حق پيروزي به ايمان ;انتظار
تاريخ فلسفه ديدگاه از (عج) مهدي انقلاب و قيام
ما نور اي
...دل اي مژده
قرار عصر امام تصرف در " سياست " كه آنگاه
شود مي نوراني زمان گيرد
حق پيروزي به ايمان ;انتظار
شيعه تاريخ فلسفه درباره بحثي حاضر ، مطلب :گشايي جستار
شهيد معلم فكري تراوشات از كه است انتظار اصل براساس
جشن آستانه در.است شده تقديم و تلخيص شريعتي علي دكتر
راستين فلسفه درك و ژرف تامل ضرورت شعبان ، نيمه فرخنده
زمان اين در و شد آشكار پيش از بيش مهدوي ، نهضت و غيبت
شده افكنده حقيقت روي بر است ، ممكن خرافات پردههاي كه
خرافات ، با مقابله بويژه شود ، اذهان وتباهي تحريف وموجب
هميشه از بيش "مهدويت"و "انتظار" از عميق و صحيح درك
.ميرسد نظر به لازم
معارف گروه
شريعتي علي دكتر شهيد معلم
:است دونوع -شيعي خاص انتظار نه -كلي معناي به انتظار اصل
ضد درست دوانتظار اين ".مثبت وانتظار منفي انتظار"
ديگري و است انحطاط عامل بزرگترين يكي.يكديگرند
توجيه و ذلت به دادن تن يكي وارتقاء ، حركت عامل بزرگترين
فهميدن مشكل.آيندهگرا و رونده پيش ديگري ،"موجود وضع"
هر كه ناشيميشود اينجا از هم بحث واين مساله اين
.است دوانتظار
نجات كه باشند "منتظر" كهگروهي است معني اين به انتظار
:دارد اساسي چهارپايه فكر اين پس.خواهدآمد بخشي
.نجات -انتظار ، 4 -غيبت ، 3 -اسارت ، 2 -1
چنانكه -باشد منفي ميتواند معني همين با اصل چهار همين
بايد و بود چنانكه باشد ، مثبت ميتواند و -هست اكنون
.باشد
غايب اكنون كه بخشي نجات كه اين اعتقادبه و ازانتظار
نجات را بشريت و كرد خواهد رامستقر آمدوعدالت خواهد است
به شد ، خواهد پيروز برابري و وعدل حقيقت و داد خواهد
تبهكاري و فساد عاملين و عدالت دشمنان منفياش ، صورت
حدي وهيچ نميشناسند زندگيشان در مسئوليتي هيچ كه كساني
اين به استنادميكند ، محدودنميكند را وفسادشان شرارت
بشر نجات كه ميكنند معتقد و قانع را مردم كه معني
خاص بخش نجات ظهور به موكول فقط و فقط عدالت واستقرار
عدالت خاطر به تو اگر ديگر ، كسان و هيچكس نه است غيبي
يا ملتي ، نجات و آزادي خاطر به ديگري يا و برخاستهاي
افتادهاي دنبالش هم وتو برخاسته بشريت يا جامعهاي ،
و آزاديطلب و عدالتخواه كه ميگويي دروغ يا:است بيهوده
دو هر يا راخوردهاي ، ديگري فريب اينكه يا و نجاتبخشي
اصل از ظلم و فساد اصلي عامل شدهايد ، توهم يك گرفتار
را عدالت كه -معصوم و پاك و حقيقي رهبر كه اين از و غيبت
و بكند استوار را داد و آزادي حكومت و بدهد استقرار بايد
ميكندوچنين استفاده است غايب -كند نابود را ظلم و فساد
اگر و نميدهم رااستقرار عدالت من اگر كه ميكند استدلال
غير است ، طبيعي و جبري ميكند فساد و ظلم ياحكومتي قدرتي
است پذيرفتني كه پذيرفت بايد است طبيعي چون و نيست عادي
ممكن مقاومت و مخالفت برابرش در است وحتمي ناگزير وچون
عموم اصلاح و عدالت راه در فداكاري و كوشش هر و نيست
.است پوچ است ، بيهوده
به واعتقاد انتظار اعتقادبه غيبت ، به بنابراين ، اعتقاد
و موجود وضع از دفاع براي سلاح بزرگترين غيبي نجاتبخش
منحني يك با كه است فسادي توجيه براي عامل بزرگترين
عاملي بزرگترين وهمچنين ميرود بالاتر روز روزبه تصاعدي
فساد با و دهند تن ظلم به كه بباورانند مردم به كه است
ميرود ، سراشيبي به اجتماعي زندگي اينكه به و گيرند خو
است خداوند مشيت و طبيعت و خلقت ناموس اين كه شوند مومن
آن و حال نه و بيايد پيش آخرالزمان در نجات كه وقتي تا
!وتو من ونه "او" دست به هم
مخالف دلت ، در زور ، و فساد باعامل ميتواني تو البته
و پيشهكني پارسايي كني ، ونفرين لعن را او باشي ،
مخالفت بااو درعمل نميتواني اما باشي ، متقي و گوشهگيري
در تاريخ ، جبر برابر در است ، بيهوده اينكه براي بكني
.است ايستادن الهي مشيت برابر
فراغت و خيال آسودگي وعامل اجرا ضمانت بهترين است اين
هميشه":امير حضرت قول به كه گروهي اين براي هميشگي بال
بسيج را نيروهايشان وهمه ساخته آشكار را شرارت
و كنند راچپاول مردم تا ميكنند يكپارچه را وقدرتهايشان
و "روند بالا منبري از يا و رانند فرمان سپاهي بر يا
قرآن ودر گفتم "آدم وراثت" در كه هميشگي قيافه سه همان
براي !تزوير زر ، زور ، :باعورا وبلعم قارون و فرعون هست ،
و مردم نجاتبخش زيرا.است "غيبت" فرصت بهترين اينها
و نيست دورهاش است ، غايب حق حكومت و عدل پيامآور
ونه دارند صلاح مسئوليت نه دوره ، اين در بنابراين
گروه براي باز و است جبري وتبعيض فساد كه.اصلاح مسئوليت
كه بزرگي فرصت.است خوبي بسيار فرصت يك "غيبت" ديگري
از سوءاستفاده يعني استفاده ، حداكثر صفويه زمان از بخصوص
را غايب امام نيابت صلاحيت گونه هيچ كه گروهي.شد آن
غايب امام حقيقي نواب جاي دسيسه و وحيله تشبث با ندارند
شده بيان معصوم طرف از كه شروطي فقدان با و كنند غصب را
شكل و ايمان و افكار زمام ،"غايب امام نايب" بهعنوان
در را مردم مسئوليتهاي و اجتماعي زندگي وسرنوشت عقايد
حقيقي امامت نيابت به و دين بهنام را خلق و گرفته دست
زور:ديگر گروه دو) همدستهايشان و خودشان كه هرجا به او ،
دين براساس -امام كه را حقوقي و برانند ميخواهند (زر و
اينان دارد ، مردم به -تشيع و اسلام شرع و پيغمبر و خدا
چون يعني ، .دهند اختصاص بهخود او ، نيابت و او نام به
و برجان دنيايشان ، حاكم هم و است مردم دين رهبر هم امام
در فكرشان هم و ترند"اولي" و ذيحقتر خودشان از خلق ، مال
او نمايندگي به هم اينان ، زندگيشان ، هم و است او اختيار
به هم و ميكنند خويش برده فكري و روحي نظر از را مردم
موظف را مردم و مينمايند استثمار مالي نظر از او ، نيابت
نظام و اسلامي حكومت در كه ميسازند وجوهي پرداخت به
يعني جانشينش به او از پس و پيغمبر به ميبايست شيعي ،
كه نيستند امام خاص نايب اينها چون و بپردازند امام
وجود هم رسمي انتخاب طرفي از و باشد كرده تعيين شخصا
فاقد بدهند راي آنها به بايد كه هم مردمي ثانيا و ندارد
همانهايند بيتشخيص و ناآگاه و بياراده مريد و راياند
و كردهاند منع آنها از را ديني مسائل در تعقل و تفكر و
و فكري تقليد روشني ، و خودآگاهي و مذهبي شناخت بجاي
تقويت مردم توده در را كوركورانه تسليم و احساسي تلقين
مسلمانان همچون نه را خود مومنان و مريدان و كردهاند
در و داشتند راي استقلال او برابرشخص در كه پيغمبر عصر
قرار مشورت مورد و ميدادند نظر موارد از پارهاي
مقلدان و رام بسته زبان گوسفندان همچون بلكه ميگرفتند ،
خدايش كه اسلامي در را انسان و پروردهاند چرا و بيچون
صدور هنگام و ميگيرد دوست لحن او با گفتن سخن در هم
يا علت و ميكند استدلال و توجيه حقيقتي طرح يا حكمي
و راست را اينان ميكند ، بيان را دليلش و فايده و نتيجه
.آوردهاند در كالانعام عوام بصورت صاف ،
داشته تماس اينگونه خود مذهبي علوم كانون با كه مردمي
و فكري بهره اندازه همين خود مذهب "علم اهل" از و باشند
شخصيتهاي و دين حقايق شناخت و بگيرند علمي و عقلي
"منبر اهل" عهده به خودشان اصطلاح به را دينيشان
فرو محراب در دين عالم كه دينياي جامعه در و واگذارند
فقيه كه نظامي در ميرود ، بالا منبر بر غيرعالم و ميرود
سكوت را علم لازمه مذهب ، منقول و معقول علوم جامع مجتهد
حريم و روحانيت هاله در را اجتهاد حرمت و ميشمارد
معرفي و اسلام حقايق نشر و شدن محبوس علمي ، اشرافيت
"هنرمندان" به را مردم افكار پرورش و تشيع عقايد
...و واميگذارد
شعور و فكري رشد كجا مذهبي مردم جامعهاي ، چنين در آري ،
شايستهترين بتوانند كه دارند اسلامي شناخت و اجتماعي
زمان هم و بشناسد خوب را اسلام هم كه را ، خود علمي شخصيت
هم استوار ، و پاك هم و باشد هوشيار و روشنفكر هم را ،
شعور ، با هم و تقوي با هم فروتن ، و ساده هم و شجاع و لايق
مرد هم و احساس و ايمان اهل هم عميق ، هم و فداكار هم
ميان از نيز و دهند تشخيص مستقيما...و علم و عقل
نمايان آن از رياضت و تقوي كه خوارج ماب مقدس چهرههاي
و قرآن حافظ و پيدا عابدشان پيشاني بر سجود پينه و است
فردا عذاب هول از و خداگدازان عشق از و زندهدار شب
بر و بركف خداجان راه در و نيرومند دين تعصب در و لرزان
و "الله الا لاحكم" شعارشان و مصمم بيدين كردن نابود
عامي و متعصب و زاهد و عابد مردمي و مسلمين وقف زندگيشان
دين دلباخته و خطرناك و لجوج و خشك و فهم كج و بيشعور و
فريبنده خور فريب و جنايت مقدس ابزار و كفر بازيچه و
...و حقيقتكش مومن
نيرنگهايي ، و رنگها چنين ميان از و توفاني چنين در آري ،
دارند را آن توان شدهاند ، پرورده انعام مثل كه عواملي
خلوت در را او و بازشناسند را زمانش "عليوار" چهره كه
ضربههاي زير از بيابند ، محكوميتش و تنهايي و خاموشي
خويش زندگي و ايمان كرسي بر و كشند بيرون دوست و دشمن
جمع و خود احساس ، و عقل معاد ، و معاش سرنوشت و بنشانند
چنين در سپارند؟ او به را خود فرداي و حال و خود
استحمار و استبداد و استثمار عوامل معمولا جامعهاي
بر كه قاسطين ، و ناكثين و مارقين جناحهاي مردم ،
نخورده آفتاب شده منجمد ايمانهاي و شده فلج انديشههاي
كالانعام عوام از مساجد و مسجد در..ميرانند حكومت
-را "عليگونه" و صميمي و ساده سيماهاي و "ميگيرند بيعت"
و ميبرند فرو محاق در -هست اينجا در باز هست ، اگر كه
كنار در يكي لااقل ، يا و ميزنند كنارشان سادگي به
.ديگران
كه تقيه ، و تقليد و غيبت دوران در وضع ، است اين
"غيبت" و "انتظار" اصل از تزوير ، و زور دستگاههاي
(ع)علي باز چنانكه تقيه دوره در زيرا ، ميكنند فرصتطلبي
از خواري ، و گمنامي در مخلص ، و آگاه مردان پاك":ميگويد
ميمانند ، بركنار زندگي و حركت و حيات جريان و زنده معركه
و افسرده مجروح ، و سوگوار جان داغدار ، و دردمند دل
اينان...و بيتوان و تنها مطرود ، و خورده شكست نوميد ،
اخلاص ، با را خلق ندارند ، طبقه و گروه كه هستند تكمرداني
شكست و كردند تلاش.بيثمر اما خواندند حق و روشنايي به
".شدند كم شمار در و شدند كشته ;شدند كم توان در و خوردند
(نهجالبلاغه خطبه 32 به اشاره)
تفهيم مذهب ، تفسير مذهب ، زمام كه ميبينيم شكل اين به
مردم برعهده مذهب كه رسالتي همچنين و مذهب آگاهي مذهب ،
به گروهي توسط گيرد ، انجام امام بوسيله بايد و مينهد
تعهد وابستهشان ، گروههاي و خودشان نفع به و او نيابت
.ميگردد
و نداشتند را تشخيص و انتخاب قدرت جامعه يك مردم وقتي ،
و برگزينند امام نيابت به را اي"امامگونه" نتوانستند
مستقيم آگاهانه ، نا و آگاهانه همداستانيهاي و همدستيها
"دشمن غرض و دوست مرض و خويش جهل" ميان ، مستقيم غير و
و اخلاص و عشق و هوشياري و پاكي تابناك چهرههاي توانست
و سپارد فراموشي به يا را...و دانش و دليري و پايداري
سرنوشت بر كساني آنها ، جاي به آنگاه ، لكهدارنمايد ، يا
كه ميشوند مسلط جامعه اين مذهب و زندگي و ايمان و روح
يكي دو هر اين و بيمغز پاكان يا و تيزمغزند ناپاكان يا
.است بدتر دومي نه ، :است
استقرار و حق حكومت كه اكنون:ميگويند ديگري وگروه
حاضر حال در پس كرديم ، موكول غيبي منجي ظهور به را عدالت
براي است باز ميدان و ناحقي هر حكومت براي است باز راه
خود حكومت در را رژيمي هر و رويهاي هر نظامي ، هر اينكه
صالح خاطر به بايد كه است صالح ما حكومت اگر بگيريم ، پيش
بيشتر فساد به و فاسديم اگر و كنيد قبولمان ما بودن
را ما بايد ميكنيم تسريع غيبي مصلح ظهور در چون ميرويم
.بپذيريد
-"منفي انتظار" از توجيه اينگونه با -غيبت كه ميبينيم
و فساد و ظلم و جنايت كه كساني براي است وسيله بهترين
و مادي و گروهي منافع آلت را مذهب و دين و ميكنند ستم
از امام نيابت به تا كردهاند خودشان معنوي و سياسي
زندگي و اقتصاد و انديشه برگرده و بگيرند كار او پيروان
.شوند سوار آنها فعاليت و كوشش و
مثبت انتظار
انتظار ، به اعتقاد يعني -اعتقادات همين با اصول همين اما
نجات بودن حتمي و جبري به اعتقاد و غيبت دوره به اعتقاد
كه دارد رويه اين با متضاد رويه يك آخرالزمان ، در
مجهز كه مردمي و است عوامل اين كننده نفي قدرت بزرگترين
نابودي براي را سلاح نيرومندترين ايدئولوژيند اين به
بزرگترين و ظلم كوبيدن براي را ضربه بزرگترين و فساد
.ميباشند دارا آينده طرف به حركت براي انرژي
دو كدام هر كه دارم حرفهايي كردم عرض كه دوم رويه اين در
.نمود توجه دقت با آن به بايد و نيست بيشتر جمله سه
فطري اصل يك هم و اجتماعي فكري اصل يك هم انتظار -1
است موجودي انسان اساسا كه معني اين به است انساني
بشري ، جامعه همچنين و منتظرتر انسانتر ، كه هر و منتظر
جامعه چه است ، "انتظار غريزه" داراي اعم ، معناي به
همين براساس و گروهي جامعه چه و ملي جامعه چه طبقاتي ،
وجود بشري جوامع در ابتدا از مسيح به اعتقاد كه است اصل
جامعههاي همه ميگويد تاريخ كه است دليل بهمين و داشته
.منتظرند جامعههاي بزرگ
:مشتركند شاخص دو داراي ميشناسيم كه فرهنگهايي همه
و مانده عقب جامعههاي حتي) فرهنگي و تمدني هر اينكه يكي
دورترين در -خود اساطير و قصهها گفته به بنا - (ابتدايي
عدالت عصر ، آن در كه بوده "طلايي عصر" داراي خويش گذشته
و رفته بين از سپس و داشته وجود عشق و صلح و آرامش و
.است آمده بوجود ظلم و تيرگي و فساد دوره
و درآينده بخش نجات و بزرگ انقلاب به معتقد آنكه ديگر
قسط و برابري و عدالت پيروزي عصر طلايي ، عصر به بازگشت
.ميباشد
غريزه تجلي گفتم چنانكه و است بشري جوامع همه اعتقاد اين
انساني موجود و است زندهاي موجود جامعه چه ، است ، جامعه
به تن و نميكند حركت نباشد منتظر اگر و است منتظر زنده ،
.ميدهد هست آنچه
بسيار بحث يك عنوان به شناسي جامعه در كه مسيانيسم اصل
به بشري جامعه اعتقاد اصل معناي به -است مطرح مهم و عميق
ما به تاريخ هم بنابراين ، و ميباشد موعود يا مسيح
حقيقت قطعي پيروزي به معتقد همواره جامعهها كه ميگويد
-شناسي جامعه هم و آيندهاند در بشريت آزادي و عدالت و
نهاد در جامعهاي هر كه است معتقد -مسيانيسم عنوان به
فطري و طبيعي عكسالعمل عنوان به را اعتقاد اين خويش
در اصل ، اين از.دارد مختلف ، توجيههاي در خودش ، ساختمان
"فوتوريسم" نام به كلي اصل يك انسانشناسي و اومانيسم
است آيندهگرايي و آينده اصالت معناي به كه شده استنباط
براساس كه مذهبي و ايدئولوژياي مكتبي ، يعني فوتوريسم و
.ميراند آينده به را پيروانش و است مبتني آينده
و انسان زندگي تلقي انواع مترقيترين از يكي فوتوريسم
اصل آن ، برابر در اينكه ، براي است تاريخ حركت
و هست آنچنانكه موجود وضع يعني استاتوكو و محافظهكاري
سنتگرايي و ارتجاع و گذشتهگرايي يعني كلاسيسيسم بينش
:ميكند بيان چنين را اصل اين قرآن.دارد قرار
قتل او مات افان قبلهالرسل من قدخلت محمدالارسول ما و"
پس شد ، نازل احد جنگ در آيه اين "اعقابكم؟ علي انقلبتم
كشته پيغمبر كه انداختند راه به هياهو مشركان آنكه از
پس شده كشته پيغمبر كه حال گفتند اصحاب از عدهاي و شده
ابوسفيان از تا بفرستيم ابي عبدالله نزد را كسي است خوب
و شده تمام قضيه گفتند ديگري وعده بگيرد امان ما براي
است مترقي چقدر انديشه اين ببينيد.كنيم فرار است بهتر
:ميگويد كه
متوقف پيغمبر شخص در نبايد اسلام پيغمبر پيروان شما حتي
يك اصالت نيست ، مطرح پيغمبر اصالت و پرستي پيغمبر شويد ،
آن راه در اينكه خاطر به پيغمبر و است هدف فكر و مكتب
كه است اين كارش او دارد ، ارزش است راهبر و راهنما هدف
و داده نشان راهي و پياميرسانده ديگرآمده ، پيغمبران مثل
برميگرديد؟ عقب به باز شما شد ، كشته يا مرد اگر ميرود ،
وارو پشتك ميمونوار ، يعني "اعقابكم علي انقلبتم"
ميرويد؟ واپس ميكنيد؟ عقبگرد ميزنيد؟
خانهاش در پيغمبر ولو.برويد جلو !گذشتهگرايي !ارتجاع
يك اين برويد ، جلو بايد شما.شود كشته احد در يا و بميرد
در نشدن متوقف است ، حال در نشدن متوقف است ، مترقي حركت
به رو است ، گذشته به رونكردن و نبستن دل است ، شخصيت
انتظار اصل و موعود به اعتقاد اصولا.است رفتن آينده
پيش جبرا كه آيندهاي طرف به حركت آيندهگرايي ، يعني
والا آينده منتظر يعني منتظر آدم اساسا و آمد خواهد
است منتظر آنكه.باشد گذشته منتظر كسي كه نميشود
.است زنده دارد اميد آنكه و است ، اميدوار
يكي:است هم با متناقض اصل دو ميان تضاد سنتز انتظار ، -2
به و حقيقت يك به ما كنيم فرض."واقعيت" ديگري و "حقيقت"
و است برحق دين ، كه داريم اعتقاد و معتقديم ديني يك
است حق چون و ميدهد استقرار را عدالت و نجات را ، انسان
پيغمبر اين و كتاب بهترين كتاب اين و است پيروز حقيقت و
به را انسان كه است راهي راه اين و است پيغمبر بهترين
است حقيقتي و اعتقادي اصول اين ميدهد ، سوق نجات و كمال
نشان را اينها ضد واقعيت اما معتقديم ، آن به ما كه
...ميدهد
واقع خارج درعالم كه واقعيتي يعني موجود وضع ميبينيم پس
تناقض معتقديم ، آن به اسلام ، در كه حقيقتي با است ، شده
و عدالت و ميدهد نجات را انسان اسلام بكنيم؟ چه.دارد
بر يافت واقعيت كه اسلامي اما ميآورد وجود به را ترقي
.كرد عمل راه واين كار اين خلاف
و عزت ضامن و ميدانيم حق معتقديم ، آن به ما كه را آنچه
ونه يافته نجات بشريت نه هست كه آنچه اما بشر ، نجات
.است گشته مستقر اسلامي جامعه در و زمين در وآزادي عدالت
ميدهد شعار را مردم آزادي و ونجات عدالت و آگاهي حقيقت ،
علم ضد و مردم ضد و عدالت ضد واقعيت ، اما ميكند تضمين و
...كرد جمع هم با ميتوان چگونه را دو اين.است آگاهي و
:ميآيد ما ذهن به سوال اين طبعا
آمد جهاني عدالت استقرار و بشريت نجات براي كه ديني آيا
پيغمبرش خدا كه گفت ميشود يعني رفت؟ بين از خورد؟ شكست
است وحي كتاب عاليترين و بالاترين كه وكتابي فرستاد را
هم او و نمود مبعوثش بشريت نجات براي و داد بدستش
وسط در اما كرد ، تعيين مردم رهبري براي را خود جانشينان
عدالت و بشريت تربيت كه اساسي هدف آن از و شد؟ منصرف كار
پيروزي و زمين در شيطنت و شيطان نابودي و انسان نجات و
شد؟ پشيمان است تاريخ در عدالت و انسان در خداوند روح
چنانكه او دين ائمه و پيامبر و نشد منصرف خدا نه ، يا
از ،"بود زور پر زور" اما كردند را خودشان كار ديديم
اين يا !هيچ؟ شد و رفتند ميان از همه و برنيامدند عهده
وگرنه !نيستند؟ حق بر شايد رسول اين و كتاب اين و دين
شده مامور مردم نجات براي خدا جانب از ميشود چگونه
بخورند؟ شكست باشندو
مثبت جواب سوالها اين از يك هيچ به نميتواند مسلمان يك
اما.است آمده نجات براي و است خدا دين اسلام بدهد ،
اينكه جز نيست چارهاي پس.است نداده نجات كه ميبينيم
تودههاي و انسان سيادت و نجات مدعي كه ديني پيروان
نظام يك استقرار مدعي و جنايت و ظلم نابودي و محروم
اگرچه حقيقت اين كه باشند معتقد انسانند نفع به جهاني
خودش شعارهاي به نتوانسته سال چهارصد و هزار اين درطول
شد خواهد پيروز قطعا و پوشاند خواهد اما بپوشد عمل جامه
ضد نظام اين وعليرغم گشت خواهد مستقر جبرا عدالت و
و است حاكم نيز تاريخ بر و شد حاكم اسلام بر كه حقيقت
و زر قدرت روز هر و ميبرد ستم از هنوز بشريت كه رنجي
قدرتهاي اين عليرغم همچنين و ميچربد بيشتر حقيقت بر زور
ناپذير زوال و است گسترش حال در كه وضدانساني ابليسي
حاكم ، ولي باطل ، واقعيت بر محكوم حقيقت جبرا مينمايد ،
چنين و روزي چنين مومن و منتظر ما و ميشود پيروز
اسلام پيروزي وعده صراحت به خداوند چون و هستيم واقعهاي
كه داده نويد و "كله عليالدين ليظهره" داده قرآن در را
كرد خواهد بشريت پيشوايان را جهان مردم و ضعيف تودههاي
قدرتمندان وارث محرومان و بخشيد خواهد آنها به را زمين و
تحقق در.است نشده كه ميبينيم و شد خواهند زرپرستان و
موجود اجتماعي و تاريخي عوامل همه هرچند نداريم ، شك آن
.دهند گواهي عدالت جبهه روزافزون وضعف حق نابودي به
نجاتبخش حقيقت" و "حاكم باطل واقعيت" ميان تضاد اين
حقيقت قطعي و جبري پيروزي به "انتظار"جز را "محكوم
و انكار كلي به را اينكهحقيقت مگر كند ، حل نميتواند
هميشه براي را آزادي و نجات و عدل پيروزي طمع دندان
.كنيم تمكين آمده پيش كه آنچه به و بكشيم
حاكم و جهان بر حاكم ضدواقعيت ضربه يك "انتظار" ميبينيم
.است اسلام بر حاكم و تاريخ بر
است منتظر كه كسي.هست كه آنچه به گفتن "نه"يعني انتظار
به اعتراض خود ، انتظار نفس در كه است كسي است؟ كسي چه
يك خود منفي ، انتظار حتيدارد پنهان را موجود وضع
...منفي اعتراض ولو است ، اعتراض
معتقد آن به و پذيرفته دارد ، دوست هست را آنچه كه آدمي
حفظش ميخواهد است ، محافظهكار نيست ، تغيير منتظر است ،
چه كسي ، منتظر چهكند خرابش ميخواهد كه است معترض.كند
چه و شرايطي منتظر چه فرصتي ، منتظر چه حادثهاي ، منتظر
...معجزهاي؟ منتظر
در و آدمي ذهن در موجود وضع نفي معناي به مثبت انتظار
ملت را انتظار اين اگر و است منتظر انسان ايمان و زندگي
محتومش سرنوشت عنوان به را محكوميت داد دست از محكوم
آنچه نباشيم ، تغيير منتظر اگر.پذيرفت خواهد هميشه براي
افتاد ، اتفاق كربلا در آنچه يا و گرفته صورت علي حكومت در
و طبيعت در عكسالعملي ديگر و است داستان پايان برايمان
هم اعتقاد ، اين داشت ، نخواهد بشر زندگي و هستي و تاريخ
در فرد زندگي مصلحت برخلاف هم و حقيقت به ايمان برخلاف
.است مسئول انسان و جامعه
تمام نيمه حادثهاي و داستاني همه ظلمها جنايتها ، ستمها ،
به و حقيقت و عدالت سوي به داستان اين است ، بشر تاريخ در
اين.پذيرفت خواهد پايان پليدكاري و فساد و ستم زيان
.است من اعتقاد
كه روشنفكران براي مساله ايناست تاريخ جبر "انتظار" -3
دارند آشنايي تاريخ علمي فلسفههاي و مكتبها با
.است شورانگيز بينهايت
منتظرم تاريخ از لحظه اين و زمين از گوشه اين در كه من
باشد ديگر لحظه هر يا و فردا است ممكن كه آيندهاي در تا
و عدالت و حقيقت بهنفع جهاني سطح در انقلابي ناگهان
نقشي بايد آن در نيز من كه دهد روي ستمديده تودههاي
و كردن فوت و خواندن دعا با انقلاب اين و باشم داشته
جهاد يك و زره و شمشير و پرچم با بلكه نيست ، اينها امثال
دارم اعتقاد و است آن به معتقد انسانهاي مسئوليت با عيني
تاريخ جبر به پس شد ، خواهد پيروز طبعا نهضت آن كه
.تاريخي گسستگي و تفرقه و تصادف به نه معتقدم ،
و رهبر اين زمان ، امام كه ميرسد ذهنش به سوال اين هركس
پيروز جهان بر ميتواند چگونه تاريخ ، انتهاي نجاتبخش
كاملا و عميق بسيار توجيه يك صادق امام اينجا در شود؟
و ستمكار قدرتهاي":كه دارد تاريخي و جامعهشناسانه
در كه جنگيد خواهند هم با قدري به ظلم و جنايت قطبهاي
فساد به درون از قدري به و ميشوند فرسوده قدرت و نيرو
شما آنگاه و ميدهند دست از را مقاومتشان كه رفت خواهند
نيروي به مسلح چون و شده بيدار خرگوشي خواب و بيهوشي از
از و پوسيده درون از قدرتهاي آن بر هستيد آگاهي و ايمان
و منطق براساس پيروزي اين و "ميشويد پيروز فرسوده برون
قوانين اسلام در كه سنتهايي است ، اجتماعي سنتهاي و عينيت
.ماترياليستي قوانين نه است خداوند
فراهم پيش از را اسبابش بخواهد ، را كاري خداوند وقتي
.شد چنين روم و ايران بر اسلام پيروزي در چنانكه ميكند ،
و عدالت جبري پيروزي طرف به تاريخ كه معتقدم اينجا در من
ظلم حتمي نابودي و ستمديده تودههاي و انسانها قطعي نجات
.ميرود ظالم و
:ميگويد Determinisme Historigue تاريخ جبر فلسفه
نظامهاي و زندگي و تاريخ و جهان ميبينيم آنكه عليرغم
نفع به و سرمايهداري نفع به حاكم ، طبقه نفع به اجتماعي
محروم تودههاي و ميرود پيش سرمايه حافظان و نگهبانان
و ميخوردند شلاق و ميشدند غارت هميشه كه آنهايي يعني
در و ميشوند استثمار بيشتر روز هر بودند گرسنه هميشه
است سرنوشتشان و آنها بر حاكم كه خشن و وحشي نظام چنگال
شكست اينها كشمكش ، مختلف جبهههاي در و ميشوند فشرده
حاكم بقاء ، شايسته افراد ميشوند ، پيروز آنها و خورده
زيان به و زور نفع به كه نشانههايي عليرغم و ميشوند
دارد وجود محكوم طبقه زيان به و حاكم طبقه نفع به عدالت ،
شدن ضعيفتر طرف به منحني ميبينيم آنكه عليرغم و
بر حاكم گروههاي شدن قويتر و مردم شده استثمار تودههاي
زاييده كه خود علمي جبر براساس تاريخ ميرود ، پيش مردم
است جامعه حركت و زمان ذات در موجود علمي معين قوانين
بازيچه نه و آن و اين قدرت و زر و زور نه ميكند ، حركت
تاريخ سرمايهداران ، و حيلهگران و زورمندان و پهلوانان
تاريخ.دارد افراد از مستقل زندگي جامعه مثل خودش
و ماهيها و آبش قطرههاي از مستقل كه است رودخانهاي
از و ميكند حركت ميكنند شنا آن در كه موجوداتي و حشرات
كساني همه اراده برخلاف قطعا ، و جبرا و ميگذرد منازلي
در كه سرمنزلي به است مردم سرنوشت بر حاكم ارادهشان كه
.ميرسد شده تعيين برايش آينده
تاريخ در و طبيعت در علمي قانون شكل به كه الهي مشيت
تجلي "علمي تقدير" شكل به كه "الهي تقدير" و است حاكم
حكمت استقرار كه را پيامبران رسالت نهايي تحقق دارد ،
رستگاري ، ) انسان فلاح و است (برابري) قسط و (آگاهي)
"مقدر" است ، رسالت هدف (ضدانساني عوامل همه از رهايي
به و آمدن كار روي حتي و زمين مستضعفان پيروزي و كرده
اين براي را زمين تمام بر حاكميت و جهان رهبري گرفتن دست
كه ميكند اعلام قاطعيت و صراحت با و نموده تضمين طبقه
اصلح ، بقاي زمان ، طول در جاري نبرد و تاريخي تنازع اين در
منبع كه -را زمين و است اجتنابناپذير و نهايي نتيجه
جنگ اصلي موضوع و است قدرت و حاكميت و اقتصاد توليد ،
ولقد":است ماندن شايسته كه كرد خواهد تصاحب نسلي -طبقات
عبادي الارضيرثها ان بعدالذكر ، من فيالزبور كتبنا
."الصالحون
است ، تاريخ جبر انتظار ، به اعتقاد كه ميبينيم پس
به تاريخي بدبيني و تاريخي خوشبيني ميان تفاوت دراينجا
بدبيني منتظرم منفي صورت به وقتي من.ميشود ديده خوبي
و استقرار در زندگي نظام كه معتقدم چون دارم تاريخي
باشم منتظر مثبت صورت به اگر اما است فساد توسعه و تقويت
در تاريخ جبري نظام كه معتقدم زيرا خوشبينم تاريخ به
عقيده كه ميدهد نشان اين و است عدالت قطعي پيروزي
.متضادند هم با چقدر منفي انتظار و مثبت انتظار
در كه عنواني اين به -انتظار:تاريخي وحدت و تسلسل -4
نبوت اول ، دوره:ميكند متصل بههم را دوره سه -هست تشيع
نه آن ، در كه است غيبت آن از پس و امامت دوم ، دوره و
...دارد عيني حكومت امامت نه و دارد وجود نبوت
مسير ميتواند من فلسفه زمان ، انتهاي تا بشريت آغاز از
علمي جاري پيوست يك در را حوادث تسلسل و بشري تاريخ
نظر از هم و فكري نظر از هم منتظر ، .كند توجيه منطقي
احتمال لحظه هر...است آماده انسان يك مادي ، و علمي
مسئول را خود او و شود نواخته نهايي انقلاب شيپور ميدهد
آغاز قطعا الهي جبري قوانين اساس بر كه جهاد دراين شركت
و متعهد هم است ، آماده هم خود به خود و ميداند شد خواهد
بستر بر سر امام آواز شنيدن اميد به شيعه هر و مجهز هم
.مينهاد
***
در خداوند وعده كه است اين به اعتقاد انتظار ، به اعتقاد
و ستمديده انسان هر ايدهآل همچنين و مسلمانان براي قرآن
جامعه و كرد خواهد پيدا تحقق محروم تودههاي همه آرزوي
آن در كه جامعهاي و بيتزوير بيظلم ، بيستم ، بيطبقه ،
و بود خواهد حاكم هميشه براي حقيقت و قسط عدالت ، انسان ،
همه عليرغم شد ، نخواهد فريبكاران و ستمكاران بازيچه هرگز
.ميشود پيروز ظلم و فساد مسلح نيرومند عاملان
نجعلهم و استضعفوافيالارض الذين علي نمن نريدان و"
"الوارثين نجعلهم و ائمه
استحمار و استثمار و واستعمار استبداد از اعم استضعاف
و ميافتند بيچارگي به استبداد وسيله به طبقهاي.است
ربودن و غارت بوسيله طبقهاي است ، سياسي استضعاف اين
كساني و است اقتصادي استضعاف واين ميشوند استثمار ثروت
كه استحمارگر نيروهاي وسيله به - تعقل و فكر و انديشه با
اين و ميشوند استحمار -استثمارند و استبداد زيربناي
.است احساسي و شعوري و عقلي استضعاف
همواره يعني بودند مستضعف تاريخ طول در تودهها اين اما
همه در فريب ، جادوي يا و استثمار ستميانظام شلاق با
و شده نااميد خويش نجات از خود ، سرنوشت بر حاكم رژيمهاي
چنين بتوانند كه نميديدند توانائيشان در خودشان
است خداوند نويد اين.ببرند بين از را هولناكي نظامهاي
محكوم انسان قطعي نجات اعلام و جهان در طبقه اين به خطاب
:زمين بر حاكم و غاصب قدرتهاي جبري زوال و
زبوني و ضعف به زمين در كه كساني بر ميكنيم اراده ما"
عجز و ذلت به و گرفتار زندگي اقتصادي يا سياسي يا فكري
پيشوايان را آنها و گذارده منت شدهاند ، گرفته زمين در
".زمين وارثان و دهيم قرار انسان
ظلم بار زير از را ضعف و بيچاره طبقه اين كه نميگويد
آنها و بدهيم آنها به را رهبري ميگويد بلكه بدهيم ، نجات
طبقه" مردم دست به بشريت حكومت تا بياوريم كار سر را
امامان را اينها:"ائمه نجعلهم".بيفتد "تاريخ شده زبون
وارثين و"نجعلهمالوارثين و".بدهيم قرار زمين پيشوايان و
در تاريخ ، طول در زمين ، و زندگي در كه آنچه تاريخ ،
.است بوده غاصب قدرتهاي انحصار
درست بندگان را زمين ،"الصالحون عبادي يرثها انالارض"
.ميبرند ارث به درستكار انديش
است ، تاريخي خوشبيني عامل و نويد يك "انتظار"ميبينيم
تاريخي ، جبر تاريخي ، تسلسل مبارزه ، وراثت توجيه عامل
قطعي نابودي به ايمان و حقيقت پيروزي و عدالت به ايمان
اينكه به ايمان و انسان سرنوشت در پليدي و ظلم و ستم
مرگ ، از پيش و زمين همين روي بر بشر نوع زندگي در تاريخ
نابودي و ستمديدگان پيروزي به ازمرگ ، پس قيامتو در نه
.شد خواهد منتهي ستمكاران
انتظار در لحظه هر كه است متعهدي مسلمان انسان منتظر ،
را خود همواره و است انساني ضد نظامهاي قطعي انفجار
شمشير با كه دومي بدر و جهاني انقلاب چنين در شركت براي
برپا علي و پيغمبر فرزند دست به و پيغمبر زره و علي
.ميكند آماده ميشود
و حاكم نظام مطلق نفي و اعتراض مذهب انتظار بنابراين ، و
سلب انسان از تنها نه انتظار شكلي ، هر در است ، موجود وضع
و خودش سرنوشت در را او مسئوليت بلكه نميكند ، مسئوليت
و منطقي فوري ، سنگين ، انسان ، سرنوشت و حقيقت سرنوشت
.ميكند حياتي
،"تاريخ جبر" يك ،"تاريخ مثبت فلسفه" يك كه -انتظار مذهب
بخش ، حركت روحي و فكري عامل يك"،"فلسفي خوشبيني" يك
به "اعتراض فلسفه" وبالاخره ، "ساز مسئوليت و تعهدآور
قرون طول در"حاكم نظامهاي و ارزشها نفي" و "موجود وضع"
جامعه يك وقتي:كه ميكند ثابت را كلي اصل اين -است
و مترقي فكر منحرف ، فكر يك پيروان بينش و ميشود منحط
تخديري و ومنفي منحط نقش نيز ، سازنده و متحرك منطقي مذهب
اين فاجعه شيعه ، وبويژه مسلمين جامعه در و ميكند پيدا
!است
تاريخ فلسفه ديدگاه از (عج) مهدي انقلاب و قيام
مطهري مرتضي شهيد استاد
و باطل نيروي بر عدالت و حق نيروي نهايي پيروزي انديشه
همه و كامل استقرار و اسلامي ايمان جهاني گسترش و ظلم
جامعه و فاضله مدينه تشكيل و انساني ارزشهاي جانبه
مقدس شخصيتي وسيله به ايده اين اجراي بالاخره و ايدهآل
"مهدي" به او از اسلامي متواتر روايات در كه عاليقدر و
و فرق همه بيش و كم كه است انديشههايي است ، شده تعبير
و مومن بدان -اختلافات و تفاوتها با -اسلامي مذاهب
.معتقدند
اين.است قرآني ريشه ، و اصل حسب به انديشه ، اين زيرا
(1)اسلامي نهايي پيروزي تمام قاطعيت با كه است مجيد قرآن
ستمگران دست شدن كوتاه و (2)متقيان و صالحان قطعي غلبه و
و درخشان آينده و (3)مسلم هميشه براي جباران و
بيش انديشه اين.است داده نويد (4)را بشريت سعادتمندانه
كلي جريان به نسبت خوشبيني عنصر بر است مشتمل چيز هر از
نسبت بدبيني عنصر طرد و آينده به اطمينان و طبيعت نظام
فرضيهها و نظريهها از بسياري طبق بشر كار پايان به
.است ابتر و تاريك فوقالعاده
فرج انتظار
اسلامي روايات لسان در كلي ، نويد اين تحقق آرزوي و اميد
عبادات افضل بلكه عبادت ، و ميشود خوانده "فرج انتظار"
قرآني و اسلامي كلي اصل يك از فرج انتظار.است شده شمرده
"روحالله از ياس عدم " حرمت اصل آن و ميشود استنتاج
ياس شرايطي هيچ در و هرگز الهي عنايات به مومن افراد است
انتظار اين هست كه چيزي.نميدهند راه خود به نااميدي و
و كلي عنايت يك مورد در روحالله از ياس عدم ين وا فرج
خاص وعدههاي با است توام علاوه به و است بشري و عمومي
.است داده قطعيت بدان كه
انتظار گونه دو
سازنده است ، عبادت كه انتظار:است گونه دو فرج انتظار
و ميبخشد حركت نيرو است ، تعهدآور است ، بخش نجات است ،
است ، اسارتبخش است ، ويرانگر است ، كهگناه انتظاري
.ميشود محسوب "اباحيگري" نوعي و است فلجكننده
عظيم ظهور از برداشت نوع دو معلول انتظار ، نوع دو اين
نوع دو اين و است فرجه تعالي عجلالله موعود مهدي تكامل
و تحولات درباره بينش نوع دو از خود ، نوبه به برداشت
.ميشود ناشي تاريخي تكاملي انقلابات
اينكه به نظر ولي ميگيرد ، خود به فلسفي رنگ مطلب چند هر
دو ميان حيات ، و موت ميان است دائر امر است ، حساسي مساله
يكي كه زمينه اين در انديشه دو و ظهور انتظار از تلقي
يكي و است تخدير يكي كننده ، زنده ديگري و است ميراننده
لازم سازنده ، ديگري و است ويرانگر يكي آگاهي ، و بيداري
كه مختلفي بينشهاي درباره اندكي و بشكافيم را مطلب است
اين پايه و مبنا كه هست اجتماعي و تاريخي تحولات درباره
.كنيم بحث است انتظار گونه دو
و تاريخ تكامل و حركات چگونگي و آن حركت و تاريخ باب در
است اين سخنان آن از يكياست بسيار سخن تاريخ محركه قوه
.ميدهد رخ شكلي چه به و چگونه تاريخي تكامل كه
تاريخ تكاملي درباره بينش نوع دو
به اضداد انقلاب زاويه از را تاريخ تكاملي تحولات برخي
حركت را تاريخ حركت اصطلاح ، به و ميكنند توجه يكديگر
.ميدانند ديالكتيكي
است ، جريان يك تاريخ اولا تاريخ ، ديالكتيكي بينش در
يك معلول تاريخ جريان و حركت ثانياندارد توقف و ثبات
همين ناخواه خواه كه است تضادهايي و كشمكشها سلسله
كهنه و نو ميان مبارزه صورت به همواره كشمكشها و تضادها
از منبعث كه رشد حال در اجتماعي نيروهاي ميان يعني.است
اجتماعي تنفس فضاي و است جديد اقتصادي و توليدي مقتضيات
كه زوال حال در نيروهاي ميان و ميكند ايجاد جديدي
اجتماعي فضاي و است كهن اقتصادي و توليدي مقتضيات زائيده
حفظ ميخواهد و ميشمارد لازم خود تنفس براي را موجود
نيروهاي شكست به منتهي تاريخي قضاي حكم به جبرا و كند
از ديگري مرحله و ميشود جديد نيروهاي جانشيني و كهن
.ميگردد آغاز تاريخ
قبلي مرحله با مشابه سرنوشتي خود نوبه به نيز مرحله اين
تحقيق ضرورت و توليد رشد دنباله به نيز او يعني دارد
او نفي و است او ضد كه جديدتري نيروهاي با توليدي روابط
ميان كشمكش ديگر بار و ميشود روبهرو ميكند ايجاب را
او نهايت در و ميگيرد صورت (پيشين نوع همان) كهنه و نو
موجود حالت و مييابد پايان مبارزه جديد نيروي پيروزي با
رجعت صورت به نه البته ولي ميدهد خود ضد به را خود جاي
دو تركيب نحوي به كه بالاتر سطحي در بلكه قبلي حالت به
.ميشود محسوب مرحله اين در پيشين حالت
در كه ميكند طي صورت اين به همواره را خود تكامل طبيعت
جنگ و ميپرورد خود درون در را خود ضد هست كه حالتي هر
كه جديد نيروهاي پيروزي با جنگ اين و درميگيرد اضداد
پايان است مرحله اين از قبل مرحله و مرحله اين وارث
از و ميكند حركت طبيعت ترتيب ، اين به و ميپذيرد
را خود تكامل راه و ميشود منتقل ديگر مرحله به مرحلهاي
.ميپيمايد
جستجو را خود كمال يعني نيست ، هدفدار خود تكامل در طبيعت
خواه و جبرا و قهرا طبيعت ، در اضداد جنگ بلكه نميكند ،
.ميشود منتهي تكامل به ناخواه
عبور اضداد ميان از همواره است طبيعت از جزئي كه تاريخ
مرحله ، هر كه سلسلهاي از است عبارت تاريخ حلقات ميكند ،
يكديگر به حلقات اين.ميكند نفي را خود از پيش مرحله
نتوان نهايي حلقه به وسط حلقات از عبور بدون است ، پيوسته
نرسد خود نهايت و كمال به مرحله يك تا رو اين از رسيد ،
.نميرسد بعدي مرحله به نوبت
را زمام و نميشود منهدم نكند طي را خود مرحله كهنه تا
خود كمال و نهايت به كهن مرحله چه هر نميسپارد ، نو به
كهنه و نو ميان جنگ و ميشود وسيعتر شكاف شود نزديكتر
مرحله در تشديد و كمك گونه هر.ميگردد داغتر و شديدتر
و بيشتر را شكاف زيرا است ، نهايي انقلاب به كمك قبلي
وصول در تسريع موجب و ميكند پيگيرتر و داغتر را مبارزه
.ميگردد بعدي مرحله به
اصلي هسته
با تفكر اين تمايز نقطه يعني ديالكتيكي ، تفكر اصلي هسته
طبيعت حركت كه است اين در است نكته همين در تفكرات ساير
يكديگر به اضداد انقلاب و تبديل صورت به را تاريخ و
ضد جبرا حالتي هر است مدعي كه است اين در ميكند ، توجيه
خود ضد دامن در جز ضدي هر و ميپرورد خود دامن در را خود
صورت همواره اضداد جنگ و نميكند رشد و نمييابد پرورش
حال در كهنه و رشد حال در نو:است كهنه و نو ميان جنگ
اصل در ديالكتيكي تفكر هسته ديگر اصلي عبارت به زوال ،
خاص رابطه در بلكه نيست -اضداد جنگ اصل -تضاد اصل و حركت
خود ضد دامن در ضدي هر كه است اين در يعني است ، اضداد
به و ميشود او جانشين تا ميجنگد او با و مييابد پرورش
و ميكند عبور اضداد ميان از تاريخ و طبيعت ترتيب اين
هر اگر لذا.ميدهند تشكيل اضداد سلسه را تاريخ حلقات
دو هر يا تضاد اصل يا و حركت اصل اساس بر كه را بينشي
اصل و حركت اصل.است اشتباه بناميم ديالكتيكي بينش است
.است مادي و الهي از اعم تفكرات از بسياري قبول مورد تضاد
چون شدهاند ، اشتباه اين دچار اسلامي تفكر مورد در برخي
برخوردهاند ، تضاد اصل و حركت اصل به اسلامي بينش در
ولي است تفكرديالكتيكي اسلامي تفكر كه كردهاند ادعا
تفكر مختصات از تضاد اصل و حركت اصل گفتيم كه همچنان
و تبدل است تفكر طرز اين مختصات از آنچه نيست ديالكتيكي
.است خاص شكل در يكديگر به اضداد انقلاب
اصلاحات
تكاملي تحولات درباره تفكر طرز اين و بينش نوع اين بنابر
جامعه ، موجود وضع در تدريجي و جزئي اصلاح گونه هر تاريخ ،
اطمينان دريچه نقش تدريجي اصلاحات زيرا نارواست ، و خيانت
كندتر را مبارزه و كمتر را شكاف و ميكند بازي را
طور به ولو موجود ، وضع انهدام و انفجار مانع مينمايد ،
به جبرا كه را جوان نيروهاي پيروزي و ميگردد موقت ،
بهتاخير دهد رخ بايد موجود وضع انفجار و انقلاب صورت
.ميشود اجتماع تكامل مانع نتيجه در و مياندازد
بستهتر منافذ چه هر است ، انفجار به محكوم كه ديگي براي
است ، قريبالوقوعتر انفجار باشد ، بيشتر حرارت و
اصلاحات پس است ، انفجار مانع شود باز كه منفذي كوچكترين
نيروهاي زوال و انهدام از كه جهت آن از تدريجي و جزئي
تازه نيروهاي پيروزي و ميكند جلوگيري موقتا نو و كهنه
.است محكوم مياندازد ، تاخير به را اجتماع تكامل و نفس
را شكاف كند ، تشديد را موجود وضع كه حالتي هر عكس در
بر بزند ، دامن كشمكش و تضاد به نمايد وسيعتر
مبارزه زيرا.است روا بيافزايد موجود وضع نابسامانيهاي
قريبالوقوعتر را تكامل و سريعتر را انقلاب و شديدتر را
و تاريخ تكاملي تحولات در است بينش نوع يك اين.ميسازد
.دارد زيادي طرفداران ميدانيم چنانكه
ما نور اي
ما بام بر ميروي خوش ما ، نام خوش يوسف اي
ما دام بردريده اي ما ، جام شكسته در اي
ما منصور دولت اي ما ، سور اي ما ، نور اي
ما انگور شود مي تا ما شور در بنه جوشي
ما معبود و قبله اي ما ، مقصود و دلبر اي
ما دود در كن نظاره ما ، عود در زدي آتش
ما خمار دل دام ما ، عيار ما يار اي
ما دستار گرو بستان ما ، كار از پاوامكش
!دل جاي چه ميدهم جان دل ، پاي بمانده گل در
!ما واي اي دل واي اي دل ، سوداي آتش وز
مولانا حضرت
...دل اي مژده
ميآيد نفسي مسيحا كه دل اي مژده
ميآيد كسي بوي خوشش انفاس ز كه
دوش كه فرياد و ناله مكن هجر غم از
ميآيد رسي فرياد و فالي زدهام
بس و خرم منم نه ايمن وادي زآتش
ميآيد قبسي اميد به آنجا موسي
نيست كاري تواش كوي در كه نيست كس هيچ
ميآيد هوسي طريق به آنجا كس هر
كجاست معشوق منزلگه كه ندانست كس
ميآيد جرسي بانگ كه هست قدر اين
كرم ارباب ميخانه به كه ده جرعهاي
ميآيد ملتمسي پي ز حريفي هر
است غم بيمار پرسيدن سر گر را دوست
ميآيد نفسي هنوزش كه خوش بران گو
من كه بپرسيد باغ اين بلبل خبر
ميآيد قفسي كز ميشنوم نالهاي
ياران حافظ دل صيد سر دارد يار
ميآيد مگسي شكار به شاهبازي
حافظ
قرار عصر امام تصرف در " سياست " كه آنگاه
شود مي نوراني زمان گيرد
"المتاله الامام"از سهروردي شهابالدين شيخ زيباي تعبير *
امام "خدازيستي" و خداگونگي و معنوي دائم حيات از نشان
هموست و خداست عبادت و معرفت اقيانوس غريق امام ، .دارد
آفرينش اشرف عنوان انسانبه بر حاكميت لياقت و امكان كه
دارد را الهي
زمان گيرد قرار عصر امام تصرف در سياست كه آنگاه *
له معظم نورانيت پناه در چيز همه و ميشود نوراني
جهل و ابهام حضرتش حضور با و ميگردد شفاف و روشن
ميشود آغاز آرماني زندگي دوران و ميروند غيبت به
دفاع مناجات ، و دعا حضرت ، خواستههاي بر صبر انتظار ، *
، ايشان راه در شهادت آرزوي و تفكر و انديشه حريم از
است مذاهبواديان ديگر به نسبت تشيع مكتب امتياز وجه
رفاه و رونق و گشايش و آباداني و عمران قرين امام حضور *
است معنوي حيات اعتلاء و شناخت و درك و زندگي
با و ميرسد فرا انسان نورانيت نوراني ، زمان اين در *
زندگي همان كه محض شفافيت و عبوديت دوران منجي ، ظهور
.ميشود پديدار است انسان شيشهاي
را رهبري آخرالزمان ، در جهاني جامعه بلوغ و بشري كمال
و دشوار بسي زميني تربيتيافتگان و عادي انسانهاي براي
اين انسان بر تعالي خداي كامل نعمت و لطف.ميكند سخت
.است الهي رهبري و امامت اعطاي عصر ،
زم علي محمد والمسلمين الاسلام حجت :نوشته
"الاشراق حكمه" كتاب آغاز در سهروردي شهابالدين شيخ حضرت
سخن جهاني جامعه بر امامي چنين رياست و امامت از
حكيم و حكمت چنين قطب بر را جهان برپايي مدار و ميگويد
را او علم و كامل انسان را امام و ميسازد استوار كاملي
الامام" از شيخ زيباي تعبير.ميداند هستي غايي علم
و خداگونگي و معنوي دائم حيات از نشان "المتاله
عبادت و معرفت اقيانوس غريق امام ، .دارد امام "خدازيستي"
به انسان بر حاكميت لياقت و امكان كه هموست و خداست
انديشه و علوم و عقول.دارد را الهي آفرينش اشرف عنوان
در چيز همه و ميرسد اوج به زعيمي چنين پرتو در انسان
.و عفاف غنا ، امنيت ، عدالت ، ميگردد ، آشكار خود نهايي شكل
...بدبختي و ظلم فساد ، فقر ، و كامل ايشان زعامت در..
به واقعي مصلح زعامت پناه در جهاني كامل صلح.ميشود محو
و برادري و رفاقت "ايشان اصلاحات" پرتو در و ميآيد دست
كانت اذا..ميرسد كامل صعود به معنويت و دينداري
در سياست كه آنگاه...نوريا الزمان كان بيده السياسه
چيز همه و ميشود نوراني زمان گيرد قرار عصر امام تصرف
حضور با و ميگردد شفاف و روشن له معظم نورانيت پناه در
آرماني زندگي دوران و ميروند غيبت به جهل و ابهام حضرتش
.ميشود آغاز
ظهور و وجود اثبات در فراواني علمي و نقلي و عقلي ادله
هر معنوي و الهي مكاتب و اديان و دارد وجود (عج)عصر امام
را ظهوري و انتظار چنين خود خاص ادبيات و زبان با كدام
كه است مكتبي و مذهب تنها تشيع ليكن دادهاند نويد
را حجت ظهور و ميداند ركين ركني و اصيل اصلي را انتظار
.ميكند قلمداد خود غايي آرمان و آرزو
از دفاع مناجات ، و دعا حضرت ، خواستههاي بر صبر انتظار ،
وجه ايشان راه در شهادت آرزوي و تفكر و انديشه حريم
در.است اديان و مذاهب ديگر به نسبت تشيع مكتب امتياز
آمده ميباشد ، حضرتش عاشقان صبحگاهي سرود كه عهد دعاي
:است
عنه والذابين اعوانه و انصاره من اجعلني اللهم"
لاوامره والممتثلين حوائجه قضاء في اليه والمسارعين
بين والمستشهدين ارادته الي والسابقين عنه والمحامين
".يديه
مزبور دعاي در و است سخت و جانكاه غمي امام ، فراق غم
را ديدارش و ظهور تعجيل طلب و آن شدن زايل آرزوي همواره
و بحضوره الامه هذه عن الغمه هذه اكشف اللهم.ميكنيم
والغره الرشيده الطلعه ارني اللهم...ظهوره لنا عجل
.اليه مني بنظره ناظري واكحل الحميده
رفاه و رونق و گشايش و آباداني و عمران قرين امام حضور
واعمر".است معنوي حيات اعتلاء و شناخت و درك و زندگي
بيياوري و بيپناه هيچ."عبادك به واحي بلادك به اللهم
بيياوران و مظلومان ياور او و نميشود يافت او حكومت در
.است
ناصرا يجدله لا لمن ناصرا و عبادك لمظلوم مفزعا اللهم"
."غيرك
ظهور با و ميرسد فرا انسان نورانيت نوراني ، زمان اين در
شيشهاي زندگي همان كه محض شفافيت و عبوديت دوران منجي ،
بزرگوارشان مادر زيارتنامه در.ميشود پديدار است انسان
اشرف و الهي اسرار همه حامل عصر امام - نرجس حضرت -
والمودعه الامام والده علي السلام" ميشود معرفي مخلوقات
اين واسطه به "الانام لاشرف والحامله العلام الملك اسرار
معنوي و تاريخي خواستگاران بزرگوار مادر آن شريف مولود
پيدا (وآله عليه صليالله) محمد حضرت و عيسي حضرت نظير
بزرگ خداي نگهدار سر و امانتدار كه اوست هم و ميكند
الانجيل في المنعوته ايتها عليك السلام".ميگردد معرفي
محمد وصلتها في رغب من و الامين الله روح من المخطوبه
كه آنطور و "العالمين رب اسرار المستودعه و المرسلين سيد
.ميخوانيم آلياسين زيارت در
جهل و تاريكي همام ، امام آن حكومت و ظهور فجر طلوع با
عصر امام ميشود ، هويدا صدق و حكمت و حقيقت و ناپديد
بردارنده و ديدگان روشنايي و هدايت پرچم نجات ، كشتي
عدل ايشان روشنگري پرتو در است ، مردم راه ميان از گمراهي
ايشان ، غيبت در كه آنگونه ميشود استوار زمين در داد و
.بودند گسترانيده جور و ظلم نگران تاريك
بقسطك والقائم سبيلك الي والداعي...محمد علي صل"
مجلي و الكافرين وبوار المومنين ولي بامرك والثائر
التامه وكلمتك والصدق بالحكمه والناطق منيرالحق و الظلمه
وعلم النجاه سفينه الناصح والولي الخائف المرتقب ارضك في
ومجلي وارتدي تقمص من خير و الوري ابصار نور و الهدي
و ظلما ملئت كما قسطا و عدلا الارض يملا الذي العمي
."جورا
و كرامتها وارده زيارات و ادعيه و روايات و آيات در
از.است شده منسوب حضرتش ظهور به زيادي فضيلتهاي
و دارد فرج خور در و عظيم اجري فرج انتظار كه اينروست
حضرتش واقعي منتظر حضرت ، از خود غيبت دوره در كه كساني
كساني همانند بروند دنيا از منتظر چشمان با و باشند
ياري را او و دارند حضور حضرتش ، فرج در كه هستند
براي و شوند زنده مجدد كه دارند آرزو همينان و ميرسانند
اكفني موتز قبري من فاخرجني".بشتابند حضرتش ياريرساني
نظام در "الداعي دعوه ملبيا قناتي مجردا سيفي شاهرا
مظاهر همه و كوششها استعدادها ، افكار ، همه حضرت ، رهبري
و ميگردد ايشان خواست با همجهت و همسو اجتماعي و فردي
.داشت نخواهد وجود او امت ميان در اختلافي و تفرقه هيچ
آن به نسبت - قتل و كشتار حضرت ، رهبري نظام در
مرگبار سلاحهاي وفور شرايط در و - بزرگ فتحالفتوح
را تلفات كمترين كه - شمشير با اتمي و ميكربي و شيميايي
اين و بود خواهد مقدار و اندازه كمترين در و - دارد
قتل اتهام برخلاف.دارد حضرتش نهضت بودن فرهنگي از حكايت
اتكاء به ايشان ميدهند نسبت حضرتش به كه خشونتي و زياد
پيشرفته زبان از بهرهگيري و معنوي شهود و كشف و بيان
معنويت عنصر ساختن پديدار و تكنولوژي در تصرف و خود عصر
و نابترين بكارگيري و زمان مادي مسلط ابزارهاي بطن از
ميسازد آشكار را خود دعوت هنرها فراگيرترين و موثرترين
.ميبخشد عينيت را خود حاكميت و
دعوت و مقاومت و قيام بايد "قائم انتظار" دوره در شيعه
مكتب دامن و بدارد پاس حق كلمه اعلا براي را حماسه به
و خرافات از را توحيد و معاد و عدل و امامت و نبوت
با را حق به دعوت استواري و منطق و كند مبرا توهمات
شيفتگان و تشنگان به عملها و بيانها بهترين از استفاده
.بنماياند حق طريق
جهد و پارسايي و دينداري با "قائم انتظار" دوره در شيعه
كريمه اخلاق و منكر از نهي و معروف به امر توسعه به
ميدارد نگه پاكيزه را جامعهاش و خود و ميشتابد اسلامي
امت اقتصادي و اعتقادي و نظامي و سياسي آمادگي براي و
.نميكند دريغ كوششي هيچ از امام
و عدل براي آمادگي دوره شيعه منظر از "قائم انتظار"
و اخلاقي و فكري خودسازي و ايمان از نگهباني و احسان
حضرتش نام و ياد با دادن صدقه و انفاق و محرومان به توجه
عليه صلواتالله حجت حضرت با ومناجات نيايش و دعا.است
انتظار و غيبت دوران در حضرت با همراهي نشانههاي از يكي
.است
تسكين موجب (عج)عصر ولي حضرت اقدس وجود به مداوم توجه
مكتبگرايي در حضرت با مناجات تجلي.دردهاست والتيام روح
زدايش و فرهنگي نهضت مهياسازي براي ايشان تلاش و منتظران
.است حجت حضرت رسم و راه از تفريطها و افراطها و خرافات
عصر امام حضرت شيدايي به مفتخر تاريخ طول در ايرانيان ما
اجداد و آباء و بزرگوار آن عشق و محبت و بودهايم
.كردهايم ارتزاق مادرانمان شير از را طاهرشان
و طالقان قم ، خراسان ، اقليم اهالي خصوصا ايرانيان ما
دوران در - است شده وارد روايات در كه آنطور - تهران
بر را برجستهاي و والا نقش حضرت حاكميت تحكيم و ظهور
از دور به را انتظار دوره كه اميد داشت ، خواهيم عهده
و خواستهها تحقق راه در و تفريط و افراط هرگونه
فيض درك به را ما عزيز خداي و كنيم سپري حضرتش آرمانهاي
.فرمايد نائل حضرتش ظهور
|