ميبارد ستاره شعرم روي...
فصول همه براي داستاني
ميبارد ستاره شعرم روي...
فرخزاد فروغ مرگ سالروز بهمن فرارسيدن 24 مناسبت به
فروغ مانند كه است شاعري كمتر معاصر شاعران ميان در
پيش از موضوع بيهيچ بهعبارتي يا تنوع بيهيچ اشعاري
را خودش دل حرف شعر تنهادر او.باشد داشته شده تعيين
اشعار.ميپردازد خود زندگي تصوير و تبيين به و ميزند
جهانبيني و زبان با او عواطف و احساسات از بازتابي او
و نماينده او وجه يك كه است وجهي دو شاعري او.اوست خاص
تنها زني خانه ، چهارديواري ميان در محصور است زني نشانگر
مادرانه و زنانه احساسات تمامي با خود جايگاه به معترض و
وجه و خود اجتماع در رايج سنن و آداب عليه كودتايي در
و گسترده جهانبيني با آزاد است زني به متعلق وي دوم
كه اشعاري.دارند خود عمق در حركتي كه بديع اشعاري
خود كه ميكند تعمق و توقف به وادار را خواننده بيترديد
.اوست عصيانگر روح بر اطراف جهان تاريكي سيطره نشانگر
چارپاره شاعرهاي خود ، شاعري سالهاي شروع در فروغ
شاعران شعر با هم او اشعار اين چه اگر.سراست (چهارپاره)
تنها و است متفاوت محتوا و تركيب تصوير ، بهلحاظ معاصرش
دوبيتيهاي از نيمي تنها خصيصه اين ولي اوست خود خاص
و مستقيم حرفهاي جز باقي و ميشود شامل را او پيوسته
نثر با شود گرفته آن از وزن اگر و نيست ديگري چيز منظوم
.نميكند تفاوتي
به ديدهات دو مني ، با /جدا من از همه اين و درمني :مثل
غير سوي
:ميسازد ، مثل ديگر تصاوير شاعره ، تخيل ديگر جاي در ولي
ميبارد ستاره شعرم روي /تو ديده آسمان از امشب
ميكارد جرقه پنجههايم /كاغذها دشت زمستان در
شعر تعريف به را منظوم كلام شعر ، اين در موجود تصاوير
در تصاويركه اين تمام با ولي است ، كرده نزديك زمان آن
ميكرد ، حركت ممتد خط اين بر فروغ اگر اوست ، تخيل خدمت
شهرت همدورهاش شاعران از يكي بهعنوان نهايت در
به هرچند.نميماند پايا اينچنين آوازهاش و مييافت
و شاعران سرآمد هم زمان همان در فكر انحصار و جسارت دليل
شد سبب شعرش در نكات اين وجود.بود منحصربهفرد چهرهاي
سري را او و شوند جلب وي شعر سوي به شاعران و منتقدين كه
. بدانند سرها از جدا
نشانگر و است شعرش و او خود دوباره تولد ديگر ، تولدي
تمام ديگر تولدي بعداز ويخودساخته زباني با است شاعري
و ميريزد تعيين دايره در را شعرش و خود وجود زواياي
از و ميكند معرفي جهاني و سبك صاحب شاعري بهعنوان
ايران ادبيات در نهتنها را جايگاهخود فروغ كه اينجاست
خود كردن مطرح در او جسارت.ميسازد جلوهگر جهان در كه
اشعار علت همين به شايد و ساخت سرا من شاعري او از
بكارگيري.شد بيشماري دلهاي احساس گفتمان او بيتنوع
.مرتبهساخت بلند را فروغ شعر ، در نو تصويرهاي و تركيبها
بهار ، براي سپيد و مرداب براي فشرده چهره صفت بكارگيري
او شعر كه بود تصويرسازي و تركيب در بدعتي خود زمان در
فضاي آن در بديع تركيبات همين و ميكرد دلنشينتر را
خوشامد براي او.دارد او پوياي و خلاق ذهن از نشان محدود
آن بلكه نميچيند ، را خود ذهن پر و بال ديگران تحسين و
شاعري چنين بايد پس.ميكند پربارتر و بازتر را
تا خود كار در او.باشد داشته را سركوبي و توقعمخالفت
تشخيص قابل امضا بدون حتي آثارش كه ميرود پيش آنجا
.ميشود
آثار كه است اين ميبخشد تشخص اشعارش به كه ديگري عامل
عوامل اين مجموعه و تاثيرپذير تا تاثيرگذارند بيشتر او
مصداق كه ميسازند شاعري او از و ميدهند هم دست به دست
نسل هر در شدن بارور براي ادبيات":است پاوند گفته اين
شعر هيچ و است وابسته هنرمندان از معدودي متمايز طبع به
البته ".سرود زمانش از ديرتر سال بيست نميتوان را خوبي
از كه است ديگر تولدي از پس فروغ شاعري ، چنين از مراد
پناه خود عميق ولي كوچك محدوده به و ميشود بريده جهان
جهانشمول شاعر انديشمندي با كه كوچكي محدوده.ميبرد
وجه سه به خود شعري مثلث در كه است شاعري فروغ.ميشود
او.ميماند وفادار شعري جوهر و جهاني حقيقت -شاعر -مردم
امروز شاعران كه است راهي اين و نميكند حركت يكسويه
وپايبند ميكند معرفي چنين را اوشعر.آنند پي در كمتر
اين نه كه هستند بازي درهاي مثل شعرها بعضي".است آن
.كاغذ حيف گفت بايد و طرفشان آن نه و هست چيزي طرفشان
كني بازشان وقتي كه هستند بستهاي درهاي مثل شعرها بعضي
نه دارند ، در نه اشعار بعضي اما.خوردهاي گول ميبيني
ميآيي و ميروي هرچه كه هستند جادهاي بسته ، نه و بازند
".نميشوي خسته
محقق رويا
فصول همه براي داستاني
سروانتس "دنكيشوت" به دوباره نگاهي
بيبديل ستاره يك و رنسانس ادبيات براي عطف نقطه يك
در بيش چندي كه...اروپا و ماتادورها ادبيات درآسمان
به پا اثرپيشرو اين و نشد پايبند ادبيات حيطه و قالب
"دونامونو" چنانكه.نهاد اروپا فلسفه و تاريخ قلمرو
اين در را خود انديشه اساس اسپانيا ، معاصر شهير فيلسوف
و بازيافته كتاب ، قهرمان در شناختي انسان باورهاي و كتاب
كه را آنچه عمد ، به مسير ، اين در صدالبته و كرد عرضه
.است بسته ديگر بعضي برروي چشم و است ديده خواسته
است نيكسيرتي و سليمالنفس نجيبزاده داستان"دنكيشوت"
و قهرماني كتابهاي خواندن در رفاه و آرامش در را عمري كه
عالم در چنان سرپيري و ميكند سد وسطي قرون شواليهگري
از را اسكيزوفرني نخواهيم اگر كه ميشود مستغرق آن
بگيريم ، عاريت به او براي بيمهري با معاصر ، روانشناسي
(elienation) كرد مراد آن از بيگانگي خود از نوعي ميتوان
توهم در و ميزند پس را روزمره واقعيت دنياي نجيبزاده
به عاشق شواليهاي چهره كتابهايش ، قهرمانان ساخته خود
."دنكيشوت" نام به ميگيرد خود
ديوانگي و جنون طبع ، به او ، اطرافيان چشم در تحول ، اين
عصر و خود زمان ديرتراز كمي كه ما ، شواليه و نيست بيش
خيالي معشوق دنبال به آمده ، ميدان به شواليهگري ،
همراهي را او كه كسي تنها.ميشود بيابان و كوي سرگردان
و حرفها مجاب كه است مغزي سبك و كوتهفكر دهقان ميكند ،
به او ، دنبال به و ميشود "دنكيشوت" وعدههاي و حكايات
واقعيتهاي آن روي يك كه حوادثي بستر در ميافتد ، راه
دنياي ديگرش روي و (Objective) بيروني صريح و ساده و صاف
پيراست شواليه ذهن ساخته پيش از توهمات و خيالي
و ميشود فراهم او براي پيدرپي شكستهاي (Subjectivite)
به اخلاقي تعهد همانا ميماند ، نخورده دست او براي آنچه
نيز و است توام قهرماني و پهلواني نماد كه شواليهگري
.اوست سيرتي نيك مستمر و پنهان جلوه
از ناشي كتاب ، قهرمان مرگ عجولانه و دستپاچه زدن رقم
از تقليد و دوم جلد نوشتن حين در موءلف كار حواشي جريانات
معاصر نويسندگان از يكي ادبي سرقت و او كتاب شخصيت
شخصيت به و فارغ جنون از محتضر ، "دنكيشوت"است سروانتس
وصاياي قالب در و او زبان از موءلف و بازميگردد خود اول
انزجار و برائت اعلام خود ، بودن "دنكيشوت" از او ،
و مداوم قرائت از كه مطلقي ظلمت قيد از رهايي و ميكند
راتاكيد شده حاصل پهلواني نفرتانگيز كتابهاي بيهوده
كه چنان مطلب اما.شود محقق عقل ، صحت در مرگش تا ميكند
در "دنكيشوت" و نماند سروانتس نوشته به محصور گفتيم
گرفت جان دوباره (Archytype) سرنمونوار و نمادين حياتي
.كرد آغاز سروانتس كتاب از مستقل حياتي و
كرد؟ خلق را دنكيشوت هدف ، كدام با سروانتس ،"حقيقتا اما ،
آنگاه و آفريد را كتابش قهرمان خاص نيتي با او آيا
خود ، مخلوق براي ديگر راهبردي زمانه ، جور از متاثر
برگزيد؟
كه آنگاه سروانتس دنكيشوت بهراستي آيا ديگر ، بيان به
زمان پهلوانان كتابهاي تخدير و شواليهگري تقبيح به
وقتي يا و ميگيرد خود به حقيقي چهره دارد ، نظر معاصرش
و پهلوانيها و قهرمانيها خواندن در رفته عمر پيامد در كه
پرمخاطره ، عشقهاي و متعالي ارزشهاي از اتمسفري در دمزدن
كه ميكند حس عزلتي و تنهايي خلا را ، خود اطراف واقعيت
است؟ آن تجسم او ، سرگرداني بيابانهاي
رويكردها ، اين از كدام هر نظرگرفتن در با كه نيست پربيراه
پيشرو ، خلاقانه ، زمان يك مقام در اثر ارزش كه دريابيم
و زمان به متعهد حال عين در و نمادين و فرد به منحصر
نظر در را اول فرض اگر كه چرا.ميشود تثبيت هشداردهنده
شواليهگري و وسطي قرون محتوايي نقد حاضر رمان بگيريم ،
نياز اعلان و سروانتس معاصر انسانهاي هيئت در ناكارآمدش
و ميشد محقق رنسانس در ميبايد كه باشد جديدتري مناسبات
كه شانزدهمي قرن است انساني مظهر دنكيشوت ، صورت ، اين در
سر از و تحقيق و توانايي مقام در و عملي مجاهده با
در و دريافته را دوره يك تاريخي و محتوم مرگ دانايي ،
بروز براي مجالي كه ميدهد جديد دورهاي به تن نهايت
چنانكه سيرتي ، پاك و نيكي به تعهد نفس و نيست قهرمانيها
عصاره خود است ، اثر دوگانه شخصيتهاي پيوند رشته يگانه
كه الرعاهايي مظهر هم سانچو و است جديد عصر شواليهگري
.ميخورد رقم برايشان حوادث كنند ، فكر آنكه از پيش هميشه ،
رنسانس ادبيات و ادبيات رنسانس پيشتاز كتاب ، اينچنين و
و جنون حقيقت كه فرض اين دانستن محقق با اما.است
و ابتدا معقول نجيبزاده بر مقدم تنها ، شواليه سرگرداني
فيلسوف دونامونو ، شكاكانه ديدگاه به و است داستان انتهاي
سرنوشت در را حيات سوزناك سرشت كه ميرسيم اسپانيايي
.مييابد دنكيشوت نااميدي و سرگرداني و تنهايي
و جنون مايه همان با دنكيشوت ، شايد او ، امثال و او براي
كتاب از شده بريده و گسسته هويتي و موجوديتي سرگرداني ،
است ، بيمار حيوان عنوان به انسان نماد او.دارد سروانتس
احساس و فرزانگي وسوسه و جاودانگي درد و خودآگاهي بيمار
.مثلي جهان قرابتهاي و جهاني اين غربت
را نوميديش اما ميداند نوميد قهرمان را دنكيشوت او
برخلاف موجود ، وضع به تسليم و نوميدي قهرمان. قهرمانانه
(Renaissance) باززائي و عصيان به اوليه فرض در آنچه
چيزي به كامل اميد او ، نظر در بودن ، دنكيشوت.ميانجامد
كه الوهيتي يا ابدي جسمانيت خواه.است باطل "عقلا كه است
دنكيشوت رسالت نااميدي ، اين وراي از و دارد مدنظر او
خلع يعني.است برهوت در فريادي به كردن بسنده امروز ،
همچنان اما ، و قهرمانيها و پهلوانيها تمام از شدن سلاح
سبك به شايد چه نميدانم پي در سرگرداني در زيستن
!كامو كتابهاي قهرمانان
مستقيمي حسين
|