پليسي رمان به يوناني تراژدي تهاجم
شدم نويسنده كه شبي
كتاب معرفي
چين در " اكسپو 2000 " هنري جشنواره برگزاري
پليسي رمان به يوناني تراژدي تهاجم
فاكنر حريم كتاب مورد در مالرو آندره يادداشت
دگرگوني در اساسي عنصر اشياء ، اعتبار كاهش من ، نظر به *
از اثري قلمرونقاشي ، در كه است واضح.ماست عصر هنر
مثل ،"تابلو" يك به تا دارد شباهت كشف يك بسياربه پيكاسو
.است مانده برجا متشنج اعصابي با نابغه ، يك ازگذار كه ردي
:اشاره
دو از بزرگ نويسنده دو "مالرو آندره" و "فاكنر ويليام"
و همميهنانشان مباهات و فخر مايه كدام هر و جهانند سوي
بزرگ بزرگ ، نويسندهاي كه ميافتد اتفاق كمجهانيان نيز
سرنوشت" و شگفتانگيز "خاطرات ضد" نويسنده مالرو ، حد در
بزرگ ، نويسندهاي از رماني بر پرمايه يادداشتي ،"بشر
.بنويسد "هياهو و خشم" نويسنده فاكنر حد در بزرگ
چند كه -ايران در -ما براي.است افتاده اتفاق اين اما
ميخوريم ، را فرهيخته نقد سنت آمدن وجود به حسرت است دهه
ميتواند هم هنوز كوتاه نسبتا يادداشت اين خواندن
.فراوان آموزههاي نيز و باشد داشته بسيار جذابيتهاي
خارجي وجود كارآگاهان كه ميداند خوب بسيار فاكنر
است ، تيزهوشي نه و روانشناسي نه كارش پليس و ;ندارند
،"استتار آقاي" و "سبيلو آقاي" و ;است دادن لو شغلش بلكه
پليس مركز) "دزرفور كه" مايه تنك و متفكر مغز دو اين
دام به را فراري قاتل كه نيستند (فرانسه امنيتي
دستگيرشان كه است امنيتي پليس اين بلكه مياندازند ،
را پليس فرماندهان خاطرات تا است كافي زيرا ;ميكند
و تاب از روانشناختي اشراق و مشاهده كه ببينيد و بخوانيد
پليسي ،"خوب پليس" همچنين و است بيرون افراد اين توان
.ميكند سازماندهي ديگران بهتراز را خود خبرچينان كه است
الكل تاجر چيز هر از قبل گانگستر كه ميداند نيز فاكنر
حضور بدون ولي پليسي فضاي با است رماني "حريم" پس.است
گاهي و پليد حراميان و اوباشان جرگه با رماني پليس ،
نويسنده رهگذر ، اين از ليكن.قدرتند فاقد كه بيجربزه
و ميكند خود آن از ميكند توجيه جامعه كه را بربريتي
امكان باشد ، گرفته ناديده را واقعيت از ذرهاي بيآنكه
ميكند ، فراهم را نفس قتل و شكنجه و تجاوز قبول و پذيرش
تمام بر "داستان سرخ" و نقشه ضرورت به كه خشونت از صوري
.ميكند سنگيني كتاب
در يعني داستان ، طرح در را پليسي رمان اساس و پايه اگر
طرح.شدهايم اشتباه دچار بيگمان بدانيم ، قاتل جستجوي
هنري ارزش فاقد و شطرنج بازي رديف در خود خودي به داستان
اخلاقي امري برگردان در كه است آن خاطر به اهميتش.است
ابزار موثرترين آن ، گسترش و وسعت تمام در شاعرانه يا
.ميكند تكثير را آن كه است چيزي به ارزشش.ميشود تلقي
نابرابر ، جهاني ميكند؟ تكثير را چيزي چه اينجا ، در اما
ابتذال از گاهي كه فردگرا ، وحشيانهاي طور به قدرتمند ،
در.بس و همين شده ، له انساني با جهاني.نيست تهي هم
انسان ، فاكنر ، آثار نخستين دروني گفتارهاي عليرغم اينجا ،
عوض ، درنميشود يافت هم روانشناسي حتي و ارزشها ،
قد ناهمانند و همانند موجودات اين پشت در يگانه سرنوشتي
بيماران اتاق پشت در كه مرگي مثل ميكند ، علم
كه هنگامي شديد وسواسي.است نشسته انتظار به علاجناپذير
پاره پاره را آنها ميشوند روبهرو هم با قهرمانان
آنها پشت در وسواس ;شود كاسته آن شدت از بيآنكه ميكند
صدايش بيآنكه ميكند صدايشان و همان هميشه ميايستد ،
.باشند كرده
كه چند هر بود ، قصه مصالح از جهاني چنين پيش مدتها از
الكل كه ميگفتند ما به طنز و شوخي به آمريكايي منابع
ولي ميرود ، شمار به فاكنر آقاي شخصي افسانههاي جزو
و آلنپو ادگار جهان و فاكنر جهان ميان مشترك رابطهاي
:قبيل از روانكاوي علم مصالح.دارد وجود هوفمان جهان
.دارند درپي را آن مشابه وسواسهاي تابوت ، اسب ، نفرت ،
است دركي ميكند ، جدا آلنپو ادگار از را فاكنر كه چيزي
هنري اثر دقيقتر ، عبارت به ;دارند هنر از آن و اين كه
اراده بر اولي و دارد وجود پيش از آلنپو ادگار براي
كه است نكتهاي همان اين بسا چه -است گفتار به معطوف
خالق آلنپو ادگار.ميكند جدا بيشتر ما از را او موقتا
و مستقل وجود او ، ديدگاه از يافته ، پايان قصهبود اشياء
.بود پايهاي سه روي كه داشت را نقاشي تابلوي يك محدود
دگرگوني در اساسي عنصر اشياء ، اعتبار كاهش من ، نظر به
از اثري قلمرونقاشي ، در كه است واضح.ماست عصر هنر
مثل ،"تابلو" يك به تا دارد شباهت كشف يك بسياربه پيكاسو
.است مانده برجا متشنج اعصابي با نابغه ، يك ازگذار كه ردي
از زيرا ، .است چشمگير ادبيات در داستاننويسي هنر سيطره
،(نكردهام فراموشش كه موسيقي همچنين)هنرها تمام ميان
و ميگيرد قرار سلطه تحت كمتر كه است هنري نويسي داستان
برادران حد چه تااست محدودتر اراده قلمرو آن در
تسلط بالزاك و داستايفسكي بر گمشده ، آرزوهاي و كارامازوف
خوبي به ديگرشان آثار با مقايسه در امر اين داشتهاند ،
شده فلج و زيبا رمانهاي به نوبت آن از پس و هويداست ،
سلطه تحت هنرمند كه نيست آن اساسي موضوعميرسد فلوبر
كه آنچه هر هنرمند گذشته ، سال پنجاه در ولي گيرد ، قرار
هنرمند و برميگزيند ، ميدهد قرار سلطه تحت بيشتر را او
از بعضي.ميبيند تدارك را هنرياش ابزار مبنا همين بر
بودند چيزي آفرينش آغاز از نويسندگانش براي بزرگ رمانهاي
كه گونه همان.كنند غرق خود در را آنها ميتوانستند كه
به فاكنر ميتند ، خود بر جنسيت از پوششي لارنس.اچ.د
.ميآورد پناه "علاجناپذيري"
علاجناپذيري ، مضمون و قهرمانان با رويارويي محض به
-است حماسه به آميخته گاهي از هر كه نيرويي كور ، نيرويي
تنها علاجناپذيري شايد و ميشود برانگيخته آنها در
كوشش او يگانه هدف هم شايد و باشد فاكنر حقيقي مضمون
كه شد نخواهم متعجب وجه هيچ بهاست آدمي نابودي براي
به كند خلق را شخصيتهايش اينكه از قبل فاكنر اغلب ،
كه داستاني او ، نظر از هنري اثر.ميانديشد صحنههايش
;ميكند ، نيست تعيين را تراژيك وضعيتهاي و "ماجرا سير خط"
زاييده يا معارضه ، ،"درام" زاييده هنري اثر عكس ، به
در مقام ، اين در تخيل قدرت و است گمنام قهرمانان نابودي
بستر در منطقي ، گونهاي به قهرمانان ، كردن روان خدمت
يا مساله ، اين و است آفريدهاي پيش از موقعيتهاي چنين
كاملا خود ناتواني بر كه است بردهاي احساس از ناشي
از ناشي يا و ،(گانگسترها خانه در جوان دختر)دارد وقوف
محكوميت و فراري "پوپاي" )است علاجناپذيري پوچي
در همچنان و است نشده مرتكب هرگز كه جرمي به ابلهانهاش ،
از روكشي با را خود عفوني زانوي كه برزگري "گوربهگور"
كه زيبا بسيار دروني گفتگوهاي و ميكند ، درمان سيمان
برانگيختگي سبب فوق ، مضمون دو ،(دارند نفرت از مايه
توانايي و قدرت مشخصه كه ميشود فاكنر نزد شديد احساسي
تقريبا موجوداتي كتاب ، فرعي شخصيتهاي پوچگرايي و اوست
مشابه شدتي ،(روسپيخانه در سگهايش همراه به زني) لوده
نامي ديكنز ازچارلز.ميكند تداعي را "شچدين" شخصيت
احساسي شخصيتهايي چنين پيرامون در زيرا ;نخواهمبرد
نفرت يعني فاكنر ، آثار ارزش بيانكننده ميدهدكه جولان
به او سوداي و ارزشها عليه مبارزه از سخن اينجا ، در.است
بزرگ هنرمندان تمام تقريبا كه مضاميني نيست ، جبرگرايي
آواز كه كور نيمه نيچه فردريش تا گرفته بودلر شارل از
را خويش عميق احساسات دست اين از ميداد ، سر روشنايي
كه است روانشناختي حالتي از سخن بلكه ;ميكردند بيان
آن و دارد ، قرار آن بر تراژيك هنر تمام شالوده تقريبا
ملهم كه چرا نگرفته قرار مطالعه مورد هرگز كه است حالتي
شخص كه گونه همان.است نبوده شيفتگي يعني زيباشناسي ، از
در ترياك استعمال از پس را خود جهان ترياك ، به معتاد
خاص حالتي در نيز را خود جهان تراژيك شاعر ميكشد ، آغوش
شاعر.است وابسته ضرورتش به آن ثبات كه ميكند بيان
دليل به و ميكند شيفتهاش كه است چيزي بيانگر تراژيك
بعدي كتاب در شيفتگي ، موضوع) نمينويسد آن از رهايي
است آن ماهيت دگرگوني براي بلكه (ميشود ظاهر دوباره
آن شاعر ديگر ، عناصر با آن آميزش و شيفتگي ارائه با زيرا
اشياي و تعينها نسبي جهان به را شيدايي و شيفتگي حالت
نميكند دفاع هراس بابيان خود از.ميسازد منتقل مغلوب
هراس دوباره ارائه با و آن ، همراه ديگر چيز بيان با بلكه
شيفتگي ، ژرفترين.برميآيد آن از دفاع صدد در هستي ، در
در كه ميگيرد چيزي از را توانش هنرمندان ، شيفتگي يعني
.است آن دريافت امكان و وحشت احساس حال عين
.است پليسي رمان در يونان تراژدي تهاجم عبارتي به ،"حريم"
قاسمنژاد ناصر:ترجمه
شدم نويسنده كه شبي
كرماني مرادي هوشنگ از كوتاه نوشتهاي
نگاهش.بودم نشسته لقولوقي صندلي روي روبهرويش ،
را كاغذها و ميزد خط و مينوشت كه را ، دستهايش.ميكردم
آخرين ميكرد ، تندكار ميزد ، چسب و ميبريد باقيچي
.بودم شده دماغش موي من و بود مجله رفتن چاپ زير لحظههاي
را سرش عاقبتبهاش بودم زده زل و بودم نشسته جور همين
."بود؟ چي داستانت اسم":گفت و كرد بلند
كاغذهاتان ميان آوردم دفعه دو خوشبختها ، ما كوچه":گفتم
".آوردمش و نوشتم بازهم حالا.كرديد گمش
و بود نوشته كه چيزهايي.بيرون رفت اتاق از و شد بلند
آمد ، تا مردم.آمد بالاخره.برد خودش با بود كرده قيچي
و خواندم را داستانم هي و كردم نگاه را ديوار و در بس از
.دوختم چشم به چشم
چند.ميزد بدجوري دلم.ميزش پشت نشست.گرفت را داستانم
دلم حالادوستانم براي دلم ، براي مينوشتم ، كه بود سال
كه جايي حسابي ، جاي.شود چاپ جايي آنها از يكي ميخواست
.بپسندد و بخواند شاملو ، احمد مثل آدمي
.بود ناراحت چشمهايش ميخواند ، مرا داستان داشت كه شاملو
هر من و ريخت قطره چشمش توي بود جلوش كه چكاني قطره از
دلم تو ميداشت ، ورم ترس ميگرفت بالا را سرش وقت
درد هم دندانهايش."نيامده خوشش شده ، خسته":ميگفتم
را پاييناش و بالا لبهاي هي.جلوش دندانهاي ;ميكرد
دندانها به عقب ، به ميداد فشارشان دست با و ميكرد جمع
.كند آرامشان تا ميكردند ، درد كه
اولين و بود خسته ميسوخت ، چشمهاش ميكرد ، درد دندانهاش
دق.ميخواند هم را سمجي و آرزومند شهرستاني جوان داستان
چه ببينم كه ميكشيدم گردن دور از كندم ، جانشدم مرگ
چهرهاش گاهي و ميكردم نگاه را دستش گاهي.دارد حالتي
كاغذ كف از حباب مثل كه ميديدم را داستانم كلمههاي.را
جمله تا ميمانند ميرسند ، چشمهايش به ميآيند ، بالا
روي را جملهها و جمله اثر و مغزش تو بروند و شوند
همراه دور از.ببينم لبهايش كردن جور و جمع و پيشاني
ولي نميديدم ، را داستانميخواندم را داستانم چشمهايش
را جمله كدام و است رسيده چندم خط به الان ميدانستم
.ميخواند
صفحه ، پنج همهاش بود ، كوتاه كرد ، تمام را داستان عاقبت
موهاي به دستي زد ، هم به را پلكهايش چكاند ، قطره چشمش تو
نگاهش همينجور من.كشيد گندمياش جو و فرفري و بلند
و گيراند سيگاري و كرد نگاه مرا.نميزدم حرفميكردم
من اماميشود چاپ دارد ، خوبي موضوع است ، خوب":گفت
".كنم كار رويش بايد
بيرون صفيعليشاه خيابان توي خوشه مجله دفتر از هم با
پياده كه ديدمش پشت از منميباريد نمنم باران.آمديم
را باراني يقه بود ، برتنش نيمداري رنگ شيري باراني.رفت
زير.شد گم شب تاريكي تو كوچهاي ، توي رفت بالا ، بود زده
.ميدويدم باران
ماه آذر سال 1347 ، بودم ، شده نويسنده كه بود دقيقه ده
.بود
كتاب معرفي
زروان پاي جاي
دولتآبادي هوشنگ
تومان صفحه/900 1379/150/اول چاپ /نشرني
سرنوشت مطلق قدرت به اعتقاد بر مبتني آييني پرستي زروان
عالم موجودات همه كه باورند اين بر پرستان زروان و است
منطبق برميدارند قدمي هر حيات لحظه آخرين تا اولين از
زمان خداي يا زروان كه است شده تعيين پيش از سرنوشت بر
زروان مشيت از خارج و است نوشته نامشان به تقدير دفتر در
.نيست مقدر يا مقدور چيز هيچ
سال هزار سه نزديك ما نياكان كه ميدهد نشان موجود آثار
ايمان سر بر سده پانزده لااقل و گرويدند اينآيين به پيش
تاثير تقدير ، لايزال قدرت به اعتقاد.ماندند باقي خود
در انديشه اين جمله از و داشته زروانيان رفتار در بسياري
بياختياري بازيچه فقط انسان چون كه بوده رايج آنها ميان
را رويدادها همه رضا و باتسليم بايد است ، تقدير دست در
و كوشش و حق نه دارندو سهم فقط دنيا در انسانها.بپذيرد
.ندارد سودي طلبي زياده
خاموشي به اسلام به ايرانيان گرويدن با زروانپرستي
اعتقاد اما شد سپرده فراموشي دست به نامش حتي و گراييد
كتاب اين مقصد.نرفت بين از كاملا سرنوشت نيروي به
باقي آثار به توجه جلب و زروان پرستش آيين بازشناختن
.است ايرانيان خوي و خلق در ازآن مانده
.است شده تدوين نمايه و ماخذ همراه به فصل در 15 كتاب
( شعر مجموعه ) ماهان بيقراري حديث
احمدشاملو
1800/صفحه 56/نسخه 5000/اول 1379 چاپ مازيار انتشارات
(عالي جلد با)تومان
مجموعه چند اخير ماههاي در (بامدادالف)شاملو احمد از
ميگرفت دربر را وي اخير سالهاي اشعار عمدتا كه شعر
فقيد شاعر شعر مجموعه آخرين نيز حاضر مجموعه.شد منتشر
.شد منتشر وي حيات زمان در كه است
گنبد داستانهاي ، قهرمان ماهان از را خود نام شعر مجموعه
شاملو نيز اين از غير.است گرفته نظامي (گنبد هفت) كبود
قرار خطاب مورد كودكي عنوان به را ماهان ديگري شعر در
.رود تركمن شاعر مختومقلي سراي به تا بود داده
.شدهاند سروده مختلفي سالهاي در مجموعه اين اشعار
سال 1351 در پاريس پوازيه لاري بيمارستان در شعر اولين
دو از مختلفي سالهاي سرودههاي ديگر اشعار و شده سروده
.دربرميگيرد را سال 1378 تا اخير دهه
شدهاند منتشر ديگر جاهاي در اين از پيش اشعار از برخي
بودن چگونه و زندگي به فلسفي نگرش هواي و حال بيشتر و
.دارند
چين در " اكسپو 2000 " هنري جشنواره برگزاري
مركز در گذشته جمعه روز چين "اكسپو 2000" هنري جشنواره
.يافت گشايش پكن نمايشگاههايبينالمللي دائمي
اين در پكن ، از اسلامي جمهوري خبرگزاري گزارش به
از هنري آثار و كارها مربع ، متر مساحت8400 به نمايشگاه
همچنين و چين وشهرهاي خودمختار مناطق استانها ، كليه
روسيهبه و مالزي فرانسه ، جمله از كشور ده هنري كارهاي
برگيرنده در نمايشگاه اين.است شده گذاشته نمايش معرض
بر حكاكي نقاشيهايروغني ، چيني ، نقاشيهاي چون آثاري
حاشيه در.است آبرنگ نقاشي و مجسمه چوب ، روي
.شود برگزار اجلاسهايي است نمايشگاهقرار
|