عمل و آرمان در عمومي حقوق و عدالت
(دوم بخش)حكم و امثال آيينه در ايران سياسي فرهنگ
قدرت ، صاحبان با هركه سياق ، و سبك اين با جامعهاي در
;است برنده باشد ، داشته پشتگرمي آنان از و شود همراه
غوي اي هين مشو مغلوبان يار /شوي غالب تا باش غالب يار"
مردي ;(نظامي) گرد مقبلان گرد به شرفخواهي ;(مولوي)
.(انصاري...عبدا خواجه) گردي مردي ، گرد چو گردي ،
گونهاي.ميخواهد ذاتي جوهرهاي سياسي ، قدرت به رسيدن
از كه همانها برسند قدرت به توانستهاند مردم از خاص
/گدايي نان او ، خورده هرآنكو":بودهاند بزرگان تبار
."پادشاهي تواند نپنداري
غالب.است فسادآور مطلق ، سياسي قدرت بويژه ، و قدرت
حريمي و حد بودهاند ، قدرت از برخوردار كه آنهايي
و ;دانستهاند "جدابافته تافته را خود و نشناختهاند
نادر و ازخودگذشته مرداني نبودهاند ، اينچنين كه آنها
هستي ;مردمي نگردي ، مست برسي ، دولت به گر":بودهاند
معتبر گر /شود معتبر گدا آنكه مباد يارب ;!مستي ميآورد ،
."!شده عليين طاووس منم اين ;خبرشود بي خدا ز شود ،
در كه است پديدهاي مردم ، منافع و عمومي حقوق پاسداشت
بودهاند كساني هم اگر و ;است شده ديده كمتر ما ، تاريخ
آنها خاطره و بودهاند اندك كردهاند ، عمل اينگونه كه
.است آمده مبالغه به نزديك و كرات به زبان هرگونه به
كه است بوده شكاري مردم ، جان و اموال بيتالمال ،
سازش آن خوردن در گاه ;آمدهاند گرد آن ، سر بر غارتگران
صد و كله يك":دريدهاند را يكديگر نيز گاه و كردهاند
كشتني يك ;!زنبور صد و انگور يك ;!سگ صد و آهو يك ;!گله
چهل و حمام يك ;!خنجر هزار و پيكر يك ;!جلاد هزار و
.";!جامهدار
;نيست ناآشنايي پديده مردم ، منافع برعليه قدرت اهل سازش
تنور به يكي ميكند ، چانه يكي: ميگويند كه اينروست از
;است كاسه يك در دستشان ;ميدوزد يكي ميبرد ، يكي ;ميزند
;ميدانستهاند همزاد فرزند دو را "زرگري جنگ" و سياست
".است بوده ملانصرالدين لحاف سر دعواها ، همه" رو اين از و
بدخواهان قدرت ، اهل با سازش با كه آنجا از
:كه گفتهاند كنند ، چپاول را مردم منافع ميتوانستهاند
."!بچاپ را ده ببينو را كدخدا"
را (قدرتطلبي) سياسي قدرت تصاحب سر بر رقابت ما ، تاريخ
ده در تا ميفروخت را دهش يكي"است بوده شاهد بسيار
تو ;(سعدي) نگنجند اقليمي در پادشاه دو ;بشود كدخدا ديگر
ده و ارباب يك ;!صحرا به ببرد را خر كي آقا ، من آقا ،
."بوديم نديده ارباب ده و نوكر يك اما بوديم ، شنيده نوكر
كمتر و ;برنميتابيدهاند را انتقاد و مخالفت حاكمان ،
;است نشده بهنيست سر بهگونهاي كه است بوده مخالفي
تو مخالفان" كه ميكند خطاب خود ، ممدوح به فاريابي ، ظهير
افكند ، آخرالزمان رفتن در زمانه /دگر نوع به يكي هر را
راز يكي و بريد گلو /تو خنجر به فلك را يكي و بمرد يكي
مردارشد ، يكي مرد ، يكي":كه است مثل در و ;"افكند خانمان
خير از بايد بنابراين."شد گرفتار خدا غضب به هم يكي
كه شنيد را ناصحي پند و گذشت مخالفت و خيرخواهي و انتقاد
سر سرخ ، زبان /فولاد قيچي ز شنيدم شمع پاي به":ميگويد
."(صائب) باد بر ميدهد سبز
صراط بر كه آنهاست بر و است اتباع سرمشق حاكمان ، رفتار
تباه و گمراه آنها ، پيروي واسطه به مردم تا بروند مستقيم
روا ستم سلطان كه بيضه بهپنج":گفتهاند كه چرا ;نگردند
ملك رعيت زباغ اگر سيخ ، به مرغ هزار لشكريانش كشند /دارد
از."(سعدي)بيخ از را درخت او غلامان برآورند سيبي خورد
زندگي وضعيت و اخلاق تباهي در حاكمان كه است رهگذر اين
.بودهاند مقصر مردم ،
عمل و آرمان در عمومي حقوق و عدالت پاسداشت
.است بوده ارجمند بسيار دادگستري ، و عدالت ما ، فرهنگ در
بر ايران ، و اسلام فرهنگ از متاثر نيز ما حكم و امثال
و مسلماني بارز مصاديق از را آن و نموده تاكيد دادگستري
(ع)علي.است دانسته عبادات به صرف پرداختن از فراتر بسيار
ظلم با ولي ميماند باقي كفر با ملك":كه است فرموده
گواه ميتوان را زير موارد معنا اين بر "نميماند باقي
يك ;است عبادت سال هزار از بهتر عدالت ساعت يك":آورد
شرط دادگري ، ;ميارزد عبادت سال هزار به عدالت ، روز
به ساعت يك در آنچه عدل در كه كن عدالت ;است جهانداري
;(صائب) را عبادت اهل سال ، هفتاد در نيست ميسر /آيد دست
دلق و سجاده و تسبيح به /نيست خلق خدمت بهجز عبادت
.(سعدي)نيست
لزوم نثر ، و نظم به سعدي زبان ، فارسي شاعران ميان در
را دادگستري و (احسان) خلق به خدمت عمومي ، حقوق پاسداشت
و دين بايستههاي از را آنها و است شده يادآور بسيار
خدمت جز عبادتبه:اينكه ازجمله است دانسته ملك قوام
!;نيست دلق و سجاده و تسبيح به /نيست خلق
اجتماعي -سياسي زندگي واقعيات بگذريم ، كه نظر مقام از
ما تاريخ در چنداني جاي دادورزي ، كه ميدهد نشان ايران ،
باب در ديگران و سعدي ارزشمند سخنان در دقت.است نداشته
;ميشود رهنمون نكته اين صحت به را ما ستم ، نكوهش و عدالت
به وي چون بزرگاني توصيه بود ، كار در عدالتي اگر كه چرا
.ميكرد جلوهگري اندازه بدين تا نميبايست ستم ، از پرهيز
.دارد امر اين بر بسياري مثال شاهد نيز ما حكم و امثال
در تاسفبار و شگفت واقعيت اين به خود تاريخ در ايراني ،
وجود تباين عدالت ، و قدرت ميان كه است رسيده خود تاريخ
قانون و عرف قدرت ، اهل سازگاري ، نه و دارد
گير مخمصهاي در كه آنگاه مگر نميشناختهاند
آمد ، كه زور":گفتهاند ;بودهاند ناگزير و ميكردهاند
را حق زور ، ;ميگيرد را حساب جاي زور ، ;برخاست حساب
زور ، سال ;نميخواهد برات ، و قبض زور ، ;ميكند پايمال
."است زور دنياي دنيا ، ;ماهست سيزده
يك":است قدرت از برخورداري توفيق ، شرط پايه ، اين بر
راحت اگر شو قوي برو ;است دم ذرع هزار از بهتر شاخ ، وجب
گلشن) است پامال ضعيف ، طبيعت ، نظام در كه /طلبي جهان
و بود جهان تا":بودهاند پايمال هميشه ضعيفان ، "(آزادي
و گشت ضعيف اول قوي هر ;(فرماخي) باز طعمه بود مرغ بود ،
در.(ميرزا ايرج)است طبيعي امر ضعيف ، براي مرگ /مرد سپس
را ضعيفان دست تنها ، نه كسي مناسبات ، اين با جامعهاي
همه افتاد ، هركه":ميزند نيز پاي آنها بر بلكه نميگيرد
افتاد ، سر از كه كركس ;ميغلتانند او روي را ديوارها
دارودستهاي هركه بنابراين."ميزنند منقارش كلاغان ،
از كه چرا است ديگران دسيسه و توطئه گرفتار هميشه ندارد ،
;ندارد وجود شهروندان امنيت تامين براي نهادي كه آنجا
دارودسته ، و طايفه خانواده ، همچون نهادهايي ميبايست
مراكز به كه گروهي و قوم هر".كنند تامين را آنان امنيت
گروههاي با مقابله در نداشت ، دسترسي سلطنتي دربار قدرت
را يكي"."ميخورد شكست داشتند ، دسترسي آنجا به كه رقيب
:ميزد فرياد ميزدند ، چوب را پايش كف بودند ، بسته فلك به
چوب كي داشتم ، پشت اگر:گفت پشتت؟ چرا:گفتند !پشتم واي
هر و نميرد هوادارش بميرد ، خودش آدم و ;ميخورد؟ پايم به
."بود بيمار پيوسته ، بود ، بييار كه
اين ندارد ، وجود عدالت آن در كه جامعهاي واقعيات ازديگر
كرد گنه":عذاب در بيگناهان و درامانند بدكاران كه است
خانم شاه ;مسگري گردن زدند شوشتر به /آهنگري بلخ در
;سوخته دهن و نخورده آش ;ميكشد درد خانم ماه ميزايد ،
خر كره پاي زده ، لگدش خر ;ندريده يوسف و آلوده دهن گرگ
كاسه ;ميبرند را گاو گوش ميكند ، خرابي خر ، ;ميشكند را
روغن گربه ;ميدهد قمي را تاوانش ميشكند ، كاشي را
افتاد ، بام از يكي ;ميكند بو مرا دهان بيبي ، ميخورد
;داد خر را تاوانش شكست ، شتر را دنده ;شكست ديگري گردن
بغداد جانب از شمال ;منم كشتني شوي ، رنجه كه طرف هر از
جرم زايد ، كور از گنه ;چيست؟ العرب شط مردم گناه /خيزد
گرد /خر بر نميرسد زورت چونكه ;(سنايي) نهيم كر بر چون
."گردي؟ همي چرا پالان
-پايين اقشار گرفتاري و رنج عدالت ، از عاري محيطي در
و آسودگي شرط و ;نيست پاياني را -بيپناهان و ضعيفان
/است سرنيشتر يك شهر ، همه در گر":است شدن قدرتمند امنيت ،
كه راستي همه اين با ;است درويشتر كه رود كسي پاي در
هر ;(سعدي) است بيشتر زر كه كند طرفي از ميل /دارد ميزان
پاي به سنگ ، ;(جامع از) آيد لنگ پاي به آيد ، سنگ چه
طرف زهر را محنت ;ميخورد دربسته به سنگ ;ميخورد شكسته
بر را عاشقان همانا /آيد اندر زگردون سنگي اگر ;آيد سنگ
;ميريزد ضعيف عضو به هميشه ماده ، ;(رامين و ويس) آيد سر
بدبخت ، آدم براي ;ميريزد دردمند آدم جان به هميشه بلا
پاي و سنگ مجادله در است سري ;ميبارد ديوار و در از بلا
مستمند عضو بر راست /آيد گزند آسمان زهفت گر ;(ما) لنگ
قضا ديگري بر چه گر /آيد آسمان كز بلايي هر ;(سعدي) آيد
باشد كجا انوري خانه /ميپرسد نارسيده زمين به باشد ،
كسي هر كه /رسيد مقام بدان جانان رنجش كه فغان ;(انوري)
;!كشيد دراز را باشي حكيم ;كشيد انتقام من از كرد گنه كه
خياط را شما كتك ببخشيد ، ;خورد حلاج را شما كتك ببخشيد ،
.(عيار سمك)كشد ملامت كفشگر كند ، جرم قصاب ;!خورد
از يكي كه ميآورد پديد فضايي اندك ، اندك عدالت ، نبود
.ميآيد شمار به ثروت امور ، پيشبرد و موفقيت عمده عوامل
اجتماعي قدرت مالي ، قدرت محيطي ، همچو در سخن ، ديگر به
:ندارند دراختيار برندهاي برگ ;پايين اقشار و ميآورد
سبيل روي پول با ;است زور من پنجاه از بهتر زر ، جو يك"
داري زر تا ;است مشكلات حلال پول ، ;ميزنند نقاره شاه ،
اگر ;(خاقاني) به فلسفي زهزار فلسي ;نهاي محتاج زور به
در زر را كه هر ;باشد برادر دنيايت باشد ، زر را تو
دسترس دينار بر را كه هر ;(سعدي) بازوست در زور ترازوست ،
سر ديد ، زر كه هر ;(سعدي)نيست كس عالم ، همه در نيست ،
سر بر زر ;(سعدي) است چنگ آهنين ورترازوي /آرد فرود
;(سعدي)سپيد ديو چشم بركني زر به ;شود نرم نهي ، فولاد
خوبرويان ;(سعدي)بيار مرده يك زر نداري ، مرده ده زور
است ، بيش زر را كه هر;(حافظ) زر به كرد توان صيد جهان ،
;كباب دود به بيپولها كباب ، به پولدارها ;است پيش حرفش ،
يار ندارد ، مال كه هر ;دلگشاست آنجا ، است ، پول كجا هر
هر ;است بيپر بيزر ;است پر و بيبال مرغ بيزر ;ندارد
دينار و ندارد درم آنكو بر واي ;ندارد يار ندارد ، كهمال
بيپولي ، ;است ذليل زالست ، رستم اگر بيپول ، ;(لامعي)
/دريا از زور به رفت نتوان زر بي ;كند فلك گوش به حلقه
به مرو بيپول ، ;(سعدي) نهاي محتاج زور ، به داري زر ور
جوابت هيچ زني ، نعره صد / ندهند (راهت) آشت كه بازار
دل ;زماني سكندر چند هر / بازار به مرو بيپول ;ندهند
بيپولي اثر نهادن ، دست بر داغ بيپولي ، وقت به بميرد
.(صائب) كرد زر قارون به آنچه من به كرد بيزري ;است
در عدالتي كه جامعهاي در ثروت چشمگير گرهگشايي وجود با
و پند سنخ از كه دارد وجود نيز حكمي و امثال ;نيست كار
است عزيز مال چند هر كه ميخواهد مردم از و است اندرز
از درم كه هر":است نهفته آن انفاق در آدمي شرف ولي
اوفتد ذليلي به عزيزي از زود دارد ، عزيزتر خويشتن
را زر ;شوي عزيز خودت تا خواركن را مال ;(قابوسنامه)
بايدت ، بزرگي ;گيرند دوست را تو مردمان ، تا گير دشمن
. "(سعدي) كن بخشندگي
عدالت بر امور مدار آن در كه جامعهاي ويژگيهاي ديگر از
هر.دادني نه است ، گرفتني و خريدني حق ، كه است اين نيست ،
عمومي ، نهادهاي و حكومت ;ميشود پايمال حقوقش نجنبد ، كه
است ، خواب به كه هر" ;نيست مردم منافع و عمومي حقوق حافظ
;است خايب غايب ، ;است بيبهره غايب ، ;است آب به حصهاش
."نخورد نمك نباشد ، كهسرليسه گاوي
اجتماعي نابرابري
اهل آميز تبعيض رفتارهاي اجتماعي ، نابرابري بيعدالتي ،
از برخورداري در افراد آشكار تفاوت و اتباع ، با قدرت
تنگاتنگي ارتباط يكديگر با زندگي ، امكانات و الهي مواهب
يكي":ميشود ديده آشكارا ما تاريخ در امر اين و دارند
از يكي ميميرد ، سيري از يكي ;خاك بخورد يكي پاك ، بخورد
كه هم شب يك ;دوهوا و بام يك ;نرخ دو و شهر يك ;گرسنگي
رسيد ، كه اولياء به نوبت ;شد مهتاب دزدي ، برويم خواستيم
روزه يك ;شد زنانه حمام رسيد ، كه ما به نوبت ;تپيد آسمان
."سرا دو درو يك ;ماست خرج ساله يك تو ، خوان خرج
قضا جايگاه ديد ، را عدالت ميبايست كه جايگاههايي از يكي
رشوهگيري ، ما تاريخ در است بوده بسيار اما ;است داوري و
يك":گفتهاند كه گونه آن ;قضاوت در تبعيض و عدالت نقض
شيريني به دندان را كس همه ;گواه هزار از به قاضي عنايت
."(سعدي) شيريني به را قاضي و گردو كند
آورده ارمغان به خود صاحبان براي نيز رفاه و ثروت ;قدرت
قدرت اهل"(فردوسي) زور راست كو راست كسي آن كباب":است
سخن و دادهاند نشان جانب به حق الحيل ، لطايف به را خود
زوردار ، ;است قوي با حق ، ":نشاندهاند كرسي بر را خود
حق حال ، هر در) نميخواهد پول هم بيزور نميخواهد ، پول
در قدرت اهل ناهنجار رويههاي در(است پولدار آدم با
بركنار ، و وعامل است نبوده كار در عدالتي غضب ، هنگام
صدمه يكسان ، هنجاري با و هم دركنار ;بيگناه و گنهكار
در و ".ميسوزد تر و خشك گرفت ، كه آتش" كه چرا:ديدهاند
كي هر كي ، هر":ميگويند كه است چنين اين اجتماعي توصيف
جلال ميرزا دور دور ، ;است بازار زور ;است بلخ ديوان ;است
".است
اجتماعي محيط به نسبت رويكرد ،
يادآوري درحكم آن ، ويادآوري است اجتماعي موجودي انسان
شكوفا اجتماع در انسان شخصيت رو اين از استو بديهيات
بنابراين.است انسان فعاليت و حضور عرصه اجتماع و ميشود
در ولي باشد دلپذير انسان ، براي ميبايست اجتماع ،
خشن استبداد بيگانگان ، استيلاي دراز پيشينه كه جامعهاي
;دارد وجود سياسي فرهنگ و اخلاقي تباهي درنتيجه و داخلي
اينجا.ميشود ديده اجتماع به نسبت رويكرد ، ديگري گونه
آن در خرسندي با فرد كه نيست جايي اجتماعي ، محيط ديگر
اين بنابر.بخشد تحقق را خويش اجتماعي زندگي و شود وارد
از برخاسته خود البته كه) زير نكات جمله از نكاتي
اينجا ، است اجتماعي چنين واقعيات از (است واقعبيني
بلكه نيست اجتماعي توفيق شرط ديگران ، با همكاري و مشاركت
اقدامهاي ;ميشود تلقي انسان امور اخلالگر و دردسرزا
به نسبت مردم و ;دارد ترجيح مشاركتي اقدامهاي بر انفرادي
.بياعتمادند يكديگر
حميدي حسين محمد
دارد ادامه
|