خشنود و آرام روح
فجر سوره تفسير از بخشي
طالقاني سيدمحمود آيتالله ياد زنده
ربي فيقول نعمه و فاكرمه ربه ابتلاه ما اذا فاماالانسان
مقدم.است شرط متضمن و تفصيل و تفريع براي فاما ، :اكرمن
ظرف تقدم و "...ابتلاه ما اذا" ظرف فعل بر الانسان ، شدن
انسان به كامل توجه براي "...فيقول" خبر بر آن متعلقات و
فعل تقدم و است آزمايش ظرف در وي انديشه چگونگي از خبر و
به اشعار آن ، بر نعمه و فاكرمه افعال تفريع و ابتلاه
شرط جواب و خبر فيقول.دارد رب به منسوب ابتلاء اصالت
انديشه "اكرمن -ربي" متكلم ضمير تكرار.است فاماالانسان
.ميرساند را انسان خودبين و محدود
نور برآوردن و جهان تدبير در ربوبي آيات دادن نشان از پس
از پس و خير و نور حاكميت و قدرت و شر از خير و ظلمت از
انديشههاي را اصيل حقايق و شواهد اين اينكه به تذكر
شواهد از پس و درمييابند "ذيحجر" خردمند و توانا
دادن نشان و مفسدين و طاغيان نهايي سرنوشت درباره تاريخي
از تفصيل و شرح آيات ، اين پروردگار ، نظارت و مراقبت
:است انسان اكثريت يا نوع ، ناتوان خرد و كوتاه انديشه
نشده ، ذيحجر و نيافته رشد خردش كه انساني انسان ، اما
و كوتاه ديد از را بدي و خوبي و شر و خير و حيات و جهان
و خود شخص و ميبيند ميگذرد ، برخود آنچه و خود محدود
كه همين ميپندارد ، همهچيز مقياس را خود دريافت
آورد ، پيش برايش آسايش و خوشي آزمايش ، براي پروردگارش
را او لطف و پروردگار پروردگاري و آن سزاوار را خود
.اكرمن ربي فيقول:ميپندارد خود به مخصوص
ما ، :اهانن ربي فيقول رزقه عليه فقدر ابتلاه ما اذا اما و
به اشعار آمده ، ابتلاه فعل سر بر آيه دو اين در كه
عليه ، قرينه به (تخفيف قرائت به) قدر ، دارد ، ابتلاء اندكي
قرائت به و ميباشد گرفت تنگ و كرد محدود معناي به
معناي خواندهاند ، دال تشديد با كه عامر ، ابن و ابوجعفر
نعمه ، و اكرمه با تقابل قرينه به و ميرساند را تدريج
.است زندگي تنگدستي و فشار رزقه ، عليه فقدر از مقصود
قراء ، از بعضي.است متكلم ياء حذف با اكرمن ، مانند اهانن
خواندهاند ياء با اهانن ، و اكرمن الواد ، يسر ، كلمات در
قرائت ياء بدون وقف حال در و ياء با وصل ، حال در بعضي و
.كردهاند
از برخورداري و نعمت درباره مخالف نظر دو آيه ، دو اين
و حق نظر از.مينماياند را آن به ابتلاي و نعمت و آن
"ربه" انسان و جهان پروردگار نظر كه تربيتي وسيع محيط
حيات مكتب در آزمايش وسيله ناخوشيها ، و خوشيها همه است ،
و بالخير ونبلوكم":است عمومي سعادت و خير آن ، سرانجام و
همه مقياس انسان ، محدود بينش و نظر از ولي."الشرفتنه
خير اصابه ان":ميباشد او دريافت چگونگي و او خود چيز ،
."وجهه علي شرانقلب اصابه ان و اطمان
:طعامالمسكين علي تحاضون لا و.اليتيم لاتكرمون كلابل
اينكه:ميكند نفي يكسره را پروردگار اهانت قصد كلا ،
به پروردگارش اهانت تنگي ، صورت در را ، روزي تقدير انسان ،
در و ميباشد او خود حسابگري از ناشي ميپندارد ، خود
نيست ، درست قضاوت و حساب اين او ، انديشه از خارج و واقع
او ، روي به روزي سرچشمه بازنمودن و انسان اكرام اما
.است پروردگار رحمت و ربوبيت مقتضاي
خود روزي تنگي مورد در كه را اهانت انديشه اما
وضع از بايد را آن منشا بلكه نيست ، درست ميپنداريد ،
بل:دريابيد است منعكس اجتماعش محيط در كه اخلاقي و روحي
و منشا مواجهه ، و خطاب به عدول و كلا از پس..لاتكرمون
انسان رخ به روبهرو را ، اهانت و زندگي سختي واقعي سبب
اطعام براي و نميكنيد اكرام را يتيم شما چون:ميكشد
همكاري هم با و نمينمائيد ترغيب را يكديگر درماندگان
.نداريد
ديد با و دادن ارزش اكرام ، معناي ميپنداريد چنين
سرش از پرورش و مهر سايه يتيمكه است ، نگريستن احترام
بيپناه را خود و ميكند حقارت احساس خود در و شده كوتاه
اميدوار تا است ، اكرام به نيازمند چيز هر از بيش ميبيند
يا بياعتنايي ، با اگر.يابد رويش استعدادهايش و شود
و رفته فرو بهخود شكست ، درهم شخصيتش و كرد برخورد اهانت
روحي وضع است همچنين.ميشود بدانديش و بدبين و كينهتوز
گونه و گرسنه شكم با كه آنها فرزندان و بينوايان خلقي و
يتيم اكرام چون.ميگردند مردم ميان لاغر ، اندام و زرد
:فرمود برميآيد ، جمعي و فرد هر از و صورت بههر
درماندگان ، براي روزي و زندگي وسايل چون ولي...لاتكرمون
...لاتحاضون و:فرمود باشد ، همه همدستي و همكاري به بايد
عقدههاي كينههاو نشد ، انجام خطير مسئوليت اين اگر
نااميد و متجاوز و مصادم جامعهاي ايجاد منشا متراكم ،
انتقامگيري و كينهجويي طريق در استعدادها و ميشود
جوشش از بايد كه خير سرچشمههاي و ميرود بهكار
شود سرازير طبيعت سرشار منابع از و همدستيها و استعدادها
تنگ همه بر روزي و ميگردد خشك شود ، واقع همه دسترس در و
طغيان و استعباد براي راه هم ميان ، اين در.ميشود
اين.ميشوند واقع اهانت مورد هم و شد بازخواهد سركشان
رب ربوبيت نه اهانت ، و روزي سختي علتالعلل و منشا است
.متعال
دو هر نفي براي و آيه دو بههر راجع كلا ، كه ميشود
انسان اينكه:بيان اين با باشد ، اهانت و اكرام انديشه
اكرام يا اهانت را او پروردگار كه ميكند پيدا اعتقاد
خودپسندي و خودبيني پوست ميان در كه است اين براي كرده ،
مقياس به را همهچيز كه آنگاه تا رو اين از است ، گرفتار
همين حكمش و تشخيص ميپندارد ، خود زيان و سود محور و خود
ديگران با و آرد سربيرون خود پوست از آنكه مگر است ،
و نظر وسعت داراي و شود همدرد دردمندان با و يابد پيوند
مورد و مفهوم ميتواند كه است آنگاه گردد ، واقعبين
بنگرد ، زندگي به همه چشم با و دريابد را اهانت و اكرام
به ترغيب و يتيم اكرام دروني انقلاب و تحول اين مظهر
.است مسكين اطعام
راجع كه خواندهاند غايب ياء با لايكرمون ، بصره ، قراء
لاتحاضون بعضياست آن جمعي معناي اعتبار به انسان ، به
بعضي و باشد مفاعه باب از تا خواندهاند تاء ضم با را
.خواندهاند تحضون نيز
التراث ، :حباجما المال تحبون و.لما اكلا التراث تاكلون و
او به ديگري از خود ، كوشش و كار بدون شخص كه است مالي
بيشتر گرچه باشد ، مرده يا زنده آن اولي دارنده خواه رسد ،
است اين ظاهر ميشود ، استعمال گذشته در شخص مال مورد در
عمل حق بدون مال نمونه بيان همان التراث آيه ، اين در كه
(تشديد با) لم.است آن صفت لما مطلق ، مفعول اكلا.است
.باشد شده يكجا و گردآورده كه است درهمي و متفرق مال
محبت در تمركز و جمع دادن نشان براي و "حبا صفت نيز "جما
و تعاون و تكريم روح نبودن لازمه.است گردآوردن و مال
به افراد ، كوشش و نظر كه است همين ديگران ، خير براي كوشش
جهت از انسان افراد زيرا گردد ، خود سود به و خود سوي
اجتماع قدرت و همكاري به متكي و وابسته اجتماعي ، زندگي
احساس و تعاون روح معلول قدرت ، و اتكا اين و ميباشند
در احساس و روح اين اگر.است ديگران به نسبت مسئوليت
انسان ، كرامت و ارزش اگر و بود ضعيف يا نبود ، افراد
بينوايان اطعام حق و رفت ميان از يتيم چون انساني آنهم
ارزش و تعاون روح جاي آزمندي ، "قهرا شد ، گرفته ناديده
كس هر و ميكند پر را انساني ارزش جاي مال بيحساب
مال جمع به وسيله هر با و اتكا مركز و قدرت يافتن بهجاي
كه اندازه بههمان پس ميپردازد ، آن افزايش و اندوختن و
باشد ، بيشتر تعاون و انساني سرمايههاي و كرامت ارزش
ميرود پيش طبيعي مسير در و است رشيدتر و نيرومند اجتماع
افراد نظر در آن تمركز و جمع و مال ارزش اندازه هر و
سستتر آن افراد پيوند و كمتر اجتماع قدرت باشد ، بيشتر
.ميگردد
چون است ، خداوند خواست همان كه طبيعي اجتماع نظام در
دست و دل و ومغز استعدادها و ميرود بالا انساني ارزشهاي
براي اضطراب و نگراني و ميافتد بهكار يكديگر براي همه
ثروت ذخيره و جمع براي چشمي گرسنه و آز است ، كمتر زندگي
واژگون اجتماعي نظام در و آن مقابل در ميشود كمتر نيز
جمع كه ميرسد آنجا تا مال به آزمندي و چشمدوزي كه است
رشته و ميگردد زندگي اصلي هدف آن ، به دلبستگي و مال
اجتماع پيكره و ميشود قطع يكسره نوع ، به پيوستگي و محبت
.ميگردد متلاشي
از كه است آن تحولات و اجتماع قوانين و اصول گونه اين
وضع چنانكه ميباشد ، اخلاق و انديشه بر مبتني قرآن ، نظر
.مينمايد مشخص را روحيات و اخلاق مسير نيز اجتماعي
كلا ، از پس كه ، ..اليتيم تكرمون لا كلابل آيات بنابراين
اينگونه براي است زمينه و مقدمه بيان آمده ، نفي جمله دو
بيان با آيات ، اين در كه اخلاقي و روحي سقوط و تحول
اين مجموع و...تحبونالمال و:آمده شديد لحن و اثباتي
از چشم كه مينمايد رد و نفي را كساني انديشه آيات ،
زندگي و نابسامان را خود وضع چون و ميپوشند ، واقعيات
اهانت و تقدير حساب به را آن مينگرند ، تنگ و سخت را خود
.ربياهانن:مينمايند احاله رب ،
رد و نفي براي "ظاهرا كلا ، :دكا دكا الارض دكت اذا كلا ،
"...المال تحبون و":قبل آيه در كه است خويهائي اينگونه
يادآوري "..اليتيم لاتكرمون كلابل":آيات اين همه يا
روش و راه اين منحط ، انسان اينگونه براي چون واست شده
داده ، خبر آنها از هم آيات اين و است ، ثابت پست اخلاق و
با و ميكند ، نفي را آن كلا اللحن شديد كلمه با چگونه پس
ميدهد؟ خبر آن ويراني و زمين وضع نهايت از نفي ، اين رد
چرا:شود روشن سوءال اين جواب شايد ديگر استفهام يك با
تعالي براي را او بايد انسانيش قواي و انديشه كه انساني
واژگون و پست اينگونه برد ، بالا و برانگيزد بزرگواري و
و تعاون و خير براي و نميكند ، اكرام را يتيم كه ميشود
و جمع به بيحد آزمندي با و ميشود بيرغبت ديگران اطعام
ميآورد؟ روي مال نگهداري
انديشه چون كه نيست اين از روشنتر جوابي سوءال ، اين براي
همين پس است ، انسان فطري و ذاتي خاصيت فكري ، بررسي و
يا آمدن ، بالا و استقامت در كه است انديشه و تفكر چگونگي
.دارد تاثير و تصرف او نفساني قواي پستي و انحراف
در را بقاء راز بقاء ، حب غريزه و فطرت با اگر اين بنابر
صالح اعمال و فضائل به اتكاء و حق به ايمان با و نيافت ،
انديشهاش ناچار ، نمايد ، تامين را خود هستي نتوانست
و طبيعي علاقههاي مظهر مال چون ميشود ، مال به متوجه
.است آن متعلقات و زمين به پيوسته آن ، ريشه و مادي
انديشهاي چنين ميخواهد كلا ، شديد نفي با آيه ، اين گويا
كند ، در به است ، گذشته آيات خطاب مورد كه انسان سر از را
كه را زمين نهائي مسير قاطع ، بيان با و بلافاصله آنگاه
جلوي هم تا مينماياند ، ميباشد ، دلبستگيها اصلي موطن
را علاقه مورد متكاهاي و مهد هم و كند ، باز را انسان ديد
. "دكا "دكا الارض دكت اذا !كلا:نمايد متزلزل
ميرساند ، را حادثه اين حتمي وقوع شرط ، معناي از بيش اذا ،
:مانند ميباشد ، معنا تكرار بيان براي ، "دكا كلمه تكرار
ميشود.شود كوبيده پيدرپي زمين:-""حرفا "حرفا علمته"
نه باشد ، حادثه چنين تعظيم و تاكيد براي "دكا تكرار كه
دكه فدكتا الجبال و الارض وحملت":قرينه به آن ، تكرار
غبار صورت به كوهها و زمين آنگاه."الحاقه آيه 14 -واحده
و. "رجا الارض رجت اذا":ميآيند در منبسط و پراكنده
."الواقعه و 6 و 5 آيات 4 - "بسا الجبال بست
محكم آن به علاقهها رسن با را ، خود انسان كه زمين اين
و متغير سرابي چون قرآن ، نظر از بماند ، جاودان تا بسته
كفي چون و درآمده شكلي به زمان ، هر در كه است نابسامان
فضاء در كه است ابري چون و ميرود زمان سيل بالاي كه است
.ميشود محو و متلاشي كه نميپايد چندان و شده متراكم
.است ملكات و اعمال آثار و رباعلي ، ربوبيت ميماند آنچه
فعل دو هر و دكت ، بر عطف جاء ، :صفاصفا الملك و ربك وجاء
و رفت و آمد چونميدهند خبر مسلم و محقق آينده از
و ميباشد ، حادثات و كائنات اوصاف و لوازم از تغيير ،
است ، حادثات و كائنات از برتر و آفريننده متعال ، پروردگار
قضاء ، يا امر ، چون مضافي تقدير به را ربك مفسرين ، بيشتر
رب معرفت يا ظهور ، از استعاره بعضي و آيات ، يا
چراي و بيچون قضاء و امر عالم قيامت ، زيرا.دانستهاند
علمي و فطري معرفت آن در و است ، آيات كامل تجلي و رب ،
ميان از جهل و شك پردههاي و ميگردد ، بديهي و ظاهر
.ميرود
آيه اين ظاهر مخالف ولي نيست ، واقع خلاف معاني ، اين گرچه
اشعاري آن در و شده داده نسبت مضاف ، رب به جاء چون است ،
.نيست ذهن ظرف و تقدير به
آن در خفاء و ظهور و تبديل و تغيير خداوند ، صفات از آنچه
اضافي ، اسماء و صفات اما است ، ذاتي صفات همان ندارد ، راه
از انعكاسي و آفريدگان و آفرينش به پيوسته و وابسته چون
و خفاء و ظهور معرض در حدود ، اين در است ، ذاتي صفات
آن ، مانند و جاء فعل جهت ، اين از ميباشد ، تكامل و تغيير
داده نسبت ربك به و نشده ، داده نسبت يالرب ، بهالله ،
.ميشود
و قدرت ظهور و تحركات منشا و اصل مضاف ، رب حقيقت در
در اينها همه چنانكه است ، عقلي و طبيعي و مادي اطوار
عالي انسان بخصوص انسان ، عقلي و دروني قواي و بدن ظاهر
و قوا كه است مضاف ربوبي صفت همين درآمده ، "ربك" مخاطب
موج و ميبرد ، پيش كوشش و دريافت براي را انسان انديشه
عناصر و برميگردد و ميرسد ، شخصي از خارج جهان به آن
.ميسازد را شخصي و معنوي
الارض دكت اذا":شد كوبيده بهم و منفجر زمين جرم كه همين
فكانت":گرديد متبدل هباء و ذرات به آن عناصر و "..دكا
انسان تصور از بيش و نهايي حادثه آن و " "منبثا هباء
و نمودها روزي ، چنين در."الواقعه وقعت فيومئذ":شد واقع
برداشته ميان از و ميگرداند روي طبيعت و ماده قشرهاي
تجلي آشكارا و ميآورد ، روي ربوبي قدرت و ميشود ،
"...ربك وجاء":مينمايد
الملك ، از مقصود و حاليه ، "والملك" واو كه است اين ظاهر
ناقصي فعل اين ، بنابر مخصوص ، فرشته نه باشد ، فرشته نوع
كه آنگاه و:ميباشد موكد "صفا آن خبر كه است ، تقدير در
يا ميباشند صف در صف فرشتگان كه حالي در بيايد پروردگار
.ميشوند
دارد ادامه
|