ايرانيان ديني -فلسفي تفكر و سهروردي الصفا ، اخوان
سجادي جعفر سيد دكتر استاد
سيد استاد وسيعتر تتبع از بخشي حاضر ، مقاله :جستارگشايي
حكمي و مذهبي تجلي و ايرانيان ملي روح درباره سجادي جعفر
دريافته پژوهش اين دراست فردوسي و سهروردي آثار در آن
سهروردي ، ايراني و ملي گرايش عليرغم كه ميشود
بسيار و عميق مسلماناني آنان فردوسي ، حكيم و اخوانالصفا
عباسيان و امويان آنچه با منتها.بودهاند وغيرتمند مطلع
آگاهي نوراني و روشن راه و ميستيزيدند بودند كرده باب
روز 8 مناسبت به.ميگشودند باز ايران ملت اذهان در را
خدمت حاضر مقاله شده ، ناميده سهروردي روز كه مرداد
.ميشود تقديم گرامي خوانندگان
معارف گروه
زردشت مذهب و قديم ايرانيان به كه نسبتهايي از بسياري
دين ايران اينكه از پس.نيست قطعي ثنويت ، درباب دادهاند
جزء ايران مذهبي كتب اينكه بر علاوه پذيرفت ، را اسلام
آنها نگهداري و حفظ به لزومي ميشد ، محسوب ضاله كتب
همان عبادي ، و اجتماعي و اخلاقي لحاظ از و نميشده احساس
.است بوده كافي اسلام پيامبر دستورات و قرآن
و امويان بهدست(ص) اكرم رسول حضرت از پس اسلام دين
و نداشتند پرهيزكاري و تقوي هيچگونه كه مردم مشتي
بهخود ديگر رنگي نبود ، درست نيز آنان عقيده احيانا
معنوي جنبههاي گرديده خلافت و حكومت وسيله تنها و گرفت
نژادپرستي با توام و داد دست از را صفا و صلح و اخلاقي و
همانند و ;گرديد عربي غير و عربي ملل و اقوام از بعضي
برده را مهاجران كه داشته وجود قديم يونان در كه افكاري
دست و برده را عرب غير مردم نيز اينان ميدانستند ،
به و كردند خطاب موالي را فارس ملت و خواندند خود نشانده
حضرت كه حالي در.ريختند را شعوبي فكر پايه ترتيب اين
و داده قرار احترام مورد را فارس ملت خود (ص)رسول
.فرمودند صادر ايران ملت درباره دستوراتي
ذكر" كتاب در اصفهاني ابونعيم كه است رواياتي آن نمونه
آورد مسلسل رواياتي در جمله از.است آورده "اصفهان اخبار
"بهم يلحقوا لما منهم آخرين و" آيه تفسير در حضرت كه
(1).است سلمان منظور فرمودند
"هولاء من رجال عندالثريالناله الايمان كان لو" فرمودند و
كان لو":فرمايد كه رواياتي و كردند سلمان به اشاره و
كان لو" يا و "الفرس من رجال لناله بالثريا معلقا الدين
اعظم" يا و "الفرس من رجال لناله بالثريا مناطا الدين
الاسلام لوكان فارس اهل فيالاسلام نصيبا الناس
لوكان" يا و "فارس اهل من رجال لناوله فيالثريا
العلم لوكان" يا و "فارس اهل من رجال لناله البربالثريا
لوكان" و "فارس ابناء من ناس لتناوله يا بالثر معلقا
و "العجم لنالته العرب يالاقناله بالثر معلقا الايمان
اهل من قوم به لتمسك بالنجم معلقا هذاالدين كان لو"
ما عصبه فارس مردم:فرمودند اينكه و "قلوبهم لرقه فارس
واشقي فارس اهل بالاسلام اسعدالعجم ان" يا و بيتاند اهل
."تغلب و بهراء من الحي هذا العرب
و فاميل توصيه درباره كه نامهاي و ديگر رواياتي و
تحقيق البته.ايران مردم به نوشتهاند سلمان خويشاوندان
است ، خارج مقالت اين عهده از روايات اين سقم و صحت در
در فارس ملت تحقير و نژادپرستي فكر است مسلم آنچه لكن
و نداشته وجود مطلقا رسول حضرت زمان در و اسلام صدر
عندالله اكرمكم ان" كه است اين اسلام شريعت صريح دستور
پديد موقعي گري شعوبي افكار كه است مسلم و "اتقيكم
باقي آن كشورداري و حكومت جنبه تنها اسلام از كه ميآيد
آن روح و اسلام از اسلامي زمامداران بالكل و ميماند
.ميشوند منحرف
مردم برخورد آثار از همه ايران در شعوبي فكر حال هر در
ديگر مناطق نه است ، بوده عرب غير مردم با بينالنهرين
.عربي
يا فارس مردم بر تاريخي چه از موالي كلمه اينكه در بحث
.است خارج مقالت اين عهده از است شده اطلاق عرب غير
بينالنهرين ، عرب بيمورد خشونتهاي تحمل از پس ايران ملت
بغداد خلافت نفوذ و موجود وضع به نسبت خاصي روحي حالت
.كرد پيدا
بوسيله كه اسلام مبين دين كه شد يادآور بايد را نكته اين
مدت در كرد ، ظهور عربستان اصلي سرزمين از آن بزرگ پيامبر
آن تابناك انوار و پاك افكار و گرفت اوج چنان آن كوتاهي
تاريخ آن تا كه گردانيد خود مقهور و مسخر و روشن را دنيا
.بود نيامده بوجود وضع اين گذشته اديان از هيچيك براي
استعداد و اسلام دين معنوي قدرت بواسطه مگر نبود امر اين
و اخلاقي و اجتماعي مسائل تمام دين ، آن دربرداشتن و محيط
واقعي اعتقاد و بشري زندگي شئون تمام اداره تكفل
به خود ، نيروي و قدرت چنان با دين همين و آن به گروندگان
دگرگون رسيد كه عرب عراق و نينوا و شامات سرزمينهاي
عباسي و اموي خلفاي بهدست گفت بايد بالاخره و گرديد
خلافت دستگاه در آن احكام و اسلام بهنام ديگر چيزي
نهضت نوع هر كه ميخوانيم اسلام تاريخ در ما.شد برقرار
است شده خنثي عربي خاورميانه از منطقه اين در اصلاحطلبي
آن بهجاي و آمدهاند گرفتار آن بزرگان و زعما و
.است آمده پديد بياساس شورشهاي و بيمعني نهضتهاي
ميگردد تحريك ايران ملت وطنپرستانه احساسات حال هر در
طريق از يا و سري جمعيتهاي بوسيله خلافت ضد نهضتهاي و
قسمت اين در.ميشود برقرار علمي يا محلي محافل و مجامع
افكار خلاصه زيرا نداشت ، دور نظر از را اخوانالصفا بايد
و مخالفت آن و ميرساند را مشخص هدف يك آنها نظريات و
.است بغداد خلافت و ستمگر و فاسد حكومتهاي با مبارزه
افكار و اصلاحات از بسياري رفت اشارت چنانكه
از است ، نبوده بيتاثير شهابالدين در "اخوانالصفا"
حكمت ذوقي جنبههاي به گروش و قديم حكمت به توجه جمله
رسائل اربع" در بطوريكه "هياكل" مانند اصلاحاتي ديگر ،
.است شده برده نام "هيكل هفت" از نيز "اسماعيليه
هياكل" بهنام رسالهاي راسا اشراق شيخ كه ميدانيم
هفت در را كتاب اين وي كه نيست اتفاقي و دارد "النور
.ميدهد پايان هيكل
همان اخوانالصفا كار كه گفتهاند محققان از بسياري اگر
.نگفتهاند گزاف به سخني است اسماعيليه تاييد
در "اخوانالصفا" بهنام گروهي وضعي ، چنين در باري
اصولا و ميآيند پديد رياضيات و حكمت مختلف جنبههاي
حكمت بناي و ميكنند رها را خلافت دربار در معمول حكمت
آنها كار بناي بنگريم خوب اگر و ميريزند را نويني
آنچه بجز ديگر ، سبكي به است (ص)محمدي شريعت سازندگي
.بود شده ساخته زمان آن تا خلافتها بهدست
شيخ پيشرو معموله حكمت با مخالفت در اخوانالصفا پس
.دارد ديگر مقالتي به نياز خود اين و شهابالديناند
در و است زمان آن چكيده و خلاصه معروف ، شاعر فردوسي
ابوالقاسم مانند شخصي وجود زمان ، اقتضاي گفت بايد حقيقت
كه اجتماعي خصوصيت اين اگر و ميكرد ايجاب را فردوسي
مجسم فردوسي وجود در است وطنپرستي شديد احساسات از حاكي
قهري نتيجه امر اين و ميشد مجسم ديگري وجود در نميشد
.داشت جريان حكم مراكز در كه بود زيادهرويهايي
تمدن و فرهنگ و رسوم و آداب به وارد بايد مردي نهايت ،
تا ميآمد بوجود حال هر در شخصي چنين اين و ايران گذشته
بهياد را مردم گذشته و كند ابراز را خود ملت احساسات
و است شده هم اغراقگويي راه اين در كه است بديهي.آورد
.است شده حاصل هم انحرافاتي احيانا
از هم است ، بوده چه فردوسي شاهنامه ماخذ اينكه در بحث
.است خارج مقالت اين عهده از هم و بنده عهده
و مبارزه و پهلواني جهات فردوسي اينكه گفت ميتوان آنچه
خود و ميكند زنده را خود نياكان و اجداد زورآزمايي
كار اين به اقدام تمام آگاهي با و ميكند چه ميداند
به توجه با و قبلي زمينههاي با شهابالدين شيخ و ميكند
احساسات و خود از قبل بزرگان افكار و محيط اوضاع
تمدن برابر در سياحت ، و سير و بسيار مطالعات و وطنپرستي
افكار اينكه بويژه و ميگيرد قرار خود اجداد قديمي و كهن
است ، بيروح و خشك استدلال براساس همه كه يونان فلسفي
احياي فكر به لاجرم و نميكند سيراب را وي ذوق و روح
ايراني فلسفه كردن زنده درصدد و ميافتد خود گذشته ميراث
(2).برميآيد
از متمايز است ديگر روشي را مشارقه حكمت اين":گويد شيخ
".مشاء حكمت روش
بيدار صدد در دو هر فردوسي و شهابالدين شيخ كلام ، خلاصه
يك هر ، نهايت گذشتهاند ميراث زندهكننده و مليت حس كردن
اديب و شاعر براي گرچه امر اين و.ديگر بهرنگي
براي لكن است وظيفه يك فردوسي همچون ملي حماسهسراي
بيسابقه شهابالدين همچون مستقلالراي بزرگ فيلسوف
.است وشگفتآور
اوستايي ، و مذهبي كتب بر علاوه اشراق شيخ ماخذ كه شد گفته
رفته بين از بعدها كه است بوده نيز ديگري رسائل از بعضي
.است
از كه يافته دست فلسفه اين به مختلف طرق از ظاهرا شيخ
احيانا و "فلوطين" و "فيثاغورثيان فلسفه" جمله
.است بيروني "ماللهند" و "اخوانالصفا" ،"اسماعيليه"
نوشته اخوانالصفا باب در كه رسالهاي در عمرالدسوقي
به فارسي از يوسف حجاجبن زمان در ديواني كتب":گويد است
به يونان منطق و فلسفه نقل راههاي از يكي و ;درآمد عربي
و ".مقفع بن عبدالله مانند بودند ايرانيان عرب ، عالم
از مختلط بود فلسفهاي به ايران مسلمين اهتمام":گويد
جنبههاي كه فيثاغورثيان و نوافلاطونيان و افلاطون افكار
".دارد عرفاني و ذوقي
و داشتند ، ذوقي فلسفه به كاملي توجه اخوانالصفا چنانكه
تاويلات و توجيهات و دادند قرار خود امام فيثاغورثرا
.كردند طرد را ارسطويي فلسفه و نهادند ذوق اساس بر را خود
(3)"
مقدمه در شيخ چنانكه ميتوان سهروردي ، مذهب باب در اما
ثنويت از مذهب ، لحاظ از را وي است كرده اظهار خود كتاب
اين در سهروردي.دانست بعيد و مبرا ماني الحاد و مجوس
به كه ثنويتي همان ظلمت و نور از منظور":گويد مقدمه
از است رمزي و ميدهند نسبت ملحد مانيان و كافر مجوسان
".ديگر چيزي
بوده اتهام اين معرض در شيخ كه ميشود معلوم بيان اين از
با و ميشمردهاند مانوي يا مجوس را او احيانا كه است
زردشتي را وي اينكه براي محلي دارد شيخ خود كه صراحتي
در ديگرش رسائل در اينكه ويژه به.نميماند باقي بدانيم
و المشارع" كتاب در چنانكه ميكند حمله زنادقه بر مواردي
قاعده ابطال در دارد عنواني سادس مشرع در "المطارحات
و مهملات كه كساني جمله از":گويد و بغدادي ابوالبركات
شخصي متاخران ، از است كرده عنوان را باطلي و بيهوده امور
واجبالوجود ذات در كه متفلسف ابوالبركات بهنام است
".ميداند حادث و متجدد را اراده
يهود مذهب حتي و اصول تمام با مخالف شيخ اين":گويد شيخ
نيز و بوده آن پيرو خود كه مذهبي ، يعني است گفته سخن
".است گرويده بدان بعدا كه است اسلام مذهب با مخالف
قبلي مذهب با مخالف هم افكار اين كه است اين شيخ منظور
.او كنوني مذهب با مخالف هم و اوست
نهاده روشي و قاعده حكمت براي جهان در چون":گويد سپس
مرد اين لذا نامد ، فيلسوف را خود تواند كس هر است ، نشده
و بگويد مهملات اينگونه از كه است يافته جرات نجس ديوانه
انوار آثار از كه حكيمانهاند مباحث لايق كساني آنكه حال
مجرد دنيويه رياسات و جاه حب از و باشند شده مويد قدسيه
بربسته رخت دنيا دار از حكمت اينكه علت و باشند مبرا و
بيهوده گفتارهاي كه است متفلسفان از گروهي ظهور است ،
كنند مجروح و مقدوح برترند آنان از كه را كساني و گويند
و بابل از را فلسفه كه كردند كوشش عدهاي راه اين در و
تعديل و جرح خود پيش از خود و برگيرند ديگر نواحي و فارس
كردند دگرگون را حكمت جهت بدين و كنند اصلاح اصطلاح به و
از ملكوتيه انوار و شدند منقطع فلسفه دانش از كه آنجا تا
".ماندند غافل حكمت از و شد بريده آنها
:پاورقيها
52-ص 54 يك ، ج اصفهان ، اخبار ذكر -1
ص سوريه ، چاپ ،"اسماعيليه رسايل اربع" به شود رجوع -2
اشراق ، شيخ ،"النور هياكل" و ;تامر عارف اهتمام به 952 ،
ميلادي مصر 1957
مصر عمرالدسوقي ، تاليف ;اخوانالصفا -3
|