عالم ياران برترين و سيدالشهداء محرم ،
محرم عبرتآموز و سوگناك ايام رسيدن مناسبتفرا به
راشد حسينعلي استاد فقيد خطيب
يافتن پيوند براي راهي محرم ، ايام ساله هر :جستارگشايي
.است بشر تاريخ واقعه سوگناكترين و ژرفترين با شيعيان
و (ع)ابيطالب عليبن حسينبن آن معلاي مركز كه واقعهاي
و علياكبر و (ع)عباس همچون تابناكي ستارگان آن گرداگرد
حقگرايي عرصه دلاوران برترين...و حبيب و حر و علياصغر
و نازنين وجود چراغ آن از پس و است رستگاري و حقطلبي و
و عابد امامي و (س)كبري زينب تاريخ ، عظمت به زني عجيب
اين در..(ع)سجاد امام بشريت ، خالصانه نيايشهاي مظهر
شود گرفته عبرت و شود وگريسته شود گفته سخن هرچه صحنه ،
مطلب درمانده مستمعان و خطيبان هيچگاه و است كم هم باز
ذيل مطلب مناسبت ، همين بهشد نخواهند بيشائبه احساس و
،(ع)امامحسين مكتب دانشور شاگردان از يكي خطابه متن كه
دهههاي خطباي داناترين و برجستهترين از يكي و ميباشد
راشد حسينعلي استاد يعني است ، بوده چهل تا بيست
همچنان ، آن از سالها گذشت رغم به رحمهاللهعليه ، كه
.ميرسد گرامي خوانندگان نظر استبه خواندني
معارف گروه
معناي يكي:است نكته دو بگويم ميخواهم بحث اين در آنچه
نكته دو اين بيان بعضي بهنظر شايد.آن فائده وديگر محرم
نكته دو هر.نيست اينطور ولي باشد واضح توضيح قبيل از
معناي از كه هستند بسياري گفت ميتوان و شده مبهم فعلا
كه جامعههايي در كليتا.غافلند دو هر آن فائده و محرم
باقي ظاهرش و لفظ و ميرود ميان از هرچيزي معناي و روح
ميآيد ، پيش ابهام همين زندگي رشتههاي همه در ميماند
بدون ميكنند كارهايي مردم كه ميشود چنان تدريجا يعني
آنها كارهاي كه اينست و بدانند آنرا فائده و معني آنكه
نتيجه خود ازكوشش و ميشود بيمقصد مردم كارهاي به شبيه
درنظر مقصدي بايد كاري هر در انسان درحاليكه نميگيرند
كه چرا آورد بهدست فائدهاي حركتي هر از و باشد داشته
كه است همين در بيعقل با عاقل تفاوت و است عاقل انسان
.ميكند دومي و نميكند بيهوده كار اولي
معني را محرم ماه نخست و سخنپردازيم بهموضوع باري
پيش كه است عربي ماههاي آن رديف ماههاي و محرم ماه:كنيم
گردش مدت عربها.است بوده عرب در نام بههمين اسلام از
ميشود نمايان افق در كه هنگامي از خود مدار بر را قمر
از و ميگردد ناپديد آفتاب شعاع زير دوباره وقتيكه تا
و بيست گاهي آن مدت كه گرفتهاند يكماه ميشود ظاهر نو
هلالي ماه دوازده از كه سالي و است سيروز گاهي و روز نه
تقريبا كه است روز چهار و پنجاه و سيصد ميآيد فراهم
ماه دوازده اين ازدارد كم شمسي سال از روز يازده
چهارماه آن در و ميدانستند محترم يعني حرام را چهارماه
حرام ماه در را پدرش قاتل كسي اگر حتي نميجنگيدند هم با
و ذوالحجه و ذوالقعده حرام ماههاي.نميشد متعرضش ميديد
.جداست يكي و هم سر پشت آن تاي سه كه است رجب و محرم
محرم از را سال آغاز يعني است سال اول ماه محرم
چنين نيز اكنون كه ميكردند ختم ذوالحجه به و ميگرفتند
پس كه ميدانستند متبرك را روزها از بعضي محرم در.است
حسينبن امام حضرت شهادت يعني هجري يك و شصت واقعه از
از بهغير و رفت ميان از روزها آن ماه اين در (ع)علي
همين نيز اسلام.نجست تبرك بهآن ديگر كسي يكدسته
:مثلا داد قرار خود دستورهاي مبناي را هلالي ماههاي
ساخت ، واجب ذوالحجه ماه در را حج و رمضان ماه در را روزه
معين ذوالحجه دهم روز و شوال ماه اول روز را رسمي عيدهاي
نداد اجازه ولي دانست حرام همچنان را حرام ماههاي و كرد
جاهليت زمان در عربها آنچنانكه دهند تغيير را آن محل كه
هجري ، از شصتويكم سال تا بود محرم معناي اين.ميكردند
ديگر معناي شيعيان ميان در مخصوصا محرم ماه بعد به آن
ماه اين هجريدر يكم و شصت سال در زيرا.است كرده پيدا
جهت دو از دادكه رخ داخلي حادثه يك اسلامي جامعه در
خاندان شريفياز مرد كه جهت آن يكياز:بود بينظير
دختر فاطمه مادرش كه حسين امام اسلامييعني جامعه اول
مقابل بوددر پيغمبر حق خليفهبر علي پدرش و پيغمبر
مسند كه دين بيعلاقهبه مشتي بيدينيهاي و ستمكاريها
خود هوس برمسلمانهابه و بودند كرده غصب را خلافت
گونهناشايستدريغ هيچ از و ميكردند فرمانروايي
و خود كه كرد پافشاري چندان و كرد قيام نميداشتند
حرمش و داد راه اين در يارانشرا و عزيزان گراميترين
مخالفبا دسته كه جهت آن از ديگر افتادندو اسيري به
و است دخترزادهپيغمبر حسين ميدانستند كه آن
علي خاندان كه آن با و ندارد منظوري حق جز كه ميدانستند
اين كه عراق در مخصوصا روز آن اسلامي قطر بيشتر در
حق از طرفداري و تقوي و عدالت به داد رخ آنجا در حادثه
درباره ناروا و ستم گونه هيچ حالاز اين با بودند معروف
آنها با و نكردند بازماندگانشخودداري حضرتو آن
چنان كفار با نميدهد اجازه اسلام كه كردند رفتاري
.شود رفتاري
نقل او از المهموم نفس در كه طوري به) بيروني ابوريحان
روزعاشورا به راجع الباقيه الاثار كتاب در(كرده
كه آن تا ميشمردند محترم را روز عربهااين":مينويسد
رخ آن در ابيطالبعليهالسلام بنعليبن حسين شهادت
ملتي هيچ در كه شد ستمهايي حسينوكسانش ودرباره داد
كشتن مانند روانداشتهاند اشرارخلق با را ستمها چنان
و آويختن برني را سرها و آتش با و شمشير با تشنگيو با
به را روز آن رو اين از آن ، غير و تاختن اسب جسدها بر
فعلا".نشمرد محترم را آن كسي وديگر بدگرفتند فال
جامعه در اگر.است سوگواري ماه محرم شيعه جامعه در
شيعيان مستقل رسميو كهكشور ايران كشور خواه شيعيان
و عراق ديگرمانند كشورهاي در شيعيانيكه خواه و است
ميكنند ، زندگي آن غير افغانستانو و تركيه و هندوستان
و محرم ماه در كه مجالسي از بگرديمو جامعه اين در اگر
عليهالسلام حسين امام نام به سال ايام بقيه و صفر
ميشود مجالس صرفآن كه ساعاتي و پولها و ميشود منعقد
مردمدر اطعام مجامعو اين تشكيل بر وقف واملاكيكه
مبلغي تصورميكنم آماريتهيهكنيم است شده محرم ايام
آن در و بشود هنگفت ميشودبسيار مجامع اين كليه خرج كه
عليهالسلام حسين امام به عقيده فهميدكه خواهيم صورت
حضرت آن سوگواريبراي و است راسخ شيعيان در حد چه تا
محرم ماه از معنيرا اين كه اكنون.رايج اندازه چه تا
محرم ماه ببينيم و پردازيم دوم بياننكته فهميديمبه
عقيده به.دارد فايدهاي چه كرده پيدا كه تشريفاتي با
هشيار اگر كه گرفت ميتوان فايدهاي محرم ماه از بنده
از بيش مراتب به برداريم را فايده بتوانيمآن و باشيم
.داشت خواهد ميكنيمارزش صرف كه ساعاتي مبالغو اين
آدميزاد دربدن:بزنم مثلي اينمدعابايد توضيح براي
جگر مانند ميسرنيست زندگي آنها بدون كه اعضاييهست
و خون پخش مركز كه قلب ومانند خون توليد مركز سياهكه
را اعضاء گونه اين.است تنفس وسيله سفيدكه مانندجگر
فاسد اعضاء اين از هرگاهيكي و ميگويند رئيسه اعضاء
نفر كنيميك فرض اگر حال.نيست ميسر زندگي ديگر شود
زندگيش برسدكه آفتي كبدش به و باشد داشته را جهان ثروت
همه شد حاضرنخواهد چنينكسي آيا افتد خطر معرض در
و نگهدارد سالم را جگرخود اينكه براي كند خرج را ثروتش
خرجي چنين البته نيست؟ لازم و پسنديده عقلا خرج اين آيا
آدم يك مانند درست جامعه.بكند كه است ولازم دارد ارزش
رئيسه اعضاء حكم باشدكه بايد جامعه در صفات بعضي.است
صفت مانند نيست ميسر اجتماعي زندگي صفات آن وبدون دارد
و عفت تقويو و ايمان و وامانت صداقت و شجاعت و غيرت
دهد دست از را صفات گونه اين جامعهاي اگرآن مانند
دارد ارزش چقدر حال.بود خواهد ذلت و مرگ به محكوم قطعا
را صفات اين تا نمايد وقت صرف و كند خرج جامعه يك كه
مجامعي و محرم ماه برود؟ بين از نگذارد و نگهدارد زنده
باشيم خردمند اگر كه است وسيلهاي ميشود تشكيل آن در كه
.بگيريم نتيجه آن از صفات اين حفظ بهمنظور ميتوانيم
استيا خوب گفت نميتوان خود ذات چيزرادر هيچ البته
مردم استكه استفادهاي به بسته چيز هر بدي و خوبيبد
نعمتهاي از يكي دين گفتهام بارها.بكنند آن از بخواهند
همين از ولي ميشود آدميان سعادت وسيله كه خداست بزرگ
مانند خواهدشد ، وسيلهبدبختي شود سوءاستفاده اگر نعمت
كار به بيمورد هرگاه اما زندگياست وسيله كه نان و آب
از ببينيممردمي اگر.شود باعثمرگ كه رودبسا
و بياشامند آب و بخورند نان بيخردينميدانندچگونه
و كرد حمله نان و آب به نبايد رنجورند هميشه رو اين از
آب و خوردن نان طرز بايد بلكه گرفت آنها از را آب و نان
الصحه قوانينحفظ يعني آشاميدن
آن از و بياشامند وآب بخورند نان تا آموخت آنها به را
مردمي ديديم اگر همينطور.ببرند سلامتي و زندگي بهره
بايد انحطاطگشتهاند بستهانددچار ديني به را خود كه
بفهميمكه مطالعهكنيمتا دين آن دستورهاي در نخست
آنكه ميشوديا انحطاط باعث و است دستورهابد آن آيا
به استفادهكنند چگونه آنها از ندانستهاند مردم اين
محرمو موضوع.نفهميدهاند را آن معناي:ديگر عبارت
واقعه در هرگاهقبيلاست اين از سوگوارينيز مجالس
عالي مقصد كنيمو مطالعه سيدالشهداءنيك شهادتحضرت
مردم براي كهبوده راچنان آن دريابيمو را حضرت آن
سازيمچنان حضرت آن مقصد به راآشنا مردم و بگوييم
ابقاء و سربلنديجامعه مجامعبراي اين عالياز نتيجه
وسيلهاي هيچ كهاز گرفت خواهيم دوستي وشرافت مناعت حس
در كه است اين عجب.نباشد ميسر چنيننتيجهاي گرفتن
ائمه يا حسين امام زيارت كهثواب احاديث از بسياري
و "عارفابشانه":است شده قيد جمله اين شده وارد ديگر
را حضرت كسآن هر كه است احاديثاين مضمونآن خلاصه
حضرتآشنا آن مقصد صفاتو شخصيتو به و كند زيارت
و شخصيت به بودن آشنا.برد خواهد نتيجهاي باشدچنين
باعث بفهمد انسان كه ميشود سبب بزرگ يكشخص مقصد
صفات انسانبه بزرگي كه كند باور و بوده چه او بزرگي
دراين باور اين از پس و است بد صفات به او پستي و نيك
خود و دهد خويشتنپرورش در را نيك صفات كه انديشهافتد
.برهاند پستي از را
خدا راه در ميدهد شهادت تاريخ كه بود حسينمردي امام
وشدت ايمان قوت بلكه نداشت شخصي منظور.شد كشته حق و
بيديني به تن كه كرد وادار را او حق طرفدارياز و تقوي
قيمتتمام به كار اين چه اگر ندهد پليديان ستمكاري و
.شود تمام خاندانش و خود هستي
بهانه را عدالت حقو دارد مقصديكه هر عالم در كس هر
باطل به من بگويد كه نشده پيدا كسي تاكنون.ميدهد قرار
مروج و حق طرفدار را خود همهميكنم دعوت ستم و دروغ و
يافت كساني گاهي اينها ميان در اماميكنند قلمداد عدل
حقيقتانيتشانخدا ميگوينديعني راست كه ميشوند
عالمفريفته در بعضي كه طوري همان.است حق به دعوتشان و
براي ميكنند چه هر و رياستميشوند شيفته بعضي و پول
پيدا هم نادري افراد گاهي.است منظور آن به رسيدن
متن و مرحق ميخواهند يعني حقند مجذوب كه ميشوند
و ميكنند كوشش هم خيلي راه اين در و شود اجرا عدالت
زيد.بود اينطور عليهالسلام علي چنانكه ميورزند صلابت
درباره است زيديه فرقه رئيس خود كه عليبنالحسين پسر
جز و بود بيخود و شيفته خدا مورد در او":ميگويد علي
هر حالات در كه محققين و"نميگرفت نظر در چيز هيچ خدا
هر و كرده تامل آله و عليه صليالله پيغمبر اصحاب از يك
درباره يافتهاند مبرز صفت يك در را كدام
بود ، فداكاري و حق مرد او كه گفتهاند عليعليهالسلام
از آساني به و ميورزيد صلابت عدالت و حق راه در خيلي او
مرد همه.طوربودند همين نيز علي خاندان.ميگذشت خود
دعوت بهحق چون.بودند ايمان و حق و صداقت و صراحت
آنكه نه بود حق اقامه منظورشان راستي از ميكردند
حال ، .بپوشانند ديگر مقصود اندام حقبر جامه بخواهند
مردم كه دارد را نتيجه اين كسان اينگونه حالات نقل
راستي از كه بودهاند هم مرداني دنيا در كه بدانند
مردم اگر زيرا.نكردهاند ملعبه را وحق بوده حق مقصدشان
اجتماعي و اخلاقي خطر نكنند باور و ندانند را چيزي چنين
كه پنداشت خواهند يكباره كه چرا.آمد خواهد پيش بزرگي
ديگر چيز شخصي منظور و مادي غرض جز و است بازي چيز همه
ايمان و خدا و حق كلمات بشر افراد هميشه و نبوده بشر در
آن در.ساختهاند مادي اغراض همين روپوش را عدالت و
حس ميشود ، معدوم وفا و منسوخ مروت يكباره كه است هنگام
و حقهباز و دروغگو همه ميميرد ، مردم در فداكاري
و بيايمان همه ميگردند ، همانداز پشت و نيرنگساز
تقوي و فضيلت مباني همه به و ميشوند بازيگر و بيمبدا
را آنها و ميكنند مسخره را عدالت و حق و ميزنند لبخند
بكار بازيچه براي فقط كه ميپندارند بيمعني كلماتي
در را هنر و ميكنند فراموش را درستي و راستي و ميرود
مراد توسن بر توانست هروسيله به هركس كه ميدانند اين
كه وقتي اما.برگيرد روزگار از كامي صباحي چند و بنشيند
دو آنها كه چيزهايي بههمين كه هستند هم مرداني ببينند
اصلا و مينگرند حقارت ديده با ميتازند اش پي در اسبه
معتقدند و ندارد جلوه نظرشان در مادي لذات و رياست و پول
تواند آدمي و اينها از جز است سعادتي انسان براي كه
گوهر و نكند اعتنا فلك و خورشيد و ماه به كه رسد بجايي
و برليان از يابد پرورش آن در نيك صفات كه صورتي در آدمي
مردن از پس انسان و است گرانبهاتر ماه و ستاره و ياقوت
آن سعادت و خوشي و است باقي همچنان بلكه نميشود فاني
بيرون كه وسائلي و آورد دست به خود درون از آدمي كه است
وي دائم سعادت و خوشي باعث نميتواند است انسان ذات از
ايمان آن به كه خدايي و حق همان راه در كسان اين و شود
حتي مصائب و سختيها و ميگذرند دنيا چيز همه از دارند
كسان چنين و خشنودند و ميكنند تحمل را سوختن و كشتن
بكار فريب و نميورزند خيانت و نميگويند دروغ هرگز
و آسايش راه در و ميكنند خدمت مردم به بلكه نميبرند
چنين ببينند كه وقتي ميكوشند ، ديگران ساختن نيكبخت
و ، خدا عالم در كه ميكنند باور آنگاه هستند هم كساني
و جويي حق حس آنگاهنيست بازي همه و هست حقيقتي
هم آنها دل در آنگاهميشود زنده نيز آنها در خداپرستي
آنگاه.مييابد ره عدالت و خير حب و تقوي و ايمان نور
بتوان كه ميشود ريخته شالودهاي و ميآيد دست به راهي
ساخت استوار فاضله مدينه كاخ شالوده آن بر و راه آن از
باطل بر حق جامعه آن در كه آورد بوجود جامعهاي يعني
بر راست و باشد ستم از بالاتر عدالت و باشد داشته غلبه
باشد پيشرفت وسيله خيانت از بيش امانت و باشد مقدم دروغ
گوهر كه جامعهاي.باشد تقوي افتخار و برتري باعث و
كه صفاتي و رود كمال به رو و يابد پرورش آن در انسان
.كند نمو و آيد پديد آن در است آدميت مقام شايسته
و كرد استفاده اينگونه بايد محرم ماه از كه است اين غرض
مردم به ميتواند سوگواري مجالس كه فائدهاي است اين
جامعه بزرگ فائده چنين آوردن بهدست راه در الحق و.بدهد
اينگونه در كه خرجهايي كه بخصوص.دارد ارزش كند خرج هرچه
صرف آنها همه و نميرود بيرون كشور از ميشود مجالس
و ميگردد همنوعان به دادن قهوه و چاي يا گرسنگان اطعام
و الفت و آشنايي باعث مجالس اينگونه در مردم اجتماع
به كه است فائدههايي اينها.ميشود همديگر به محبتشان
اگر حال.گرفت مجامع اينگونه از ميتوان سيدالشهداء بركت
گرفته كمتر فائدهها اينگونه جاها بعضي در ببينيم گاهي
اين بودن بد دليل ميآيد ميان به ضررها بعضي يا ميشود
از يا شده سوءاستفاده كه دانست بايد بلكه شد نخواهد اساس
سعادت براي عالي بسيار وسيله يك غرض روي از يا ناداني
آن در.است گشته شخصي پست منافع و خصوصي اغراض بازيچه
نجات آلودگي از را وسيلهاي چنان تا كرد كوشش بايد صورت
از را افراد همه بايد و خودشبرگرداند طهارت به و داد
را كاري معناي و كرد آشنا خودشان وظيفه به مستمع و ذاكر
براي مردم اينكه از بهتر چه.فهماند آنها به ميكنند كه
در و كنند خرج پول خودشان جيب از رغبت كمال با و خدا
و نمايند منعقد مجالس سال ايام كليه يا مخصوصي ايام
بگويند مطالبي و شوند جمع مجالس آن در غرض بدون مسلمانها
حقخواهي حس شدن پيدا و ايمان استحكام باعث كه بشنوند و
راستي و عدالت و تقوي صفات نمو و نهادشان در وطنپرستي و
همانطور وليكن.گردد وجودشان در يكديگر به كمك و امانت و
راجعبه هفته يك و گويندگان وظيفه راجعبه هفته دو كه
در مخصوصا شنونده گويندهو كردم ، صحبت شنوندگان وظيفه
بكار و بگويند طوري را ديني امور كليه بايد زمان اين
بهدست يابهانهاي بگيرد ايرادي نتواند احدي كه بندند
مغرب و مشرق يعني شده كوچك دنيا ما زمان در.دهد كسي
افكار از و متصل هم به مطبوعات و هواپيما و راديو بوسيله
و علوم و شده شايع و ظاهر گوناگون آراء گشته ، باخبر هم
چنين در.است داده تكان سخت را قلوب و افكار صنايع
خواهد باقي باشد استوار علم و عقل مبناي بر آنچه دنيايي
.پاشيد خواهد هم از باشد نداشته محكمي اساس هرچه و ماند
هردرجه به بشر كه دارد محكمي بسيار اساس اسلام مقدس دين
دين آن حكمتهاي در نميتواند برسد فني و علمي رقاء از
پيروان اما ماند خواهد باقي همچنان لهذا كند ترديد متين
قرار حقايق همان براساس را خود عمل بايد نيز دين اين
بايد كه استفادهاي همان ديني دستورهاي از يعني دهند
اجتماعي روابط اصلاح و تحكيمايمان و اخلاق تهذيب براي
و نماند باقي احدي براي چرا و چون مجال تا بنمايند
و دنيا بكار كه بگيرند نتيجهاي حقيقتا هم خودشان
زمينه اين در.نكنند ضايع عمر بيهوده و خورد آخرتشان
سخن به و كنم نقل آله و صلياللهعليه ازپيغمبر حديثي
شده روايت پيغمبر از حديثي صحيح كتب در.دهم خاتمه خود
مبعوث آن به مرا خدا كه علمي و هدايت مثل":فرمود كه
بعضي ببارد ، زميني بر كه است فراواني باران مانند كرده
برد فرو خود در را آب باشد استعداد خوش زمين آن قطعات از
باشد سفت آن قطعات از بعضي و بروياند بسيار سبزههاي و
بياشامند آن از مردم تا نگهدارد خود در را آب كه طوري به
كوير زمين آن قطعات از ديگر بعضي و كنند زراعت آن با و
مثل است اين بروياند ، گياه نه نگهدارد آب نه كه باشد
كرده وحي من به خدا آنچه از و بفهمند را خدا دين كه آنها
دانا هم را دگران و شوند دانا خودشان و كنند استفاده
و نپذيرند را الهي هدايت كه آنهايي مثل و گردانند
خدا "سازند سرافراز را خود و كنند استفاده آن از نتوانند
راه به را مردم تا داد قرآن او به و برانگيخت را پيغمبر
آنها به را حقايق و كند هدايت مصلحتشان به و ارشاد خير
سازد بركنار دلها چهره از را ناداني پردههاي و بشناساند
است نور و علم و حكمت و هدايت اسلام دستورهاي و قرآن پس
استعداد و پاك فطرت داراي كه هستند مردم از بعضي ولي
نيك و ميكنند تدبر آن در و ميشنوند را خدا وحي نيكند ،
و دل يعني ميبندند بكار و ميسپارند بخاطر و ميفهمند
و گفتار و ميسازند منور و پاكيزه آن مطابق را خود فكر
بدل بد انديشه آنها مينمايند آن موافق را خويش رفتار
دروغ سخن و پرورانند نمي دماغ در كج خيال و نميدهند راه
همان مانند نميكنند ناشايست كار و نميآورند زبان بر
و سبزه و ميگيرد را باران آب كه استعداد خوش زمين
را دين دستورهاي كه هستند ديگر مردم و ميدهد رياحين
آنها علم از ميتواند دگري نميبندند بكار ولي ميآموزند
آب كه زميني همان مانند بيبهرهاند خود اما كند استفاده
از ديگر دسته و بياشامند ، آن از دگران تا ميدارد نگه را
استعدادشان و شده فاسد فطرتشان كه شوند مي پيدا مردم
آنها بر وحي آيات هرچند كه است كر گوششان گويي است مرده
مانند نميكنند بلند سري و نميخورند تكاني شود خوانده
به دستورها و حكمتها هرچندبهترين كه كويرند زمين همان
خودشان نه كه بطوري ميگردانند گم خود در آنرا رسد آنان
وجود از ميتوانند ديگران نه ميدهند بيرون نيكي ثمره
.كنند استفاده آنها
آن در و بشنويد را دين آداب عزيز ، شنوندگان اين بنابر
اخلاق و نيك را خود نهاد و بفهميد نيك و كنيد تدبر
و كنيد دعوت آن به را مردم و گردانيد پاك را خويشتن
:ميفرمايد خدا كه كنيد عمل نيز خودتان
قال و صالحا عمل و الله الي دعا ممن قولا احسن من و"
به كه كسي از است بهتر سخنش كي:يعني ".المسلمين من انني
مسلمانانم؟ از من بگويد و كند نيك كار خود و كند دعوت خدا
فناء از و باشد علم و عقل موافق كارتان تا كنيد چنين
.شويد سربلند و بمانيد باقي همواره و ماند مصون
دارد ادامه
|