ميخواند خودش به مرا زمين درون از چيزي
معاصر داستاننويس ;حاجيزاده فرخنده با گفتوگويي
در معاصر زن نويسندگان و انديشمندان ميان در :اشاره
كه شده شناخته كمتر است چهرهاي حاجيزاده فرخنده ايران ،
از" و "دموكراسي خلاف" ،"چشمها سرگردان خاله" كتاب سه با
عرصه به پا (بلند داستان يك)"ميترسم شما چشمهاي
در او فكري مشغلههاي مهمترين.است نهاده نويسندگي
زنان اجتماعي و روانشناختي مسائل به پرداختن داستانهايش
.است
است جدي ما جامعه در مردمسالاري و اصلاحات بحث امروزه
آزاد گفتوگوي طرح كه نيست اشارهاي گونه هيچ وجاي
مفاهيم از برخي در بازانديشي و زنان نقش و اهميت درباره
مردمسالار جامعهاي بايستههاي از حوزه ، اين در سنتي
با گفتوگويي بالا ، در شده ياد مسائل به توجه با.است
.همميخوانيم كهبا است شده حاجيزاده فرخنده
تاثير تحت و چگونه شما داستاننويسي تجربههاي نخستين *
گرفت؟ شكل شرايطي چه
و ضربالمثلها مدرسه ، برادرها ، طريق از كودكي از -
در اما.شدم آشنا ادبيات و شعر با مادر تصنيفخوانيهاي
به كه پدر.بود پدر با اصلي نقش كودكيم قصهپردازيهاي
برايم يا شب نيمه تا بود كمنظيري قصهگوي ذهنم روايت
بلند صداي با گردسوز چراغ رنگ كم نور زير يا ميگفت قصه
قصصالانبياء ، سمكعيار ، شب ، يك و هزار از بخشهايي
از كودكي در.ميخواند را سعدي و مولوي شاهنامه ،
معاصر پدر ميكردم گمان اما ميبردم لذت پدر خواندههاي
پدر آنچه ارزش به بعدهااست كهنه ميخواند آنچه و نشده
بعد قصهنويسي حوزه در من جدي كار اما.بردم پي ميخواند
.شد آغاز براهني قصهنويسي كارگاه در شركت از
از طرحي هيچگاه داستانهايتان نوشتن در ميرسد نظر به *
چيست؟ خودتان نظر نميكنيد ، آماده ذهنتان در قبل
يا حرف يك رنگ ، يك بو ، يك حس ، يك با من براي نوشته -
هيچ.ميشود شروع دور رويايي يا خاطره يك از برجا تصويري
.ننوشتهام ارادي و شده تعيين قبل از طرحي با را قصهاي
تصميم اينكه نه ولي بوده ، ذهن در پيشزمينهاي البته
خاص طرح و رويداد و روند يك كه بنويسم رماني مثلا بگيرم
شكل متن و نوشته سير اساس بر من قصه واقع در.باشد داشته
هم برداري يادداشت اهل.ميكند پيدا گسترش و ميگيرد
خودش سرانجام شده تهنشين حافظه در آنچه مطمئنم نيستم ،
نگارش مورد در صحبت اين البته.ميرساند كاغذ سطح به را
متن چون و چند به بعدي ويرايشهاي در والا است قصه اوليه
مينويسم ، ماهها و روزها.ميكنم فكر آن به دادن سامان و
.مينويسم دوباره و ميكنم پاره
نوشته كه هستيد نويسندهاي عنوان به شما اينجا واقع در *
تابع تنها داستان رويدادهاي مسير و طرح يعني ميشويد ،
.نيست شما ذهنيت
و ادبي پيوندهاي و بينامتني روابط تابع.است درست -
نويسنده واقع در كرديد اشاره كه طور همان.است نوشتاري
به من معمولا هم دليل همين بهميشود نوشته كه است
البته.من دنبال به آنها نه ميشوم كشيده قصههايم دنبال
وگرنه است صادق شعر و قصه مورد در شهودي حس اين
ميتوان مشخص طرح و تامل با بيشتر را ديگر نوشتههاي
.نوشت
شما چشمهاي از" اخيرتان كتاب در ويژگي اين البته *
خود حالتي كتاب اين.ميآيد نظر به بيشتر "ميترسم
.شاعرانهتردارد زباني و جوشتر
در دارم متن در زبان دموكراسي به كه علاقهاي به بنا -
تجربههاي كردهام سعي قبلي كتابهاي همچون كتاب اين
و حسي زنانه ، زباني از و بگيرم كار به را زباني مختلف
متن نياز به برميگردد زبان شاعرانگي.كنم استفاده دروني
بر كه گونهاي گزارش بخشهاي طور همين.خاص بخشهاي در
.است آمده تاريخي كتابهاي نگارش نوع اساس
زيرا.باشد شما ذهنيت تكميل كتاب اين كه ميرسد نظر به *
به آمده كتاب اين از تكههايي شما ديگر كتابهاي در
حكم در شما ديگر قصههاي ميرسد نظر به كه گونهاي
.ميباشد اخيرتان كتاب از پارههايي
خلاف" و "چشمها سرگردان خاله" كتاب از تكههايي بله ، -
رابطه نوع يك گفت ميشودآمده كتاب اين در "دموكراسي
خود آثار با كه ادبي آثار ساير با تنها نه بينامتني
.دارد وجود نيز نويسنده
هستيد؟ معتقد زنانه ادبيات به شما آيا *
عنوان به يا جنسي افكني جدايي يك با بخواهيم كه بيآن -
ادبيات آن پي در تا كنيم نگاه قضيه به روز مد جريان يك
كنيم تقسيم مردانه و زنانه متمايز بخش دو به را
در زنان استعدادهاي حيرتآور فوران منكر نميتوانيم
آنها فراگير و متفاوت شخصيتهاي انعكاس و اخير دورانهاي
نويسنده زنان از نو موجي پيدايش به كه استعدادي.شويم
و پرتوانتر رمانآوايي قلمرو در كه شده باعث و انجاميده
را باور اين و باشند داشته ادبي گونههاي ديگر از رساتر
جايگاهي به قصهنويسي در زودي به كه بنشانند ذهنمان در
زن زنانه جان از را رمان آينده و يافت خواهند دست برتر
مانده ، خاموش صداي و كرد خواهند بارور رمان خلق فرايند در
و كرد خواهد رافرياد ايراني زن شده داشته نگه حاشيه در
طريق از ادبيات در را ستيز زن سرزنشهاي و زنكشي پايان
و حرفهاي ستيزان زن چند هركرد خواهند اعلام زننويسي
زنان فرهنگي كارنامه در همچنان مردانه سروري هواداران
ميان اين در عدهاي و.بگردند مردي پاي جاي دنبال موفق
بگيرند نظر در بيآنكه زنانه نه مينويسيم انساني بگويند
.ندارد نوشتن انساني با مغايرتي هيچ نويسي زنانه كه
اين در است ، مردان و زنان تمامي مشترك وجه بودن انسان
تبع به كدام هر مرد و زن اما.ندارد وجود هم ترديدي قضيه
خود مختص كه دارند قابليتهايي و ويژگيها خود جنسيت
عشق ، درد ، نميتوان هم دليل همين به.ديگر جنس نه آنهاست ،
مردانه تفكر و زبان و بيان با را زن عواطف و حس لذت ،
زنان گلوي توي چپاند دستمال ادبيات عمر همه براي يا نوشت
و بتازند قصه مردان همچنان تا كرد خفه را آنها و قصه
.بتازانند
"دموكراسي خلاف" قصه در عشق از شما كه تعبيري شايد *
خاله" كتاب در شما خواهرانه دنياي و ميدهيد ارائه
.باشد زنانه نگرش همين از برگرفته "چشمها سرگردان
خيال خواب ، از تلفيقي در "دموكراسي خلاف" در من.شايد -
خلاف" در.كردم بيان را عشق از ديگري شكل واقعيت و
در نه ميكند پيدا معني بودن و معشوق عشق ، ذات "دموكراسي
عشق با برخورد اين و بودن معشوق براي و بودن معشوق خدمت
مادر توانايي دليل به زن يك طرف از فقط كه است برخوردي
دنيا ، "چشمها سرگردان خاله" در.شود ارائه ميتواند شدن
متقابل درك پي در همه كه دنيايي.است خواهرانه دنيايي
در كه دنيايي.محكوميت و حاكميت نوع هر از دور يكديگرند
وجود آنها با ستيزي و چالش هيچ نه و سرورند مردان نه آن
.دارد
نظر به "ميترسم شما چشمهاي از" اخيرتان كتاب در شما *
.گرفتهايد تاثير هدايت شادروان كور بوف از كه ميرسد
است؟ درست
خوان پاراموي پدرو از بلكه هدايت بوفكور از تنها نه -
جزيره براهني ، رضا درس كلاسهاي الفبورخس ، قصه رولفو ،
تاريك دست روانيپور ، منيرو فولاد دل دانشور ، سرگرداني
كرمان ، تاريخ الانبياء ، قصص شاهنامه ، گلشيري ، روشن دست
.و درويشي محمدرضا پژوهشي كنسرت و قلعهپري تاجدار ، خواجه
متاثر ديگري بسيار ديدههاي و شنيدهها خواندهها ، و..
خيابان پريش روان ژوليده مرد متلك از حتي.شدهام
آمده ناخودآگاه كه جملهاي (هاروميگيرن تنبكي) اميرآباد
تكرار هم بار چندين و من رمان بخش زيباترين در نشسته و
.نشد متاثر و بود نويسنده بود ، انسان ميشود مگرشده
از نه شدهايم آفريده خون و پوست و گوشت از اينكه نه مگر
محيط از نويسنده كه است طبيعي اين.آهن و چوب و سنگ
شما توجه علت بيشك اما شود متاثر اطرافش هنري و فرهنگي
در كه است كالسكهچي حضور بوفكور از من تاثيرپذيري به
گفتم.شده خلق رمان اين در بوفكور كالسكهچي با مغايرت
كرمان وارد هواپيما با "مانا" كه علت اين به مغايرت در
براي وليميكند طي تاكسي با را راه از بخشي.ميشود
.ميكند انتخاب را كالسكهچي روشنايي تپه سمت به رفتن
قطعه جسد كه هدايت كالسكهچي نوع از نه كالسكهچياي
تاريخي زنكشي ادامه در تا ميبرد را دختر قطعهشده
بتواند ديگري نه و خودش نه آينده در كه طوريكند مدفونش
اثيري نه "ميترسم شما چشمهاي از" ماناي.كند پيدايش
و مهيب چشمهاي با كه بيخاصيت و لال نه و لكاته نه است ،
برخاسته است زني مانا شود قطعه بيفتد ، قطعه راه افسونگرش
و شهر تاريخي اجتماعي ، و خانوادگي عاطفي ، شرايط دل از
را جنگ سرگذرانده ، از را انقلابي كه است زني.كشورش
و عكس و پول تغيير درگيري ، كشتار ، قتل ، شاهد كرده ، تجربه
تا قاجار از و زده ورق را تاريخ بوده ، خيابانها نام
به و گرفته جاي حوادث پرشتاب روند در و كشيده قد انقلاب
سير به را حافظهاش زمان تقويمي سير و عقربهها چرخش جاي
است افتاده راه غور از كولهاي با و سپرده حادثه پرجنجال
از را منجمان كه بگيرد را بيسابقهاي كسوف جلوي تا
به رسيدن براي مانا.است كشيده جبليه گنبد به جهان سراسر
ميگذارد اماميكند استفاده كالسكه از روشنايي تپه
مينشيند كه كالسكه صندلي روي بيايد ، جلو كالسكهچي
سرمايي.ميدود تنش توي كالسكهچي نگاه از خفيفي سرماي
نشسته هدايت راوي تن در مرده دختر تن از بوفكور در كه
.ميشود منتقل زن بدن به كالسكهچي مرد نگاه از اينبار
سخت شرايط دل از هربار رمان و زندگي طول در ماناكه اما
مانوس چيزهاي به انديشيدن با نيز بار اين برده بدر جان
كه همينميشود و ميكند پيدا دست بخشي لذت راحتي حس به
قرنها از پس و ميدارد نگه بالا را سرش نميكند ، قوز
خواب تا ميخوابد هوشيار گوش و باز نيمه چشم با بيخوابي
كالسكهچي مرد صورت روي و ببيند را روشن سپيد شبهاي
به ميزند لبخند آئينه جلوي كه بار هر تا كند حك شياري
نگاه روشنايي تپه به باز كاملا چشم با مانا كه آورد ياد
و عرش از كه باشد ستارههايي خوشه خوشه نثار شاهد تا كرد
كه نقطهاي در هم آن ميريزند ، فرو آسمان سرورانه كرسي
سربازانش و قاجار آغامحمدخان دور چندان نه زماني در
فرمان عدهاي آن از قبل كمي و آورده در را مردمش چشمهاي
سيمهاي از ياسين صداي كه هنرمندي ، مشتاق سنگسار
صادر !ميشده پخش كرمان جامع مسجد گلدسته از سهتارش
جمعيت به خطاب سنگسار لحظه آخرين در او تا كردهاند
من:بگويد ميكنند نگاه سنگسارش به بيتفاوت كه برهواري
هوادارانش روايت به بعد كمي تا.ميترسم شما چشمهاي از
سنگسار به را خود بياعتنايي تقاص بيتفاوت چشمهاي اين
مردم چشمهاي آوردن در تاريخي قضيه در هنرمند و انسان
راوي آن از پس تا بدهند پس قاجار خان بهوسيله كرمان
و آزاد انتخاب در تا بفرستد را ستاره و مانا نويسنده
جمعآوري به دست تاريخ و هنر عشق ، اسطوره ، بينابيني
يا و شدهاند كور تاريخ بهوسيله يا كه بزنند چشمهايي
جهان تغيير پي در هنري بياني طريق از درون ، بينايي با
دردناك نظاره و رستم فرزندكشي از دور جهاني.هستند
تا.آتش از زيبا سياووش عبور عدم يا عبور هنگام سودابه
ستاره دستهاي در اسفنديار چشمهاي كه بينديشد خواننده
كنار در مانا دستهاي در يا برسد تاريخ پيش به تا ميرود
تا ميروند...و ناظرزاده ، هومر ، جويس ، بورخس ، رودكي ،
از دور بسازند جهاني متن درون در لااقل كالسكهچي بيكمك
يا ميكشند فرزند قدرت سيطره حفظ براي كه رستمهايي
مهر معلولي و علت روابط به بيانديشيدن كه قاضياني
كه مانايي.ميزنند ها"سودابه" به حيلهگري و بيوفايي
كالسكهچي خالي جاي به گرفته دل صدا و نور بازي آتش در
او از پيش كه مردي و زن راوي برابر در و نگاهميكند
روايت تا ميرود و ميآورند فرود سر احترام با نوشتهاند
.دهد ارائه هستي از را خودش خود ديگري ، روايت
دنبال به خويش تعارضات حل براي صدايي تك و سنتي جامعه *
اين همه ميان مشتركي وجه چه شما نظر به ميگردد قرباني
دارد؟ وجود برديد نام كه قربانياني
فرهنگي و تاريخي شدن داشته نگاه مخفي مظلوميتشان ، -
واقع در.نيستند زنها قربانيانش صرفا كه فرهنگي.آنها
همه ضعيفان و (سهراب و اسفنديار) فرزندان مردها ، زنها ،
.شوربختياند زنجيره اين حلقههاي هم با
زنان كنار در كتاب اين در ماشد شاهنامه سر بر سخن *
.داريم تهمينه نام به ديگري زن شخصيت سودابه ، چون مظلومي
خواستگاري به.ميكند انتخاب آزادانه كه است زني تهمينه
.مادر هم پدراست هم سهراب براي او غياب در و ميرود رستم
رستم ما بعدي تك و افتخارآفرين و ملي قهرمان اما بله ، -
و سهراب حيله ، با كه جايي حتي قهرمانان قهرمان.است
برده نام جايي در اگر تهمينه و ميكند نابود را اسفنديار
شاهنشاهي يا است رستم همسري افتخار به ميشود ستايش يا
.سهراب داغديده مادر عنوان به يا پدرش
در را خاصي مخاطبان داستانهايتان نگارش در شما آيا *
داشتهايد؟ نظر
.است خواننده فرزانگي به نياز جدي متن خواندن براي -
را آماده و حاضر شده بستهبندي متن يك نويسنده نيست قرار
طي و نگارش در خود خواننده است قرار.بدهد خواننده تحويل
نانوشته بخشهاي و باشد همراه نويسنده با روايت روند شدن
كه نيست توضيح به نياز.بخواند و بنويسد را اثر
جدي نويسنده هيچ نه بنابراين است جدي كار يك رماننويسي
هيچ نه و مينويسد بالقوه استعدادهاي بر تكيه با صرفا
.ميخواند قصه تحصيلي مدرك و ذوق بر تكيه با جدي خواننده
خواننده و نويسنده به هنري جدي متن يك فهم و آفرينش براي
كه كساني براي من قصههاي نيست بعيد پس.داريم نياز جدي
در و بستهاند دل مشخصي موخره و مقدمه با روايتهايي به
چنداني كشش هستند قصه در غمانگيز يا نيكو پايان انتظار
اثر دقيق درك براي نبايد خواننده چرا راستي.باشد نداشته
بدهد؟ زحمت خودش به
از شما ، قصههاي شخصيتهاي بيشتر ميرسد نظر به *
رنج است واقعيت عين خودشان براي البته كه توهم گونهاي
يا و اخيرتان كتاب در مانا شخصيت مثال ، براي.ميبرند
دچار نوعي به دو هر "چشمها سرگردان خاله" كتاب در خاله
براي ميافتد اتفاق قصه در كه مسائليهستند مشكل همين
.ميكند جلوه توهم ديگران براي ولي دارد واقعيت آنها
واقعيت به.هستند واقعي من قصههاي شخصيتهاي همه -
-من ذهن -عينيتر واقعيتي و تاريخ صفحات روزمره ، زندگي
واقعيت با هميشه واقعيت اين اما.متن نويسنده عنوان به
كامل طور به نميتوان و نيست منطبق بيرون تاريخي و عيني
بدون اماكرد پيدا ازا به ما آنها براي قصه بيرون در
كه واقعيتي.دارند واقعيت قصه درون در آنها همه ترديد
بارقهاي واقعيتي هر در چون.نيست بيرون واقعيت از جدا
.است نهفته واقعيت از رگهاي خيالي هر در و خيال از
اما.گرفتهاند نشات بيرون واقعيت از كه شخصيتهايي
وفاداري ، براساس شدهاند ساخته متن ادبي واقعيت برپايه
.بيرون واقعيت به تا ادبيات به نويسنده
درون از چيزي ميگويد مدت تمام اخيرتان كتاب در مانا *
نه مانا اسطوره ، جهان مطابقميخواند خودش به مرا زمين
به همه بازگشت كه زمين مام از بلكه پدرسالار آسمان از
!ميشنود صدا اوست سوي
ببينيم ، زمين مام شما بهقول يا مادر شكم زمينرا اگر -
از شدن خارج با و است آرامش مركز مادر شكم كه درمييابيم
بازگشت ميل و مادر و كودك براي تولد درد شروع دليل به آن
باقي هميشه براي و ميآيد بوجود دو هر در ادغام و
دنبال به پيوسته كه انسان تنهايي و سرگشتگي با و ميماند
انتظارش كه آرامشي به تا ميگردد خودش ديگر نيمه و همزاد
كه است طبيعي حالت اين در و مييابد شدت برسد ميكشد را
زمين دل طرف به اصل به بازگشت يا و همزاد اين يافتن براي
را مانا زمين دل از كه است صدايي همان اين و شود كشيده
غريب ، زيبايي مجذوب هميشه من گذشته اين از.ميخواند
به را آن و بوده دشت استعاره و راز و پررمز و هولناك
روح صداي و ديدهام زيباتر گل و جنگل و سبزه از مراتب
.شنيدهام آن دل از را جهان
بديعنيا نوشين از گفتوگو
|