عصرامام اجتماعي -سياسي بنديهاي جناح
(ع) علي
با گفتوگو در (ع)امامعلي خلافت عصر در تحولات ريشههاي
پاياني بخش - فقيه رضوي سعيد دكتر
زمينههاي برخي "صرفا كرديد اشاره شما كه اينها *
اكراه يا علي خلافت پذيرش عدم از حكايت كه است اجتماعي
كنار موجب نخست درجه در كه آنچه اما دارد آن به نسبت
.بود ديگر شخص انتخاب و سقيفه ماجراي شد (ع)علي شدن نهاده
شده طرحريزي زمينهها همين برمبناي سقيفه واقعه آيا
كمك زمينهها اين رشد به كه بود حادثهاي كه آن يا بود
آمده گردهم سقيفه انصاردر "ابتدائا عليالظاهر.كرد
در و پيوسته جمع آن به دوم و اول خليفه آن از پس و بودند
.جستند شركت آنجا مباحثات
اما باشد بوده اتفاق يك داد رخ سقيفه در آنچه شايد *
عدهاي و (س)فاطمه و (ع)علي حضرت كه كرد نميتوان انكار
بودند دلگير و ناراضي حادثه آن از شدت به اصحاب خواص از
است آن دهنده نشان اين.داشتند منفي موضع آن برابر در و
جانشيني درباره انتظاراتي كم دست اندك جماعت آن كه
غافلگير سقيفه واقعه برابر در كه داشتهاند (ص)پيامبر
گواهي به بلكه فريقين شهادت به كه (ع)علي حضرت.شدهاند
و بود خلافت مدعي حال هر به نبود دنياطلبي اهل دشمنان
.است كرده بيان نيز ساله پنج خلافت عصر در را ادعا اين
خود براي كه ميشود معلوم پس كرد تاخير نيز بيعت در وي
از و بودهاند همراه او با نيز ديگراني و بوده قائل حقي
جماعت اين (ص)اكرم پيامبر رحلت از پس بلافاصله كه آنجا
امر اين كه فهميد ميتوان ميكنند تجمع (ع)علي خانه در
وقتي كه حالي در.است بوده سوابق به مسبوق ايشان براي
سقيفه به عنهما رضيالله عمر جناب و ابوبكر جناب
سابق ذهنيتي اول خليفه اولويت درباره هيچكس ميپيوندند
ثبت تواريخ در ميشود مطرح آنجا در كه بحثهايي.ندارد
آن بر گمانم اما ندارم را آنها به پرداختن قصد من و است
پيشتر كه زمينههايي همان از اصحاب برخي ذهنيت كه است
.بود انباشته گفتم
اين (ص)اكرم پيامبر رحلت از پس و سقيفه در عليهذا بناء و
.گذاشت را خود تاثير پرشتاب جريان يك در سابق ذهنيت
به وقتي نيز دوم و اول خليفه كه كرد تصور است ممكن البته
اما داشتند خويش ذهن در برنامهاي پيوستند سقيفه جريان
كردند و ميخواستند آنها آنچه به نسبت ذهني سابقه هيچكس
برابر در (ص)پيامبر با قريش خويشاوندي به آنان.نداشت
خويشاوندي (ع)علي حضرت گفته به و كردند احتجاج انصار
در ايشان كه دليلي.بردند ياد از را (ع)علي حضرت نزديكتر
نيز (ع)علي حضرت كه است دليلي كردند استدلال بدان جمع آن
علي.كند احتجاج و استدلال بدان ايشان برابر در ميتواند
اختلاف خلافت و بيعت سر بر سقيفه روز همان از حال كل
ديني شخصيتهاي و محترمند دو هر فريقين البته.شد آغاز
در اما احترامند شايان اسلام پيامبر گرامي اصحاب بهخصوص
.هستند تاريخي قضاوتهاي معرض در همه حال عين
يك با (ع)علي حضرت اسلام ، گرانقدر پيامبر رحلت از پس *
جامعه در تغييري چه.شد مواجه آرام "نسبتا بركناري
خلافت به امام بعد سال پنج و بيست وقتي كه داد رخ اسلامي
دست به را كار زمام عمومي شورانگيز منظره يك با و رسيد
جامعه همين درون در دشمني و خصومت همه آن با مواجه گرفت
جريانهاي و ايشان سپاه ميان داخلي بزرگ جنگ سه و شد
داد؟ رخ اسلامي امت درون اجتماعي
لقاي به (ص)اسلام پيامبر وقتي كه شود عرض بايد "اولا *
اسلامي جامعه يا امت نام به كه جامعهاي پيوستند رب
فتح از پيش شكيباي و موءمن انصار و مهاجر همان بود موجود
قسمتهاي معظم در كه جامعه اين اعضاي بيشترين.نبودند مكه
بيتعليم كه بودند مسلماناني تازه بود پراكنده جزيره شبه
شايد و گفته را شهادتين زبان به ريشهدار و درست تربيت و
در و ميآوردند جاي به نيز را ظاهري آئينهاي و آداب
و نشر براي دقيق برنامهريزي هيچ نيز نخست خلفاي زمان
كرد خلافت سال دو ابوبكرنگرفت صورت ديني تعاليم تبليغ
عمر ولي گذشت ارتدادي جنبشهاي سركوب به آن از بخشي كه
فتوحات به توجه عطف بيشتر كشيد طول خلافتش سال ده كه
بنابراين.داشت اسلامي خلافت مرزهاي گسترش و خارجي
مسلمانان معيشت و زندگي در تحول و ظاهري توسعه عليرغم
تنزلي بلكه نيامد پديد آنان ديني نگرش و بينش در تغييري
يا تقليدي آئيني مردم بيشترين نظر از اسلام.شد حاصل نيز
وجداني و عميق باوري وچونان بود رسمي و حكومتي ديني
در اصغر جهاد بهاصطلاح و بود نشده جايگير ايشان درنفوس
چند هرنبود همراه درون در اكبر جهاد با بيروني فتوحات
رسالت براساس پيامبر بزرگوار صحابي برخي دوره اين در
و دعوت و معارف نشر به غيررسمي و شخصي "كاملا و ديني
غفاري ، ابوذر نظير افرادي بودند مشغول دين تعليم و تبليغ
.عنهم رضيالله خديج ابن ورافع جبل معاذبن
در اندك اندك دين يك مثابه به اسلام وقتي است طبيعي
با جامعه اعضاي و مردم مناسبات گردد منحصر دولت يك قالب
عميق رابطه جاي به و بود خواهد دولت و رعيت مناسبات آن
ميگردد برقرار قانوني و رسمي رابطهاي عاطفي و شعوري
با پيوند در نيز پيامبر زمان در كه است همان امر واين
و بود موجود ميكردند اسلام اظهار فقط كه باديه اعراب
لم قل آمنا الاعراب قالت":ميفرمايد باره اين در قرآن
.قلوبكم في الايمان يدخل لما و اسلمنا قولوا لكن و تومنوا
(حجرات /49)"
از درجه و سطح يك در همه نيز پيامبر اصحاب علاوه به
كه گفت نميتوان اين بنابر.نبودند زهد و معرفت و ايمان
جامعه همين اما.بود اسلامي واقعي معناي به اسلامي جامعه
ديني و اعتقادي مباني تشييد و تحكيم سمت به كه آن جاي به
تنزل بلكه معنوي ركود و رخوت دچار جهاتي به بنا برود پيش
جايي تا شد سياسي و اجتماعي تفرق و تشتت و اخلاقي و روحي
ميتوان را انحطاط اين نهايت و رفت پيش انحطاط مرز تا كه
شتابزدگي.كرد مشاهده بعد به كربلا بار مصيبت واقعه از
كه بود ديگري عامل كشورگشاييها و فتوحات در مسلمان اعراب
.گرفت درجامعه را ديني عميق فهم و عقايد رسوخ جلوي
نظام از الگويي خود بيابند توفيق كه آن از پيش مسلمين
و وقت آن جغرافياي و تاريخ با متناسب را اسلام اجتماعي
از مهمي بخش و ايران امپراتوري تمام به كنند تاسيس آنجا
غرب و شرق در كه درحالي و يافتند دست شرقي روم امپراتوري
تا نرفتند پيش خويش وجدان عمق در هرگز ميرفتند پيش عالم
پيوندهاي و قبيله جاي به اجتماعي حيات از صحيح دركي
و اعمال كه آن از پيش اسلام كه بفهمند و بيابند قبيلگي
همينروست از.است تخلق و وجدان و شعور و فهم باشد مناسك
در وطناسلامي جهان روح كه آن جاي به فتوحات از پس كه
عربي قومگرايي و ناسيوناليسم شود شكوفا مسلمين ميان
بود ، منحط قبيلهگرايي همان از ديگر جلوهاي كه شد بيدار
جنگ باديهها و صحاري درمحدوده جاهليت زمان در كه اعراب
بر اينك ميبردند غنيمت و ميريختند خون و ميكردند
نام به را خويش بدوي عطش و زده تكيه فاتحانه كسري ايوان
.ميكردند سيراب اسلامي جهاد
از پس جامعه و افراد اصلاح و تربيت اگر كه آن كلام خلاصه
و آن از پس سال پنج و بيست بود سخت بسيار (ص)پيامبر رحلت
حضرت براي (رض)عثمان جناب درآوردن قتل ازبه پس بخصوص
انديشه و خوي "عموما اعراب نه.بود محال "مطلقا (ع)علي
ماشمت "اصلا گفت ميتوان حتي و داشتند اسلامي
در كه احد و بدر مجاهدان آن نه و "ابدا رائحتالاسلام
آن ودر احزاب جنگ در و ميكردند پايداريها شعبابيطالب
سابق هواي و حال آن در ميورزيدند استقامت سخت شرايط
.عصرند آن عمومي شرايط از خوبي نمونه شام مردم.بودند
برمردي (ع)علي اصحاب از يكي صفين جنگ در ميشود گفته
از مرد آن و بكشد را او كه بركشيد تيغ و يافت دست شامي
دوست را ابيطالب عمرابن نيز من كه زينهارنكش گفت ترس
خاص دستهبنديهاي همه آن با نيز عراق مردم وضع !ميدارم
يعني الباقي.نبود شاميها از بهتر حزبي و قبيلگي و قومي
يا و بودند ذمه اهل با كه نيز ايران و شام و مصر مردمان
به و رسمي دين يك با را خود ناگهان كه مسلماناني تازه
داخلي كشمكشهاي با ميديدند روبهرو دولت يك با اصطلاح
شهادت نظير فجايعي به فتنهها آن كه است طبيعي و فراوان
بينجامد آنها امثال و كربلا فاجعه و (ع)اميرالمومنين
.دهد نشان خود در واكنشي آن برابر در جامعه بيآنكه
موضعگيري عموم بطور دسته سه (ع)علي حضرت برابر در *
به ايشان حضرت ميان داخلي جنگ سه نيز نهايت در و كردند
در دستهبنديها اين آيا درگرفت آنان با وقت خليفه عنوان
ايشان با مشترك دشمني در "صرفا و حضرت آن خلافت روزگار
اسلامي جامعه در دستهبنديهايي چنين قبل از يا گرفت شكل
است؟ داده بروز را خود بعدها و بوده موجود
و ارزشها يا و منافع براساس جامعهاي هر در كه نيست شك *
احزابي و جناحها اصطلاح به و زيرمجموعهها مشترك عقايد
مسلمين ميان در نيز (ص)پيامبر زمان در حتي.ميگيرد شكل
و يكسو از انصار.است بوده موجود جناحبنديهايي چنين
ديگر ، سوي از خزرج و يكسو از اوس ديگر ، سوي از مهاجران
برخي كه كرد مشاهده ميتوان "قطعا نيز مهاجران درميان
در جريانات اين اما.دارند شد و آمد و تعامل هم با بيشتر
در مگر نميداد بروز "كاملا را خود پيامبر حيات زمان
از بعد غنايم تقسيم به انصار كه آنجا نظير خاص مواردي
ميان منافقان تحريك به كه آنجا يا شدند معترض حنين جنگ
پس كه كردند تهديد بعضي و افتاد كدورتي مهاجران و انصار
كه را كس آن كار است بزرگوارتر آنكه مدينه به بازگشت از
...و كرد خواهد يكسره است خوارتر
پس نيز قريش مردم كه (ص)پيامبر حيات آخر سال دو يكي در
نقش شدند مسلمان زور به بالاخره لجاج و عناد سالها از
بودند مكه فتح خورده شكست و اسلام اصلي دشمن كه بنياميه
و قريش بزرگ كه آنان از روي هيچ به اما نيست پررنگ چندان
.شد غافل نبايد بودند مكه تجارت و ثروت اصلي هسته صاحب
عنوان به و باخواري خصومت سالها از پس هند و ابوسفيان
بستگانشان نزديكترين كه حالي در گرويدند اسلام به طلقاء
افتاده خون و خاك به ديگران و (ع)علي و حمزه دست به
و پيدايش كه اسلامي جديد محيط در بنياميه براي.بودند
و ارج هيچ بود شده بنيهاشم سلطه و عزت موجب آن پيروزي
نيز زمينههايي اما.نبود موجود خزلان و خزي جز اعتباري
جديد شرايط در فعاليت و بقا به ميتوانستند كه داشتند
.باشند اميدوار
و بود ابوسفيان داماد (ص)پيامبر هرحال به كه آن يكي
كه آن ديگر و حضرت آن نكاح قيد در حبيبه ام امالمومنين
(ص)پيامبر اولين اصحاب از هند برادر و عتبه پسر حذيفه
داشت را پيامبر دامادي مقام كه عثمان جناب همچنين و بود
از يكي كه امويان بنابراين.بود ابوسفيان عموزاده
و اجتماعي و سياسي جريانات خطرناكترين و ريشهدارترين
با و جديد سازماندهي با توانستند بودند مكه در اقتصادي
نقشهاي شد ذكر كه موقعيتهايي و شرايط از استفاده
از پس كه نگذشت ديري و كنند پا و دست خود براي تازهاي
جناب خلافت با گذشت پيامبر رحلت از كه سال دوازده تنها
.بيابند خود قدرت بسط براي مساعدي زمينه (رض)عثمان
و ابوسفيان يزيدابن نخست شام ، فتح با و عمر جناب درزمان
آنان و يافت را ديار آن ولايت معاويه برادرش سپس
مستحكم را خود پايگاه و جايگاه شام در بخصوص توانستند
بنابراين باشند خود آمال تحقق براي فرصت منتظر و سازند
.بود غافل نبايد پيامبر از پس دوران تمام در آنان نقش از
طريق از كرد سعي (ص)پيامبر ازمرگ پس بلافاصله ابوسفيان
و بيفكند جامعه در اختلافي (ع)علي اميرالمومنين از حمايت
خردمندي و هوشياري كه بيافريند خود براي تازهاي نقش
آنان ديگر فرصتهاي در اما.نداد وي به را اجازه اين امام
جناب ترور با كه ميرسد نظر به جمله از.شدند كار به دست
در نميداده جولان براي ميدان ايشان به چندان كه عمر
.بودهاند ارتباط
كه آمد بوجود تصور اين و كشت ايراني غلامي را عمر جناب
اما گرفته را خود بردگي و اسارت يا ايران شكست انتقام وي
است گمان نزديكترين اين چه اگر كه داشت دور نبايد نظر از
دارد آلاميه توطئهگر مغز و دورانديشي از حكايت اما
و بود بنياميه جناح به پيوستگان از ثقفي شعبه ابن مغيره
حمايت ايشان از و ترويج ايشان براي متفاوت مواضع در
در (ع)علي حضرت رسيدن خلافت به از پس فيالمثل.ميكرد
تا را معاويه دستكم كه داشت فراوان اصرار نصيحت لباس
(رض)عمر قاتل ابولولو.نكند عزل ولايت مقام از ديگر سالي
اصرار عمر كه آن با و بود همينمغيره شده آزاد غلام
بر بسيار اصرار امامغيره نشود وارد مدينه به كه داشت
.بود كرده مدينه به وي ورود جواز
تهديد داشتند انتقام قصد كه ايرانيان جانب از عمر اگر
و نكرد ايجاد خطري وي براي ديگر ايراني هيچ چرا ميشد
نميبايست عليالقاعده نيز شاميان يا مصريان حال همچنين
آل كه احتمال اين اينرو از.باشد متفاوت ايرانيان با
خليفه جريان انداختن راه اصطلاح به و خليفه قتل در اميه
.ميگيرد قوت كردهاند دسيسه كشي
است؟ بوده چگونه جريانات اين در سياسي دستجات ديگر وضع *
طبقه در اصطلاح به يعني مسلمانان اعيان و وجوه ميان در *
بازشناخت ميتوان را عمده جناح چند جامعه آن نخبگان
است بنياميه فعال جناح همان اينها خطرناكترين و مهمترين
و حيله و زيركي از هم و داشت توجه قابل مالي توان هم كه
نيز عنه رضيالله عثمان و بود بهرهمند تاريخي فرصتطلبي
وي.كرد فراهم ايشان براي را زمينه خود خلافت زمان در
نيز اموي جناح فعالان از حكم بن مروان و بود نرمخو و مسن
قابل "كاملا اوضاع بنابراين و بود وي داماد و وي خانه در
.است درك
از كه است جرياني كه است زبير و طلحه جريان ديگر جريان
آن ديرينه دوستي براساس بلكه نگرفته شكل قبيلگي پيوندهاي
نفره شش شوراي در عمر از پس نفر دو اين.بود استوار دو
از و نشدند انتخاب اما بودند هم حامي و داشتند حضور
شمار به عثمان درزمان خلافت دستگاه مخالفان از اينرو
.وي سياسي رقباي از و ميرفتند
و بود موجود روزگار آن در متعدد جريانات اين حال كل علي
شد موجب ديگر اجتماعي و فرهنگي و تربيتي عوامل بهعلاوه
نيز عمومي اقبال با كه خود خلافت امر در (ع)علي حضرت كه
دوران حوادث ذكر و نكند كسب چنداني موفقيت بود شده مواجه
حوصله در ديگر كه است مفصل حديثي خود نيز ايشان خلافت
.نميگنجد گفتگو اين
|