كرمان در مقامي موسيقي جشنواره نخستين
ميشود برگزار
غريب شعر جستجوي در
كرمان در مقامي موسيقي جشنواره نخستين
ميشود برگزار
موسيقي جشنواره پانزدهمين مقامي مسابقه بخش :هنري گروه
نواحي موسيقي) مقامي جشنوارهموسيقي نخستين باعنوان فجر
كرمان شهر روزدر پنج مدت به آذرماه هفتم (ايران مختلف
جشنواره پانزدهمين دبير آئينهساز علي.ميشود برگزار
:افزود مطلب اين يكشنبهبابيان روز فجر موسيقي بينالمللي
گروه مقامي 52 موسيقي جشنواره نخستين مسابقه بخش در
مراسم در كه رقابتميپردازند به تكنواز و 35 موسيقي
در و همنواز برتر گروه جشنواره 3 اين پاياني
.ميشوند معرفي سوم تا اول نفرات زمينهتكنوازي
پانزدهمين در موسيقيمقامي جشنواره جوايزبرترينهاي
جلسه دراين.ميشود اهدا فجر موسيقي بينالمللي جشنواره
و موسيقي خانه مديره هيات عضو درويشي محمدرضا همچنين
موسيقي برنامه برتداوم مقامي ، موسيقي جشنواره دبيراجرايي
پژوهشكده فجر ، تشكيل موسيقي جشنواره دو ميان فاصله در
انواع آماري و پژوهشي بهوضعيت رسيدگي براي موسيقي
موسيقي انواع به توجه و ايران مختلف نواحي موسيقيدر
.كرد تاكيد دانشگاههايكشور در ايراني
غريب شعر جستجوي در
تبريزي صائب با همراه
گرفت را آفاق من فكر آفتاب چون
ميشود جهانگير زود "غريب حسن"
خصيصههاي جزو عادات ، و رسم با افتادن در و تازگي جستجوي
و شاعران است ، اصيل هنرمندان انديشه و پيشه و هنر اصلي
گفتهاند سخن ضرورتي چنين از هميشه ما بزرگ متفكران
:ميگويد مولانا
گذشت در فروشان كهنه نوبت
ماست بازار اين و فروشانيم نو
:گويد نيز نظامي
بود عادت آمد خلاف هرچه
بود سعادت جنبان سلسله
:دهلوي بيدل
است مردن عادت ، و رسم بند و قيد در زندگي
را ننگ طلسم اين بشكن توست دست دست
ادبيات كه ميدهد نشان صائب عظيم ديوان در تامل و سير
.است نوآوري ميدان شهسوار اين مديون چگونه ما نوطلب
همت وجهه نو شاعرانه تجربههاي به يافتن دست كه شاعري
تخيلي با امكان عالم وسعت به پهنهاي در روز و شب و اوست
قبل است حقيقت و زيبايي بديع جلوههاي جوياي حيرتآور ،
اگر كه آنچنان است ، الزامي او براي "تازگي" چيز هر از
.ميدهد ترجيح را تازه تلخي شود ، تكراري برايش شيرين قند
نيست دائم عافيت از بتر دردي هيچ
باشد مكرر قند از به تازه تلخي
با و ميرود هستي تمام سراغ به تازه معني تلاش در صائب
و مضمون كشف پي در اوميشود همراز و همدم عالم همه
اجزاي عظيمترين تا ريزترين از اشيا همه با تازه نكته
اين حاصل.ميشنود را آنها راز و مينشيند مقابل كاينات
يا و خواننده براي ارزنده ارمغاني و دستآورد تلاش ،
با همراه هنري ناب التذاذ از عبارت كه است شعر شنونده
و امثال قلمرو كه چيزي است ، عبرت و حكمت از كولهباري
.است نهاده صائب تصرف در را فارسي حكم
بلاغت آشناي سرزمينهاي از را صائب سرانجام تازگي جستجوي
سبك و خاص طرز ميكشاند ، "غرابت" ناشناخته ديار به
را "وحشي معني" شاعر آن موجب به كه ميگيرد شكل ويژهاي
برتر زيبايي ميدارد اعلام و ميآورد "اهلي لفظ" كمند به
.است پردهنشين "بيگانه معني" و "غريب حسن" در تنها
مگرد شمعي هر گرد و مگير گل هر دامن
باش بيگانه معني و غريب حسن طالب
است جايي همه و لاابالي "زيبايي و جمال" است معتقد صائب
و باغ در كه همانطور ميزند سر جايي هر از حسن نور و
آشيان و ويرانهها در سربرميزند گلها گريبان از بوستان
:دارد حضور و ميزند پرسه نيز جغد
سربرزند كجا تا لاابالي حسن نور
باش ويرانه هر جغد و بوستان هر بلبل
همين نيز "سهراب" صائب ، از بعد قرن چهار حدود است جالب
:دارد خود با را شنود و گفت
دانم نمي من"
زيباست كبوتر و است نجيبي حيوان اسب:ميگويند چرا كه
نيست كركس كسي هيچ قفس در چرا و
"دارد؟ قرمز لاله از كم چه شبدر گل
معاني خيرهكننده الوان و "غريب حسن" به رسيدن براي صائب
در و ميزند دست بيپايان كاوشهاي و سخت تلاشهاي به
و فكري شيوههاي و ادبي فنون پيچيده ابزارهاي از راه اين
و وسيع بسيار ميداني خود كه ميگيرد بهره خاص بياني
نيازمند وي خود گفته به و است تحقيق براي گسترده
:است ژرفبيني
"صائبشناس شوي تا شو ژرفبين دريا همچو"
شخصيت:از عبارتند "غريب شعر" سازنده ابزارهاي از برخي
اسلوب و نامحسوس و محسوس بين آمد و رفت كاينات ، به بخشي
و كنايه تنيدن درهم كاهشي ، و افزايشي غلوهاي معادله ،
و اشياء از ظريف بسيار تصويرسازيهاي استعاره ، و تشبيه
...و آرايهپردازي و سخن ساختن فني احوال ،
صائب ديوان در "غريب شعر" جالب اشكال و صور از
و تازه دريافت كه است ديدن دگرگونه و آشناييزدايي
جابهجا و پويا واقعيتهاي برابر در را شاعر جهتگيري
ميكوبد سينه به عادت و عرف كه حالي درميدهد نشان شده
جاي حقيقت كه ميدهد سر آوا زمانه است ، وي با حقيقت كه
با ميكوشد آگاه و تيزبين شاعر كه اينجاست.است ديگر
پديدهها راز و كند كشف نو از را جهان و انسان موشكافي ،
رابطه ، اين در.نمايد بازگو را زندگي چند و چون و
شعر از بديع نمونههايي مطالعه به را صائب دوستداران
:ميخوانم فرا "ديد بايد ديگر جور" ادبيات و غريب
خلق ميخوردند افسوس رفتگان بر اين از پيش -1
ماندگان بر ما ايام در افسوس ميخورند
گذشتگان در به كه بود اين مردم آيين و رسم گذشتهها ، در
اسفبار چنان زندگان حال و وضع اكنون ميخوردند ، افسوس
.نميپردازد مردهها به كسي كه است
برد جيب در سري هركس من كار گشاد در -2
شد افزوده مشكلم كار به ديگر عقدهاي
هر بلكه ندارند ، گشا گره ناخن تنها نه گرهگشايي مدعيان
افزودند من كهنه عقدههاي بر تازه گرهي يك
كرد نتوانند بيدار خفتگان گر را خفته -3
ديگران؟ خواب خواب ، از كرد بيدار مرا چون
صحت "بيدار كند كي خفته را خفته" ميگويند كه سخن اين
جهان به مرا چشم گرفتم ، ديگران خواب از كه عبرتي ندارد ،
.شد من هوشياري سبب و كرد باز
عرياني چون تو براندام نيست جامه -4
را؟ يزداني طلعت اين كني نهان چند
اين است دريغ است ، عرياني و بيجامگي تو برازنده تنپوش
.باشد مستور ديدهها از است الهي آيتي كه خدادادي زيباي
را مروت مايهداران ندارد نقصان زيان ، -5
ميباشد سود بر ديدهاش هركس است فرومايه
هيچ از كه دارند مروت از بزرگ سرمايهاي جوانمردان ،
حرص و دنيوي سود بر دوختن چشم آنكه حال نميكاهد زياني
است فرومايگي نشان و ميگيرد سرچشمه معنوي فقر از دنيا
(مايهوپست كم:رفتهاست بهكار ايهامي دومعني با فرومايه)
موج همچو كه ندارم شكست از انديشه -6
من سپاه زشكستن ميشود افزوده
هم در وقتي كه هستم موجي مثل و نيست شكست از پروايي مرا
نيرويي به و ميآورد پديد امواج از انبوه سپاهي ميشكند
.مييابد دست عظيم
بيبادبان كشتي چون نيم ساحل تشنه -7
ميكنم لنگر است ، طوفان اميد كجا هر
خطر از و باشم ساحل تشنه كه نيستم شكسته بادبان كشتي آن
.است من جولانگاه است طوفاني و موج كجا هر بگريزم ،
نزنيم برهم مژه حوادث شمشير زير -8
ما خانه در است گشاده سيل رخ بر
خانه در نميافكند ، ما دل در بيمي حادثهها شمشير برق
بيهراس حادثات برابر در و گشادهايم سيل هجوم بر خود
.ايستادهايم
ميزند ره را ديو صد آدمي هر زمان اين -9
نداشت آدم از بيم شيطان كه عهدي آن رفت
كه تاختهاند پيش فتنهگري و مكاري در چنان آدميان امروز
نيز شيطان از نيرنگ و مكر گوي و ميفريبند را ديوي هر
.ميربايند
كار قدر ندانند كه كارخانهاي در -10
است كاردانتر كشد ، دست زكار هركس
باز در كارداني نميشناسند ، را زحمت و كار ارزش كه آنجا
.است كار از ايستادن
ندارد سري جفا به گردون كه شد روز سه دو -11
باشد؟ رسيده بلا چه آسماني بلاي به
آيا.نيست خبري روزگار جفاي و بلا از كه است روزي چند
است؟ رسيده آسماني بلاي سر بر بلايي
را ظلم ستمگر چشم در است عدل جلوه -12
شود؟ كي پشيمان خود كردههاي از آسمان
اين ميپندارند ، داد و عدل را خود بيداد و ظلم ستمگران
ترك و نميشوند پشيمان خود كردههاي از هرگز كه است
.نميكنند بيداد
ماست سور تنپرستان ، ماتم ميدانند آنچه -13
ماست منصور رايت و ديگران نخل دار ،
چيزي مرگ چوبه جز خوشعلف ، تنپروران براي اگر "دار"
نصرت و پيروزي بيرق حق ، اهل و صفتان "منصور" براي نيست
.است
به مردن خاك تنگناي در افسردگي از مرا -14
برخيزم خاشاك و خس زامداد آتش چون كه
خاك از خاشاك و خس مدد و منت به آتش چون نميپذيرم
من ، مناعت چشم در.افرازم قامت خسان ياري به و برخيزم
به كه است اين از نيكوتر خاك رخنه در مردن فرو و افسردن
.باشم متكي فرومايگان
عفو ميدان در كه آور دست به جرمي تحفه -15
ميطپد بيگناهي زجرم معصومان جان
تقصير و گناه از تحفهاي و ميخروشد حق رحمت درياي
رحمت ، خيز موج اين در.بيامرزد و بجوشد تا ميطلبد
انديشناك پاكان و معصومان كه است قصوري خود بيگناهي ،
.آنند
ماست اميد اول نااميدي -16
برميدهد شد ، خشك چون ما نخل
و ميافشاند ثمر ما اميد نهال كه است نوميدي خزان در
خشكي به رو شاخههايش كه است زماني نخل از رطب ريزش
.مينهد
كن ديوانه مرا چندي امتحان براي از -17
مرا كن عاقل باز نباشم مجنون از به گر ،
اگر امتحانم ، آماده جنون در خود كفايت اثبات براي
.است بيدردي و خردمندي كيفرم نباشم ، مجنون از ديوانهتر
را بدكردار است سير پر و بال كجروي -18
را مار باشد رفتار ره سنگ راستي
است ، ناراستي و كجروي در بدكرداران اقتدار و پيشروي
تحرك مانع و راه سنگ كجرو ، مار براي رفتن راست همچنانكه
.است
كرد نميبايد تصديق كه است روزگاري -19
شنود صداقت حرف كسي صبح از اگر
صداقت ادعاي كه است شده فراگير و عام چنان نيرنگ و دروغ
.نيست مسموع صادق صبح از حتي
افتادهام سياه روز اين به هواداران از -20
داشتم حسودي تا كارم بود ترقي در
حال بود كمالم سرمايه و كوشي سخت موجب حسودان خردهگيري
.است نداشته حاصلي نقصان و تنزل جز هواداران تحسين آنكه
زما نميآيد بيكاري كه عجزي چنين با -21
فرمودهاند ما به را عقبي و را دنيا كار
تهي فروشي عظمت به دارد تلخي طنز برانگيز ، تامل بيت اين
چنان عالم دو سروري مدعيان ما ميگويد و كاينات به مغزان
نيز بيكاري عهده از بيكارگي از كه ناتوانيم و ناچيز
مهمات كه ميپنداريم مغرورانه حال اين با برنميآييم
.ماست كفايت كف در آخرت و دنيا
ما مراد زعالم است شده بيگانگي -22
ما ياد به نيفتد كه هر خير به يادش
.است عالم اهل از بيگانگي و عالم از بريدن ما مكتب و مراد
.سپارد فراموشي به ما ياد آنكه هر باد خير به يادش
ميدهند مردن بهر از جان كه ما ديار در -23
هيچكس ندارد جاويدان عمر آرزوي
بلكه نيست ابدي حيات آرزومند كسي تنها نه ما ديار در
.ميشكنند نيز سرودست مردن براي
شود آفتابپوش زمين تو زسايه -24
كرد تواني جلا را دل ديده تو اگر
بركات و سايه بخشي ، دل ديده به جلايي باطن ، صفاي از اگر
ميگيرد خورشيدي نور در را زمين تو ، وجودي
خود زيان بر را ديگران سود كه هر گزيند -25
ميگردد سود زبانش صائب ، مدتي ، اندك به
سود بر را ديگران نفع و بكوشد خلق آسايش راه در كه هر
در و ميرسد سود به او زيان زماني اندك در دهد ترجيح خود
.ميگردد سربلند و عزيز مخلوق و خالق چشم
بدري محمود
|