انسان حرمت و (ع) علي امام
خونين محراب و (ع) علي فرق
انسان حرمت و (ع) علي امام
محمدخاتمي سيد والمسلمين حجتالاسلام
پيامبر ممتاز شخصيت كه است باور اين درگرو مسلماني
از برتر او والاي مكانت جمله از و بيهمانند (ص)اسلام
امام.نيست ترديدي نكته ، اين ودر است (ع)علي امام مقام
وبرترين است پيامبر پيرو بزرگترين و برجستهترين (ع)علي
علي ،(ص)محمد راه راهروان براي زندگي سرمشق جامعترين و
بشري تاريخ در جهت اين واز است فضيلت با مومنان پيشواي
.است بيهمتا
جامعهاي در قرآن طراز تاانسان بود آمده (ص)پيامبر اگر
همان پيشوايي درخور انسان همان علي بپرورد عدالت طراز
چشم سياه ، تعصب كه تنگنظر توزان تنهاكين.است جامعه
.ميكنند انكار را حقيقت اين است ، كرده كور را دلشان
از انبوهي اينكه با و قدر جلالت اين با (ع)علي اما
او فدايي احيانا و پيرو را خود تاريخ سراسر در انسانها
درميان تاريخ مظلوم انسان تنهاترين ميدانستهاند ،
اين كه والبته بود نيز دوستان از بسياري نزد كه دشمنان
.است مولا شخصيت والايي از خودنشانهاي تنهايي
در تنها نه بود ، خودبزرگتر زمان از چون است ، تنها علي
بلكه نميگنجيد ، ميزيست آن در كه زمانهاي تنگ كالبد
تنگ علي جان براندام ژرفايش و پهنا همه با تاريخ جامه
.است
انسان نمونه و است انسانيت "مدينهفاضله" پيشواي علي
است نيامده پديد هنوز جامعهاي چنين بايد كه آنگونه خوب ،
زندگي و بوده اندك غايت به بزرگ ، والامنش انسانهاي تك و
تجليگاه ولي است ، داشته جريان گذشته در گرچه علي طبيعي
دارد زيادي فاصله آن با آدمي كه است آيندهاي او ، شخصيت
از بسياري و) علي شيعيان باور به اينكه نه ومگر
"زمان آخر" در محور ، فضيلت بنياد داد جامعه (غيرشيعيان
و يافت؟ خواهد استقرار (ع)علي همانند چون سالاري وبا
امكان هميشه از بيش كه است برتر جامعه آن در فاضل ، انسان
يافت خواهد را (ع)علي شخصيت نمونه برابر خود شخصيت ساختن
آن آفتاب آمدن بر تا است ، بشريت آينده به متعلق كه علي و
.ماند خواهد تنها مظلوم همواره روزگاران ،
از ناشي فقط نه تنهايي و مظلوميت اين كه ميپنداريم و
دوستداران نزد علي بلكه است ، بزرگوار آن دشمنان كينتوزي
است او يار خود ظن از كس هر كه چرا.است موردجفا خودنيز
(ع)علي والاي شخصيت سرمشق با را خويشتن اينكه جاي به و
و است ديده كج نيز را اوعلي نارساي نگاه كند ، راست
جان قطره در را علي شخصيت موجخيز اقيانوس تا است كوشيده
.خودبنگرد ناتوان
متفاوت شئون و وجوه چنان داراي مولا شخصيت البته
و گرايش و سليقه هر با كس هر كه است متضادي واحيانا
نه مگراست ديده خود پيشواي را علي ويژهاي ، پايبندي
ومتشرعان ، متنسكان حجت ومتصوفان ، عارفان قطب علي ، اينكه
وجوانمردان پهلوانان ومراد واصلاحگران دادورزان سرمشق
شخصيت با كه تنگ زاويهاي از علي به همگي اينان اما است؟
به را او ولاجرم نگريستهاند است بوده متناسب محدودشان
.ميپسنديدهاند كه ديدهاند گونهاي
به نسبت او خاطر دغدغه كه عارفي اما است ، عارف علي ،
آدمي سرنوشت به او اهتمام از كمتر زمين در انسان زندگي
براي را آن اما است زندگي اهل علينيست ديگر جهان در
جامعه استقرار براي و ميخواهد عدل پايه بر انسانها همه
.ميبازد آن سر بر را خويش وجان ميكند مبارزه عادل مدني
طبيعي وجود درك كه دنياگريزي ومتصوف كجا علي اين حال
لوازم همه و جهاني اين وجود ابطال گرو در را آدمي وحقيقي
زندگي متن واز ميداند مدني زندگي جمله از آن نتايج و
كجا؟ ميگريزد مسكين فرديت انزواي به جمعي
هيچ سخن شايد و دارد استوار پيوندي دادگري با علي
علي توصيفهاي وشكوهمندي زيبايي به عدل درباره آفريدهاي
در تنها نه را عدل حقيقت علي اما نباشد ، آن از
زندگي درعينيت كه انگيز وهيجان زيبا مفهومهاوگفتارهاي
.ميدارد عرضه دادگري تشنه بشر به را آن و ميجويد
همه از انسانها همه برابر برخورداري در را داد او
را وگزاف فراوان ثروتهاي علي.ميجويد زندگي امكانهاي
انباشته ثروت هر بلكه نميكند تقسيم حرام و حلال به
در هست ، هركجا كه ميداند بيداد از مصداقي را شدهاي
و گرفت سراغ محروم انساني شده تباه حق از بايد آن كنار
امور زمام مردم خواست به چون بلكه نميگويد را اين تنها
شكمبارگي و ستمديده گرسنگي با مبارزه ميگيرد دست در را
مهمترين ميتوان و خودميداند حكومت بزرگ هدف را ستمگر
چون كه را دشمنكاميهايي و وستيزها آشوبها ريشه
برگرفت در را مولا زمامداري كوتاه دوران ويرانگر گردبادي
حقوق از ودفاع اجتماعي برعدالت بزرگوار آن پافشاري در
از آنان شده پايمال حق گرفتن و جامعه ودرماندگان محرومان
.دانست زورگو خواهان فزون
مادي رشد زمينههاي آوردن فراهم در را دادگري علي
آبرومند زندگي سطح از افرد شدن برخوردار و جامعه ومعنوي
آگاهي به دستيابي براي درست پرورش و آموزش ونيز
آدمي ممتاز شخصيت اصلي پايه دو عنوان به واختيارآگاهانه
بر بابت اين از كه حقي به جامعه دادن توجه وبا ميداند
به و برميانگيزد حق آن گرفتن براي را او دارد حكومت
:ميگويد صراحت
و عليكم فيئكم وتوفير لكم فالنصيحه علي فاماحقكم..."
/ نهجالبلاغه"تعلموا كيما تاديبكم و تجهلو ليلا تعليمكم
(صالح صبحي) ص 79-خطبه 34
نصيحت جمله از را جامعه بر حاكم حق كه است اين جالب و
به موظف حكومت برابر در جامعه يعني ميداند ونهان آشكار
بارزترين از آن امروزي معني انتقادبه كه) خيرخواهي
نظامهاي در آنچه يعني ميداند ، (است آن مصداقهاي
حكومت در ميآيد حساب به مردم حق سالار ، مردم پيشرفته
حكومت وظيفه بزرگترين كه است طبيعي و مردم وظيفه علي عدل
و اجتماعي وظيفه اين انجام زمينههاي آوردن فراهم نيز
به نسبت خيرخواهانه انديشه و بيان آزادي زمينههاي تامين
.است حكومت
جدي سان اين را جهان اين زندگي اينكه با (ع)علي امام
ميخواهد ، و ميبيند نشاط پر و زنده را جامعه و ميگيرد
گريزي دنيا هرزاهد از نيز خدا عبادت و پرستش مقام در
.است جديتر
و گشاده دستي و پرستنده و بيآرام است روحي را علي
بازويي و طپنده انسانها سرفرازي مهر به دلي و بخشنده
كه است علي بزرگ جان تجليات همگي اينها و كوبنده و توانا
نيز را انسانها همه و خداست عزيز و خوب بنده كلمه يك در
عزت و شرافت از برخوردار و خداوند سرفراز بندگان
و دارد ويژهاي درخشش علي نگاه در انسان حرمت و ميخواهد
تحليلگر انديشمندي زبان بر است شعاري نه حرمتگذاري اين
آنگاه (ع)علي رفتار براي است ميزاني كه !خزيده بهانزوا
.است سياسي قدرت راس در و امت زمامدار كه
بر جز نميتواند و نميخواهد رو اين از و است آزاده علي
در جز سرافراشتهاش كه او و باشد فرمانروا آزاده مردمان
سردار ميتواند تنها است نيامده فرود خداوند عظمت برابر
براي مختارانه و ميشناسند را حق كه باشد سرفرازاني
منشا و است عزيز علي خداي.ميكنند تلاش آن به دستيابي
در است خدايي چنين جانشين ، علي انساني و حقيقي عزت هر
حكمروايان زشت سيرت رغم به قدرت ، اوج در او و زمين
مردم روي به را آزادگي و عزت راه تنها نه خودكامه
عدالت اصلاحگري ، مدعيان از بسياري خلاف بر بلكه نميبندد
نميداند مردم به حكومت از شده ارزاني هديهاي را وآزادي
را سرافرازي و آزادگي حس انسانها ، به خطاب صراحت به بلكه
را حق خود تا ميكند بيدار آنان خدايي جان متن در
:دارند پاس را آن و آورند دست به را آزادي و بشناسند
كه نباش ديگري بنده (حرا الله جعلك قد غيرك عبد لاتكن)
امام به وصيت -نهجالبلاغه).است آفريده آزاد ترا خدا
(السالم صبحي صفحه 401 حسن ،
و ميداند مردم خواست بر متكي را خويش قدرت علي امام
ميدارد اعلام صراحت به و ميكند تاكيد امر اين بر بارها
را قدرت هرگز نبود مردم حضور و خواست و راي كهاگر
.نميپذيرفت
دارد ادامه
خونين محراب و (ع) علي فرق
" الكعبه رب و فزت "
سانيج
است امشب خلوت اهل گويند كه قدري شب آن
كوكبست كدامين در دولت تاثير اين رب يا
"حافظ"
با و بود آن بيتاب (ع)"علي" كه شبي.است قدر شب امشب
و ميكرد نجوا را عشق كوفه ، مسجد بلند بام بر توحيد نواي
.ميخواند وصال ترانه ملتمسانه
نشست ، خون به محرابش كه ازسحرگاهي پس روز دو (ع)"علي"
گرفته را علي خانه اطراف مردم.پركشيد معشوق سوي به
هريك.ميكردند گريه و گذاشته ديوار به را سرها بودند ،
.داشتند عيادت و زيارت تقاضاي
شكافتهاي فرق.بودند (ع)"علي" انتظار در همه شب كوكبهاي
دوست سوي به بود افشانده خون آسمان بر رگهايش سرخ كه
به مردي چنين هنوز تاريخ تاكنون روز آن از و كرد پرواز
حتي ميكرد ، اجرا را عدالت كه آنگاه ;است نديده خود
خود حق از زيادتر كه ميشد تهديد سرخ آتش با برادرش
خاطر به" ميشدند گناه مرتكب كه خود دوستان از.نخواهد
دوستان از يكي".ميكرد جاري را حد و نميگذشت "دوستي
متاسفانه.ايمان با و فضيلت با بود مردي اميرالمومنين ،
.شود جاري وي بر حد ميبايست و زد سر بزرگ لغزشي وي از
چپ دست به را آن او.بريد را راستش پنجه اميرالمومنين
ابنالكواء.ميرفت و ميچكيد خون قطرات.گرفت
برضد و خود حزب نفع به جريان اين از خواست خارجيآشوبگر ،
گفت و رفت جلو ترحمآميز قيافهاي با كند ، علياستفاده
جانشينان سيد بريد را پنجهام:گفت بريد؟ را دستت كسي چه
مردم ذيحقترين قيامت ، رويان سفيد پيشواي پيامبران ،
پيشتاز هدايت ، امام ابيطالب ، عليبن مومنان ، به نسبت
جهالت از گيرنده انتقام مبارزشجاعان ، نعمت ، بهشتهاي
گفتار گوينده كمال ، و رشد راه رهبر زكات ، بخشنده پيشگان ،
.باوفا بزرگوار و مكي شجاع صواب ، و راستين
اينچنين و ميبرد را دستت تو بر واي:گفت ابنالكواء
اينكه حال و نگويم ثنايش چرا":گفت.ميگويي ثنايش
كه سوگند خدا به است؟ درآميخته خونم و گوشت با دوستيش
".است داده قرار خداوند كه حقي به جز را دستم نبريد
و پارسايي و تقوي ميگفت ، "خدا" از كه آنگاه (ع)"علي"
فقرا با و ميداد قرار خود كار سرلوحه را پرهيزكاري
و عشق منبع و محبت مظهر او ،"عواطف" در.ميكرد معاشرت
به كه بود عشق همين اثر بر او.بود جامعه و دين به علاقه
سفرهشان سر بر خرما و نان و آب ميشتافت ، "فقرا" خانه
زمزمه آنگاه.ميكرد نياز و راز خود خداي با و ميگذاشت
و بيريا را اشك و شروع را نالههايش و آغاز دعارا
.مينگريست خود به و ميكرد جاري بياختيار
در را مردم همه ميكشيد ، پيش را "قضاوت" مسند وقتي
بايد كه ميشد يادآور و ميدانست مساوي برابرقانون
.بود ستمديدگان و بينوايان حقوق گروگان و وامدار
به را خود پوشاك و خوراك ميكرد صحبت "گذشت" از وقتي
هميشه گذشت و ايثار در و ميبخشيد برهنگان و گرسنگان
هنگامي و نماز حال در حتي.برميداشت قدم خدا رضاي براي
.ميدانست خود وظيفه را انفاق بود ركوع در كه
يقيمون الذين امنو الذين و رسوله و الله وليكم انما"
جز.است او شان در "راكعون هم و الزكوه يوتون و الصلوه
نماز كه مومناني و او رسول و خداست شما ولي" كه نيست اين
آري ، ."ميكنند انفاق ركوعند در كه همچنان و ميخوانند
گرسنگي به را روزهايش علي كه ميدانستند محرومان
و يتيم به را خود افطار و ميگرفت روزه او.ميگذراند
بهخوبي گرسنگان و تشنگان.ميكرد ايثار مسكين و اسير
را زندگي داد و عدل ترازوي كه است علي خلافت ميدانستند
شده پايمال حقوق او.ميگيرد نظر در يكسان همگان براي
.ميستاند باز ستمگر زورمندان از را انسان
تحمل آنقدر و بود صبور آنقدر "بردباري و صبر" در اما و
بر عرصه كه هم يكبارنميشنيد هيچكس را صدايش كه داشت
.ناليد زمين گوش در و گذاشت چاه در سر بود شده تنگ او
دارد ادامه
|