سياستمدار و سياست اخلاق ،
فرهنگي نابسامانيهاي پيرامون تاملاتي
(3)فرهنگي تهاجم و كشور
سياستمدار و سياست اخلاق ،
بشيريه حسين دكتر با گو و گفت در
كدخدازاده علي :از وگو گفت
:اشاره
صاحبان "شاه فيلسوف" نام به خود معروف نظريه در افلاطون
معارف بر آگاهي بر علاوه كه ميكرد معرفي افرادي را قدرت
آگوستين آكونياس ، .برخوردارند نيز اخلاقي فضايل از بشري ،
جنبه حاكمان به وسطي ، قرون نظريهپردازان ديگر و قديس
"الهي جامعه "متوليان آنها كه گونهاي به داده الوهيت
هابز ، چون متفكراني روشنگري ، عصر در و آن از پس.هستند
حقوق همه جامعه افراد كه ميكردند معرفي شخصي را پادشاه
به كه پادشاه اين.ميسپردند او به قراردادي طبق را خود
(گسترده قدرت با موجودي) لوياتان حصرش ، و بيحد قدرت دليل
ذات "از ناشي كه فردي ويژگيهاي دليل به ميشد ، ناميده
.سازد برآورده را عموم خواستهاي ميتوانست بود او "خوب
"و ايدهآلها پايه بر بيشتر دست اين از تفكراتي
اين مقابل در اماميگرفت شكل "باشند بايد كه پادشاهاني
حتي و متفاوت نظريات و گاهها ديد تدريج به ، گاهها ديد
با اخلاق رابطه تبيين به نظريات اين.گرفت شكل متضادي
دادههاي از استفاده با و پرداخت سياست و سياستمدار
سياست "اصولا كه رسيد نتيجه اين به سياست دنياي
از كه ديدگاههايي.باشد استوار اخلاق مباني بر نميتواند
را سياست" خود گفته به بنا نگريستند قضيه به زاويه اين
و اصول با پيوندي عريان سياست اين و "ديدند مي عريان
نگرشي چنين پايهگذار ماكياولي.نداشت اخلاقي ارزشهاي
عنوان زمينه اين در عديدهاي بحثهاي او دنبال به و بود
از بسياري ذهن سئوال ، يك عنوان به هنوز امروزه آنچهشد
تحليل داشته ، مشغول خود به را آرمانگرايان و پژوهشگران
بحث به ميخوانيد ، كه گفتگويي.است سياست و اخلاق رابطه
صاحبنظران از كه بشيريه دكتر.است پرداخته زمينه اين در
و اخلاق تعريف به تاريخي نگاهي با است سياست علم
رابطه پيرامون كه را مختلفي عقايد سياست ، حوزه ويژگيهاي
.ميپردازد آنها بررسي به و عنوان شده مطرح سياست و اخلاق
وانديشه فرهنگ گروه
است؟ معنايي چه به اخلاق سياست ، حوزه در *
به.دارد معنايي چه اخلاق "اصولا ديد بايد اول وهله در -
نادرست و درست رفتار و كردار درباره تفحص اخلاق كلي طور
درست كردار و نيك عمل تشخيص براي كه است ملاكهايي و
بين قديم از ، اما ميرود كار به نادرست كردار و بد ازعمل
وجود اخلاقاينمشاجره پردازان نظريه و متفكران همه
در نادرست از درست عمل تميز براي ملاكهايي چه كه داشته
شكاكان و سوفسطائيان مانند گروهي ميان اين در.است كار
طرف از.ندارد وجود بيروني و خارجي ملاك هيچ بودند معتقد
ارسطو و افلاطون از سياسي فلاسفه از بسياري كوشش ديگر
يقيني قابل ملاك كه بوده اين هابرماس و كانت تا گرفته
.كنند پيدا اخلاقي نظر از نادرست از درست عمل تفكيك براي
نتايج درباره آن عامل كه است اخلاقي عملي بود معتقد كانت
نظر مورد عمل آن زيان و سود يعني.نكند فكر خود عمل
عمل نفس و ماهيت به معطوف واقع در و نگيرد قرار كنشگر
اعمالي مذهبي ، حتي و سياسي اقتصادي ، عمل حاليكه در.باشد
.دارد زيان از پرهيز يا سود توقع "عمل كننده" كه هستند
كننده عمل كه است اخلاقي عملي بود معتقد همچنين كانت
معرفي بشري عام و كلي اصل يك عنوان به را عمل آن بتواند
محتواي" تعريف كه كرده بيان راهم ديگر اصل يك كانت.كند
به را "ديگران" اخلاقي ، عمل اينكه يعنياست "اخلاقي عمل
در حاليكه در."وسيله" نه ميگيرد نظر در "هدف" عنوان
را ديگران ما اقتصادي و سياسي از اعم ابزارگرايانه اعمال
سنت قويترين اخلاق بحث در كانت سنت.قرارميدهيم وسيله
.است
همان در ديگري بزرگ فلاسفه كانت ، فلسفه مقابل در اما
سوءال زير را "اخلاقي عمل كليت" قاعده كه شدند پيدا دوران
سياست و اخلاق رابطه بحث كمكم كه اينجاست از و بردند
به ميخواهم شما سوءال به پاسخ در نهايت در و ميشود روشن
حوزه در آن كانتي مفهوم به اخلاق كه برسم نتيجه اين
.ندارد راهي سياست
است؟ سياسي اهداف با تضاد در كانتي اخلاق آيا چرا؟ *
و است هدف به معطوف اعمال حوزه سياست ، حوزه -
يا خود امتيازات و قدرت حفظ خواهان سياسي تصميمگيران
عقل حوزه يك سياست اينرو از.هستند ديگر امتيازات كسب
شايد.نيست اجتماعي و اقتصادي علائق از مجزا و منفصل
تعقيب بازار در را خود منافع افراد بعضي گفت بتوان
در كه است اين واقعيت.دولت حوزه در هم گروهي و ميكنند
مكانيزمي دمكراتيك غير چه و دمكراتيك چه سياسي ، رژيم هيچ
خصوصيشان مصالح تعقيب از را سياستمداران كه نشده پيدا
خاصي اجتماعي پايگاه حزبي يا سياستمدار هر.شود مانع
.است جامعه از بخشي منافع دنبال به و دارد
باشد اجرا قابل فردي عمل در است ممكن كانتي ملاكهاي پس
قابل سياسي و جمعي اعمال خصوص در كه ميرسد نظر به اما
.نباشد انجام
چه سياست حوزه در موجود يا تحقق قابل اخلاق آن پس *
است؟ اخلاقي
هابز كانت ، موضع مثل گرايانهاي كلي مواضع مقابل در -
نميتوان آن درباره كه معرفت اتكاء نقطه تنها كه ميگفت
ما اخلاقيات وي نظر به.است "ذات صيانت" كرد ، ترديد
مساعدت بشر ابقاء و حفظ جهت در كه هستند اموري "نهايتا
ازبين به كه است چيزهايي اخلاقي ، غير امور و ميكنند
منجر او حيات ادامه از جلوگيري و انسان هستي و وجود بردن
به هابز ترتيب اين به.ميزنند صدمه آن به يا ميشوند
براي مدخلي سياست و اخلاق وراي از فيلسوفسياسي يك عنوان
عنوان به هابز.ميكند باز واقعگرايانه بحثهاي
وي.است شده شناخته "اجتماعي قرارداد" نظريهپرداز
ذات حفظ به مربوط كه اجتماعي ، قرارداد در ما:ميگويد
و ميكنيم تاسيس را اخلاق اوست ، نفس صيانت و انسان
كه آنچه و اخلاقي غير است جامعه زيان به كه آنچه معتقديم
.است اخلاقي است لازم انسان بقاء حفظ براي
جستجوي در نيز بنتام جرمي يعني هابز ، از بعد فيلسوف
:ميگويد وي.بود بد از نيك عمل تفكيك براي مبنايي
معنا "اصلا چيزي چنين و است خيال يك اجتماعي قرارداد
اساس كه باورند براين فايده اصالت فلاسفه و او.ندارد
به.است درد و رنج از پرهيز و لذت به تمايل انسان ، زندگي
و خوشي دنبال به بايد كسي هر اول درجه در بنتام نظر
نيست كافي اين اما باشد ، رنج و درد از پرهيز و خود رضايت
حال عين در كه باشد آن دنبال به نحوي به بايد بلكه
.كند جمع خود شادي در هم را ديگران خوشي و سعادت بتواند
در و است اصل "ديگري" و "من" لذت تعادل او نظر در پس
به كه است عملي آن كاملتر و نابتر اخلاقي عمل نهايت ،
"مردم شمار حداكثر خرسندي و شادي حداكثر تامين" دنبال
.باشد
اخلاق" كه اخلاق از تلقي آن من نظر به كلام ، نتيجه پس
زندگي در كاربردي "است عمل نفس به معطوف و مطلق استعلايي
به اخلاق از تعبير اما ندارد ، متعارف مفهوم به سياسي
خرسندي و شادي حداكثر تامين" و "ذات صيانت و حفظ" معناي
بتوان شايد و ميكند پيدا ارتباط سياست با "مردم حداكثر
كه است عملي آن سياسي اخلاقي عمل سياست ، حوزه در كه گفت
يا و پيرامون جناح و گروه گيرنده ، تصميم خود منفعت "صرفا
نيز را آيندگان بلكه نگيرد نظر در را خاصي زمانه و عصر
دايرهاي بتواندمانند كه باشد نحوي به و نظربگيرد در
و دربرگيرنده و كند پيدا تشعشع بيشتر چه هر المركز متحد
در اخلاق اعلاي حد ميتواند اين.باشد مردم عموم بر موءثر
.باشد سياست حوزه
در آيا.است جهاني ضرورت يك اجتماعي ، اخلاق زندگي در *
است؟ ضرورتي چنين داراي اخلاق نيز سياست حوزه
اخلاق از مفهوم دو بين انديش واقع نويسندگان از برخي -
آنها از كه فلاسفهاي تمام "تقريباشدهاند قائل تمايز
سعي و هستند "عمومي و واحد اخلاق" وجود به قائل بردم نام
اقتصاد و فرهنگ جامعه ، حوزه در تنها نه اخلاق اين دارند
جمله از آنها ، همه و كند پيدا بسط هم سياست حوزه در بلكه
در كه تفاوتهايي عليرغم هابز و ميل استوارت لاك ، بنتام ،
واحد اخلاق كه معتقدند همگي دارند ، اخلاق بنياد جايابي
صحبت اخلاق دوگانگي از نويسندگان از بعضي اما.است
كه اخلاقي و است مردم و جامعه خاص كه اخلاقي ;ميكنند
.است سياستمداران خاص
ماكياولي؟ مثل *
سياست در جايگاهي چه اخلاق ميگوئيم وقتي بله ، -
ما ميگفت ماكياولي.است اخلاق كدام منظور ديد داردبايد
يك هر كه سياسي اخلاق و عمومي اخلاق ;داريم اخلاق نوع دو
.هستند ضروري خود حوزه حفظ براي
وفا عدم.است ضروري اجتماعي نظام حفظ براي عمومي اخلاق
اخلاقاند ضد همه تقلب و بازي نيرنگ دروغگويي ، عهد ، به
چنانكه شود ، ضعيف درجامعه مرسوم و متعارف اخلاق واگراصول
انواع و بيهنجاري دچارگسيختگي ، جامعه ميگفت ، دوركهايم
.ميشود اجتماعي مسائل
بيستم قرن رئاليست نويسندگان از بسياري و ماكياولي اما
كلمه عمومي مفهوم به اخلاق با سياست حوزه كه معتقدند
.ندارد سنخيت "اصلا
دارد ادامه
فرهنگي نابسامانيهاي پيرامون تاملاتي
(3)فرهنگي تهاجم و كشور
لاري انصاري ابراهيم محمد
و اداري ساختار و سو يك از هنر و فرهنگ طبيعت آنكه حال
ما كشور سياسي و اجتماعي اقتصادي وبافت اجرايي
فرهنگ مانند مقولهاي براي نميتوان كه بهگونهايست
، داشت محسوب معين و مشخص متولي عنوان به را واحدي دستگاه
آحاد انفعالات و فعل از متاثر كه عمومي فرهنگ بهخصوص
فرهنگي ابتذال يا و انحطاط يا ارتقاء لذا.است جامعه
خاصي نهاد يا وزارتخانه سازمان ، يك به انتساب قابل هرگز
.نيست
عوارض شايد شود نگريسته مسئله به عميقتر و دقيقتر اگر
بهعنوان دانشگاه درس كلاس در غيرفاضل طلبه يك حضور سوء
يك نمايش از بيشتر بسيار اخلاق ، يا اسلامي معارف مدرس
.شود ارزيابي غنا موسيقي نواختن يا مبتذل فيلم
جماعت امام سكونت محل اينكه از مردم اعتقادات و باورها
سپس و مركز به شهر جنوب در محلهاي از رفته رفته مسجدشان
خدشه عميقتر بسيار ميشود منتقل شهر نقطه شماليترين به
مستهجن صحنههاي برخي كه رمان فلان خواندن تا ميپذيرد
غيراسلامي و غيرالهي تفكري طرز يا كشيده تصوير به راهم
اخير پديدههاي توجيه در سخن البته.مينمايد القاء را
جهد و جد به بايد و ويرانگرند خود بجاي هم آنها كه نيست
اثرات مقايسه در سخن كرد ، مقابله آنها با صواب طريق از و
.است ضدفرهنگي پديدههاي
آن با ما جامعه هنوز كه مشكلاتي از يكي ميرسد نظر به -5
بر عرصهها همه در طبيعي انتخاب بر را راه و -است مواجه
حتي كه -است قيممابي روحيه حاكميت است كرده تنگ مردم
براي.نبودند قائل رسالتي چنين خود براي هم عظام انبياء
داعيه عدهاي ميرسد نظر به فرهنگ عرصه در نمونه
رسالت اسلامي جمهوري نظام براي و دارند انسانسازي
الهي انبياء رسالت حاليكه در قائلاند انسانسازي
رشد براي زمينهسازي - بود انسان ساختن براي زمينهسازي
و كمال مسير در انسان حركت موانع رفع بود انسان كمال و
از بعد اما.بود انتخاب لحظه به انسان رساندن -بود تعالي
ميكرد انتخاب -ميگرفت تصميم بايد كه بود انسان خود اين
انبياء رسالت.ميچشيد هم را خود تصميم اين نتايج بايد و
و بودند برون واعظان انبياء -اعمال نه -بود ابلاغ
واعظان كردن احياء و كردن بيدار -آنها رسالت مهمترين
احياء پي در بايد نيز اسلامي نظام عقل يعني - بود درون
لم من" فرمود كه -شود موءثرواقع او موعظه تا باشد عقول
".غيره موعظه ينفعه لن نفسه من واعظا له يكن
رشد براي مناسب زمينههاي فراهمكردن اسلامي نظام رسالت
و رشد طريق انتخاب موانع كليه برداشتن -است انسان كمال و
گزينش لحظه به را انسان كه شرايطي مجموعه فراهمكردن
جوهره و جان ميرساند هدايت و رشد طريق پويش و صحيح
."السبيل اناهديناه" فرمود كه است اسلام رسالت
انسان حركت كه است زنجيرههايي بريدن اسلامي نظام رسالت
حركت از را انسان يا ، ميكند كند كمال و رشد مسير در را
"عليهم كانت التي الاغلال و اصرهم عنهم ويضع"بازميدارد
انسان پاي از را بندها كه است اين اسلامي نظام وظيفه
رها هستند او حركت مانع كه قيودي از را او -كند باز
و بشناسد -ببيند خوب آنكه براي لازم ، زمينههاي و -نمايد
اين وقت آن -كند فراهم برايش را كند انتخاب و بفهمد
رقم خودش را ، خودش سرنوشت است خويش انتخاب گرو در انسان
.است خويش سرنوشت بر حاكم -ميزند
را رشد طريق و را هدايت خواست اگر آگاهي و فهم روي از
آگاهي و فهم روي از هم باز نخواست اگر و برميگزيند
لحظه به انسان كه است اين مهم -ميكند انتخاب را ضلالت
از درست راه شود داده او به انتخاب قدرت -برسد انتخاب
و اماشاكرا" آن از پس -گردد ممتاز او براي نادرست
."اماكفورا
نظام اين خدمت در كه ابزارهايي همه و اسلامي نظام رسالت
كار نظام اين چهارچوب در كه نهادهايي همه و هستند
-بردارند را آگاهي مانع و حركت موانع كه است اين ميكنند ،
و آگاهي -كنند ممتاز ضلالت مسير از را هدايت مسير
رخ كه گزينشي كه آنجا تا -خيال و توهم نه و واقعي دانايي
چنين -باشد بينه و حجت اساس بر و آگاهي مبناي بر ميدهد
شاء من -است ثواب و عقاب مستوجب كه است ارادهاي اعمال
.فليكفر شاء من و فليومن
|