|
مسيحي نظري عرفان
در كوب زرين عبدالحسين دكتر ياد زنده استاد از اي نوشته
(2) تطبيقي عرفان
عرفاي -دومينيكان و فرانسيسكان -فرقه دو هر كه است درست
و فرنسيس اما كرد هديه وسطي قرون مسيحي دنياي به بزرگي
.عارف و سالك تا بودند ، زاهد و واعظ بيشتر خود دومينكو
آنها نفوذ حوزه از خارج در هم وسطي قرون عرفاي از تعدادي
را عرفان فرقه ، دو اين ظهور از قبل برخي و آمدند بوجود
صليبي جنگهاي بعلاوه.بودند داده تلفيق عشق با يا فقر با
و تامپليه -شوالري فرقههاي پيدايش موجب كه هم
در رايج فتوت و عياري آيين از چيزي گرديد -هوسپيتاليه
طي در و آميخت بهم عيسوي رهباني حيات با را اسلام دنياي
مثل مسلمان مورخانكرد فساد و انحطاط عرضه را آن زمان
سبب به اخير فرقه كه چرا است متضمن هم را (دواتدار
و صرافي به مربوط امور به اشتغال و پاپ با ارتباط
بدينگونه و بودند شده قدرت و ثروت صاحب "تدريجا بانكداري
از.را شواليه عنوان هم و كردند آلوده را كشيشان نام هم
كه را رباط اهل غازيان و صوفيه مطوعه احوال هم جهات برخي
و نقد خور در واقعي زهاد نزد در آنها زندگي "احيانا
(5).ميآوردند ياد به مينمود ملامت
و دفع در كليسا اهتمام دنبال در كه هم عقايد تفتيش بنياد
از بعضي و آمد بوجود ژوا ، آلبي به معروف مبتدعه تعقيب
اعمال به باب اين در را -دومينيكان فرقه -واعظ برادران
و عيسي سيره به بازگشت شعار واداشت تعصبآميز خشونتهاي
عجب و ميداد جلوه نامقبول دعويي آنها نزد در را رسولان
راهبان بقاياي وجود با كليسا رنسانس نهضت مقارن كه نيست
را "عيسوي فقر" روح از زيادي چيز ديگر خويش شواليههاي و
پروتستان دنياي در مسيحي عرفان چند هر و باشد نداشته نگه
و جالب نمونههاي پارهاي باز هم صنعتي انقلاب عصر در و
"تدريجا وسطي ، قرون زوال با آن كمال اوج آورد بوجود نادر
.نهاد حضيض و هبوط به روي
مسيحي عرفاي بين در هم وسطي قرون بحبوحه در حال هر به
به رياضت و زهد در آنها اقوال و احوال كه بودند كساني
و خفيف ابوعبدالله شيخ امثال صوفيه مشايخ بعضي از آنچه
ابوسعيد و خرقاني ابوالحسن و كازروني ابواسحق شيخ
سن بود جمله اين از.داشت شباهت ميشد نقل ابوالخير
حال عين در كه (وفات 1153) برناردوكلروو به معروف.برنار
او احوال و اقوال و ميرفت بشمار زهد و عشق و عرفان تجسم
عهد در عرفاني الهيات توسعه و تحول در بسياري تاثير
.گذاشت باقي اسكولاستيك
از ديژون نزديك در بود نجبا خاندان از خود كه برنار
جواني در.(1091) آمد بدنيا فرانسه در بورگوني ولايت
نه رفت سيتو دير به وقتي و يافت فقر اهل طريقه به گرايش
ديگر همراهان كثيري عده با را خويش برادر چهار و عمو فقط
پدر حتي و خواهر و مادر بعدها بلكه (1112) برد دير به
بعدها كه ديري.شد رهنمون دير در زندگي به نيز را خود
بدان انتساب و ساخت واليس كلارا بنام بيشهاي در وي خود
و خشن مرتاضانه نظامات بر افزود ، او بنام را كلروو نام
اوراد التزام از غير دير راهبان چنانكه.شد مبتني دقيقي
حتي و مزرعه كار و كشت جسماني ، دشوار رياضتهاي عبادات ، و
او خود.داشتند برعهده هم را دير خانگي خدمات و آشپزي
يارانش شمار.داشت پرهيز راحتيها و لذائذ تمام از بشدت
.بودند وي مريدان جمله كه رسيد تن هفتصد به كلروو ، دير در
به داشت بحثي علم به كه سوءظني در "مخصوصا او طريقه
اهتمام و شوق صوفيه مثل نيز وي.بود نزديك صوفيه تعليم
كه ميكرد تلقي جسارت و بلفضولي نوعي را متالهان و حكما
نيست راه بدان را وي آنچه در ميخواهد آن دستاويز به عقل
عصر معروف متاله و حكيم (وفات 1142) آبلار از.كند نفوذ
ناخرسند بشدت كند هدايت عقل بايد را ايمان بود مدعي كه
ناچيز را مكنت و مال فقط نه عيسي عشق پيش در و بود
تعليم اساس.ميكرد تحقير هم را حكمت و عقل بلكه ميشمرد
موجب چون هم ، را مجازي عشق حتي وي و بود عشق او عرفاني
عشق حتينميديد انكار درخور است الهي عشق براي آمادگي
همسايه به عشق و است خودپرستي از عبارت كه را "خود" به
الهي عشق به نيل براي مقدمهاي است دوستپروري كه را
كه ميدانست عشقي از ناشي هم را خدا به عشق اما.ميشمرد
عشق به نميتواند انسان آن بدون و دارد انسان به خداوند
بايزيد از كه است قولي يادآور وي قول اين.يابد راه الهي
تقرير در بسطام پير و كردهاند نقل صوفيه از ديگر بعضي و
ميپنداشتم چنان و ميجستم را خدا سال سي ":ميگويد آن
(7)".ميطلبيد مرا كه بود وي دانستم تا ميجويم را وي من كه
قرن نيم مدت در برنار ، اعتقاد رسوخ و ايمان قدرت باري
اصلاح به را ديگر صوامع و ديرها حتي وي ، مرتاضانه حيات
تجمل و تنعم از اجتناب به "مخصوصا و رسوم و نظامات
-صومعه صدر - "دير پير" يك فقط وي خود آنكه با واداشت ،
.داشت قاطع تاثير هم روم پاپ نصب و عزل در وي كلام بود
فوقالعاده را مردم پرتاثيرش و ساده مواعظ و پرشور بيان
هر مردماز كرد ايتاليا به كه سفري در.ميداشت او شيفته
.ميزدند بوسه پايش و دست بر ميآمدند ، زيارتش به سو
آن نظير كه چيزي - ميبردند تبرك به را لباسش پارههاي
متورع فقيه مورد در ادوار آن در مسلمين قلمرو در را
جانب از چون كه ميكردند نقل شيرازي ابواسحق چون زاهدي
شديد تجليل مورد رفت خراسان به سلجوقي ملكشاه نزد خليفه
حدي تا برنار به راجع روايت اين همچنين و شد واقع عامه
سلطان قلمرو در كه است فوقالعادهاي تكريم يادآور
عمر شهابالدين شيخ حق در سلجوقي كيقباد علاءالدين
پدر ولد بهاء حق در صوفيه روايات حسب بر نيز و سهروردي ،
.آمد عمل به جلالالدين مولانا
بعد مكاشفه ذوق به علاقه و بحثي علم مجرد بر بياعتمادي
در واقع ويكتور سن صومعه تعليم حوزه در برنار ، سن از
(وفات 1411) ويكتور ، سن دو هوگ تعاليم و مواعظ پاريس حومه
علم به البته هوگ.داد ملاحظهاي قابل عرفاني رنگ را
تمام توجه بود رايج متالهاناسكولاستيك نزد آنچه و بحثي
به بايد علوم آنگونه در توغل حاصل كه بود معتقد اما داشت
را نفس تزكيه هم حكمت طالبان بر.شود منتهي شهود و كشف
اشتغال نفس تزكيه در سعي با كه بود معتقد و ميكرد الزام
.ميشود منجر شهود و كشف به و ندارد زيان بحثي علم به
قدر به چند هر (وفات 1173) ويكتور سن ريشاردو وي شاگرد
تاريخ در او اقوال نيست محسوب عصر نامآوران از استاد
نقش بر حقيقت كشف در كه چرا دارد اهميت كليسايي عرفان
نيل نيز وي هوگ مثل و ميكند بسيار تاكيد شهود و كشف
حال عين در.نميداند نجات موجب نفس تزكيه بدون را بدان
واسطهاي هرگونه از خالي و بيپرده كه را محض مكاشفه وي
ميگردد خارج خود خودي از مكاشف ذهن آن در و ميشود حاصل
با و ميآيد حاصل بحثي فكرت طريق از كه مكاشفهاي از
عرفان و مينهد تفاوت درميآيد عبارت به مجاز و تصوير
ريشار وقتي اما.ميداند محض مكاشفه به نيل در را واقعي
بهره "الهي مايده" از ميخواهد كس هر كه ميكند خاطرنشان
و كند عبور دنيا حب درياي از كند ، ترك را تن بايد يابد
ميآورد عبارت در تمثيل سبيل بر را تزكيه الزام واقع در
بر حال هر به (7).است بحثي مكاشفهاي حاصل او قول گويي و
ضرورت نفس تزكيه مكاشفه مقام به نيل در وي تعليم وفق
را آن وي آنچه از مكاشفه مقام به وصول با جز و دارد
نميتوان است عارف معرفت همان و ميخواند الهي مايده
كه ميكرد خاطرنشان هم تزكيه الزام در ريشار.يافت بهره
است آن در نيست عزلت التزام در عارف براي كمال به وصول
و تواضع نهايت در همچنان حق وصال به نيل وجود با كه
شيوه كار اين در و جويد اشتغال محتاجان خدمت به خاكساري
.سازد سرمشق را مسيح عيسي حيات
راهب يك تعليم در ادوار اين در نظري عرفان اوج هذا مع
اهل از فرانسيسكان راهب يك و آلمان اهل از دومينيكان
البته.لول ريمون و مايستراكهارت ، :يافت تجلي اسپانيا
اما دارد شهرت عارف عنوان به بيشتر زمينه اين در اكهارت
با آن ارتباط و شباهت جهت از مخصوصا لول ريمون عرفان
.ميرسد نظر به ملاحظه قابل اسلامي عرفاي تعليم
دنيا به تورينگيا ولايت در گوتا نزديك هوخهايم در اكهارت
در.پرداخت تعليم و تعلم به كلن و پاريس در ،(1260) آمد
و شهرت و جست اشتغال مواعظ ايراد به دومينيكان فرقه حوزه
طايفه آن بين در را عرفاني نهضت نوعي او مواعظ تاثير
نزد در آنچه مثل حدي تا او ، عرفاني تعليم.گشت موجب
داشت نوافلاطوني صبغه شد خوانده نظري عرفان بعدها مسلمين
در (8)ميرسيد نظر به ابرقلس تاثير از حاكي مخصوصا و
شد دين اولياي سوءظن تحريك موجب او آراي بعضي عمر اواخر
طريقه افراد مثل هم دومينيكان فرقه اعضاي از برخي چنانكه
كلندر اسقف.نهادند اعتراض بناي وي اقوال بر فرانسيسكان
به را مرافعه كه اكهارت و برآمد او تعقيب و زجر صدد
اظهار باب اين در پاپ راي آنكه از قبل برد پاپ پيشگاه
فقره هشت و بيست بعد سال دو اما يافت (1327) وفات گردد
اذعان او خود.شد اعلام مردود كليسا طرف از وي تعاليم از
وي اراده و قلبي ميل برخلاف اقوالش در است ممكن كه داشت
خطاها آنگونه اصلاح و رفع براي و باشد داده روي خطاهايي
سخنان عمد و قصد روي از كه را اين اما بود آماده نيز
اخلاصي به توجه با و (9)نداشت قبول باشد گفته الحادآميز
روي از او كه پنداشت نميتوان داشت خويش اعتقاد در كه
مجاز را آن مسيح آيين آنچه برخلاف چيزي قصد و عمد
.باشد گذرانده خاطر به ميداند
حق در پاپ حكم دستاويز اكهارت مواعظ از كه اقوالي بين در
و است محسوب محض لاشيئي كاينات كه بود تعليم اين گشت او
كلام در آن نظير كه قول اين.خداست وجود دارد حقيقت آنچه
اكهارت نزد در است آمده گونهگون عبارات به هم صوفيه
عامه نزد در و ميدارد ماسوي نفي مستلزم را خداوند ادراك
از.شود تعطيل اهل كلام به شبيه قولي به منجر است ممكن
اعتراض و نقد خور در را آن كليسا اهل كه اينجاست
اكهارت.ميشمردهاند محكوم را گوينده و مييافتهاند
ميآورد لفظ بر را خدا نام آدمي جان وقتي" كه ميگويد
باب اين در وقتي و "ندارد دربر را او هستي حقيقت لفظ اين
آن از عبارت را خدا انسان آنچه هر" كه ميكند نشان خاطر
صوفيه تلقي طرز يادآور او كلام "است آن نه خدا ميداند
مثنوي شبان و موسي قصه در آنچه مثل و است تنزيه مرتبه از
ادق في مكم بافها تموه مامير كل" اشارت با است آمده
اين و دارد شباهت "اليكم مردود مثلكم مصنوع فهو معانيها
تصريح به مشابه تعبيري با هم اكهارت كلام در اشارت
و برترست ماست تصور در هرآنچه از خداوند:كه ميآيد
اين نظاير ،(10)فروتر و قاصر اوست سزاي آنچه از ما تسبيح
و مثنوي جاي جاي در و عربي ابن الحكم فصوص در اقوال
توحيد در كه تنزيه اينگونه اما هست هم ما صوفيه اقوال
در كه تجسيم و تشبيه روح با است رايج و مقبول اسلامي
از و ندارد سازگاري چندان البته هست مسيح كليساي تعليم
.يافتهاند اعتراض جاي اكهارت بر باب آن در كه روست همين
ذات تنزيه بر مبني هرچند نيز وي ديگر قول اين كه خاصه
نه نيكوتر نه نيكوست نه خداوند" ميگويد چون است
حق صفات در را قياس و تحديد امكان واقع در و "نيكوترين
نزد است آمده اكهارت تقرير در كه طرزي با ميكند رد
اكهارت هرچند و است آمده تعطيل به قول موهم كليسا ارباب
كه سوءتفاهمي به توجه "ظاهرا اما ندارد نظر معني اين به
قول اين تا است شده سبب آيد حاصل دعوي اين از است ممكن
.گردد وي طعن و رد مستند باب حكم در نيز
در بحث متضمن جمله از كه اكهارت مايستر رسالات و مواعظ
است الوهيت و اله مفهوم تفاوت در تحقيق شامل و حق تنزيه
تعين مرتبه را اله مرتبه و اطلاق مرتبه را الوهيت مرتبه
الهيات در كه را الوهيت تشخص مساله و ميدهد نشان تشخص و
در.ميكند عرفاني تقرير دارد خاص اهميت مسيحي عرفان و
از مشحون "غالبا او اقوال و مواعظ هم معاني اين تبيين
بعضي در و اسكولاستيك حكمت در رايج اصطلاحات و تعبيرات
پارهاي.است صوفيه شطحيات به شبيه اقوالي متضمن موارد
مثنوي در را جلالالدين مولانا سخنان حتي او اقوال از
مساله موارد اينگونه در هرچند و ميآورد خاطر به معنوي
"غالبا فكر توارد و ماخذ قرب مساله نيست مطرح نقل و اخذ
بيانش طرز و تعليم مضمون هم جهات بعضي از ،(11)است جالب
او و ميآورد خاطر به را عربي ابن محييالدين شيخ تعليم
مكتب را آن كه است نظري عرفان نوعي موجد شيخ مثل نيز
طريقه مرگ از بعدميخوانند "راين حوزه" نظري عرفان
از اقوالش آنكه با و شد نشر اصحابش وسيله به وي عرفان
نظر با او اقوال در كه كساني گشت اعلام مردود پاپ جانب
از تعبيري كه -"خدا محبان" عنوان به ميديدند موافق
(12).شدند خوانده -است صوفيه نزد در اولياءالله مفهوم
"غالبا اكهارت بيان و فكر مضمون در كه عربي ابن با شباهت
لول ريمون نزد در ميرسد نظر به اتفاق و توارد مقوله از
و است داشته آشنايي اسلامي حكمت و عربي زبان با لول
كه را (ميلادي وفات 1240) عربي ابن آثار است ميتوانسته
مثل هم اندلس در و است بوده اسپانيا سرزمين اهل وي مثل
مطالعه اصلي زبان در است داشته شهرت سوريه و روم و مصر
.كند
يادداشتها
موسوم فرقه مورد در داويه عنوان منشاء مورد در.5
اصل يك از تحريفي لفظ كه دادهاند احتمالTempliers
باره اين در.باشد ماخوذ Devotis لغت از يا باشد سرياني
:مقاله با شود مقايسه
Humphrey, R.S., Iniet 2 supplement.1981/206.
داوي درباره.نيست تاييد قابل وجه دو از يك هيچ "ظاهرا و
اشتغال با كه اداري مرتبه صاحب و كاتب و دواتدار معني به
دارد تناسب بانكداري و صرافي به مربوط امور به داويه
اروپا پادشاهان مطامع تحريك و آنها ثروت موجب امر وهمين
.لبن انگليسي عربي فرهنگ به شود رجوع.شد آنها ضد بر
:به شود رجوع آنها ماخذ و قول دو هر درباره.6و 7
Happold, F.C., mysticism: A study and an Anthology1979,244
8,9,10. Gilson, E., Philosophie Au Moyen Age/700.
Hirsch berger. J., Geschichte der Philosophie 1/447-8.
Spencer, S., Mysticesm in World Religion 1963/239.
كه ملاحظهاي قابل موارد از نمونه چند درباره 11و 12
.پيداست اسلامي صوفيه تعليم و اكهارت اقوال بين شباهت اين
1/131 ،(انگليسي):مثنوي بر نيكلسون شرح به شود رجوع
احوال درباره و 210/Legacy of islam در وي مقاله و 159
كردهاند پيروي "غالبا را اكهارت طريقه كه خدا محبان
:به شود رجوع
Happold, F.C., op. cit/269
|
|