بامداد شعر بلاغي جنبههاي
( پاياني قسمت ) شاملو احمد شعر ويژگيهاي به نگاهي
پورنامداريان تقي دكتر
بلاغي جنبههاي
حوزه سه كه ميكردند اطلاق مباحثي به را بلاغت علم قدما
به بيان علم معمولا.دربرميگرفت را بديع و بيان معاني ،
كلام آرايش و ادبي مختلف صنايع به بديع علم و خيال صور
مقتضاي با را كلام مطابقه كيفيت معاني علم و ميپرداخت
معاني از گذشته نويسنده يا گوينده كه مقاصدي حيث از حال ،
معاني علم در.ميكرد بررسي داشت ، نظر در كلمات قاموسي
و مضمون حال بر ميشد ، تكيه كلام مخاطب حال بر كه قدر آن
تنها مباحث اين تمامي ارزش.نميشد توجهي كلام محتواي
قدرت تشديد و كلام در زيبايي خلق و ايجاد در ميبايست
كه ميشد بررسي خواننده و شنونده در كلام تاثير و القايي
و ميگرفت قرار بحث حاشيه در مبهم بهطور اصلي جنبه اين
معاني علم در تجديدنظري كه ميرسد نظر به.متن در نه
بحث اساس بايد تجديدنظر اين بيترديد.آورد عمل به بايد
محتواي و مضمون سرشت و حال مقتضاي به كلام مطابقت بر را
صور و بديعي صنايع ميتوان صورت اين در و بگذارد هم كلام
قرار بحث مورد انتزاعي بهطور و جداگانه كه هم را خيال
.كرد ارزيابي معاني علم اساسي و اصلي معيار با ميگيرد
و بافت كدام كلام محتواي و مضمون با ارتباط در اينكه
و مناسب بديعي صنايع و خيال صور از يك كدام و زباني ساخت
و تاثير و تشديد ايجاد در نتيجه در و است نامناسب يا
مهمترين باشد ، نداشته يا باشد داشته نقش ميتواند زيبايي
توجه آن به معاني علم بحث تجديد در بايد كه است كاري
و فلسفه خصوص به ديگر ، علوم از استفاده با و داشت
ايجاد آن براي نويني شالوده روانشناسي ، و زيباييشناسي
.كرد
چشمانداز همين در بيشتر من را شاملو شعر بلاغي جنبههاي
برجستهتر نكات به توجه با و اجمال عين در البته و
و خواننده دادن توجه براي تنها اشارات اين.مينگرم
به خود شعر در شاملو دريابد تا اوست تامل برانگيختن
نسبت شاعري توجه كه پيداستدارد توجه دست اين از نكاتي
همه با و مختلف مباحث مطالعه مستلزم نكات اين به
و دقت.نيست قدما بلاغت كمارزش اغلب دقيق نكتهبينيهاي
و بلاغت ملكه ميتواند شعرخوانيوشعرگويي كار در تجربه
شاملو شعر در بلاغي نكتههاي.آورد پديد شاعر در را ذوق
تنها نيست ، تفصيل مجال اينجا در اما است ، متنوع و متعدد
.ميكنيم بسنده نمونههايي ذكر به
جمله اجزاي تاخير و تقديم
از ناشي تنها اگر جمله اجزاي و اركان طبيعي محل تغيير
او دقت و خواننده توجه جلب منظور به و نباشد وزن ضرورت
بلاغي جنبههاي از باشد ، خاص كلمههايي يا كلمه روي بر
دلالت از حاصل معني از جدا زيرا ميشود ، محسوب كلام
كردن غافلگير قبيل از ديگري ثانوي معاني كلمات ، حقيقي
شدت و تكريم و تعظيم القاي ترديد ، و شك رفع خواننده ،
.ميگيرد عهده بر نيز خواننده به را گوينده تاثر و توجه
آن آوردن طريق از كلمه كردن برجسته طرق از يكي معمولا
و تقدم اين.است ابيات يا مصراعها انتهاي يا و ابتدا در
صورت جمله طبيعي آرايش و ساخت خلاف بر كه وقتي تاخر
را خواننده ، هم بودن عادت خلاف سبب به خود ميگيرد ،
حال اينبرميانگيزد را او توجه هم و ميكند غافلگير
شود ربوده خود روحي هواي و حال از خواننده كه ميشود سبب
است كرده نگاه شاعر كه كند نگاه موضوع به گاهي نظر از و
در شاعر با همسان ذهني جو ايجاد در نگاه جهتگيري اين و
مسنداليه كه "پل" زير مثال در.است موثر بسيار خواننده
در بيايد جمله آغاز در بايد طبيعي بهطور و است جمله
"خفته اژدهاي" و شده ذكر -است جمله يك كه -مصراع پايان
از بعد بايد و است جمله مسند تاويلي به يا و فعل متمم كه
:است گرفته جاي جمله آغاز در بيايد فعل از قبل و مسنداليه
پل پيچان رود روي به ماند را خفته اژدهاي
چنين انتظار كه را خواننده "خفته اژدهاي" با سخن شروع
لحظهاي و ميبرد فرو شگفتي و بهت در ندارد ، را كلمهاي
به هم كلمهاي ديگر و ميكند ادا را "پل" كلمه كه بعد
ناگهان بگذرد ، آن از سرعت به و نديده تا نيست آن دنبال
و آن يك در كه بسطي و قبض.ميآيد بيرون شگفتي و بهت از
احساسي ميشود ، ايجاد خواننده در بيت يك طول بهفاصله
مصراع ، اين از قبل شاعر.ميكند ايجاد لذتآور و فرحبخش
تجانس و ارتباط هيچ چون كه است آورده را زير مصراع دو
حيرت و بهت تشديد سبب ندارد ، "خفته اژدهاي" با موضوعي
اژدهاي" با برخورد هنگام غافلگيري حالت همان و خواننده
:ميشود "خفته
را عبيرآميز ابر بادها ،
...را حاصلخيز بارانهاي ابر
نظر مورد مصراع به رسيدن مصراع دو اين از بعد كه پيداست
روحي هواي و حال در شاعر گويي.است انتظار از دور سخت
كه ميبيند را خفته اژدهايي ناگهان فوق مصراع دو از ناشي
خود غافلگيري و ترس و شگفتي و است پل كه درمييابد بعد
منتقل خواننده به مناسب بيان طريق از ميشود ، موفق را
تا است گونه اژدها پل اين توصيف ميآيد بعد آنچه.كند
ببيند ، را پل كه آن از قبل آن يك در شاعر چطور شود معلوم
:است شده مجسم نظرش در اژدهايي خفته
هشته ساحلي بر سر و آب در پايها
...ديگر ساحل بر دم هشته
انتهاي در دارد تاكيد آن روي بر شاعر كه كلمهاي آوردن
از دربرميگيرند ، را مصراع چند گاه كه عباراتي و جملهها
القاي و شاعر نظر منظور موضوع نمودن برجسته راههاي جمله
شاملو شعر در كه است موضوع منزلت و قدر و عظمت و بزرگي
در "غزل" و "تو" كه چنان.دارد متعدد نمونههاي
:زير نمونههاي
.كشيد خواهم ديگر آسماني سراچه به رخت اكنون
آخرين آسمان
آن تنهاي ستاره كه
.تويي
*
ميگذرد آسمان پيشاني بر كه دميست سپيده نامت
!تو نام باد متبرك -
*
راستي به
قصيدهاي كدام صلت
غزل؟ اي
حذف و تكرار
در ياجمله عبارات تكرار نيز و جمله مختلف اركان تكرار
تكيه نشاندهنده اغلب تكرار.دارد بسيار شواهد شاملو شعر
مكرر معني و موضوع بر شاعر علاقه و توجه يا و تاكيد و
انسجام و ريتم نوعي ايجاد به سفيد شعرهاي در نيز و است
.ميرساند مدد شعر ساخت
بند هر است ، جداگانه بند سه شامل كه "نازلي مرگ" شعر در
پاره هر پايان با و ميشود آغاز "نازلي" نام با شعر از
پاره صدر بر دوباره نازلي نام بند ، هر در سخن موضوع از
كدام هر دوم ، و اول بندهاي در ترتيب بدين.مينشيند ديگر
.ميشود تكرار نازلي نام بار چهار سوم ، بند در و دوبار
براي مستعار نامي خود كه -نام اين تكرار از شاعر گويي
آنجا تا و ميبرد لذت -است شاعر نظر مورد شخص حقيقي نام
نامي تكرار حال هر به.ميكند تكرار را آن دارد امكان كه
و شعر از پاره هر آغاز در هم آن مسنداليه ، مقام در خاص
براي شاعر كه را منزلتي و اهميت و ارزش جمله ، ابتداي در
منتقل نيز شعر خواننده ، به است قايل شعر در مطرح شخصيت
:كنيد توجه شعر اين بند آخرين به.ميكند
نگفت سخن نازلي
:بود ستاره نازلي
رفت و جست و درخشيد ظلام اين در دم يك
نگفت سخن نازلي
:بود بنفشه نازلي
و داد گل
"!شكست زمستان":داد مژده
و
!...رفت
نازلي مرگ ميشود ، دريافته "نازلي مرگ" شعر از كه چنان
اعمال با و شاه دژخيمان دست به و است نبوده طبيعي مرگي
نازلي" مصراع شعر بند سه هر در.است گرفته صورت شكنجه
نشان جمله اين روي تكيه و است شده تكرار "نگفت سخن
كه ميدهد توجه را خواننده نكته اين به شاعر كه ميدهد
سخن اين و بگويد سخني بيآنكه ميشود ، كشته "نازلي"
كه باشد بايد او شخصيت بارز جنبههاي از يكي كه او نگفتن
از او خويشتنداري سبب به لابد ميكند ، تكيه آن روي شاعر
آن دانستن طالب زندان و شكنجه ماموران كه است بوده سخني
نام افشاي لابد بودهاند آن طالب آنان آنچه و بودهاند
خود نيز هم تكرار اين.است بوده وي همرزمان و ياران
ظرافت با كه چرا شد ، تواند محسوب بلاغت از ديگر جنبهاي
حاكم سياسي جو و خفقان در كه را چيزي تمام استادي و
سياسي جو اين.ميكند فاش كرد ، فاش صراحت به نميتوان
شاعر كه كسي مرگ چگونگي و نام كه نميدهد اجازه همچنان
را وي شجاعانه مرگ و شخصيت و دارد مسئوليت وي به نسبت
شده موفق شاعر اما.شود فاش ميداند ، ستايش قابل و حماسي
اثر در مستعار نام يك پوشش زير در را وي نام هم تا است
و كند مشتاق حقيقت يافتن پي در را خواننده و افشاء تكرار
كمال در و زيركانه را وي شجاعانه مقاومت و مرگ كيفيت هم
.كند افشا ظرافت و ايجاز
تشريف و تعظيم جاي به شعر عمومي فضاي بر بنا گاهي تكرار
قطعه در.ميكند تحقير و انكار افاده (مسنداليه) موضوع
كه تاكيدي وجود با "چمن" كلمه تكرار "تعويذ" شعر از زير
كه كلام ثانوي معني در است ، شده آن وجود بر كلام ظاهر در
است شده اراده آن انكار و نفي است ، معاني علم اصلي موضوع
گرفته صورت مستقيم غير طور به كه آن وجود انكار اين و
اثر خواننده ذهن در آن ظاهري انكار از موثرتر بسيار است ،
:ميگذارد
اين است چمن
است چمن
گل آتشخون لكههاي با
...نيست ميرغضب سبز تيماج اين ، است چمن بگو
آنچه كه است گونهاي به بيان شيوه ميشود ديده كه چنان
در نيست ، ميگويد آنچه و نيست واقع در هست ، ميگويد شاعر
كه تصوري با و مينمايد بعيد معنايي وقتي.هست واقع
هماهنگي دارد شاعر كلي جهانبيني نيز و جامعه از خواننده
بر كنايي تاكيد نوعي آن اثبات معمولا ندارد ، سازش و
موضوع اين از نيز ديگري موارد در شاملو و است آن انكار
:است كرده استفاده
...قديسانند گزمههاي
است حكمي ميشود ، تاكيد و تكرار بار چهار كه مصراع اين
آن اثبات در محمول ، و موضوع تناقض سبب به آن نفي كه
.ميشود ظاهر بيشتر
است خواننده حيرت و ترديد و شكل رفع براي نيز گاهي تكرار
شاعر تاكيد و مينمايد عادي غير كه معنايي طرح علت ، به
را ناباوري و ترديد آن بودن عادي غير كه است آن براي
:بزدايد خواننده ذهن از سخن ظاهر به نسبت
برهنه
كنند خاكم به برهنه بگو
برهنه سراپا
-ميبريم ، نماز را عشق كه گونه بدان
حجابي بيشايبه كه
خاك با
عاشقانه
.ميخواهم درآميختن
و بلاغي مختلف جنبههاي از گذشته عبارات ، و كلمات تكرار
مختصات از خواننده ، توجه جلب و تاكيد و تكيه خصوص به
.نيزهست سفيد شعرهاي در خصوص به شاملو شعر زباني
ملاحظه ميتوان نيز زير شواهد در را تكرار از نمونههايي
:كرد
نيست من آن از كه خستهام رنجي از
...نيست من آن از كه نشستهام برخاكي
است ، شده تشكيل مصراعي چهار قسمت سه از كه شعر اين همه در
.ميشود تكرار دوباره "نيست من آن از كه" عبارت
خسته
و شكسته
دلبسته
هستم من
هستم من
.هستم من
*
آرم دست به ترا دست تا
گذشت ميبايدم كوه كدامين از
.بگذرم تا
صحرا ، كدامين از
گذشت ميبايدم دريا كدامين از
.بگذرم تا
*
تو گرم دستهاي از
خويش آغوش توامان كودكان
گفت ميتوانم سخنها
.بگذارد اگر غمنان
چهار داراي كه "نتوانستن در غزلي" نام به فوق شعر در
و عاطفي انگيزه كه -"بگذارد اگر نان غم" عبارت است ، قسمت
هشدار زنگي صداي همچون قسمت هر درآخر -است شعر اصلي مايه
.است شده تكرار دهنده ،
همچنان ما و
ميكنيم دوره
را روز و را شب
...را هنوز
بيحاصل تكرار دهنده نشان واقع در "را" حرف بار سه تكرار
زير ، شاهد در آرزو بار دو تكرار و ماست شبان و روزان
:ميكند القا عميقتر را نااميدي و حسرت
آه
!آرزو !آرزو
گروه ،"نبود" و "است" تكرار بر علاوه زير مثالهاي در
.است شده حذف "تو دست" و "تو دامان در " كلمات
است پذيرش و است اطمينان كه تو دامان در
...است بخشش و نوازش كه
...
نبود پذيرش تو دست كه كاش اي
و نبود نوازش
.نبود بخشش
.است بسيار از اندكي شد ، نقل "تكرار" از كه نمونههايي
و فعل مسند ، مسنداليه ، تكرار شاملو شعر مجموعههاي در
اشاره كه چنان و ميخورد چشم به فراوان جمله يك گاهي
آهنگ ايجاد وسايل جمله از بلاغي ، جنبههاي از جدا كرديم
.هست نيز موسيقي و
است ، كمتر شاملو شعر در تكرار نسبت به چه اگر نيز حذف
بعضي.دارد متنوع و متعدد شواهد خود نوبه به هم آن اما
سبب حال هر به چه اگر و است طبيعي حذف نمونههاي از
كه هنري چندان آن ايراد در اما ميشود ، دركلام ايجاز
منظور به گوينده ، انديشي ظرافت و تامل و دقت از ناشي
اين.نميرسد نظر به باشد ، خاص معنايي و مطلب انتقال
است ، آشكار اخير نمونه دو در كه حذفهايي مثل حذفها ، گونه
در لفظي قرينه وجود مبناي بر و زبان خصوصيات جمله از
قرينه بر مبتني حذفهاي همين در اماميگيرد صورت كلام
دقت از ناشي كه ديد چشمگيري نمونههاي ميتوان گاهي لفظي
:است خاص منظور به تامل و
گفتي
زنگيان
و گريستهاند آن مرجاني كاسه در را غربت غم
و را ايشان اندوه من
مرا اندوه تو
قرينه به "گريستهاي" و "گريستهام" فعلهاي حذف با
پايان "مرا" و "را" به كلام آخر پارههاي ،"گريستهاند"
آواي دو ، آن ميان صوتي هماهنگي از گذشته كه يافتهاند
مطرح شعر در كه تاثري و اندوه عاطفه با "آ" مصوت از حاصل
ميشودكه سبب پايانبندي اين همچنين و است متناسبتر است ،
مينشيند فرو كمكم اندوه نتيجه در كه را شاعر سخن آواي
.كنيم احساس كاملا ميشود گم اندوه ميان در و
با خود بايد خواننده و نيست لفظي قرينه به فعل حذف گاهي
است ابهامانگيز شعر عمومي فضاي وقتي دريابد ، را آن تامل
كه ميشود سبب تامل اين دشوار ، محذوف فعل دريافت و
و حال نتيجه در و بخواند بارها و بارها را شعر خواننده
اين در كه حدسهايي.كند تصرف را او ذهن فضاي شعر ، هواي
با همواره ميآيد ذهن به است محذوف آنچه درباره حال
در شعر حضور دوام به ترديد اين كه است همراه ترديد اندكي
"اميد.م" براي كه "آستانه در"شعر در.ميكند كمك ذهن
با سخن روي و است شده نوشته معاصر بزرگ و محبوب شاعر
شده حذف لفظي قرينه هيچ بدون شعر انتهاي در فعل دو اوست ،
ايجاد خواننده ذهن در كه حالتي از گذشته حذف ايناست
هم ديگر بلاغي نكته دو واجد كرديم ، اشاره بدان و ميكند
است شعر اصلي مخاطب تيزذهني و هوشياري به علم يكي.هست
زمينه يكي و نيست او براي تفسير و توضيح به نيازي كه
زندگي از لحظهاي اينجا در شاعر كه معني بدين.است معني
شاعر و فناست و خاموشي لحظه كه ميكند پيشبيني را مخاطب
وقوع به شعر مخاطب براي لحظهاي چنين نميخواهد كه
خود علاقه شدت تا ميكند خودداري سخن توضيح از بپيوندد ،
و عمر تداوم و مخاطب چنان شاعر.كند ابراز وي به نسبت را
واقعيتي آوردن زبان به از حتي كه دارد دوست را او حيات
:ميزند سرباز نيز است بودني ناخواه خواه كه
شهپرهاشان شعله بازپسين كه وچندان
مغربي آفتاب آتش در
شود ، خاكستر
ببيني را اندوه
درازش سايه با
غروب همپاي با كه
لغزانلغزان
آيد در خانه به
تو كنار و
بنشيند پنجره پس در
بيمارگونه سپيد دست به او
...ترا پير دست
غروب و
...را سياهش بال
به توجه با ميتوان اما ندارد ، لفظي قرينه محذوف فعلهاي
دريافت ، را آنها است محذوف آن فعل كه جملههايي و فضا
ترديد ارتفاع موجب و قطعي كاملا دريافت اين بيآنكه
در."بگسترد را سياهش بال" و "بگيرد ترا پير دست":باشد
جنبههاي آن از گذشته ميشود ، ديده كه چنان نيز اينجا
"آ" مصوت با مصراعها پايانبندي سبب فعلها حذف بلاغي ،
.است هماهنگتر و مناسبتر شعر عاطفي فضاي با كه ميشود
علل از يكي كرديم ، اشاره "نازلي مرگ" شعر در كه چنان
كسي مرگ كردن فاش "مسنداليه" مقام در "نازلي" اسم تكرار
شهامت و شجاعت عين در نداشت شهرتي و نام آنكه با كه بود
جنايت كردن فاش هم نام آن تكرار در اصرار و ميشود كشته
تشخص و تكريم و تعظيم هم و برداشت در را حاكمه طبقه
.بود عظمتش و شرف پشتوانه شجاعانهاش مرگ كه وي به بخشيدن
آل جلال مانند كساني مرثيه در كه شعرهايي در شاملو اما
و نميبرد آنها از نامي سروده ، فرخزاد فروغ و احمد
اشارهاي حتي و ميكند حذف آنهاست نام كه را مسنداليه
گويي.نميكند كيست رثاي در شعرها اين اينكه به مستقيم
از.است واضحات توضيح نامشان ذكر آنان ، آوازه و شهرت با
.دارند جاويد زندگي آثارشان در واقع در آنان ديگر طرف
سخن آنان ازمرگ نامشان ذكر با كه نمردهاند هرگز گويي
كه است كافي آنان شخصيت وصف در دقيق اشارههاي.گفت
.ميرود كسي چه از سخن كه دريابد خواننده
ايجاز
كلام در بسيار مفاهيم و معاني بيان كلي طور به ايجاز
اگر ايجاز.است خوب شعر ويژگيهاي از يكي اين و است اندك
روابط حذف و كلام نظم ريختن درهم به كه برود پيش آنجا تا
بينجامد ، زبان نحوي قواعد گرفتن ناديده و جمله لازم اجزاي
فصاحت و زبان عيوب از بلكه نميشود ، شمرده حسن تنها نه
دنياهاي كشف و ايجاز بهانه به.ميشود شمرده بلاغت و
از عاري و ريخته درهم جملاتي نميتوان ناشناخته و تازه
به قادر ذهني هيچ كليد كه چيد هم كنار زبان ، نحوي قواعد
ميتوان را كلمات تصادفيترين.نباشد آن معماي كردن باز
اين از اما ;تراشيد آن براي تعبيري و چيد هم كنار
و اذهان ميان ارتباطي هيچ كلامي چنين رهگذر از و تعبيرها
.نميشود برقرار آدميان ارواح
.نيست دست اين از ايجاز خوشبختانه شاملو شعر در ايجاز
و بيمورد اطنابهاي و زوايد و حشو از گريز نتيجه بلكه
قدرت و تصوير زبان و كلمات ظرفيت و استعداد شناخت
.است مفاهيم تلخيص در استعاره
ندارد توجهي چندان ايجاز به" تازه هواي" مجموعه در شاملو
قبيل از مجموعه اين سفيد شعرهاي از بعضي در بهويژه و
،"ركسانا" ،"كوچهها براي شبانه آواز" ،"تاريك سمفوني"
زياد بيمورد اطنابهاي "بزرگ غزل" و "انزوا آخرين غزل"
و موجزتر خيلي ميتوان كه را مطلبي شاعر.ميبينيم
و بلند مصراعهاي.ميدهد كش بيهوده كرد ، بيان فشردهتر
و غيرلازم واضحات توضيح اضافات ، پيدرپي تتابع نفسگير ،
چندبار محتاج آن اجزاي ميان روابط درك كه -بلند جملات
به را آن و ميكند دور شعري ايجاز از را سخن -است خواندن
دقت زير نمونه به مثلا.مينمايد بدل اطناب از پر نثري
:كنيد
روز آن انتظار و ميگزم دندان به لب غيظ از من و...
و باشد خشكانده را مانع درياهاي آب آفتاب ، كه ديرآينده
روح و باشد نشانده خاك به ساحل به رسيده قايقي چون مرا
باشد ، بازرسانده -زندگي عشق و دريا روح -ركسانا به مرا
.ميزند شعله چشمانم ته در اميد سرد آتش بسان
كلمه تا "انتظار" از بعد جملات تمام پيداست كه چنان
آن از بعد و است "انتظار" براي مضافاليه حكم در "بسان"
"ميزند شعله" فعل و "اميد سرد آتش" به مشبه به همه ،
.ميرسيم
قرار شاملو شعر در ايجاز تازه ، هواي مجموعه از بعد اما
ايجاز از آينه باغ مجموعه شعرهاي از بسياري.ميگيرد
كمال در مجموعه اين از "طرح" شعر قطعه.است برخوردار
بيان را بسياري مفاهيم اندك كلماتي با و است فشردگي
اين.باشد پذيرفته خلل زبان نحوي قواعد بيآنكه ميكند ،
قيد استعاره ، عنوان به كلمات صحيح انتخاب از ناشي ايجاز
:است يكديگر با آنها هماهنگي و ارتباط و صفت و
شب
خونين گلوي با
خواندهست
.ديرگاه
دريا
.سرد نشسته
شاخه يك
جنگل سياهي در
نور سوي به
.ميكشد فرياد
قبلا كه چنان بگذريم ، كه آن ظاهري طرح از شعر اين در
شاخه ، دريا ، شب ، استعارههاي از استفاده با كرديم ، اشاره
فعل و سياهي سرد ، ديرگاه ، خونين ، قيود و صفت و نور جنگل ،
بر حاكم نظام و زمان آن جامعه هواي و حال كشيدن ، فرياد
عظيمي نيروي به مردم خاموشي و بيحالي و افسردگي دل آن ،
دفاع براي شاعر كوشش دارند ، نهفته خود درون در بالقوه كه
از همه اين با و دست يك بيصدايي و تنهايي و آزادي حق از
با...برآوردن فرياد نور جستجوي در و كوشيدن و ننشستن پا
.است شده بيان و تصوير ايجاز منتهاي در كلمه چند همان
تاريك بياباني در چراغي چون شعر اين كلمات از هريك
در كه ميكند روشن خود پيرامون در بيش و كم را مسافتي
و نظرآورد به را گوناگوني اشياي ميتوان هريك نور پرتو
قرار ديدي معرض در را وسيعي فضاي هم با چراغها اين همه
چشم از ظلمت در نبود ، چراغها اين نور اگر كه ميدهند
.ميماند نهان
مجموعه در "ناصري مرگ" شعر ايجاز ، از ديگر بارز نمونه
عيسي شدن مصلوب داستان شعر اين در.است باران در ققنوس
را شعر اين اگر.است شده تصوير اندك ، كلماتي با و دقت به
تجاوز خط هشت يا هفت از حداكثر شايد بنويسيم هم دنبال
داستان كه ميكنيم احساس شعر خواندن از بعد اما.نكند
تاريخي واقعيت يك نمودن از گذشته كه راخواندهايم بلندي
بسيار اجتماعي واقعيتهاي تمثيل ميتواند افسانهاي ، و
.باشد دنيا كجاي هر در نيز ديگري
چوب كه حالي در عيسي كه ميشود شروع آنجا از شعر اين
.ميرود "جتا جل" تپه سوي به ميكند حمل را خود صليب
است شده تصوير صريح و دقيق خطوط با صحنه اين فضاي
فضاي تنها نه كه است شده حساب و دقيق چنان كلمات وانتخاب
و روحي حالت غيرمستقيم بلكه ميكند ، مجسم را صحنه بيروني
بياحترامي و توهين.ميكند آشكار نيز را عيسي عاطفي
به نسبت را شاعر تقديس و تكريم احساس و عيسي به ماموران
حس كلمات آهنگ و رنگ از ماجرا ، اين توصيف در عيسي
وي عيسي كه مردي -"العازر" ذهن از كه انديشهاي.ميكنيم
تازهاي بعد ميگذرد ، -بود برگردانده زندگي به مرگ از را
محض توصيف يك چارچوب از را آن كه ميكند وارد شعر در
و تاريخ در مكرر اجتماعي واقعيتهاي با و كرده خارج
مصلح يك مظهر عيسي.ميزند پيوند اجتماعي مبارزات
را خويش هستي همه كه ميگردد حقيقت و حق مدافع و اجتماعي
حق و آزادي به او عشق.ميگذارد خويش انساني هدف سر بر
لذايذ تمام از او كه ميشود سبب انسان رستگاري و جويي
.كند تحمل خويش هدف راه در را عظيم رنجي و بگذرد هستي
به همه آن كه مردمي مردم ، بايد كه لحظهاي در درست اما
دژخيمان دست از او نجات و حفظ راه در مديوناند ، او
حتي و ميزنند تن فداكاري و ياري اين ، از كنند فداكاري
به خويش وجدان راحتي تدارك و نادرست علم توجيه براي
ميكنند ، كوتاهي خود وظيفه ايفاي از واهي بهانهاي
نميخواست خود مگر":ميگويد نيز العازر كه همانطور
حوادث كه ميشود تمثيلي شعر ترتيب بدين."ميتوانست ورنه
:ميسازد ممثل تاريخ طول در را خود نظير مكرر
تماشائيان غوغاي صف از
العازر
گرفت خود راه زنان گام
دستها
پشت پس در
درافكنده ، هم به
گزنده ديني آزارگران از را جانش و
:يافت آزاد
"!ميتوانست ورنه نميخواست ، خود مگر -"
كم فارسي ادب در دست اين از ايجازي نمونههاي بيگمان
در سخن همه اين با است ، ايجاز نهايت در شعر اين.است
منطق بدون كلام اجزاي روابط.است استواري و سلامت كمال
زبان و است نگرفته صورت بيمورد حذفهاي و نريخته هم در
.است جلوهگر آن در خود دلپذير كمال در
|