگاني زمام دادند ، هركس بر كه است چيز پنج"
رزق ، وسعت سيم ايمني ، دويم بدن ، صحت اول:نهادند او
محروم اين از را هركه.فراغت پنجم شفيق ، رفيق چهارم
:قطعه.بربستند وي روي به خوش زندگاني در كردند ،
خوش زندگاني اسباب ميرسد پنج به
آفاق در شهره حكيمان اتفاق به
معاش كفاف و صحت و ايمني و فراغ
اخلاق نكو همدم سير ، رفيقخوب
از جامي كه كرد بايد تاكيد رفت ، ياري و رفاقت از سخن چون
صميمي رفاقت و دوستي ترغيبكنندگان فعالترين و بزرگترين
و رنگ با را موضوع اين ايجاديش دورههاي تمام در بوده ،
اول دفتر در.ميكند ترنم مرغوب گوناگون تابشهاي
گردانده ، مخصوص موضوع اين به را كلاني فصل سلسلتالذهب
را آشنايي نموده ، ترغيب را صدق پياپي و برگشته و گشته
در /باشد كه روشن سر آن من بر شد"مينامد روشنايي
بالاتر خوني برادري از را دوستي "روشنايي صد آشنايي
را مشهور حكايت چنين ابسال و سلامان در و ميگذارد
:ميآرد
مرد ساده آن دانشوري با گفت
!فرد آزاده هر نزد دانش به كاي
پوست پوشيده نكته زين كن باز
!دوست و يار يا بود به برادر كه
چيز هيچ دانا پيش نبود:گفت
نيز يار باشد كه به برادر زان
شريك راحت هنگام تنها نه كه ميپسندد را ياري جامي اما
و غمخوار مشكلي و تنگدستي مصيبت ، هنگام بلكه عشرت ، و عيش
بد يار نمايد ، ستايش را غمگسار يار قدر هر وي.باشد مشفق
محكوم است ، بدتر هم بد مار از كه جاويداني خصم چون را
ز كه بادي" جهل از جامي نيك ، صفتهاي تلقين برابرميكند
بديهاست كل آغاز كه "بيزد خاك عقل ديده در /خيزد جهل ناي
"خلاف رسم خلق از برافتادي /صاف سينه هر جهل از بودي اگر"
خشم "ديرين دوستان شيريني /شيرين جان ز ببرد حاسد" حسد ،
رمد ز نارمنده /است رمد را خود چشم كين و خشم" كين و
و آزاده قانع /گردنده فلك زير هست " طمع ،"است بيخرد
حرص ديده /شود زير و زبر عالم دو گر" حرص ،"بنده طامع
/است دشوار جهان قلب و سره امتياز" قلابي ،"شود؟ سير كجا
مجو پيشه ريا از" ريا ،"صرافي رسد قلاب به كه وقتي خاصه
تر باران كز خشك درخت آرد كي ميوه /عارضيست جودش كه حاجت
كه /عيش مشرب صفاي از غرور شراب مخور" غرور ،"است؟
اندر نيست" آزاري مردم ،"است كدورتانگيز حوادث سيلخيز
كه خودپرستي ،"آزاري مردم ز بدتر هيچ /دينداري اصول
ز مي جرعه يك به ميپرست وارست" است جهل و بديها سرچشمه
از مستي" ،"نرست زخود هرگز كه خودپرست بيچاره /خود
برست بت از بتپرست /سرود اين ميگفت و دست زد مي ميخانه
مردار به" حرص روي از تابعيت ،"نرست خود از خودپرست و
پرخواري ،"مباش كس و ناكس هر گرفتار /مباش كركس چو جويي
خبيثه جنبههاي و جهتها اين مانند و غفلت و سيرخوابي و
:زيرا.ميكند ترغيب را بودن دور رذيله اخلاق
اشكم نان و آب ز پر شود چون
كم دانش و علم سينه از گردد
سينه آن در بود دانش چه خود
كينه و شهوت جاي بود كه
است كم جهل ز دانشي ، بود ور
است شكم يا فرج بهر از كه زان
كند خرج چو را خويش دانش
كند فرج و بطن شهوات بهر
دوست و دشمن ز بنگري را كه هر
اوست همت قدر به او قيمت
مدام كه بود آن همت را كه هر
طعام و شراب درون ، در رودش
بيفزايد اگر او قسمت
آيد برون درون كز بود آن
جهان به بود زشتتر اين از چه
!جان و دل كني شكم طفيل كه
اسكندري ، خردنامه در اخلاق معلم همچون بزرگوار جامي
- ]ممسكي حرص ، كينه ، حسد ، :زيرين بد خصلت شش از "مخصوصا
نقاب حقيقت روي به كه بيعدالتي و دروغ جاهطلبي ، ،[خست
تلقين را بودن دور رسانده ، قانونيت درجه به را ميكشد ،
انساندوستي سرشت كه جامي عقيدههاي اين تمام.ميكند
.ندادهاند دست از را خود اهميت حال تا دارد ،
ميشود ، گفته ندا و خطاب آهنگهاي با اغلب جامي اندرزهاي
:باشد داشته بيشتر تاثير كه تا
باش موم و بگسل دلي آهن ز
باش مظلوم اسيران پناه
و حكمتآميز ضربالمثلها و مقال مثل جامي نصيحتهاي اكثر
بعضي گوناگون موضوعهاي در كه ميدهند صدا عبرتانگيز
:ميآريم را آنها
بود خصم كام به چون زيستن
بهتر بسي زيستن از مردن
:يا
گردد احسان صاحب چون طفل
گردد پشيمان داده از زود
دارد ادامه
|