!حاكمان دادن بيم براي مدايحي
شيرازي سعدي مديحه قصايد به نگاهي
سعدي براي درآمدي *
هنر انديشه ، پيرامون و گفتن سخن او از و نوشتن سعدي براي
.باشد كار كمترين شايد زدن قلم او فكري تواناييهاي و
.كرد تمجيد و اوتعريف از كه ندارد اين به نيازي سعدي
و مهمترين خود نهاد ، جاي بر او كه ماندگاري آثار بلكه
روشنايي خود و است خودش دليل خود سعدياوست معرف بهترين
او شهرت آفتاب براي شايد خود سوي كم چراغهاي با ما خود ،
در كه است شاعري سعدي.باشيم كرده روشن چيزي ميخواهيم
و ميستايد را انسانيت كه دارد جريان انديشهاي او شعر
سبب مميزه وجه همين.است انسانيت درست شناخت در او سعي
و غزليات گلستان ، بوستان ، رودخانهاي جريان كه است شده
كنار از كه نسلي هر و باشد جاري قرنها از بعد او قصايد
سيراب و نوشيده ياقدحي و قطرهاي است ، گذشته رودخانه اين
.باشد شده
چيز دو به آثارش تمامي در شيرازي سعدي المتكلمين افصح
وقتي.دادگري و عدالت و زيبايي:ميورزد عشق همه از بيش
ندارد ، چيزي خود از كه گويي تو ميشود زيبايي محو كه
شلاق خود پيكر بر گويي ميگويد سخن عدالت از كه وقتي
زير جستار در.است كرده احساس را بيچارگان و بردگان
:حاكمان و بزرگان به او مدايح و نصايح به داريم نگاهي
ننالد شب تيره از عاشق روان روشن
شبانان شب روزي گردد روز كه داند
جهانآراي عادل
مدح ادبيات
دواوين در نامور سخنسرايان و پارسيگو شاعران از بسياري
دادهاند قرار كساني يا كس مدح در را بخشهايي يا خودبخش
ممدوحان به آنها محبت و علاقه عشق ، نشانگر نوعي به كه
.است بوده خود
كردن "مدح" كه كرد فراموش نميتوان را حقيقت اين البته
به انسانها اساسا بلكه نيست ، ايراني شاعران مختص فقط
مولفه واين دارند را كساني يا كس "مدحت" به تمايل نوعي
تا گرفته كهن ادبيات از ديگر سرزمينهاي شاعران اشعار در
.است ملموس و مشهود نو ، ادبيات
در كه است جهاني ادبيات از جزيي اساسا "مدح ادبيات"
نظم در البته ميكند ، پيدا تبلور "نظم" و "نثر" زمره
كه وقتي نويسندگان و شعرا.است بارزتر آن ويژگي و درخشش
ميگويند سخن خود علاقه مورد فرد يا و محبوب ، معشوق از
ميريزند خود ممدوح پاي در را بشري خوبيهاي تمامي گاه
بيشتر ممدوحان از بسياري اسامي كه ميشود سبب امر وهمين
ندانند زيادي افراد بسا چه و برسد شهرت به آن مداحان از
و بيحد دلدادگي و مجنون و ليلي داستانكيست آن شاعر كه
مردم عامه محاوره زبان از جزيي كه است چيزي مجنون مرز
براي او شوريدگي و مجنون توسط ليلي "مدح" اينجا.است شده
.ميدارد نگه عقب گام يك را او سراينده كه است اصلي ليلي ،
.بباوراند را باورنكردني چه هر ميتواند گاه "مدح قدرت"
و منقبت در گاه نيست ، معشوق و محبوب براي فقط "مدح" اما
اين علت بدين ميشود ، سروده نيز قدسي يافردي و كسي رثاي
.برخوردارند احترام و تقدس نوعي از مديحهها از بخش
مدحي يكي:كرد تقسيم قسم دو به را "مدح" ميتوان اساسا
و ميشود سروده (آسماني)قدسي افراد و نيروها براي كه
گفته زميني نمودهاي و اشخاص و افراد براي كه مدحي ديگري
رودكي از فارسي ، شعر بالاخص فارسي ، ادبيات درميشود
موجود وضعيت و موقعيت فراخور به يك هر شهريار تا گرفته
بسياري گاهي شايد.كردند افراد و اشخاص مدحت نظم زبان به
ولي نباشند ، خرسند مديحهگويي و "مدح" از خوانندگان از
.گذاشت ترازو يك در نبايد را مدايح همه كه است اين واقعيت
به زبان مدح گاه دارد ، را خود اعتبار و وزن هرمدح بلكه
آن بارز نمونهنصيحت به زبان مدح گاه و ميگشايد تملق
نرم ، زباني بلكه ندارد ، تملق از رنگي كه است سعدي مدايح
ميشود سبب ويژگي همين.دارد پندآميز حال عين در و شيرين
"فردي مدح" حوزه از را پا و بنشيند دل به سعدي مدايح كه
.بگذارد بيرون "جمعي مدح" به
چشم به اميرانكيانو مدح تا كردگار مدح از سعدي اشعار در
ذرهاي خود ميپردازد كردگار مدحت به كه آنجا.ميخورد
كه آنجايي ولي ميگويد او شكوه و جلال وصف در و نيست بيش
همسنگ و هموزن خود پيشين ذره آن ميكند ، مدح را امرا
عقل از برتر او عقل كه مينشيند مقامي در و ميگردد امرا
وراي در سعدي.است آنان دانش از بيشتر او دانش و آنها
خردهاي براي بخواهد كه نيست شاهان متملق پادشاهان ، مدح
عدالت مبلغ بلكه بريزد ، پادشاهان خدمت در را واژهها نان
.ميآموزد دادگري را شاهان و است دادگري و
و مدح فقط او ، سلف شاعران قصايد عكس بر سعدي درقصيدههاي
براي وسيلهاي بيشتر او از قبل تا قصيده چون نيست ، ستايش
در سعدي قصايدبود پادشاهان چراي و بيچون ستايش و مدح
مدح به صرفا كه است قصايدي از ميانه نوعي حقيقت
قصايدش در زيركي با وي بلكه است ، نپرداخته پادشاهان
از پادشاهان به پندياتش در و ميستايد را انساني فضايل
ممدوح تا ميكند ، ستايش فراوان داشتن انساني خوي و نيكي
پايدار كه آنچه و است بدي از بهتر نيكي كه دريابد او
و صفا محبتي ، دوستي ، شاعر.ستم نه است عدالت ميماند
زندگي تدبير طنزش ، از سرشار گفتار در كه ميداند فداكاري
خوانندگانش قلوب در ميتواند چگونه معنوي درست احساسات و
.بيفتد كارگر
عدالت ستايشگر سعدي
ميكند ، رد را پادشاهان مدح ميتواند كه آنجا تا سعدي
و سير سالها از بعد -او گوشهگيري و آرام زندگي ولي
نشود ، درگير باحاكمان مستقيما او تا است شده سبب -سياحت
:نيست شاهان مدح طبع داراي اصلا است معتقد كه بهگونهاي
نبود خواهان نوع اين از مراطبع
نبود پادشاهان سرمدحت
فلان نام به كردم نظم ولي
صاحبدلان بازگويند مگر
ربود بلاغت گوي كه سعدي كه
سعدبود بن بوبكر ايام در
چه يا و ميسرايد چه نداند كه نيست كسي سعدي ترتيب بدين
رمزآميزي با و ميشناسد را شعر رمز زبان وي.ميگويد
.ميكند باز حاكمان ديگر يا و سعد بوبكربن با سخن سر خاصي
از بهتر سلاحي چه و دارد اطلاع نظم زبان قدرت از سعدي
خود جاي سر بر را حاكمان آشوب بدون آن با بتوان كه اين
و رمز همين كه است رمزي زباني داراي نظم ، زبان.نشاند
نحوي به را خود سخن تا ميدهد جرات شاعر به رازآميزي
.ببرد سر پنبه با را دشمن اصطلاح به كه كند بيان
به نميگويد ، سخن خشن و تند زبان با پادشاهان با سعدي
مدحي ميكند مدحي اگر و ميدهد پند را آنها ملايمت
و تصوف عرفان ، فلسفه ، از كه است شاعري مدح است ، عاقلانه
وقت حكام از نتيجه در و دارد آگاهي خود زمانه دانش
و آگاه ميكند كه وستايشي مدح نوع به وي.است عاقلتر
افتادن حكام و شاهان خاطر مقبول و سرچاپلوسي.است بصير
.است پندآموز و پندمندانه اندرزگونه ، او مدح بلكه نيست ،
لحن با.خواري و ذلت نه است ، منشي بزرگ او شعر در
مفاسد و معايب خود پرعطوفت حال عين در و سخريهآميز
.ميكشد تصوير وبه ميكند ريشخند را انساني جامعه
به گذشته حكام و ديگران رفتار آوردن مثال شاهد با سعدي
بايد را شيوهاي چه كه ميآموزاند آنها به پادشاهان ،
خوبي سلاح تاريخي حافظه.بگيرند پيش در خود حكومت براي
براي را جور حكام و پيشين پادشاهان ستمهاي او تا است
دست و گيرند پند آنان اينكه تا نمايد ، تصوير وقت حاكمان
را پادشاهان دوستي سعدي.بردارند خلق جفاي و ازجور
آنها به ميخواهد بلكه برسد ، زر و مال به كه نميخواهد
كردن پيشه نيكوكاري ولي خود ، جاي به داريد چه هر بگويد
كمتر پادشاهان كه است اين دردناك اما است ، عقلا كار
:عاقلند
ممتازي كرام از فضل به كه نگويمت
مختاري ملوك از عدل به كه نگويمت
هست مالت و جمال و جاه و لشكر و شكوه
...نكوكاري جز به نيايد كار به ولي
با و است وزيركانه فيلسوفانه پادشاهان به او درشتيهاي
بيوفايي و زمانه گذرايي شاهان ، به نرم و نازك عتابهاي
و انذار او مدايح در.ميكند يادآوري را صدارت و حكومت
سوي آن از و دارد خاصي نمود و جلوه ستمها از نهي و تبشير
.مينمايد جلوه نكوتر نيز حاكمان پيشگي ستم به بيم
ندارد ، را پادشاهي هيچ ستودن سر كه است معتقد خود سعدي
ستم از را پادشاهان شعر رمزي زبان با كه ميآيد حيفش ولي
پند بيشتر وقت حكام به سعدي كه چه هرندارد برحذر كردن
در ستم زياد حجم دهنده نشان اين كنند ستم كمتر ميدهدكه
به شاهان كه نمينشيند خاموش سعدي يعني.اوست وقت جامعه
او خردمند و عاقل چشم بپردازند ، ضعفا و رعايا ستم و جور
را سعدي حكام ، ستمگري ندارد ، را حكام ستم ديدن تاب
"زنگي سعد ابوبكربن" به شعر زبان به تا واميدارد
نميماند بسته حكام ستم ديدن با خردمندان چشم كه بفهماند
باشد حقيقت اين متوجه بايد هم "سعدزنگي" اينكه بر مضاف و
:است نپاييده حاكمي هيچ بر جهان كه
سراي سپنج اندرين ملوك نوبتند به
گراي عدل به ملك اي توست ، نوبت كه كنون
بودند سروران ملك اين سر بر مايه چه
پاي از درآمدند شد ، سر به عمر دور چو
:ميگويد ديگر جاي در و
گويم تا نيست درويش شيوه مديح
ابرآذاري و محيطي بحر مثال
كه جايي بر كه ميدهد پند را ممدوح خود مدايح در سعدي
چيزي و بشناسد را خود جايگاه و باشد آگاه است زده تكيه
قساوت شرارت ، نه بگذارد ، يادگار به خود از ميخواهد راكه
:خوشكاري و خوشنامي بلكه بدنامي ، و خونريزي و
نفس راحت به آوردهاي شب به روزها چه
آري روز به شبي عبادت به ار باشد چه
داد دنيا زمين بر سلطنت خداي
كاري آخرت تخم او در آنكه زبهر
يك فقط بكارند سلاطين و حكام ميخواهد سعدي كه آخرتي تخم
نيكوييها همه او قبل از كه است نكردن ظلم آن و است شرط
:برميزند سر
است شرط يك وجود اندر مملكت وجود بقاي
نگماري ضعيف بر قوي هيچ دست كه
او جامعهنگرانه ديد با سعدي عصر سياسي -اجتماعي وضعيت
مقابل در راحتي به نميتوان كه است امر اين دهنده نشان
را ميانهاي راه سعدي خاطر بدين و ايستاد جور حاكمان
راهي باشد ، موثر و كارساز راه اين بسا چه و برميگزيند
نكنند ستم كه ميكند نجوا شاهان گوش زير در آرام آرام كه
سعدي.نسازند نابود خود قدرت چكمههاي زير در را رعيت و
را روزگار گردش و كار به تامل و انديشه دانش ، قصايدش ، در
واقع در ميكند شعرش چاشني را مدح كه آنجا و گرفت كار به
نفرت شعر بران زبان با كه است ، "بيباك ترسانندهاي"
به يا.ميكشاند امرا رخ به را خود دانايي و ستم از خود
بشارتگر لحن نه ممدوحان به خطاب در "كوب زرين مرحوم قول
از را حاكمان كه".دارد را دهندهاي بيم مرد لحن بلكه
نفرت جز تاريخ در كه سياهي فرداي ميترساند ، سياه فرداي
بيمدهندگي ويژگي و قدرت اين.برد نخواهند نام آنها از
و وعظ از هالهاي در را اشعارش كه است سعدي قصيدههاي
:است داده قرار پند
دار محتاج درويش بروپاس
...جدار تا بود رعيت از شاه كه
:يا
است درويش پاسبان پادشه
اوست فردولت به نعمتت گرچه
باشند ، نداشته وجود جامعه در مردمي يا رعايا اگر
حقيقت ؟همين كرد خواهند پادشاهي كسي چه براي پادشاهان
را خود فقط چرا شاهان كه ميدهد رنج سخت را سعدي كه است
چشمان تا است آن پي در همين براي.را رعايا نه مينگرند
شايد گرچه.بازنمايد حقايق بعضي به را حكام نابيناي
در حتي.باشد پادشاهان چشم چشم ، نابيناترين و تنگترين
سعدي.ميدهد خرج به را خرد و دهايت اين نيز خود گلستان
و داستانها راباخلق عدالت و آرامش تا دارد تلاش آثارش در
در اساسا وي.نمايد روشن ملوكان براي خاصي حكايتهاي
اگر حتي برميگزيند ، حكام به نسبت را گزنده زباني آثارش
به وي.باشد درآميخته مطايبه و هزل با موارد بعضي در
ميتوان -شعر رمزي زبان -زبان اين با كه است آگاه خوبي
.پرداخت ستمكاران با مبارزه به و كرد دفاع مردم حقوق از
وي نميافتد كارگر شاهان بر جنگجو مردان سلاح كه هنگام
و فرجامطلبي به زبان اين با تا برميگزيند را شعر
و تشبيه فن از استعانت با شاعر.برخيزد تظلمخواهي
تا ميكند بيان پوشيدهتر را جامعه و خود دل درد استعاره
ستايش با سعدي.نگذارد خنجر او حلقوم بر راحتي به دشمن
براي را آسايش و عدل اواست عدل خواهنده واقع در عدل
و سرها (مغولان)متجاوزان چكمه زير در كه ميخواهد مردمي
.است ديگري حكايت را خاك رفت ، يغما به جانشان
خواهنده و پسند ستم شاعر نه است عدالتگر شاعر سعدي
زورمندان ، با همنشيني از پرهيز با وي.آنان مداح و شاهان
با ولي نميرنجاند ، تن به تن و آشكارا را آنها گرچه
با خود فاصله داشت ميدادسعي بدانان كه بيمهايي
"سلغري" پادشاهان به بارها وي.كند زياد را پادشاهان
مردم حقوق و حق كه داد هشدار -بودند او ممدوحان كه -فارس
خاطر آسايش و دارند نگه را آنها جانب كنند ، فراهم را
:نزنند برهم را ضعفا و دردمندان
كني نيت هرچه تا باش برآن
....كني رعيت صلاح در نظر
خطاست كساني دست به رياست
...برخداست دستها دستشان از كه
همه به حقيقت ودر "سلغري" پادشاهان به سعدي اينكه و
خدمت فقط كارها بهترين كه ميكند يادآوري آنها ، جانشينان
:بس و است خلق به
نيست خلق خدمت جز به طريقت
...نيست دلق و سجاده و تسبيح به
:يا
بخشد برتو خداي كه خواهي
نكويي كن خداي خلق با
:منابع
نفيسي سعيد - سعدي كليات -1
صالح پاشا علي ترجمه -ايران ادبي تاريخ -2
كوب زرين دكتر وانديشهها ، يادداشتها -3
انوري قصايد برگزيده -4
سعدي غزليات -5
صدري ترجمه -سارتون جورج علم ، تاريخ بر مقدمهاي -6
افشار
|