مشاء فلسفه
حسيني آمنه سيده -كريمي محمد
كلاسيك فلسفه از نحلهاي مشاء حكمت يا فلسفه:جستارگشايي
پرورده را آن ابنسينا نظير بزرگي استادان كه است اسلامي
درواقع.رساندند عقلاني و برهاني اقتدار اوج به و
مديون زيادي تاحد را فلسفي تعقل و خردگرايي رشد ميتوان
فشار اثر در بعدها.كرد قلمداد حكمي و فكري نحله اين
اين به سختي ضربات غزالي ، محمد امام بويژه متكلمان ، برخي
و ابنرشد نظير فلاسفهاي دفاع اما شد وارد فلسفي طريقه
و منطق استمرار و اهميت بر همچنان توسي ، نصيرالدين خواجه
زمان تا فكري جريان اين رشد.افزود اسلام جهان در فلسفه
ديده اسلامي علمي حوزههاي و مدارس ميان در نيز حاضر
و شرح با مازندراني حائري علامه نظير متعقلاني و ميشود
.كردند حفاظت مشائي حكماي و بوعلي ميراث از آن تدريس
ابعاد از گونه دائرتالمعارف و دقيق كلياتي زير مقاله
ترسيم ارجمند خوانندگان براي را مشاء حكمت مختلف
.مينمايد
معارف گروه
نزد غالب فلسفه هجري ششم سده تا كه فلسفهاي مشاء ، حكمت
اطلاق فلسفي تفكر از شيوهاي آن ، بر است بوده مسلمين
به و گرفت بنياد يونان در (م322ق) ارسطو توسط كه ميشود
از پس و يافت گسترش و بسط آثارش شارحان و شاگردان وسيله
متفكران اقبال با عربي ، زبان به يوناني آثار ترجمه نهضت
كه يافت ايشان نزد چند نمايندگاني و گشت روبهرو اسلامي
ابوعلي و (م339ق) فارابي ابونصر از عبارتند مهمترينشان
.(م428ق) سينا
آن واضع كه است آن مشاء به مكتب اين شدن ناميده علت
تدريس قدمزدن هنگام به است ، شده نقل چنانكه ارسطو ،
بر كه است آن نيز مكتب اين ويژگي مهمترين.است مينموده
حقيقت ، به دستيابي راه تنها كه ميكند تاكيد نكته اين
از ميتواند صورتي در تنها آدمي.بوده استدلال و تفكر
-هستند واقع عالم در كه همچنان -موجودات اعيان شناخت
صحيح شكلي به را خود عقلي و ادراكي قواي كه شود مطمئن
كه است آن غالب ايده مكتب اين در درواقع ، .گيرد بهكار
آدمي ذهن در-هستند كه آنگونه -موجودات اعيان و اشياء
حيث از آن ذهني تصوير و خارجي موجود مابين و شده مرتسم
.ندارد وجود تفاوتي حقيقت و ماهيت
تمامي درباره بحث فلسفه موضوع كه آنند بر مشائيان
"موجود هو بما موجود" سخن ديگر به و عالم واقعيات
و انسان و جهان به مربوط حقايق همه لحاظ بدين و ميباشد
در آنها.است ايشان بررسي و تحقيق موضوع عالم مبدا
و "نظري حكمت" به را آن نخست -حكمت يا -فلسفه تقسيمبندي
اموري "نظري حكمت" موضوع.مينمايند تقسيم "عملي حكمت"
بهعنوان -ما به قائم و ما از برآمده هستيشان كه است
.حيوان و نبات آسمان ، زمين ، مانند نيست ، -شناسايي فاعل
و نفس رساندن كمال به در "نظري حكمت" فايده آنها نظر در
از اين و ميباشد "بالفعل عقل" به "بالقوه عقل" تبديل
باورهاي و آراء به رسيدن تصديقي و تصوري معلومات كسب
ميپردازد مسائلي به نيز "عملي حكمت"ميآيد بدست صادق
مانند ، ;است ما فعل به قائم و ما از برآمده آنها هستي كه
حكمت ، اين غايت.شجاعت و ملكداري آئين احسان ، و عدل
عقايد و آراء كسب وسيله به نظري قوت رساندن كمال به نخست
رساندن كمال به آنگاه و است انسان اعمال درباره صائب
آن و جهاني اين سعادت و خير به بخشيدن تحقق با عملي قوت
اشياء ميدانيم كه آنجا از اما ، -(اخروي و دنيوي) جهاني
به آنها هستي يا يعني:نيستند خارج زير قسم سه از عالم
با مخلوط ذهن در و خارج در و نبوده ماده محتاج هيچوجه
خارج در آنها هستي يا ;وحدت هستي ، عقل ، مانند نيست ، ماده
ماده از را آنها ميتواند ذهن اما نبوده ماده از جداي
تعريف سخن ، ديگر به و آورد درنظر بهتنهايي و ساخته جدا
طول ، كره ، مربع ، مثلث ، مانند است ، نشده اخذ ماده از آنها
بر عارض خارج در اينها هرچند كه گوناگون اعداد و عرض
به را آنها ماده تصور بدون ميتواند ذهن اما مادهاند ،
بوده ماده همراه آنها هستي آنكه يا ;درآورد انتزاعي تصور
محال ماده بدون خارج در آنها تحقق و ذهن در آنها تصور و
.انسان و حيوانات نباتات ، معدنيات ، جسم ، مانند است
يا الهيات (ميشود1 تقسيم قسم سه به نيز نظري حكمت
قسم اشياء آن بحث موضوع كه مابعدالطبيعه يا اولي فلسفه
موضوع كه وسطي حكمت يا تعليمي علوم يا رياضيات (2;اولند
موضوع كه سفلي حكمت يا طبيعيات (3;دوماند قسم اشياء آن
.سومند قسم اشياء آن
آن قواعد كه اخلاق علم (است1 قسم سه بر هم عملي حكمت
كه منزل تدبير علم (2;ميشود وضع فرد سعادت تامين براي
و نظام بر و خانواده كوچك جمع سعادت تامين براي قواعدش
(3;ميشود وضع آن در افراد روابط قراردادن صلاح وفق بر
درنظر را جامعه صلاح و سعادت قواعدش كه مدن سياست علم
بازنمود و شرح به اينجا ، در.(منطقالمشرقين ، 68) دارد
"اولي فلسفه" و "طبيعي حكمت" درباره مشائيان آراء مهمترين
"عملي حكمت" و "رياضيات" ،"منطق" از بحث و ميپردازيم
:مينمائيم واگذار آنها خاص اصطلاحات به را مكتب اين
جهت از است "جسم" طبيعي حكمت موضوع كه گفتيم طبيعي ، حكمت
طبيعي حكمت مباحث مهمترين.آن بر عارض دگرگونيهاي و حركت
و "اربعه عناصر" ،"زمان" ،"امكان" ،"حركت" مقولات به
:از است عبارت آنها شرح كه دارد اختصاص "سهگانه نفوس"
است بالقوه آنچه براي اول كمال را حركت مشائيان:حركت
قوه از شيء تدريجي خروج" از عبارت را آن و برشمردهاند
در وقوع لحاظ به را حركت آنها.دانستهاند "فعل به
"وضعي" و "ايني" ،"كيفي" ،"كمي" قسم چهار به "مقوله"
را وضع در حركت كه نماند ناگفته.نمودهاند تقسيم
لحاظ بهاست افزوده ديگر سهگانه اقسام بر ابنسينا
"ارادي" و "قسري" ،"طبيعي" گونه سه بر حركت نيز مبدا
.(النجاه ، 108) است شده تقسيم
با مشاء حكماي نظر در آن وجود اثبات و مكان تعريف:مكان
در ايشان.است ارتباط در ،"تعاقب" و "حركت در" مقوله دو
حركت چون كه برآنند مكان ، وجود بر خود نخست استدلال
جداشدن هنگام به و ديگر شيء از شيء جداشدن از است عبارت
آن از و بوده آن با -رنگ و شكل مانند -آن اعراض همه شيء
ديگري چيز از حركت حال در شيء بنابراين نميشوند ، جدا
حركت و سكون سخن ، ديگر به.باشد "مكان" كه است شده جدا
وجود اثبات ديگر دليل.ميشود واقع مكان در همواره جسم
جسم با آن جايگزيني و جسم يك وغياب حضور مشاهده مكان ،
گرفته قرار جسم دو اين مشاء حكماي نظر به كه است ، ديگر
در و باشد مكان كه دارند اشتراك امري در ديگري از پس يكي
عامه ، تخيل كه است آنجا تا مكان تصور قوت و شدن واقع
نفس به قائم با و دانسته ناممكن مكان در جز را شيء وجود
حكماي.ميداند آن وجود به منوط را اجسام وجود آن ، شمردن
مكان (1;هستند قائل زير اوصاف به مكان براي همچنين مشاء
از خود حركت با جسم (2;دارد قرار آن در جسم كه است آن
اشتراك (3;ميشود جدا كرده اشغال سكون حال در كه مكاني
و باطل -مينامند "تداخل" را آن كه -مكان يك در جسم دو
پذيراي ديگري از پس يكي ميتواند مكان (4;است محال
حكماي بدينترتيب ، .ميشوند منتقل بدان كه شود جسمهايي
يعني ;باشد چيزي حاوي كه است آن مكان كه برآنند مشاء
از است عبارت مكان سخن ، ديگر به.فراگيرنده و دربردارنده
خارجي سطح با مماس كه -فراگيرنده يا -حاوي داخلي سطح
.(تنبيهات ، 120 و اشارات) -فروشونده يا -محوي
و است گذرنده و ناپايدار امري زمان مكان ، برخلاف زمان ،
بين از و پيشين لحظه معدومشدن مستلزم آن لحظه هر درواقع
عدم دو ميان بنابراين و ميباشد پسين لحظه بودن رفتني
.دارد قرار -معدوم مستقبل و معدوم ماضي (بينالعدمين)
برخلاف كه ميدانند ي"كممتصل" در را زمان مشاء ، حكماي
تجدد در دائم و نداشته استقرار آن اجزاي حجم ، و سطح و خط
ميباشد ، حركت به قائم كه آنجا از بنابراين و است سيلان و
حال ، عين در ;دانست حركت مقدار از عبارت را آن بايستي
تنها پيوسته حركت و باشد پيوسته بايستي حركت مقدار اين
زمان كه برميآيد جا اين از و است ممكن مستدير حركت در
دليل به همچنين ;مستدير حركت مقدار از است عبارت
سريعترين مقدار بايد زمان شگرف ، سرعتي با آن تجديدشدن
حركت" حركات سريعترين كه ميدانيم و باشد حركات
از است عبارت زمان" بدينلحاظ و ميباشد "فلكالافلاك
.(تنبيهات ، 119 و اشارات) "فلكالافلاك مستدير حركت مقدار
"بسيط" گونه دو بر را اجسام مشاء حكماي چهارگانه ، عناصر
همه كه است آن بسيط جسم آنها ، نظر در.ميدانند "مركب" و
به است منحصر جسم اين و بوده يكسان و متشابه آن اجزاي
با ;آتش و هوا و آب و خاك چهارگانه عناصر و افلاك جرم
اما فسادند ، و كون پذيراي چهارگانه عناصر كه تفاوت اين
كه است جسمي نيز مركب جسم.نميپذيرند فساد ، و كون افلاك
از كه حيوان و نبات مانند يافته ، تشكيل ناهمسان اجزاي از
شكلي بسيط عناصر از يك هر.يافتهاند تشكيل بسيط عناصر
عالم ، مركز در:كه است بدينترتيب آنها وضع و دارد كروي
محيط كره شكل به نيز آب آن اطراف در و كره شكل به خاك
بيرون آب از كه مسكوني ربع قسمت آن جز البته -است
در واقع هستند كرهاي هم روي بر آب و زمين.-ميباشد
افلاك و بوده ساكن و نداشته تكيه چيزي بر كه عالم مركز
آب و زمين كرويبودن دلايل ازجمله ;ميگردند آن گرد بر
دور بسيار فاصله از كه هنگامي است كشتي دكل ظهور نيز
آب و زمين اطراف.است پنهان نظر از آن تنه و ميشود ظاهر
هوا ، كره از فراتر و شده احاطه هوا كره با سو هر از نيز
از سبكتر و بيرنگ و شفاف است جسمي كه دارد قرار آتش كره
آن ، از پس و داشته احاطه آتش كره بر قمر فلكهوا
مريخ ، خورشيد ، زهره ، عطارد ، :ديگر سيارات فلكهاي بهترتيب
هفتگانه ، افلاك اين از بالاتر.دارند قرار زحل مشتري ،
بر و بوده نصب آن بر ستارگان بقيه كه است "ثوابت فلك"
بدينسان ، .است افلاك همه بر محيط اطلس ، فلك فلك ، اين فراز
از مادي عالم مشائيان ، جهانبيني در كه درمييابيم
طبقه بر آن طبقه هر كه يافته تشكيل تودرتو لايههايي
و متصل اجسام ، اين وجود كه آنجا از و است محيط داخلي
جدا يكديگر از را آنها خالياي هيچ و بوده يكپارچه
چه آن و ندارد وجود "خلاء" كه ميگيريم نتيجه نميكند ،
.توپر و "ملاء" است جهاني هست ،
بساطت حالت به چهارگانه عناصر كه آنجا از زنده ، اجسام
موجود نوع چهار آنها ، آميزش از ميآميزند ، درهم و نمانده
و نمك مانند معدنياتي آميزش ، نخستين محصول ميآيد دست به
و بهتر تركيب دليل به دوم ، نوع آميزش در ;است..و ياقوت
نبات قالب به و شده نباتي نفس قبول مستعد جسم شايستهتر ،
و اعتدال به تركيب اين بيشتر شدن نزديك با و درميآيد
برخوردار حركت و حس داشتن از كه ميشود حاصل كمال ، حيوان
به و شايستهتر با درنهايت و دارد تفوق نبات بر و بوده
ناطقه نفس از موجود شده ، ياد تركيب شدن نزديكتر كمال
و "معدنيات" مشاء حكماي.ميگردد برخوردار انساني
فرزندهاي) "ثلاثه مواليد" را "حيوانات" و "نباتات"
در (فلكيات) "علوي آباء" تاثير از كه مينامند (سهگانه
.ميشوند زاده (چهارگانه عناصر) "سفلي امهات"
و "منميه" ،"غاذيه" قوه سه از نفس ، اين نباتي ، نفس
صورت تغيير ،"غاذيه قوه" وظيفه.است برخوردار "مولده"
شكلي به نهادنشان منميه قوه دراختيار براي شايسته ، مواد
قوه (از1 عبارتند قوه اين خدمت در قواي.است جسم همسان
(2;زنده موجود سوي به مناسب مواد كشاندن براي جاذبه ،
غذايي مواد نگاهداشتن براي ،(نگهدارنده قوه) ماسكه قوه
براي هاضمه ، قوه (3;آنها روي هاضمه قوه عمل جهت به
و تحليلرفته مواد جبران جهت مناسب صورت به غذا تبديل
مواد دفع براي دافعه ، قوه (4;نمو و رشد امكان ايجاد
پراكندن نيز "منميه قوه" وظيفه.خارج به زيانبخش و زائد
تمام در شده نباتي جسم همسان و يافته شكل تغيير ماده
آن حجم افزايش و نمو و رشد ايجاد جهت به است نبات پيكره
جهت به است نبات در تخم پروراندن ،"مولده قوه" وظيفه و
قوه عمل كه است ذكر به لازم.افراد تكثير و نوع بقاي
پس منميه قوه اما دارد ، ادامه نبات عمر سرتاسر در غاذيه
بازميايستد عمل از رشد و كمال سرحد به نبات رسيدن از
.(تنبيهات ، 226 و اشارات)
وا حركت به را حيوان كه -"محركه" قوه دو از حيواني ، نفس
برخوردار -است ادراك كارش كه -"مدركه" و -ميدارد
كه معني بدين ;است يكديگر مكمل قوه دو اين عمل.ميباشد
از اجتناب به احتياج يا چيزي ، به يافتن احتياج با حيوان
را چه آن مشائيان ، درميآيد جنبش به ادراك ، راه از چيزي
موجب را چه آن و "شهوت" ميشود چيزي سوي به شتافتن موجب
.ناميدهاند "غضب" ميشود جدال و جنگ يا اجتناب ، و گريز
ضعف و كراهت و بيميلي موجب شهوي قوه ضعف آنها نظر به
"غضب" و "شهوت" ;است بيم و ترس موجب غضبي قوه
اندامها آوردن در حركت به براي محركه قوه برانگيزاننده
نيز را مدركه قوه مشائيان ، حيوانند ، تكاپوي موجب و هستند
ادراكات" و -پنجگانه حواس يا -"ظاهري ادراكات" قسم دو بر
.(تنبيهات ، 229 و اشارات)تقسيمميكنند -تخيل مانند -"باطني
حيواني و نباتي نفس از است عبارت كه انساني ، نفس
دو از برخوردار و -"عاقله نفس" يا -"ناطقه نفس" بهعلاوه
ناميده "عقل" اسم اشتراك به كه "عالمه" و "عامله" قوه
قوه".ميشوند خوانده "نظري عقل" و "عملي عقل" و شده
تا ميآورد در حركت به را آدمي تن رويت ، روي از "عامله
با قوه اين ارتباط از و رساند انجام به را خاصي كارهاي
در خنده و آزرم مانند حالاتي كه است "غضب" و "شهوت"
تخيل با ارتباط در و انسانند مختص كه ميآورد پديد انسان
عامله ، قوه.ميدهد نتيجه را صناعات و فنون تدبير توهم ، و
عالمه قوه دراختيار خود و داشته خود اختيار در را بدن
صور پذيراي ميتواند كه است قوهاي نيز "عالمه قوه":است
خود ، صور ، آن اگر كه صورت بدين ;گردد ماده از مجرد كلي
راه از نبودن ، مجرد صورت در اما هيچ ، كه باشند مجرد
مجرد مادي وابستگيهاي از را آنها ،(مجردسازي ) تجريد
ميورزند اصرار نكته اين بر همچنين ، مشائيان ، .مينمايد
خود ، كه ماده از مفارق و مجرد است جوهري "ناطقه نفس" كه
وابسته و قائم نه و است جسم نه و معقولات محل و است عاقل
.آن
دارد ادامه
|