خشونت عدم انديشه تئوريك مباني
خاتمي والمسلمين الاسلام حجت خشونت عدم تئوري بررسي
( دوم بخش )
است گسسته و پيوسته اصلي جهت دو داراي بشر كنش اساسا
در نميتوان را كنش نوع دو اين واقع در و (آريانپور)
ميان اين در آنچه گرفت ، اما ناديده اجتماعي انسان وجود
پديده دو بودن طبيعي و بديهي گرفته قرار توجه مورد كمتر
عرصه در بهويژه پرخاشگري و خشونت -تعارض 2 و تضاد -1
بسياريبه كه بهطوري است ، بوده سياسي و اجتماعي روابط
در پديده دو اين ضرورت و وجود منكر گرايانه ايدهآل نحو
قرن در تنها و بودهاند اجتماعي روابط در و آدمي وجود
نظريهپردازان و انديشمندان از عدهاي كه است بوده اخير
معروفاند ، تضاد تئوريپردازان به جامعهشناسي حوزه در كه
كارل جملهاند آن از كه داشتهاند ، توجه تضاد بحث به
كه...و كوزر لوئيس دارندورف ، رالف زيمل ، جرج ماركس ،
درصدد نيز عدهاي گروه ، اين نظريات طرح كنار در و متعاقب
بحث به دادن اصالت جاي به جديدي ايده طرح و ساختن جانشين
و گفتوگو يعني جديد موضوع بر تكيه و خشونت و تضاد
ارتباطي كنش نظريه ميان اين در كه بودهاند ارتباط
تامل قابل انتقادي مكتب معروف نظريهپردازان از هابرماس
.است بسيار
از وگو گفت ايده تعقيب و طرح در هابرماس كار برجستگي
به خود شناسي شناخت نظريه در وياست ارتباطي كنش طريق
اجتماعي زندگي اصلي ويژگي سه با متناظر شناخت اصلي شكل
است كرده مطرح را سلطه و زبان با ارتباط كار ، يعني انسان
حقيقت ، تناظري نظريه بر مبتني (اثباتي) تجربي شناخت و
كرده بازشناسي را انتقادي شناخت و تاويلي و تاريخي شناخت
ابزاري كنش به كنش تفكيك با وي.(بشيريه ، 1372) است
نيل آن مقصد كه ارتباطي كنش و (شناخت نخست مرحله مختص)
شناخت دوم نوع در و) است ارتباط طريق از دوطرفه تفاهم به
درك بر متكي انسان عملي علائق كه است آن بر (ميشود مطرح
است اجتماعي گروههاي و افراد ميان ذهني و تفاهمي روابط
.است استوار انسان نوع در زبان برويژگي كه
ارتباط نحوه سه هگل از تاثيرپذيرفتن با هابرماس
:است كرده ترسيم را ديالكتيكي
.بازنمايي ديالكتيك و متقابل كنش ديالكتيك كار ، ديالكتيك
حوزه در ديالكتيكي ارتباط به متقابل كنش ديالكتيك
ذهني مناسبات حوزه در كه ميشود مربوط اجتماعي تعاملات
.ميگيرد جاي اخلاقي مناسبات حوزه در عمومي زبان به يا
حقيقت به حصول و همگاني توافق را ارتباطي كنش از هدف وي
آرمان يك واقع در كنش اين.ميداند عامه از گرفته نشات
عرصه كردن عقلاني هابرماس عقيده به كه چرا است ، اجتماعي
و توافق بر كه است كنش نحوه اين وجود به مشروط زندگي
كه است آن بر وي(عليخواه ، 1376).است متكي عقلاني اجماع
فرهنگي ، عقلانيت ابزارهاي عنوان به گفتمان و مفاهمه
زباني كاربرد نظريه يا آرماني كلان وضعيت به معطوف
بحراني شرايط در ميتوان وضعيت اين با و هستند استعلائي
اساسي بحرانهاي از خروج براي راهحلي و نموده مساعدت نيز
(بشيريه 1372).كرد ارائه مشروعيت بحران نظير فراگير و
عقلاني موجب گفتوگو و تفاهم و ارتباطي كنش ديگر سخني به
گسترش گرو در جامعه سلامت.ميشود جمعي زندگي شدن
نيز فردي درماني روان در چنانكه.است تفاهم توانايي
به.ميكند پيدا بيشتري ارتباط توانايي تدريج به بيمار
ناخودآگاه در شده سركوب اطلاعات ميشود قادر كه معني اين
بيشتري عقلاني نظارت نتيجه در و بياورد آگاه خود به را
روان در.كند خودپيدا اميال و واكنشها و تصورات بر
.است ارتباط توانايي تجديد معني به سلامت اعاده درماني ،
قدرت تسليم ناخودآگاه انگيزههاي تدريج به روند اين در
قابل شده سركوب و خصوصي تجربه ، زيرا ميشود زبان و كلام
گسترده ذخائر با و ميگردد تفاهم و ارتباط و انتقال
جامعه.ميكند پيدا ارتباط كلامي روابط در موجود معاني
دارد ، رواني بيمار وضع همانند وضعيتي نيز ناسالم
كلام و زبان ناهنجار كاربرد در فرد بيماري كه همانگونه
و ارتباط كمبود در نيز جامعه بيماري ميگردد ، آشكار
.ميشود نمودار مشترك زباني و معاني براساس تفاهم
جدي پرهيز معناي به زندگي عرصه كردن عقلاني هابرماس براي
يك ايجاد و فيزيكي زور يعني آن محوري عنصر و خشونت از
انتقاد امكان ايدهها به نسبت آن در كه است ارتباطي نظام
امكان واسطه به او نظر مورد عقلانيت.بيايد بهوجود
و ترس و بيروني فشار از فارغ گفتمان و ارتباط يك ايجاد
رابطه ، مبناي عقلانيت نوع اين در.ميآيد بوجود تهديد
هدف ديگر عبارت به.است يكديگر اقناع براي دوطرفه تلاش
سمت به فعاليتها ارتباطي ، كنش در.است فهمي هم به رسيدن
هابرماس بيان به.است شده معطوف همدلي و تفاهم به رسيدن
را خود كنشهاي كه هستند آن پي در افراد ارتباطي كنش در"
".كنند هماهنگ مشترك وضعيت يك در
كنشهاي كه چرا.است "بخش رهايي" خود ذات در كنش اين
نظر به (عليخواه ، 1376)ميدهد نويد را ديگري متعالي
تغيير و جهانبينيها دستكاري زور ، اعمال هابرماس
تفاهمي و اجتماعي ساختهاي به همگي اجبارآميز ، اجتماعي
كه ميكند تاكيد كرارا هابرماس.ميرساند آسيب جامعه
جامعه كه شرايطي در تنها ارتباطي عقل و عقلاني مبادله
.مييابد امكان باشد ، دلخواهانه اجبار و زور از فارغ
(بشيريه 1372)
هابرماس انديشههاي مركزي هسته ارتباطي كنش كه همانگونه
مركزي هسته نيز زبان و كلامي گفتوگوي ميدهد ، تشكيل را
كلام و زبان با گفتوگوميآيد حساب به ارتباطي كنش
نزد در محوري نقش زبان ، اين بنابر و مييابد عيني نمود
هدف را زبان و گفتار بر تمركز وي و هابرماسداراست
عمل تئوري در وي.ميدهد قرار خود نظريهپردازي محوري
زيستروابط جان از عمدهاي بخش كه است برآن تفاهمي
و ارتباطي عمل و معنا جهان و نرماتيو ساختهاي سمبليك ،
گسترش و توسعه و است ذهني رابطه و توافق و اجماع تفاهمي
ارتباط و تفاهم توانايي رشد مستلزم فرهنگي عقلانيت حوزه
.است
از ايدهآل كلامي وضعيت يا كامل ارتباط و تفاهم گفتوگو ،
خشونت آن در كه ساختيميشود محقق كلامي ساخت طريق
ايدهآل كلامي وضعيت هابرماس.باشد نداشته موجوديتي
و اختلافات آن در كه ميداند وضعيتي را (خشونت از عاري)
كه تفاهمي و ارتباط طريق از و عقلاني صورت به منازعات
و زبان ميشود ، حل است اجبار عنصر از خالي كاملا
هرچه و است عقلاني جهاني ايجاد لازمه ارتباطي مهارتهاي
به.است سالمتر جامعه باشد بيشتر ارتباط و كلام توانايي
ايجاد اول:ميكند اداء وظيفه سه كلام هابرماس نظر
و پديدهها با ارتباط ايجاد:دوم اذهان ، ميان ارتباط
.متكلم ذهني تجربيات و حالات بيان:سوم و خارجي اشياء
كه آشكارميشود عملي در ارتباط و تفاهم شكل عقلانيترين
.باشد گانه سه ابعاد اين در تفاهم به رسيدن به معطوف
بشيريه ، ) است آدمي كلام ذاتي غايت توافق ، به دستيابي
كلام و زبان مفهوم بر تاكيد با و چارچوب اين در (همان
زبان ويژگيهاي و گفتاري صلاحيتهاي به هابرماس كه است
توانش بر باره اين در وي.ميپردازد گفتوگو زمينه در
رعايت) ارتباطي توانش و (زبانشناسي قواعد رعايت) زباني
اينكه مثلاست نموده توجه (ارتباطگيري مقررات و شروط
و صحت داراي و صادقانه حقيقي ، فهم ، قابل بايستي گفتارها
جزء گفتمان نوع هر در هنجارها اين رعايت.درستيباشد
در هابرماس ارتباطي گفتمان.ميآيد حساب به ارتباط اخلاق
در شركتكنندگان البته و هنجارهاست درباره دعاوي صدور پي
كنار را هيجانات كه مينمايند توافق ابتدا گفتمان اين
شاهد اينجا در پس.روند پيش اجماع جهت در سپس و گذاشته
در دخيل افراد تمامي و هستيم توافق به دستيابي فرض پيش
بحث روي بر مشترك تصميم يعني مشخص هدفي جستجوي در گفتمان
رخ مذاكره در كه است فرآيندي همان اين و هستند بهتري
كه شرايطي در مشترك نتايج حصول براي تلاش يعني.ميدهد
نظريه در.دارد وجود طرفين در مختلفي منافع و منابع
موجود ارزشهاي از انتقاد براي فضا استعلايي زبان كاربرد
حقيقت در.است باز مطلوب كلامي وضعيت ديدگاه براساس
براي كه است عواملي از انتقادي درك حفظ خواهان هابرماس
عقول ، عمومي حوزه به نيل براي همگاني اشتياق كردن خنثي
دست به آزاد مفاهمه قابل انديشههاي و منافع انگيزهها ،
و مباحثه گفتوگو ، روش اعتبار (كلاو ، 1377).ميدهد
بسيار نظريه اين در برتر حقيقت به دستيابي براي انتقاد
و اعتبار ميزان حتي و) معاني همه كه بهنحوي است ، جدي
.ميآيد پديد ارتباطي عمل حوزه در (آنها كذب و صدق
(كذب يا) خصوصي علائق تبديل و عام علائق به رسيدن همچنين
استفاده در فقط نه را (راستين يا) عمومي كليو علائق به
بلكه فيزيكي خشونت و زور نظير سياسي معمول ابزارهاي از
نيز و گفتاري روابط و كلامي شرايط ايجاد و فرهنگي طرق از
آسايش تحقق ديگر عبارتي به.ميداند ميسر سازش و مذاكره
نظر بهاست گفتماني رفتار بسط گرو در توسعه و امنيت و
روابط كه است اين ميان اين در انتقادي نظريه نقش هابرماس
را منافع و علائق در اختلاف واجد گروههاي ميان گفتاري
.كند تشويق عموميتپذير علائق يافتن منظور به
خاص نوع هابرماس نزد در ارتباطي كنش از مقصود اين بنابر
كنشي ، هم نوع اين در.است اجتماعي واكنش و كنش از
افعال و اغراض كه دارند توقع يكديگر از كنشگران
مفاهمه و ارتباط محصول كه اجتماعي طريق از را متفاوتشان
توافق به نيل براي تلاش علاوه به.كنند هماهنگ است ،
زبان.است مبتني زبان از ما "طبيعي" براستفاده اساسا
امكان همچنين و تفاهم امكان كه است وسيلهاي مشترك
.ميآورد فراهم را مشترك اهداف و انتقادات ارزيابي
صرفا هدفش ميآورد زبان بر را عبارتي متكلمي ، كه هنگامي
كه است اميدوار همچنين او.شود فهميده سخنش كه نيست اين
هابرماس ، ) بداند صادق را آن و باشد موافق او سخن با مخاطب
تشكيل بينالاذهاني عنصري از اينجا در حقيقت ، .(1377
و اعتبار تفكيك با.ميشود ظاهر كلام عمل در كه ميشود
حكمي هر حقيقت نفي يا اثبات يكديگر ، از چيزها حقيقت
و گفتاري مشاركت طريق از بينالاذهاني داوري نيازمند
.هستند وضعيت اين درگير بالقوه كه است كساني همه تفاهمي
گفتاري منطق متن در عام قواعد مجموعه ساخت به حقيقت قضيه
هر اعتبار و صحت بر حاكم قواعد.دارد ارتباط تفاهمي و
حاليكه در است ناظر شده تحليل امر و تحليلگر ميان رابطه
و (بشيريه 1372) باشد همگان قبول مورد بايد حقيقت قواعد
ديدگاه مقابل در كه حقيقتاست گفتاري نظريه همان اين
موجب بهميگيرد قرار حقيقت تناظري نظريه پوزيتيويستي
و صحت درباره جانبه همه اجماع بر مبتني حقيقت نظريه اين
خالي و برابري بر مبتني كلامي وضعيت از و است حكم اعتبار
عقلاني مباحث و گفتوگو اين بنابر.برميخيزد اختلال از
مشاركت نيازمند دموكراسي و است حقيقت كسب براي تلاش
.است عمومي مباحث در همگاني و برابر بهطور شهروندان
تاكنون حقيقت است برآن همچنين هابرماس (هابرماس ، 1377)
تاريخ كل زيرا نيامده دست به كاملا گذشته تاريخ در
در.است بوده ومختل ناقص كلامي ارتباط بر مبتني گذشته
كه است كلي مقولهاي كامل تفاهمي و كلامي ارتباط مقابل ،
درباره هابرماس نظر.است انسان نوع فرايندتكاملي راهنماي
واعتبار حقيقت به مربوط مسائل حل راه عنوان به گفتمان
تشكيل را وي سياسي نظريه اصلي پايه كلي علائق به ورسيدن
ميان رابطه اساسي پارادايم كلام و زبان اينجا در.ميدهد
ارتباطي عقل و كلام درحوزه تنها.است كلي و جزئي علائق
كلي و عقلاني علائق دريافت و جزئي علائق از امكانگذار
.ميگردد ممكن
گفتمان سايرانواع با اساسا گفتمان از برداشت نوع اين
به گفتمان از متفاوتي بسيار برداشتهاي زيرا.است متفاوت
علوم ادبيات در جامعه ساخت ابزارهاي از يكي عنوان
ايدئولوژيك ، اقناع انواع كه نحوي به است ، مطرح اجتماعي
و اسطورهپردازي احساسات ، سازيها ، برانگيختن مشروعيت
عضدانلو ، به كن)است شده مطرح زور كنار در رازپردازي
گفتمان مقوله از هابرماس برداشت با همه اين كه (1374
.است متفاوت ماهيتا
كنش در مدخليتي هيچ خشونت هابرماس برداشت در اساسا
ميان كه هنگاميندارد آميز مفاهمه گفتمان و ارتباطي
در آنها ميكند بروز نظري اختلاف شنوندگان و گويندگان
يا فريب به پنهان آشكاريا توسل بدون ميتوانند صورتي
باشندكه مفاهمهداشته و يكديگرارتباط با همچنان خشونت ،
صحت كه هنگامي گويندگان.بخواهند دليل و بياورند دليل
اقامه به مكلف ميگيرد قرار ترديد مورد مدعايشان
گرو در "گفتاري اعمال" الزامآور نيروي و دليلاند
.(هابرماس ، 1377).است دليل همين "غيرخشن نيرومندي"
و حكومت سوي از نه خشونت و زور ديدگاه اين در عليهذا
سياسي نهادهاي ساير و مردم سوي از ونه رسمي دستگاههاي
به نبايستي سياسي نظام سوي از بويژه و پذيرفتنينيست
نظر بهشود برده كار گفتوگوبه روش مكمل يك عنوان
به است انساني مناسبات غالب لاينفك جزء كه خشونت هابرماس
نظر تبادل و بحث ميشود ، خنثي همگاني نظر وتبادل مددبحث
عقلا نتايج به نيل ساز زمينه ميتواند تنهائي به
هابرماس ارتباط و گفتوگو نظريه كلام جان.باشد پذيرفتني
عامل و استدلالاست ارائه طريق از طرفين عقلاني ، اقناع
راه اين كه است ، بشر نوع كل هابرماس نگاه از حركتي چنين
.دارد فرهنگي خصلتي بلكه بوده ، سياسي خصلت فاقد البته حل
وايدهپردازي طرح پي در هابرماس آنچه كه نماند ناگفته
در كه است معترف خود داردو آرماني ويژگي بود آن درباره
مندي نظام طور به انساني ارتباطات اعظم قسمت فعلي ، شرايط
گفتمان گسترش نيز موانع اين رفع راه و است شده تحريف
.است ارتباطي
آدميان بين كلامي اصيل كنشهاي و ارتباطي گفتمان تحقق
ما كه است آن زمينههاي قوام و شكلگيري به منوط قطعا
بايد عجالتا اما.پرداخت خواهيم آن به خود ديگر بحث در
پذيرش به موكول گفتمان طريق از حقيقت كشف كه كرد اشاره
.است جامعه در فرهنگي نظم و نمادي وحدت ضرورت و اصالت
و اساسي هدف را فرهنگي نظم و نمادي وحدت به شدن نائل اگر
اين در كه) تلقيكنيم ، داخلي حوزه سياستگذاريهادر
تحقق شناسي امكان خصوص در تامل (داشت اصرار بايد باره
وحدت به آمدن نائل روش.است ضروري بسيار نمادي وحدت
.است تفاهم و مذاكره گفتوگو ، همان شرايطفعلي در نمادي
وتقويت مذاكره طريق از عاطفي وابستگي (ص 101 چلبي ، )
واصالت حداقلها تقويت و وترويج عقلاني و عاطفي مشتركات
تكثر در وحدت سياست)فرهنگي پلوراليسم سياست به دادن
به راسخ اعتقاد( ص 8136 چلبي ، ).مييابد معني (فرهنگي
فرهنگها خرده بين سازگاري و تطبيق فرايندهاي تقويت ضرورت
(ص 143 ريتزر)ميرسد نظر به گفتوگو ايده واجب مقدمه
حاجياني ابراهيم
دارد ادامه
|