|
افلاطون به عشق اصلاح ، شوق
لطفي محمدحسن دكتر رثاء در فولادوند عزتالله دكتر خطابه
فرهنگي مفاخر و آثار انجمن در
و عالمان فرهنگ ، و فكر جامعه گذشته ماه چند طي در :اشاره
دكتر آيتالله ;است داده دست از را شاخصي و بنام مترجمان
راوندي ، مرتضي زرينكوب ، عبدالحسين دكتر يزدي ، حائري مهدي
دكتر اواخر اين و لطفي محمدحسن دكتر شهري ، جعفر
درگذشت كه بودند بزرگان اين جمله از..روحاني محمدحسين
اين فكر و فرهنگ براي بزرگ ثلمهاي آنها از كدام هر
عزتالله دكتر خطابه متن زير نوشته.است مرزوبوم
دكتر زندهياد استاد بزرگداشت مراسم در كه است فولادوند
.كرد ايراد فرهنگي مفاخر و آثار انجمن در و لطفي محمدحسن
اين به را گرامي خوانندگان شما توجه ايشان از سپاس ضمن
.ميكنم جلب سخنراني
بزرگ خداي نام به
:محترم آقايان و خانمها /رئيس آقاي جناب
عزيزي رثاء در سخنراني كار ، دردناكترين شايد بنده براي
كه است زندگي در چيزي يگانه شايد مرگ ، .باشد رفته دست از
حكيم گفته به.نميپذيرد برگشت و نقض و اصلاح و تجديدنظر
.اجل بند بجز شد گشوده بند هر ابنسينا ، ايراني ، بزرگ
آن دربرابر و ميكند باطل را آدمي تدبيرهاي كليه مرگ ،
در رياضي تبيين مانند مرگ.نيست تسليم از غير چارهاي
كار و حال بر جاودانه و است ايستاده ما يكايك راه پايان
.ميزند نيشخند ما پريشاني و
qartir, c'est un qeu ميگويند و دارند تعبيري فرانسويها
كنيم ، ترجمه خودمان زبان به بخواهيم اگر كه de mourir
كه عزيزي هر ".است مردن از اندكي جدايي ، " بگوييم بايد
معروف بيتميشود نابود او با ما از پارهاي ميميرد ،
ديدم خويشتن چشم به خود من" ميگويد كه نيز ما بزرگ شاعر
به منتها معنا همين بيان حقيقت در ،"ميرود جانم كه
ما روي به دري ميرود ، كه عزيزي هراست زيباتر الفاظي
و تفاهم و همسخني باب از او با كه دري -ميشود بسته
در كه ميشود بسته دايرهاي ;ميشديم وارد تعشق "احيانا
حقيقي معناي به شد ، بسته وقتي و بود برپا مهر نواي آن
سكوت.فروميرود مطلق سكوت در و شود مي "بينوا"
ديار ;نميگويند هيچ ما با مردگان ;است مرگ صفت بالاترين
است ، سخن نواست ، صداست ، زندگي.است خاموشي وادي مرگ
سراسر مرگ.است روشني گفتوگوست ، است ، شعر است ، موسيقي
تو خيال و بمانديم ما" تو ، رفتن با.است تيرگي و خاموشي
."مقيم جاي يك به
اينجا در او بزرگداشت براي امروز كه لطفي محمدحسن دكتر
بر ظاهر به مرگ ، .بود سخندانان از يكي آمدهايم ، گرد
صفحات خلال از كه او آواي ولي است ، زده سكوت مهر او لبان
ميافكند ، طنين ما جان در و ميرسد گوش به كتابهايش
و بود ظرافتش او صفات بارزترين از يكي.نيست خاموششدني
نقش چهرهاش بر زمانه اوضاع مشاهده از همواره كه لبخندي
در سقراط ، بزرگش استاد مانند و داشت لطيف طبعي.ميبست
مسلمات از و ميگرفتند جد به كوچك افراد كه چيزها بسياري
كه امور اين از يكي.مينگريست طنز ديده به ميپنداشتند ،
آن جدي فكر از عدهاي و برميانگيزد هول ما اكثر دل در
وحشت مرگ از لطفي.است مرگ مينشيند ، جبينشان بر سرد عرق
دوست را زندگان و زندگي.نبود مرگ دوستدار البته.نداشت
آن از و ميدانست زندگي از بخشي نيز را مرگ ولي ميداشت ،
بار چند داشتيم ، هم با كه گفتگوهايي در.نميهراسيد
سقراط ياد به مرا همواره او نگرش.آمد پيش مرگ موضوع
فلسفه ، اهل و افلاطون دوستداران همه يقين به.ميانداخت
خاطر به "اجمالا لااقل او دفاعيه در را سقراط سخنان
و مجلس اين در بزرگان اذن با ميخواهم من ولي.ميآورند
بار ديگر را رساله آن از موردنظر قطعه لطفي ، دكتر ياد به
حكم.بخوانم شما بر رفته ، دست از يار آن كلمات عين با
به خود سخنان واپسين در او و است شده صادر سقراط اعدام
نيك آمده ، پيش من براي امروز آنچه":ميگويد چنين دادگاه
بيگمان ميشمارند مصيبت را مرگ كه مردمان بيشتر و است
بدينگونه است خوب مرگ اينكه اثبات براي...اشتباهند در
كه معني بدين ;است نابودشدن يا مرگ ;كرد استدلال ميتوان
چنانكه يا ;نميكند احساس هيچ ديگر ميميرد كه كسي
اگر.ديگر جهان به جهاني از است روح انتقال ميگويند ،
از احساس نيروي مرگ آمدن با و باشد درست نخست احتمال
را آن روءيايي هيچ كه باشد خوابي چون مرگ و برود ميان
اگر چهبشماريم بزرگ نعمتي را مرگ بايد پس نسازد ، آشفته
نيز روءيايي حتي كه بخوابد خوش چنان آن در كه را شبي كسي
خود زندگي روزهاي و شبها همه با نسازد ، پريشان را خوابش
شب يا روز چند عمر همه در ببيند بخواهد و كند مقايسه
عادي مردم نهتنها ميكنم گمان است ، داشته آن از خوشتر
آنگونه كه كرد خواهد اعتراف نيز ايران شاهنشاه بلكه
اگر ولي.است بوده انگشتشمار زندگيش در روزها و شبها
كه است راست سخن اين اگر و است ديگر جهاني به انتقال مرگ
والاتر نعمتي چه پس آمدهاند ، گرد آنجا در درگذشتگان همه
خود بر قاضي عنوان كه مدعيان اين از آدمي كه اين از
...دادگر داوراني با جهان آن در و يابد رهايي نهادهاند
من سوگند خدا به باشد ، اين مرگ اگرشود روبهرو
جهان آن درباره كه سخنهايي اگر..بميرم بارها آمادهام
از نيكبختتر آنجا در نهتنها آدمي باشد ، راست ميگويند
شما پسدارد جاودان زندگي بلكه ميبرد ، بهسر جهان اين
خوشبين آن به بلكه مهراسيد ، مرگ از ايداوران ، نيز ،
بدي زندگي در نه نيكان كه بدانيد و داريد قوي دل و باشيد
عطوفت و مهر نظر هرگز خدايان و مرگ از پس نه و ميبينند
من كه است آن وقت اكنون...نميگيرند باز آنان از را خود
كدام وليبرويد زندگي درپي شما و بشتابم مرگ استقبال به
".نميداند هيچكس خدا جز دارد ، پيش در بهتر راهي ما از يك
از يكي كه واقعهاي در سقراط دفاعيات پايان بود اين
جانگدازترين را آن ما عصر غربي افلاطونشناسان بزرگترين
همچنين و.است ناميده عيسي حضرت تصليب از پس شهادت
به كه را لطفي محمدحسن دكتر ترجمه از نمونهاي شنيديد
هر دربود ما روزگار فلسفي مترجمان بهترين از يكي يقين
.ميآيد پيش ترجمه از سخن ناگزير او ، درباره گفتوگويي
دورههاي بزرگترين از يكي ميتوان جرات به را ما عصر
كه شده من از پرسش اين بارها.خواند ايران در ترجمه
نياز چيز چه به و كيست زبردست مترجم و چيست خوب ترجمه
به تسلط:ميشود خلاصه كلمه سه در "معمولا پاسخ.دارد
به ولي ، .موضوع به تسلط و مقصد زبان به تسلط مبدا ، زبان
:شود افزوده شرطها آن به بايد نيز ديگر شرط دو من ، عقيده
واجد لطفي دكتر.موضوع به اعتقاد يا علاقه و سليم ذوق
احاطه فارسي و آلماني به:بود پنجگانه شرطهاي اين تمام
را يونان فلسفهبود مسلط زبان دو هر ادبيات به و داشت
افلاطون به آنقدر مهمتر ، همه از شايد و ميشناخت خوب
از سال ، پنجاه از بيش.ميورزيد عشق او به كه بود دلبسته
افلاطون صادق عاشق دممرگ ، و سالخوردگي تا جواني عنفوان
.ميكرد زندگي حكيم آن با كه بود عاشق نهتنها و -بود
روح.بود شده تنيده عواطفش و افكار پود و تار در افلاطون
را درون و برون جهان كه بود دميده جانش در چنان افلاطون
كه كيست افلاطون اما.مينگريست او چشم دريچه از
برميانگيزد؟ عشق شعله حقايق شيفتگان دل در اينچنين
نهضت بنيادگذار فقيد ، حكيم را جواب زيباترين و جامعترين
كه است داده فروغي محمدعلي شادروان ايران ، در فلسفه نوين
بس همين افلاطون مقام بلندي و بزرگواري براي":مينويسد
راهنماي و نظري فلسفه استاد و است الهي حكمت موءسس كه
و اخلاق آموزگار و خطابه و منطق رموز رهبر و اشراق مسلك
و عشق حقيقت نماينده و روحانيان محفل شورانگيز و سياست
و است يونان بلغاي افصح و مجردات ادراك سوي به عقل هادي
كسي انبياء از گذشته شما اگر و ارسطو مربي و سقراط معرف
".نميشناسم من ميشناسيد ، مقام اين بشرداراي راازافراد
فارسي به سقراط دفاعيه برگردانيدن با را ترجمه لطفي دكتر
و ابتدايي تحصيلات ;بود آمده بهدنيا تبريز در.كرد آغاز
به تهران ، به در 1317 ;بود گذرانيده آنجا را متوسطه
عنوان به بعد و استانبول به سپس ;بود آمده حقوق دانشكده
به دوم جهاني جنگ بحبوحه در در 1322 آلمان دولت بورسيه
حقوق دكتراي گوتينگن دانشگاه از و بود رفته كشور آن
يكي:داشت دانشمندي معلمان متوسطه مدرسه در.بود گرفته
آموخت ، او به "عميقا را فارسي ادبيات كه همايي جلال مرحوم
و نيكي به او از هميشه لطفي كه گمنامي يهودي معلم ديگري
ياد من به خوب چنان را فرانسه ميگفت و ميكرد ياد سپاس
آن ياري به و ميدانم زمان آن از هرچه امروز تا كه داد
سومي دارم ، او از ميخوانم را فرانسه فلسفي كتابهاي حتي
بعدها كه فلسفه و عربي معلم سينا سيدهادي بهنام شخصي
بديعالزمان و شد دانشگاه استاد همايي مرحوم مانند
بود اين.ميكرد اعجاب عرب لغت به او تسلط از فروزانفر
قياس حالا و زمان آن متوسطه مدارس در معلمان و تعليم وضع
جهاني جنگ آخر سال دو نهتنها لطفي !امروز با بفرماييد
و عسرت در آلمان در نيز را آن از پس سال سه بلكه دوم ،
و كمبود سالهاي در كه ميكرد حكايت خودش.گذرانيد سختي
استاد نورايي شهيد دكتر مرحوم روزي جنگ ، از بعد ويراني
چون.شد متاثر وضعم از و ديد آلمان در مرا دانشگاه فقيد
من و داد من به و كرد باز را طلايش ساعت نداشت ، كافي پول
.ميكردم زندگي ماه شش آن فروش با
سالي دو لطفي دكتر درحدود 1327 ، ايران به بازگشت از پس
علت به اما ;ميداد درس اروپا تاريخ تبريز ، دانشگاه در
كرد ، پيدا دانشگاه رئيس اقبال دكتر با كه اختلافاتي
دادگستري وكالت شغل به و آمد تهران به و داد استعفا
شور آنچه اما.بود كار دراين نيز تا 1357 و شد مشغول
سالها كه بود درسهايي يكي برانگيخت ، او دل در را فلسفه
ديگر بود ، گرفته سينا سيدهادي دبيرستان در معلمش از پيش
و است فلسفي موضوعي معنا يك به هم حقوق بود ديده اينكه
پس.بود معاشرتش سوم و نميكند قانعش و راضي بهتنهايي
مرحوم جمله از روشنفكران از گروهي با ايران به مراجعت از
محاكمه و شكست بخصوص و كشور وضع از كه كاوياني رضا دكتر
.ميگشتند چاره دنبال به و بودند دلآزرده سخت مصدق دكتر
اين در دوستان با كه بحثهايي درنتيجه ميگفت لطفي
خودمان مطالعه به و فرورفتيم خود در داشتيم ، زمينهها
چون هستيم ، كلمه كامل معناي به عوام ديديم و پرداختيم
.نميافتاديم عوامفريبان دام به نبوديم عوام اگر
انتشار و شعاردادن با كار ديدند دوستان بنابراين ،
درست پيشرفت و استقلال و آزادي از صحبت و مرامنامه
به كمر بايد بسازند ، بنياد از را بنا بايد و نميشود
عنوان به گرفتند تصميم و ببندند جهل ديو با مبارزه
فارسي به يكديگر ياري به را افلاطون رسائل گام نخستين
محاكمه به پنهان اعتراض در كه رسالهاي اولين.برگردانند
شد ، ترجمه كاوياني و لطفي قلم به مصدق دكتر محكوميت و
اتفاق به باز ديگر رساله يازده سپس و بود سقراط دفاعيه
.لطفي خود توسط افلاطون آثار بقيه بعد و كاوياني
ابتداي بين كه است عجيبي شباهت اينجا در خاطر جالب نكته
.ميشود ديده فلسفه به اشتغال در لطفي و افلاطون كار
انداخت فلسفه راه به را افلاطون آنچه ميدانيد ، چنانكه
مرگ و محاكمه و سقراط عزيزش استاد تلخ سرنوشت مشاهده يكي
از پس آتن اضمحلال و پريشان وضع از تاثر ديگري و بود او
وجه ، همين به.پلوپونزي طولاني جنگ در اسپارت از شكست
مشاهده يكي برانگيخت افلاطون آثار ترجمه به را لطفي آنچه
وضع از تاثر ديگري و بود او محاكمه و مصدق دكتر سرنوشت
ديگر شباهت يك.وقايع 28مرداد 1332 از پس ايران پريشان
و لطفي دكتر چشم از من ، گمان به كه ، داشت وجود نيز
.پرمعناست و جالب "عميقا ولي بود ، مانده پوشيده دوستانش
با بن و بيخ از دوستدارانش ، افكار همه رغم به افلاطون
آتن بدبختيهاي كليه علت را آن و بود دشمن دموكراسي
.ميدانست
ادعايي چنين هرگز هم خودش و نبود فيلسوف لطفي حال ، هر به
را افلاطون به عشق آتش اصلاح ، به شوق و حادثه بد.نداشت
وادي به را او افلاطون به عشق و ساخت شعلهور دلش در
آن كثير جماعتي كه فلسفه كه است اين حقيقت.كشانيد ترجمه
و نيست سهلالوصول هيچوجه به ميگيرند ، آسان سخت را
واصل آن بارگاه به مجاهده ، به هم آن اندك ، عدهاي تنها
.ميشوند
"ضرورتا اما كند ، عارف را كسي است ممكن افلاطون به عشق
تعبير به يا -عشق كمند به لطفي دكترنميكند فيلسوف
كلمات عين اين.بود آمده گرفتار افلاطون افسون به -ديگر
به و داشتيم هم با پيش سال چهار كه گفتوگويي در اوست
همه اينكه قصد هيچوقت من":ميگفت كه رسيد چاپ
افلاطون نداشتم ، كنم ترجمه را افلاطون نوشتههاي
كه ساعاتي كه بهطوري ميكشانيد ، خود دنبال به خودشمرا
ساعات لذتبخشترين بودم ، افلاطون نوشتههاي ترجمه مشغول
.دارد عجيبي خاصيت افلاطون نوشته.بود من زندگي
و جداشدن افلاطون از است ، آسان افلاطون به نزديكشدن
افتاد ، افلاطون دربند دفعه يك كه كسي.است مشكل دورشدن
ترتيب اين به...كند خلاص را خودش نميتواند زودي اين به
".نميكرد رها كه بود طوري "واقعا افلاطون افسون
و راست معنا تمام به مردي لطفي دكتر شخصي ، خصال نظر از
"عميقا تعدي و تجاوز و ظلم از.بود متمدن و حقگو و درست
.ميگذاشت احترام هميشه ديگران حقوق به و بود بيزار
داشتم ، معاشرت او با بنده كه سالهايي تمام ظرف در هيچگاه
و بگويد بد غياب در چه و حضور در چه كسي به كه نديدم
زبان به مهرباني و ادب برخلاف كلامي حتي يا كند ، توهين
فروتني فرط از و داشت نفرت چاپلوسي و دروغ از.بياورد
بر گواهي بهعنوان.كند تمجيد خودش از حتي كسي نميخواست
همسرم با پيش روز دو.ميكنم نقل كوچكي داستان او ، تواضع
بانوي پيشنهاد به و بوديم رفته مرحوم آن خانه به
انبوهي ميزي روي.زديم ايشان كار اتاق به سري محترمشان
دكتر دوستان كه مجلدي چند ميان آن در و ديديم كتاب از
اتفاق برحسب بودند ، كرده هديه او به من خود ازجمله لطفي
دكتر آقاي از شعري مجموعه كه برداشتم را كتابها از يكي
:بود نوشته يادگار رسم به آن پشت شاعر و بود كدكني شفيعي
دكتر راستين حكيم ما ، عصر در ايراني خرد اعتدال مظهر به"
."فروردين77 -لطفي محمدحسن
كوچك برچسب يك بگويد ، خود همسر به حتي آنكه بي لطفي دكتر
.نشود خوانده تا بود چسبانده "راستين حكيم" كلمات روي
عاشقانه حافظ و سعدي "خصوصا فارسي ادب و زبان به لطفي
و گوته مانند غربي بزرگ نويسندگان با.ميورزيد ارادت
آشنا "كاملا اشتاينبك و همينگوي و توماسمان و گوگول
زندگي سال طول 48 در.ميداشت دوست بويژه را ديكنز و بود
روسي ادبيات در خود كه لطفي خانم شام از پس شب هر مشترك ،
ميخواند كتاب آلماني به شوهرش براي دكتراست ، درجه داراي
.ميداد گوش لطفي و
و بود پايبند عقايد بعضي به و داشت مستقل فكر لطفي
اما ميكرد ، بيان شهامت با و صراحت به را اعتقاداتش
به طرف حق كامل رعايت با و ملايمت و ادب با همواره
جبران براي ملت اين بود معتقد.مخالفت و پاسخگويي
جز چارهاي تعالي ، و ترقي راه پيمودن و عقبماندگيها
.ندارد كوشش و كار به سپردن دل و دانش از بهرهمندي
اينكه براي و نميشناسيم درست را غرب ما بود معتقد
به بايد كنيم ، دفاع هويتمان از بتوانيم و شويم نيرومند
شناختن براي و كنيم پيدا واقعي شناخت غربي فرهنگ و تمدن
اين ببينيم بايد.برسيم آن فكري ريشههاي به بايد غرب
و فراز چه شد ، آغاز كجا از و چگونه چيرهگر تمدن
چه بود ، چه پيروزيهايش و شكستها علل پيمود ، را نشيبهايي
و جنبش هم هنوز و درآورد حركت به را آن انديشههايي
.ميكند حفظ را آن پويايي
"خصوصا و يوناني فكر به همه اينها ريشه كه داشت عقيده او
به افلاطون ، ترجمه از فراغت از بعد.ميرسد افلاطون به
آثار مجموعه:گماشت همت ديگر جانانه اثر چند ترجمه
و فرهنگ بيان در پايديا پلوپونزي ، جنگ تاريخ فلوطين ،
از بعد تا سقراط از پيش از يوناني متفكران يوناني ، تربيت
گرانقدر كتاب و ماكياولي گفتارهاي اواخر اين و ارسطو
مهم رساله سه و ايتاليا در رنسانس فرهنگ بوركهارت ياكوب
.ماخوس نيكو اخلاق و طبيعي سماع مابعدالطبيعه ، :ارسطو از
كردهام هرچه" كتاب ، دو يكي بهجز ميگفت اينكه جالب ولي
حتي.بوده افلاطون خاطر به يا افلاطون به راجع فقط
است ممكن ".كردهام ترجمه افلاطون خاطر به را فلوطين
داشت ، جهتي لابد افلاطون به عمرانه ارادت اينهمه بفرماييد
از را جمله اين ميتوانم فقط بنده بود؟ چه آن دليل
تصور كه كنم نقل عمر اواخر در لطفي شفاهي گفتههاي
:ميفرمود.است شده خلاصه آن در شما پرسش به پاسخ ميكنم
يك در است داده ما به افلاطون كه را پندي بخواهيم اگر"
يعني ،"باشيد راه در هميشه" كه است اين كنيم خلاصه جمله
ميدانيد آنچه به هرگز و بازنايستيد حقيقت جستجوي از
شنيدهايد ديگران از آنچه اسارت به هيچگاه و نشويد راضي
پيوسته بلكه تندرندهيد ، است رسيده شما به سنت راه از يا
".بينديشيد و بجوييد ديگران ياري به
مرحوم آن روح شادي و آمرزش طلب جز ندارم ، ديگري عرض بنده
كه كساني و فلسفه دوستداران همه كاميابي و استواري و
اين فرهنگ اعتلاي جهت در را لطفي دكتر راه بخواهند
.دهند ادامه آن ارجمند مردم و سرزمين
|

|