چين كلاسيك انديشه
:اشاره
ملتهاي كلاسيك انديشه درباره دانستههايمان مجموعه
فلسفه پيرامون اطلاعات با قياس در ژاپن و چين باستاني
.است كم "نسبتا هند و روم و يونان كهن و نوين
به چين از كشورمان كتابخوان جامعه دانستههاي اغلب
سال 1949 در چين انقلاب از پس كه مائوئيستي انديشههاي
حكمراني دوره به ما معلومات حداكثر يا و كرد پيدا رواج
-ميلادي بيستم سده -دوران اينبازميگردد سونياتسن
ماركسيستي و ليبرالي از اعم غربي انديشههاي ورود گواه
متفكر جعيط ، هشام مقاله ، اين در.است چين كهن سرزمين به
به دارد ، چين كلاسيك انديشه درباره مطالعاتي كه تونسي
.ميكند اشاره انديشه اين وجوه از برخي
را چين حكمت و هند ديني انديشه حال ، و گذشته در ما
فرهنگي ميراث از دور به دو هر اين كه انگاشتيم ناديده
كه است دروني انديشه ، اين پايگاه.هستند سامي و يوناني
قابليت البته كه ميگيرد سرچشمه متمايز و ويژه كوششي از
مخاطب را انسانها همه زيرا دارد جهاني گسترش و عالمگيري
.ميدهد قرار
و موءثر فرهنگي ميراث اين به غربي دانشمندان از بسياري
و چيني و هندي نوگراي دانشمندان و داشتهاند توجه ژرف
مفاهيمي.پرداختهاند آن خوانش و بررسي به نيز ژاپني
روزمره و عادي گفتمان در "تاو" و "تانگ" و "ين" همانند
ديار آن بر ديني نظر از هنديان نيز.است شده وارد غرب
.است يافته بسيار پيروان بودائيسم و نهاده تاثير
حتي يا روشنفكران ما ، تمدني عرصه در آيا نميدانم من
كرده هضم را مفاهيم اين كه دارند وجود مترقي انديشمندان
عظمت ، به "مثلا يا.باشند ورزيده اهتمام چيني فرهنگ به يا
-غربيان از آن اخذ با ولو -فرهنگ اين خلاقيت و ظرافت
باشند؟ كرده توجه
طرف ما و است طرف يك تنها غرب ، كه كردهايم فكر هميشه ما
كه انگار.است بزرگ اشتباه يك اين.هستيم آن رقيب و ديگر
.است ديگر اشتباهي اين و هستيم غرب با توازي در ما
نكردند توجه اسلام جهان به علمي نظر از غربي ، خاورشناسان
عرصه در سترگ فرهنگي و بزرگ تمدني بيانگر كه هنگامي مگر
علت به شرق به آنان عنايت نيز.بود جهاني تاريخ
مصر و سومري همانند بشري نخستين تمدنهاي دربرگرفتن
ميراث شناخت.است بوده توحيدي اديان -بعدها -و فرعوني
كه -نوزدهم سده نيمه در مدرنيسم ضربه از قبل چين فرهنگي
روشنفكر فرهنگ تعميق براي -شد نمايان زشتي بسيار شكل به
در واردشدنش و داخلي انزواي از وي خروج و جهان سوي اين
.است ضروري انساني انديشه ماجراجويي
يوناني انديشه از تبعيت
از و ماند باقي يونان تابع يكسو از چيني تمدن و فرهنگ
از فرهنگي ، هر اما.داشت تمركز دين تاويل بر ديگر سوي
از وسيعتري گستره به كه ميشود مقايسه چيزي با كلي نظر
و هماهنگ زندگي امكانات شامل اينها.ميكند عرضه انسانيت
.است آن نيازهاي همه و جامعه سطوح همه در انگيزش و آرامش
.است آن تنوع و وحدت مدرنيسم ، از قبل چيني فرهنگ ويژگي از
شاگردش و كنفوسيوس انديشه براساس فرهنگ اين آغاز ، در
رفتاري و اخلاقي حكمت يك انديشه ، اين.گرفت پا مانسيوس
اين.است انسان و جامعه حكومت ، هستي ، به نگرش با همراه
فرهنگ.بود بيستم سده تاحدود چيني انديشه كانون انديشه ،
حكمت از آميختهاي كه داشت قرار نيز تاويسم براساس چيني
ريشه تودهها آگاهيهاي ژرفاي در و بود تصوف و دين و
هندي بودائيسم ميلادي نخست سده در چين ، سرانجام و داشت
سده پايانهاي در كه اين تا پذيرفت ، است رهايي دين كه را
لايههاي در آن نفوذ بهرغم -بودائيسم تاثير ميلادي دهم
درواقع ، بودائيسم.شد ضعيف -كنفوسيوسي انديشه نامريي
كنفوسيوسيسم اماخدا بدون دين اما بود دين يك نمايانگر
ويژگي با كه است سلوكي و حكمت بلكه نيست دين هيچوجه به
.بود كرده نفوذ اجتماعي واقعيت در شبهديني
و درون در بيشماري فكري مكتبهاي گذشته ، دورانهاي طي
و حكومت بر اينها از برخي كه آمدند پديد جريان اين بيرون
.نهادهاند تاثير بهطوركلي جامعه ، و اديان
-معنوي و فكري مكتبهاي از بسياري روي به چين دروازههاي
-است بودائيسم و تائوئيسم كنفوسيوسيسم متمدنيشان كه
ترجيح ديگر جريان بر را جرياني گاهي حكومتها.بود گشاده
;ميپرداختند آنها شديد سركوب به نيز گاهي و ميدادند
انجام بودائيسم درباره ميلادي نهم قرن در كه كاري مانند
.دادند
براساس دو اين زيرا چيست؟ كثرتگرايي و گشايش اين دليل
قرار بيهمتايي پيوستگي و بشريت تاريخ در بينظير وحدتي
معناي به -چيني تمدن كه است آن اينها همه سبب.داشتند
و قرنها طي مسيح ميلاد از پيش نخست هزاره در -آن گسترده
و آمد پديد داشتند نام سهگانه ممالك كه آنچه خلال از
.شد شكوفا
و نژادي نظر از -يگانهاي ملت شد ، گفته چه آن ميان از
ميلاد ، از پيش دوم سده در آن از پس و آمد پديد -مدني
گستره در را "هان" ملت كه آمد بهوجود امپراتوري نهاد
نظامي فرمانده شمشير با كار اين.كرد متحد قدرت با وسيعي
به هان خاندان آنگاه.شد انجام "تسين" بهنام نابغهاي
خاندان ، اين.كشيد درازا به قرن چهار كه رسيد قدرت
كنفوسيوس آموزشهاي و كرد پايهگذاري را حكومتي نهادهاي
خاندان اينپذيرفت جامعه و دولت سياست اصل بهعنوان را
دست در كه نظامي ركن:داشت قرار ركن دو بر "عملا
اصحاب و اديبان دست در كه بوروكراسي ركن و بود امپراتور
بهعنوان اينان.داشت قرار والا فرهنگ و حكمت و معرفت
را اصلي منصبهاي ديوانها ، رئيسان و مشاوران و وزيران
نهاد به بيستم سده تاحدود امر اين.گرفتند دست در
همراه كمتري لرزشهاي با كه ميبخشيد توازني امپراتوري
مانچو بعدها و مغول نظير آسيايي بيابانگردان حتي.بود
تمدن يك ملت ، يك شاهد ما لذا.ندادند نهاد اين در تغييري
-است كنفوسيوسيسم همان "غالبا كه -كشور يك فرهنگ و مادي
آنها همه راس در امپراتور كه هستيم واحد اداري پيكر و
باعث و بخشيد استمرار و وحدت چين ، به امر اين.دارد قرار
.كند باز ديني يا فكري مكتب هزار روي به را آغوشش تا شد
و بود قويتر بسيار مكتبها اين از امپراتوري نهاد
و سازد ويران را ديگر برخي و تشويق را برخي ميتوانست
.نبيند راه اين در ضرري
تاحدود احساس اين.ميديد جهان عين را خود چين درنتيجه ،
اين تا داشت ، ادامه بيستم قرن اوايل و نوزدهم سده اواخر
غرب نظامي يورشهاي از پس و بهتدريج چيني انديشمندان كه
بريتانيا نظير ملتها ديگر همانند ملتي چين كه دريافتند
.است آلمان و
ديگران از چيني انديشه تاثير عدم
ظرافت و ژرفا است ، جالب من براي چيني انديشه در كه چه آن
تاثير ديگران از بودائيسم ، استثناي به زيرا ، است آن
انديشه همانند -شكلي نظر از -چيني انديشه نيز است نگرفته
-تاكنون ميلادي هفدهم قرن از غربي نوين انديشه و يوناني
نوگرايي ايجاد باعث امر اين.است برخاسته انسان عقل از
دست آن به بيستم سده در تنها اروپا كه شد چيني انديشه در
در نوكنفوسيوسي جريان تا كنفوسيوس از چيني انديشه.يافت
تا هفدهم و شانزدهم قرنهاي نوگراي انديشه تا يازدهم قرن
متافيزيك پي در و است برخوردار عقلانيت حداكثر از هجدهم ،
فضا به توجه اول ، نكته:است نكته دو بهدنبال بلكه نيست
به اهتمام دوم نكته و هستي راز و تغيير و زمان و
بيش نخست نكته بر اينجا در مناخلاق و سياست بنيادهاي
.كرد خواهم تاكيد دوم نكته از
ميان يعني چين در ديني انديشه شيوههاي ميان در
"مثلا.دارد وجود مشتركي مفاهيم تائوئيسم ، و كنفوسيوسيسم
كيهاني نظام "لي" و است روش و راه و قانون همان "تائو"
و دارد هماهنگي آن با بلكه نيست تغاير در هستي با كه است
ديگر ازدربرميگيرد را "اجتماعي" و "كيهاني" و "طبيعي"
انرژي انديشه درنهايت و يكپارچه تعارض انديشه شيوهها
انرژي اينواميدارد حركت به را كل كه است هستي كيهاني
است چيزي اين و ميدهد تشكيل را هستي كنه و اساسي محرك
.دارد تاكيد آن بر نيز نوين دانش كه
مادي دانش ابداع به نيازي چينيان من ، اعتقاد به لذا
نتيجه همان به انديشه و شهود و كشف با بلكه نداشتند
اين تحولات جزئيات وارد دانش گرچه.رسيدند اروپائيان
.ميرسد ملموسي نتايج به درنتيجه و ميشود انرژي
ابدي قوانين
باورند اين بر بلكه نيستند ابدي قوانين به معتقد چينيان
اعتقادي آنان نيز.است آن اساسي قانون هستي ، در تغيير كه
را همه و ندارند روح و ماده دوگانگي به و "جوهره" به
با چين در سياسي حاكميت.ميبينند واحدي جريان در آميخته
انسان همچنين.دارد ارتباط طبيعي نظام يعني كيهاني نظام
امپراتوري نظام درنتيجه.ندارد ديالكتيكي تضاد طبيعت با
اينرو از.يكپارچهاند و درآميخته اجتماعي نظام و
.دارد تفاوت سامي و يوناني و هندي ديدگاه با چيني ديدگاه
هگل كه همانگونه و ميشود چيره دنيوي بر "مقدس" هند در
نهفته زبان در خرد يونان در.است مقدس چيز همه ميگويد
دارند وجود "لوگوس" و "هستي" آنجا در.طبيعت در نه و است
نظام و است هم با "عقل" و "كلمه" معناي به يكي اين كه
سامي ، سنت در.هستند جدا هم از اجتماعي نظام و كيهاني
.است انسان و طبيعت امور گرداننده اما جهان از بيرون خدا
انديشه در.است كتبي نه و شفاهي امور بر متكي سنت ، اين
هستي -انرژي بر استوار نظام ميرسد ، مشام به آنچه چيني ،
قرار مرگبار تعارض يك در طبيعت با انسان.است -انسان و
.است چيز همه اساس يكپارچگي و هماهنگي بلكه ندارد
به زيرا گرفته تاثير نيز بودائيسم از "طبعا چيني ، انديشه
.است كرده نفوذ و دوانده ريشه سرزمين آن در قرن ده مدت
چين در بودائيسم دربرابر يازدهم سده در كه عكسالعملي
كنار را بودائيسم گرچه گرفت ، نام نوكنفوسيوسي و آمد پديد
از خود ژرفاي در اما بازگشت كنفوسيوسي اصول به و گذاشت
به بودائيستي بوي و رنگ ناآگاهانه و گرفت تاثير بودائيسم
.گرفت خود
نيز.ميداند توهم را آن و است عالم وجود منكر بودائيسم ،
ايجاد و جامعه از جدايي و رهايي سوي رو بودائيسم
سركوب آنها ، هدف كه دارد جامعه از جداي رهبانيت هستههاي
بودائيسم ، دربوداست رفتار گرفتن درپيش و تمايلات
گسترش بيانگر كه دارد وجود ايدهآليستي و سترگ معنويتي
فراواني ميزان به كه است فلسفههايي دربرابر آن
.هستند پراگماتيست
كنفوسيوسيسم پيروان
در حتي و چين در بودائيسم از كه اساسي مسايل ميان از
هزار سال) كشور آن نوين دوران در نوكنفوسيوسي فلسفه
حقيقي موجود يك عنوان به جهان نفي باقيمانده (ميلادي
را خارجي واقعيت كه ذهنگراست ايدهآليسم همان اين.است
توهمي جهان ميگويد بودائيسم.ميداند انسان انديشه زاده
انسان و جهان رابطه گسستن قصد به را كار اين و نيست بيش
جريان به وابسته چيني فيلسوفان اماميدهد انجام
ايدهآليستي متافيزيكي معناي گرايش ، اين به نوكنفوسيوسي ،
و بركلي نزد و اروپا كلاسيك دوران در را آن كه دادند
از پيش.ميبينيم كانت حتي و هگل اندازهاي تا و شيلينگ
.داشت وجود نيز افلاطون نزد انديشهاي چنين آنها
بر واقعيت با جدال در و گرايش اين كه ميدانند همگان
و علم از نه جريان ، اين گرچه.بود چيره اروپا بزرگ فلسفه
به اما نميپذيرد چيزي (تجربهگرا) آمپريك انسان از نه
همچنان اشكال من نظر به و است بخشيده عمق اروپايي فلسفه
.رود فراتر آن از است كوشيده پديدارشناسي كه است باقي
از بزرگي چيني فيلسوف.است بوده پيشتاز مقوله اين در چين
(14721529) "مينگ يانگ وانگ" بهنام ميلادي شانزدهم سده
:ميگويد ميكند مطرح فراوان ژرفاي با را ديدگاههايش كه
وجود آن به كه است ادراك و ندارد وجود عقل از خارج جهان"
اروپايي ايدهآليسم بر چين آيا كه نميدانم من."ميبخشد
است تصادفي "صرفا امر اين كه اين يا است نهاده تاثير
وجود بزرگ تمدن دو اين فكري آماج در موازي بهطور زيرا
هجدهم سده در اروپايي تمدن كه نكنيم فراموش.است داشته
در است ، شده دور متافيزيك از و كرده تاكيد "انسان" بر
داشته وجود ديرزمان از چيني فلسفه ماهيت اين كه صورتي
.است
انديشه اين عليه استواري و نيرومند واكنشهاي ،"طبعا
عمل و شناخت ميان و گرفته انجام ايدهآليستي و متافيزيكي
صحيح و اصيل انديشه هدفهاي از دور كه شده قايل تمايز
.است آمده بهشمار چيني
از شماري كه عمل و انديشه ميان آميختن "احتمالا
فلسفه رشد تا شد باعث دربرگرفت را چيني روشنفكران
وانگ جريان اين عمده سردمدار.افتد تعويق به متافيزيك
.بود (17191792) فوشي
يك شدن جايگزين هفدهم ، سده در چين سياسي رخدادهاي از
كه بود "مينگ" خاندان جاي به منچوري از نيمهوحشي خاندان
.گرفت انجام طولاني كشمكشهاي از پس
زيرا كردند مخالفت كودتا اين و خاندان اين با روشنفكران
نشانگر امر اين.بود غيرمتمدن و بيگانه آنان نظر از
فلسفه و حكمت رهايي و مخالف موضع از ناشي فكري پتانسيل
حاكميت مركز از اديبان.است هفدهم و شانزدهم سدههاي در
تا گشتند رها مسئوليت و مديريت سنگين بار از و شدند دور
"كوين" خاندان استقرار هنگام به و هجدهم قرن در كه اين
اين.گرفت قرار خود طبيعي مجراي در مسايل حاكميت ، در
كامل فروپاشي هنگام تا يعني -سال 1911م تاحدود خاندان
با كه قرن سه اين در.شد ذوب چيني تمدن در -امپراتوري
نضج جريانهايي و مكتبها بود همراه بيان گسترده آزادي
اين البته.شدند پديدار برجستهاي فكري شخصيتهاي و يافت
ديدگاههاي ما.يافت كاهش اندكي هجدهم سده در آزادي
ايدهآليسم سوي به گرايشهايش و "مينگ يانگ يانگ"
همهگير اما مخالف گرايش يك كه بوديم شاهد را متافيزيكي
سوي از هفدهم ، و شانزدهم سدههاي در.بود چين فرهنگ در
جهان اولويت بيانگر همگي كه شد مشاهده واكنشي انديشمندان
جريان و نوكنفوسيوسيسم دربرابر آنان همه.بود حسي
.داشتند عقلاني گرايش اغلب البته و ايستادند صوفيگرانه
اغلب:مينويسد باره اين در سال 1705 در لايبنيتز
توصيف به آشكار تحقير با كه ميبينم را ميسيونرها
شيوه و نوشتهها زبان ، اما.ميپردازند چينيان دانشهاي
حتي و كارخانهها و صنعتي خلاقيتهاي و زندگي
از مردماني آنان انگار.است دور ما از همگي بازيهايشان ،
دقيق و عريان توصيف من ، اعتقاد به.هستند ديگر سياره
رويمان به را مهم روشناييهاي ناگزير به آنان آثار
و يونانيان ادوات و اسباب و مناسك شناخت از كه ميگشايد
ما براي پرداختهاند ، آن به دانشمندان اغلب كه روميان
.است سودمندتر
بسنده خود سياسي و هنري فكري ، مدني ، جهاني چينيان ، دنياي
آنان فرهنگ بهويژهاست سترگ ارزشهاي به دستيافته و
از تنها و دارد اتكا نوگرايي و سنت بر همزمان بهطور كه
شخصيت است لازم دراينجا.است گرفته سرچشمه انسان خرد
زندگي روند در سترگي تاثير كه كنم معرفي را برجستهاي
معاصر كه است (17191792) "فوشي وانگ" وي.دارد بشريت
.بود ايران در ميرداماد و لايبنيتز و پاسكال و دكارت
تاريخ فلسفه و هنر فلسفه و اخلاق دربرگيرنده او كتابهاي
متنوع حال عين در و هماهنگ سترگ ، فرآوردههايي كه است
.است
كتاب نظير كنفوسيوس از قبل فلسفي و فكري سنتهاي فوشي
داراي و ميلاد از قبل يازده قرن به مربوط كه) تحولات
و ين" مفاهيم كتاب اينميشناسد را (است بعدي حواشي
-هستند يكپارچه انساني و طبيعي وجود در كه -را "يانگ
حكيمان و كنفوسيوس آثار "طبعا فوشي ، وانگ.كرد پايهريزي
شش" نام به چيزي بعدها.ميشناسد را وي از پس "كلاسيك"
كه ديارند آن كلاسيك آثار كه آمد پديد چين در "اثر
منبع و كانون آثار ، اين.ماندهاند باقي زنده تاكنون
به مقدس نه اما -مقدس شبه سنتي حالت و است چيني فرهنگ
.دارند -آن سامي معناي
جعيط هشام
بنيطرف عزيزي يوسف:ترجمه
|