آينده نسلهاي به نامه :افقها آميزه
جهاني فرهنگ و ايران
آينده نسلهاي به نامه :افقها آميزه
شايگان داريوش دكتر :نوشته
فاني استادكامران :ترجمه
جهاني به ورود اعلام ميلادي ، سال 2000 آغاز:جستارگشايي
تبعات زود ، يا دير كه است اكنون حتي و گذشته از متمايز
در اگر.شد خواهد نيز ما هنر و فرهنگ و زندگي دامنگير آن
بدون ما بيستم ، قرن نخست نيمه و نوزدهم قرن دوم نيمه
كنشي از ناگزير غربي ، جديد تمدن برابر در آمادگي
محاق در را ما آنچه هر برابر در ناچار و بوديم منفعلانه
و ميشديم پنهان يا ميداد ، قرار عكسالعمل و پاسخگويي
بشناسيم بايد كه ميبريم سر به جهاني در اينك تسليم ، يا
عناصر از سرشار و لايه چند كهنسال ، تمدن.كنيم انتخاب و
داده ، شكل را اسلامي - ايراني هويت امروزه كه متنوعي
را آينده جهان در مندرج حقايق -بتواند بايد و -ميتواند
بايد آن بر علاوه.گيرد بهره آن از و بيازمايد بشناسد ،
جهاني ، فرهنگ مولد نيروي از بخشي بهعنوان را خود جايگاه
انسانهاي به را خود فرهنگي و تمدني ارزشهاي و كند تثبيت
دكتر نوشته زير ، مقاله.دهد نشان جوامع ساير در معاصر
از مجموعهاي در فرانسه زبان به كه است شايگان داريوش
در يونسكو سوي از مختلف ، كشورهاي برجسته نويسندگان آثار
مقاله ، اين در.است گرديده منتشر سال 1999 دوم نيمه
مختلف ابعاد بر مدرنيته تاثير معاصر ، انسان كنوني وضعيت
-انسانها چندگانه هويت بالاخره و معاصر بشر فرهنگ و حيات
تحليل و بازانديشي مورد -تمدنها ساير عرصه در و غرب در
علوم متفكران از يكي عنوان به شايگان.است گرفته قرار
ارائه بديعي نظريات اخير سالهاي در كه فلسفه و اجتماعي
از ديگر گروهي با همراه يونسكو ، درخواست به است ، كرده
را انسانها هويت نشاني است كوشيده فلسفه ، و فرهنگ نخبگان
و فرهنگها كهن تاثيرماندگار در مدرنيسم ، چنبره در
و ارتباطات عصر در اطلاعات ريزش ناگزير ظل در بالاخره
.دهد ارائه انفورماتيك
به رو قرن اين از من پيچيده و پرماجرا تجربيات نميدانم
نه ، يا آيد بشمار آينده نسلهاي براي سرمشقي ميتواند افول
را زندگيم كه منآنم پيچيده بسيار محصول من بههرحال
را خود گذراندهام ، قرن اين بزرگ دگرگونيهاي حاشيه در
فرصت بيآنكه ميبينم ، آن منفي و مثبت آثار تمامي دستخوش
.جويم شركت آن خلاق جريانهاي در بيابم
هر از كه بود كرده ناگزير مرا مركز به پيرامون از سفر
دنيايي در كه چيزهايي بياموزم ، چيزها بسيار خردهريز امر
كه راهي به وقتي.بود بديهيات از بودم نهاده پا آن در كه
همه اين از و موانع همه اين از مينگرم گذاردهام سر پشت
هراس به حتي و ميشوم حيرت و بهت دچار خود سادهنگري
شكل و رنگ كه ميزيستم دنيايي در بگويم؟ چطور.ميافتم
را خود ناتواني داشتم تعلق بدان كه كهني تمدن.نداشت
غرب از آنچه هر و داشت را بالا دست تجدد:بود دريافته
ناگزير.بود پريان آواي سحرانگيز جاذبه از سرشار ميآمد
خموشانه كه بياموزم را كشورهايي فرهنگهاي و زبانها بودم
.ميكردم ستايششان
كه ميزيستم گسستهاي عوالم در دارم ياد به كه آنجا تا
ناساز و پراكنده پارههاي تكه.نبود جايش سر چيزش هيچ
پارههايي تكه بودند ، كرده پينه وصله وهم به را معرفتش
چيده هم كنار "اتفاقا ترتيب و بينقشه مرقعي همچون كه
همواره نتيجه در ميزد ، را خود ساز كدام هر و بود شده
در.ميكنم زندگي برزخ در گويي كه داشتم را احساس اين
كرده حس وجودش تمام با را فرهنگها برخورد من نسل واقع
برخورد اين كودكي اوان همان از زود بسيار نيز من و بود
كه ندارد گفتن به نياز البته.كردم جذب خود در را فرهنگي
اين از بعد مدتها بود ، من ذهن ناخودآگاه سطح در همه اين
.شدم آگاه بود بخشيده شكل را وجودم معني يك به كه شكافها
كه را مختلفي محيطهاي و وجوديم تناقضات گرفتم ياد كمكم
كه را سازوكاري يابم توفيق و كنم رو ميكردم زندگي آن در
نخست.بازشناسم بود كار در معرفتم ، در هم و رفتارم در هم
غربي تفكر بلند آنات آن به آنگاه بستم ، دل هنر معنويت به
و آوردم روي آنست رانش پرتوان نيروي اضطراب و دلشوره كه
رشته پژوهشگر و يافتم دلبستگي اسلام و ايران به بعد
و شكنج پيگير نظارهگر سرانجام و ;شدم تطبيقي اديان
تمدنهاي در جديد دوران عظيم دگرگونيهاي كه شدم شكافهايي
و سير خلال در كه نيز آثارم بعلاوه.بود كرده ايجاد كهن
باز دهان هم از گسسته جهانهاي ميان كه شكافهايي در سفر
مانده جاي به ردپاي و نكات همين بيانگر شده ، نوشته كرده
چندگانه سطوح دستخوش را خود كه است بدينگونه.است آن
دورترين از گذشته رسوبات تمامي آن در كه ميبينم آگاهي
بود پس آن از باري.نشستهاند هم كنار -امروز به تا ايام
شهر اين سردرگم كلاف هست توانم در كه آنجا تا كوشيدم كه
آن گوناگون جلوههاي تجسم بدانم بيآنكه خود كه را فرنگ
.بازگشايم بودم ،
كه دريافتهام است ، شده گستردهتر جهان به نگاهم كه اينك
.است شده آنها پيشين توالي جايگزين جهاني تمدنهاي تقارن
و ذهن لايههاي تمام معرفتي ، الگوهاي جابجاييهاي تمام
را خود حق اينك -انفورماتيك عصر تا نوسنگي عصر از -شعور
نشستهاند ، هم كنار در وجود گوناگون ساختهاي.ميطلبند
هم به و كردهاند تداخل هم با گرفتهاند ، نشات هم از
.داد را خطي ساختار يك صورت آنها به نميتوانپيوستهاند
با سبكها ، درآميزي هم با امروزه كه است بدينگونه
و نوع هر از امتزاج و اختلاط با ناساز ، عناصر درآميختگي
در مينگريم ، انديشهها تاريخ به وقتي.روييم در رو شكل
با:ميبينيم هم ملازم پديده دو نخست سرآغازهاي هر
ولي.ميشود سركوب قبلي انديشه جديد ، انديشه هر پيدايش
زمان ديرپاي گستره در آنرا و بخشيم وسعت خود ديد به اگر
.است نشده ناپديد چيز هيچ واقع در كه ميبينيم بنگريم ،
جاي خاموشان وادي در ميشود ، عوض جايشان فقط مباحث
فرا جلالشان و جلوه نوبت تا ميشوند ، مدفون ميگيرند ،
اصول كه مدرنيته جهاني مبحث استثناي به شايدرسد
كل ميراث امروزه بد ، يا خوب روشنگرياش ، از برگرفته
آنرا قدرت مشربي و مسلك هيچ مدعايي ، هيچ است ، شده بشريت
تاريخ در.دهد قرار خود تحتالشعاع را بقيه كه نداشته
.است بوده بيسابقه معني يك به فكري جريان چنين بشري
صلب هويتهاي همه ، از نخست چيست؟ بيانگر واقعه اين تحليل
در همه و همه مسلكي سلطهجوييهاي و ملتها -دولت سخت ، و
را سنگين حقايق جاي "نسبينگر تفكر" كه جهاني اين
تمامي.نابودياند و زوال حال در مدام گرفتهاند ،
يكپارچه ، و يكدست عقايد رد و طرد با شگرف تغييرات
صورت شكل درختي فكري نظامهاي ماده ، بنيادي ذرههاي
پرورش به سيار انديشه به آنها ، جاي به عوض درميپذيرند
متقابل باروري و دورگهگي به متقابل ، يگانگي و همدلي
نتيجه سه من گمان به همه اين از.مينهند ارج فرهنگها
بعد هزاره در را ما آينده سرنوشت كه ميشود حاصل ناگزير
در ما وجودي وجه نشانه كه پيوستگي هم به.ميزند رقم
جلوهگر واقعيت سطوح تمامي در را خود است ، آينده جهان
.ميسازد
باايجاد چندريشگي روابط بر هويتها ، و فرهنگي ساخت در (1
جور هم با هويتها تمام آن در كه معرق يا مرقع الگوي نوع
هويتهاي ظهور و چندفرهنگي پديده.ميشود تكيه ميشوند ،
آن در كه زمانهاي در.ميگيرد نشات اصل همين از چندگانه
ما همه ندارد ، يگانه هويت هيچكس "اساسا ميكنيم ، زندگي
ايده داريم ، دورگه آگاهي كمابيش ما همه مختلطيم ، موجودات
از كه ميانجياني:نيست اين جز چيزي "مرزي هويتهاي"
بازار آشفته اين در.ميكنند گذر آگاهي تاريخي گسلهاي
امر مدرنيته:است مسلم نكته يك هويتها ، برگشتهاي و رفت
هر با ما ، همهسركرد بيآن بتوان كه نيست زودگذري سطحي
بيچون تجسم هركدام هستيم ، "غربي" معني يك به نسب ، و اصل
هويتي هر.روشنگريايم جلوههاي و جنبهها از يكي چراي و
اين بايد -داريم هويت چند ميداند خدا و -باشيم داشته
فرهنگمان و دين و نژاد از صرفنظر را ما كه هم را آخري
آن بر ميكند وصل ارض كره اين برروي بشر ابناي ديگر به
با كه ماست مدرن هويت فقط اين ديگر ، عبارت به.بيفزاييم
متناقض هرچند -كه هويتي تنها است ، همراه نقد قوه
را آگاهيمان پنهان لايههاي ژرفترين ميتواند -مينمايد
بيان ابراز انواع بخشد ، وجود اظهار آنها به كند ، برملا
يكديگر به را مختلف اعصار جهانهاي -زيست و سازد تسهيل را
كناره دگرگونپذير همواره جهان اين از اگر.بپيوندد
دنبال به و كنيم خوش جاي شيشهاي حباب زير و جوييم ،
چاه به چاله از باشيم ، اولين اساطير و خيالي اسلاف
روي تاريكانديشي به بيحركتي و بيحسي از و افتادهايم
.نهادهايم
دارد ادامه
جهاني فرهنگ و ايران
(آخر بخش) ايران روح جاودانگي
چيز هيچ ايران مردم":مينويسد يونان نامي مورخ هردوت
كه افتخاري سند."نميدانند شرمساري موجب دروغ قدر به را
ميكند تاييد درستي به را يوناني مورخ هرودت گفته اين
پادشاه اول داريوش كه است ، فارس رستم نقش در كتيبهاي
:است گفته چنين قبل سال در 2500 هخامنشي بزرگ
با.كناد ياري مرا اهورمزدا:گويد شاه داريوش":بند 3
از دشمن ، از اهورمزدا كشور اين و سلطنتي خاندان خدايان
".داراد محفوظ دروغ از خشكسالي ،
درباره آلماني ، باستانشناس ماريكخ ، هايد پروفسور خانم
هخامنشي بزرگ پادشاه اول ، داريوش حكومت نحوه و انديشه
:است كرده نظر اظهار چنين
امكان ايجاد براي كه است ماهري گزارشگر (داريوش) او"
قوانين از تا داد ملي خط ايجاد به فرمان حتي ملي ارتباط
باقي آن در ابهامي سايه و گويد سخن جهاندارياش اصول و
".نگذارد
دارم دوست را راستي كه چنينم من اهوارامزدا ، خواست به"
در ازحقكشي ناتواني كه ندارم دوست.رويگردانم ازدروغ و
سبب به توانا حقوق به كه ندارم دوست همچنين.باشد رنج
را آن من است درست كه را چه آن.برسد آسيب ناتوان كارهاي
.نيستم بدخشم من.نيستم دروغ برده دوست من.دارم دوست
من.مينشانم فرو را آن ميانگيزاند مرا خشم وقتي حتي
لوحهاي دقيق بررسي از".هستم فرمانروا خود هوس بر سخت
با هم "واقعا داريوش كه ميگيريم نتيجه جمشيد تخت ديواني
ميگويد لوحها اين.است بوده همراه ناتوان مردم مسائل
حمايتي خدمات پوشش از خردسال كودكان حتي او نظام در كه
براساس كه كارگران دستمزد.ميگرفتهاند بهره اجتماعي
ازمرخصي مادران ميشده ، طبقهبندي سن و مهارت منضبط نظام
ميكردهاند ، استفاده "اولاد حق" نيز و زايمان حقوق و
جيرههاي با داشتند اندكي دريافت كه كارگراني دستمزد
شود ، آسودهتر زندگيشان گذران تا ميشد ، ترميم ويژه
زن حقوق ميشد ، پرداخت "بيماري" و "كار سختي" فوقالعاده
وقت نيمه كار داشتند امكان زنان و بوده برابر مرد و
خاطر به و خانه در كه وظايفي عهده از تا كنند ، انتخاب
همه كارگروهي به داريوش.برآيند داشتند خانواده
براي.است كرده اشاره هميشه و همواره خود بزرگ امپراتوري
سر فراز آرامگاه ، نگارههاي در داريوش ، تخت نمونه
در است چنين و قراردارد امپراتوري ملتهاي همه نمايندگان
حضور خود كشورهاي هداياي با خلقها همه كه آپادانا نگاره
تكرار به امپراتوري كشورهاي عمومي همكاري اين بر.دارند
اداري ديوان تجربه درحقيقت.ميشود تاكيد مختلف نقوش در
كمال به هخامنشي حكومتي سيستم در بابليها ، و عيلاميها
ميشد ، متحول لزوم صورت در تجارب و ميراثها اين.رسيد
ديواني نظام و ميآميخت در نو ظرايف و برداشتها با
بقاي كننده تعيين و اصلي شرط كه ميآورد پديد تازهاي
اداري سازمان تنها نه نظام اين.بود بزرگ امپراتوري
ديگران كار الگوي بل داد ، سامان نيكي رابه هخامنشي
با عربها طريق از سيسيل در اشتاف شاهان.گرفت نيزقرار
.گرفتند كار به زمين مغرب در را آن و شدند آشنا نظام اين
و متاثر غربيها ما امروز "سالاري ديوان" نهايي دركلام
(7)".است هخامنشي ديواني نظام از گرفته نشات
پارسي اقوام انساني ، روشهاي و فرهنگ چنين سايه در
و نموده جلب خود به را كهن دنياي مردم انظار توانستند
و الگو وسيعي حد در كه آورند وجود به را تمدني و فرهنگ
درباره آلماني نويسنده و شاعر گوته.بود قديم جهان سرمشق
:ميگويد ايراني تمدن و فرهنگ شكوه
در بارها تاريخ بهحكم كشوريكه است عبرت و حيرت بسي جاي
تبديلها و تغيير و ويرانيها و هجومها قرنهاعرصه طي
تا را خود ديرينه صفات و آداب است توانسته چگونه گشته ،
!!نگاهدارد؟ اندازه بدين
مينويسد ، الحكماء و الاطباء طبقات كتاب در جلجل ابن
به نامهاي يافت ، استيلا پارس كشور بر اسكندر كه زماني
دانشمند اي":داشت اشعار و نوشت خود رايزن و استاد ارسطو
خردمند بس ميبينم مرداني پارس سرزمين در من فضيلت ، صاحب
آن مرابيم.دارند سر در كينهتوزي و ستيزگي كه هوشيار و
را پارس مردم و برخيزند كينخواهي به افراد اين كه است
".بشورانند برمن
حقيقت عبدالرفيع
:منابع
دكتررجبي ، :ترجمه كخ هايدماري پرفسور داريوش ، زبان از -7
ص 345 ص 347 ،
|