زاهدنمايي و زهد به عطار گانه دو نگاه
(بخشدوم) رياكاري نقد و نيشابوري عطار
مالكي هرمز
لباس با گاه -حلاج دراز و توجيهيدور تبليغيو سفرهاي
و ايران و وحجاز مختلفعراق نواحي به -مخفيانه و مبدل
او پيروان اجتماعي پايگاه همچنين و چين و تركستان و هند
بودند ، شهري خردهپاي اصناف و حرفهها صاحبان از اغلب كه
يعني ;تصوف اصالتنخستين داشته سعي حلاج نهضت كه حاكيست
در.كند احيا را آن معترضانه اقتصادي -اجتماعي محتواي
زاهدان و انديش جزم صوفيان از بسياري زمان ، همان كه حالي
و مكار حاكمان شر و خير به بياعتنا ظاهر ، اهل خودبين
ذكر به و برده فرو خلوتخود كنج سربه بغداد ، ستمگر
.بودند مناجاتمشغول و اوراد
تصوف ، ومصلحانه معترضانه اجتماعي مضمون زمان ، گذشت با
درون از كه نسبت همان به و نهاد تحليل بهتدريجروبه
و خشك رياضتهاي يعني ;ظاهريش و صوري جنبههاي ميشد ، تهي
انزواجويي ، و وگوشهگيري دوختن خرقه بر رقعه و بيحاصل
حركت سرانجام ، اين.مييافت بيشتري رونق و رواج
محصور و وصومعهها ، ساكن خانقاهها كنج در عصيانگرانه
نظم و مراتب سلسله رسومو و آداب بند و قيد به خود و شد
خانقاه بخشي خرقه و خرقهپوشي آمدو گرفتار قاعده و
مردم رياكاري ، ظاهرسازي ، ابزارهاييبراي به تزهد و داري
صادقانه ايمان جذبهو و شور از سوءاستفاده و فريبي
براي عرصهاي به ونيز دل ساده خوشباورو مريدان
گاه و طلبانه جاه هوسهاي و اميال ارضاي و خودنماييها
-عمده بهطور -صوفيگري و گشت مبدل خواهشهاينفساني تسكين
نتيجه.درآمد مرشدسازي و پروري مريد دستگاه يك صورت به
نهضت كه بود گوناگوني فرقههاي پيدايش تحولات ، اين طبيعي
نخستين اصالت از را آن و كرد پاره پاره را تصوف اصيل
.است شرايطي معلولچنين ريايي ، زهددورترنمود و دور
به صفاكيشيكه صوفيان و راستين زاهدان وضعيتي ، چنين در
ناگزير ، بودند ، مانده وفادار و بند پاي صوفيگري اصيل نهضت
اشرافو طرف ، يك:ميگرفتند قرار جبهه دو دركشاكش
;آنها ياوران ديگر ، سوي و بيخبر خدا از دنيادار حاكمان
سو ، دو از بنابراينآنها!خودشان رياكار همكسوتان يعني
.ميخوردند ضربه
رسا و پياميكوتاه حامل;بود هشدار يك حلاج ، فجيع قتل
پس اين از و..رسيده سر به تسامح زمان" كه بدينمضمون
ميدهد سرخسرسبز زبان و..ميشود كشيده صلابه به فضول
"!...برباد
!كردند دريافت را"آژيرسرخ" اين لاقبا ، يك صوفيان خيل
كشند كام در زبان يا:پيشداشتند در راه دو آنان ،
عرفي و تعهداتشرعي به يا;بربندند تباهيها بر وديده
.بسپارند چوبهدار ، به سر و..بمانند پايبند خود
راه:گشود پايشان پيش را سومي راه زمانه ، جبر زودي به
به تظاهر با صوفيان برخياز كه بود پس اين از !را تجنن
حرف آزادانه و بيپروا توانستند جنون ، هم و ديوانگي
واليان تعرض از را خويش جان هم و بگويند را دلشان
سپري جنون ، به اشتهار.بدارند امان در جبار ، وحاكمان
.ميبخشيد مصونيت نيز تكفير حربه برابر در را آنان بودكه
كه چهارم و سوم قرن ايرانيتبار عارف"شبلي ابوبكر"
و گرفت پيش را شيوه همين بود ، همفكرانحلاج يارانو از
پيشكسوتان و جنبانان سلسله از او !بزيست سال هشت و هشتاد
.يافتهاند شهرت مجانين عقلاي به كه بود صوفياني
فضاي در ميگفتندكه سرانيرا شوريده مجانين ، عقلاي
و هوشمندي از گهگاهبارقهاي شان ذهنآشفته تار و تيره
تابناك انديشه روشن برعكس ، افق يا...ميدرخشيد ذكاوت
تيرهاياز تكهپارههاي با زيركانه و عمد به را خود
و تعدي از آن پناه در ميپوشاندندتا مصلحتآميز جنون
"خردمندي" به آزاريكه مردم و واقعي ديوانگان تعرض
!!بمانند درامان ميكردند ، تظاهر
از فارغ كه چرا ميخواند "آزادوش ديوانه" را اينان عطار
روزگار"آزادانه" عرفي و شرعي قيدبند هرگونه
ميكردند ، آبيقناعت جرعه و ناني قرص به و ميگذراندند
;دربرداشتند دوخته رقعه بر رقعه يا پاره تنپوشيژنده
اين (ص 182)منطقالطير در.بودند گستاخ گفتن سخن در اما
"الوهيت راز محرم" و خدا مرد ،"عشق شوريده" را مجذوبان
:(زبانهدهد از البته)ميكند معرفي
بود اهليت كه كسرا هر:گفت
بود الوهيت راز محرم
رواست را او يي ، گستاخي گركند
پادشاست رازدار دائم ، كه زان
عشق شور از بود ديوانه چون او ،
عشق زور از آب روي بر ميرود
بود خوش او گستاخي بود ، خوش
(5)بود آتش چون ديوانه آن كه زان
و ناروا اعمال و وخطاها عيوب وش ، مجنون فرزانگان اين
محتسبان و سلاطين و مفتيان قاضيانو و حاكمان بيعدالتي
خشم از و ميآوردند زبان بيواهمه ، بر دررويشان رو را
.نميدادند راه دل به هراسي و بيم كينهتوزيآنان و
:ميگويد وصفشان در قلندرانه غزلي قالب در عطار
بيگانهاند خويشتن از عاشقان ،
ديوانهاند بيخودي وزشراب
صومعه و خانقاه از فارغند
ميخانهاند گوشه در شب و روز
بيخودي شراب از مستند گرچه
(6)پيمانهاند و بيساقي و مي بي
از آنگاه و ميكند معرفي ابدي و ازلي را وجودشان سپس و
و ميگذراند حد از را مبالغه بزرگداشتشان ، و تكريم باب
عالم قدسيان و روحانيان همتراز و ميرساند عرش رابه آنها
:ميدهد قرار اعلي
روحانيان با بودند ازل در
ويرانهاند و (7)گلخن در لاجرم ،
گروه وين دان ، صدف يك عالم دو هر
دردانهاند صدف آن ميان در
عالمند فساد و كون از فارغ
(8)فرزانهاند و ديوانه جهت ، زين
بيخويشتني ، و وجد هنگام در فرزانه ، صفتان مجنون اين
به موسوم اصطلاحا -ميآوردند زبان بر تعابيري و الفاظ
اين لذا نميداد ، وفق شريعت ، ظواهر با كه -طامات و شطح
مطعون و مطرود هم و بودند حكومتگران مبغوض هم جماعت ،
و مسجد در نه لذا ، ."صحو اهل" صوفيان و ريايي زاهدان
را حالشان زبان !جاي ميكده در نه و داشتند راه صومعه
:است كرده بيان گونه اين عطار
كدامست؟ مسجد و ميخانه ره
!حرامست مسكين من بر دو هر كه
!رندست كه گذارندم ، مسجد در نه
!خامست خمار كين ميخانه ، در نه
راهيست ميخانه و مسجد ميان
(9)!كدامست كين عزيزان اي بجوييد
لذا ، و ميشود ختم مغان دير يا خرابات به كه راهيست اين و
ساكنان و سرنشينان از نيز سر شوريده قلندروش رندان اين
.ميآمدند شمار به خرابات
!ريا با ستيهندگي
دوگانه نگاهي زاهد ، و زهد مقوله به كلي ، طور به عطار ،
و حرص كردن مهار مفهوم به بيريا ، و خالصانه زهد.دارد
.باشد نكوهش سزاوار عطار ، قاموس در كه نيست مقولهاي طمع ،
خويش توان و توش تمام با و برنميتابد عطار كه را آنچه
شومش و نابهنجار اجتماعي عوارض و آثار با مقابله به
مردمفريب و رياكار زاهد و عابد و ريايي زهد ميپردازد ،
دانسته ، مقتضي و يافته فرصت كه جا هر آثارخود در او ، .است
بيزاري و نفرت و تاخته ريايي زاهدان بر آخته ، تيغ با
را واقعي زهد عطار ، .است داشته ابراز آنان از را خود
ميكند ياد نيكي به صادق ، زاهد از و ميداند ستايش درخور
خويش عرفاني و اجتماعي مقاصد بيان براي محملي را او حتي
.ميدهد قرار
راهي به هارونالرشيد روزي:ميگويد "مصيبتنامه" در
هم آب و بود تشنه او ;گرم هوا و بود تابستانميرفت
بهاي كسي اگر:گفت.بديد حالت بدين را او زاهدي.ناياب
ميدهي؟ كند ، طلب را ملكت از نيمي اكنون آب ، جرعهاي
!آري:گفت خليفه
طبيب ، نيم و آيد آببند خروج راه بعد ، اندكي اگر:گفت
ميدهي؟ بگشايد ، را راه آن تا كند طلب ديگر
.آري:گفت
:ميگويد !است گزنده و طنزآميز زاهد ، سخن
ترا ارزد آب من يك كان ملكتي ،
(10)!ترا لرزد چرا چندين برو ، دل
صوفيان از يكي درباره -تذكرهالاوليا در -ديگر جاي و
روبهرو خليفه با چون:مينويسد "اصم حاتم" نام به زاهد ،
همه كه نيستم زاهد من:گفت خليفه !خواند زاهد را او شد ،
!زاهدي تو..منست فرمان زير دنيا
كه كند قناعت اندكي چيز به كه است آن زاهد:گفت حاتم
چون و "قليل متاعالدنيا قل...":ميفرمايد تعالي خداي
و دنيا به سر كه من !زاهدي كردهاي قناعت دنيا به تو
(11)!باشم؟ زاهد چگونه نميآرم ، فرو عقبي
-باشد كه هر از عمل اخلاص و خير نيت عطار ، نظر در اما
نسبت همان به ;است ستودني و ارزشمند -نامسلمان و گبر ولو
مومن "گبر" او.نكوهيدني و است مذموم رياكاري و نفاق كه
ترجيح بيايمان و دروغگو مسلمان بر را راستكردار و
.ميدهد
.است تاريخ بنام رياكاران آن از يكي محمودغزنوي سلطان
به گاهي چند هر ميخوانده ، "غازي سلطان" را خود كه او
لشكر هند به كفار ، با "غزا" و مذهبي مقدس جنگ عنوان
كه ميكشيده خون و خاك به طرف دو از را جماعتي ميبرده ،
البته ، .كند كسب آوازهاي و نام و آورد چنگ به غنايمي
به -بالله المقتدر -خليفه براي جنگي غنايم از هم سهمي
آزمندي و سفاكي و ستمكاري و خونريزي كه ميفرستاده بغداد
معنوي پشتيباني از حال عين در و بخشد مشروعيت را خود
!باشد بهرهمند هم خلافت مركز
گبر مرد برابر در را "غازي" محمود سلطان همين عطار ،
حكايت دو ، آن تقابل از و ميدهد قرار نامسلماني
.ميسازد شورانگيزي و عبرتآموز
مالدار هم ميكند ، معرفياش "پير" نام به عطار گبركه مرد
پلي خود ، ثروت و مال از نيكوكار ، هم و است توانگر و
كه مردمي.است ساخته رودخانهاي روي بر باشكوه و استوار
و بنيانگذار بر و ميگويند آفرين ميگذرند ، پل آن از
فرا را او محمود ، سلطانميفرستند درود سازندهاش
تو به كردهاي هزينه "زر" چه هر:ميگويد و ميخواند
و نميپذيرد گبر ، پير !باشد من نام به پل اين كه ميدهم
بنا خويش دين راه در و خدا بهر را پل اين من:ميگويد
!ندهم دينار به دين و نفروشم "زر" به را آن و كردهام
;بيندازند زندان به را او كه ميدهد دستور محمود سلطان
شكنجه و عذاب !دهند عذابش و شكنجه ولي ندهند ، آبش و نان
ميدهد پيغام محمود به ميگذرد ، گبر پير توان حد از كه
پل سر بر خود تو كه آن شرط به حاضرم ، پل فروش به كه
همراه پل ، ارزش برآورد براي هم را خبرهاي استاد و بيايي
جمعيت و ميشود شادمان پيام اين از سلطان ، !بياوري
را زنداني گبر پير و ميبرد پل سر بر خود با را انبوهي
به بلند بانگ به و ميايستد پل بالاي بر او.ميآورند هم
هلاك را خود پل ، اين سر بر اينك من:ميگويد محمود
و !ميدهم (صراط پل يعني) پل آن سر بر ترا پاسخ و ميكنم
ميان در و مياندازد خروشان رود درون به را خود بيدرنگ
عطار منظوم ، حكايت پايان در.ميشود غرق آن متلاطم امواج
:ميگويد
نپرداخت دين از دل و باخت جان و تن
نپرداخت اين با غرض ، بودش آن چو
پرستي آتش خويش ، افكند آب در
شكستي او ، نايد دين در تا كه
چناني مسلماني در تو ولي
جاوداني آبت ست د بربو كه
سوز اين تو از دارد بيش گبري چو
(12) !بياموز گبري از -پس -مسلماني
محمود" همين از چرا كه بگيرند خرده عطار بر كساني شايد
است؟ كرده ياد نيكي به مكرر خود ، آثار برخي در "غزنوي
محمود از بار چند مثنويهايش در عطار كه هم راستي
محمود؟ كدام اما ;ميكند ياد ستايشآميزي لحن با سبكتكين
عشقش كه محمودي سلطان يا كشورگشا؟ و خونريز محمود سلطان
افسانه رنگ مرگش از بعد و بوده عام و خاص زبانزد اياز به
است؟ گرفته هم
به ديده محمود ، مرگ از بعد سالي بيست و صد حدود عطار ،
كه رود گمان تا نبوده معاصرش اين ، بنابر ;گشوده دنيا
در ولي !باشد پرداخته او از ستايش به "ستاني صله" براي
مردم عامه اياز ، ميان و محمود عشق افسانه عطار ، عصر
-گفتيم پيشتر كه چنان -را عشق هم عطار.است بوده مشهور
(13)!!مور چه باشد ، محمود چه ;ميستايد باشد كه هر در
تصوير نيكي به عطار روايتهاي در كه محمودي آن علاوه به
نوع از البته) عشق كه است قدمي ثابت و صادق عاشق ميشود ،
خود از را او و يافته استيلا وجودش همه بر (افلاطوني
"اياز" عطار ، داستانهاي در ديگر سوي ازاست كرده بيخود
او ، به وفاداري در و ميورزد مهر محمود به متقابلا هم
و تاريخي مبناي كلي طور به گرچه روايات ، ايناست شهره
مانند -است مناسبي دستاويز و محمل ولي ندارد ، واقعي
لطايف و اسرار آن وسيله به عطار كه -ديگر مشابه موارد
ذهني دنياي در وقتي عطار ، همين ولي.كند بيان را عشق
سلطنت تاج و سرير پرصلابت صاحب غزنوي محمود با خويش
با كه ميدهد نشان خود از ديگري واكنش ميشود ، روبهرو
.دارد مغايرت كلي به محمود ، برابر در او پيشين موضعگيري
با اينجا و ميكند برخورد مهرآميز "عاشق محمود" با آنجا
.!قهرآميز "فاسق محمود"
دارد ادامه
:ها پاورقي
ديوان -ص 60182 شكور ، جواد محمد تصحيح منطقالطير ، -5
به "گل" از مركب:گلخن -ص 70230 تفضلي ، تقي عطار ، تصحيح
آتشدان هم ، روي بر ،(خانه و خان مخفف) "خن" و "آتش" معني
-زمستان سرماي در خاصه -شبها كه راگويند گرمابه تون و
ص ديوان ، -8/.است بوده بيپناهان و خانهبدوشان پناهگاه
نيشابوري ، عطار مصيبتنامه ، -ص 10058 همانجا ، -90230
تصحيح تذكرهالاولياء ، -ص 110110 وصال ، نوراني تصحيح
عطار ، الهينامه ، -ص 120277 ج 1 ، ،(علامه) قزويني محمد
در مايه حكايت ، اين ظاهرا ص 9597 ، ريتر ، هلموت تصحيح
،"مقدسي احمد محمدبن عبدالله ابو" چون ;دارد واقعيت
چهارم قرن اواسط در كه ايرانيتبار نامبردار جهانگرد
بر شگفتانگيزي پل ساخت به كرده ، ديدن خراسان از هجري
او مشابه ماجراي و "مجوس مرد يك" توسط هرات ، رودخانه روي
غزنوي محمود از نامي ولي ميكند ، اشاره ،"سلطان يك" با
علينقي ترجمه فيمعرفهآلاقاليم ، التقاسيم احسن) نميبرد
:ميگويد ،(ص 52) الهينامه در -ص 4830/13 بخش 2 ، منزوي ،
حاضر خدمت براي همه.گذشت موران از گروهي بر سليمان
چست او ، و بود لانهاش پيش خاك از تلي كه موري مگر ;شدند
.ميبرد ديگر جاي به و برميگرفت را خاك ذرهذره چالاك ، و
و كوچك جثه اين با:ميگويد و فراميخواند را او سليمان
باشي ، داشته هم ايوب صبر و نوح عمر اگر ضعيف ، بنيه
سليمان پاسخ در او !برداري پيش از را خاك تل اين نتواني
را خاك تل اين گرفتن بر او ، و عاشقم موري بر:ميگويد
به و برگيرم را آن تا ميكوشم ;است داده قرار وصال شرط
دروغ مدعي كه است اين كم نتوانم ، دست هم اگر.برسم وصال
:نباشم زن
ناپديدار گردد خاك اين اگر
خريدار وصلشرا گشت توانم
باب اين جان ، در برآيد من از وگر
وكذاب باري مدعي ، نباشم
|