حافظ و مولانا انديشه در شر و خير
پاياني بخش - اسلامي فرهنگ در شر و خير حكمت
نامطلوب يا شر تمامي به كه ناهنجاري عنصر و پديده هيچ
يك در امروز آنچه.ندارد وجود خارج جهان در باشد ،
است ممكن رسد ، مي بهنظر ناهنجار مانوس و مشخص قانونمندي
مطلوب ديگري اعتباري و مانوس قانونمندي در هيئت همان با
برداشتهاي براساس انسان درواقع.نمايد جلوه هنجار و
سنتي اندازهگيري و خاص ساختار يك از متاثر كه خود ذهني
زكرياي.ميسنجد را موجودات شر و خير ;است موروثي و
عقيده به.است داده فرايند اين به ويژهاي بعد قزويني
در چيز همه":الموجودات غرايب و المخلوقات عجايب صاحب
به انسان را شگفتي اين اما است ، شگفتي و حيرت مايه جهان
سپس ميكند ، ادراك تجربهها ، فقد هنگام كودكي ، به هنگام
مستغرق او توجه و ميشود ظاهر اندك اندك وي در عقل غريزه
با و ميشود خود آرزوهاي تحصيل و خويش حوايج قضاء در
از اندك اندك انس طول اثر بر و ميگيرد انس خويش مدركات
ديد عادت خارق كاري يا عجيب حيوان چون و ميافتد او نظر
(15)".ميگشايد حق تسبيح به زبان
قناري كه ، كرد فرض ميتوان آيا كه است مطرح سوال اين حال
بهعنوان -آنرا كودكي از كه ميدانيم زيبا جهت آن از را
زيباييشناسي حس اين و ديدهايم قفس در -زيبا پرندهاي
درآمده عادت يك صورت به زمان مرور به ما براي اعتباري
-قناري جاي به -را كركسي فراشد همين در اگر بدينسان است؟
مشابه نتيجه همين به هم باز آيا ميديديم ، قفس در
ميرسيديم؟
***
از شر و ظلم فعل -نيز شيعه و -معتزله ديدگاه از باري
در انسان و است بري و بعيد است ، حكيم و عادل كه خداوند
و عقاب برحسب او واعمال است مختار آزادو خود رويكرد
اكابر همه اين با.ميشود تعريف و توجيه تكليف و ثواب
در.كردهاند توجه اشاعره از شركمتر مقوله به معتزلي
امر به -ايشانند از متصوفه و عرفا اكثر كه -اشاعره مقابل
.پرداختهاند بسيار شر و خير
مولانا نظر از شر و خير
ويست از بديها هم گويي ورتو
كيست او فضل نقصان آن ليكن
هم اوست كمال دادن بدي اين
محتشم اي گويمت مثالي من
نقشها گونه دو نقاشي كرد
(16)بيصفا نقشي و صاف نقشهاي
و جمال صفات جلوهگاه موجودات -(اشعري) -عارف نظر از
مانند كه تعالي حق اقدس ذات و الهياند لطف و قهر و جلال
خير نهايي منشا است ، بينياز هستي همه از و ندارد ضدي و
اگرچه تناقض اين.است اضداد تمامي و كفر و ايمان ;شر و
و متحد عارف حقيقي ديد از اما است خارج عالم مناسب
سوي از.نيست الهي صفات تجلي بيشاز چيزي و است متعالي
الهي نور پرتو در كه خداوندي نامتناهي كمالات ديگر
ذهن در انسان كه است پديدههايي شامل نيز ميشود مشاهده
محمد جلالالدين.ميكند تعبير شر و خير به آنها از خود
ندارد وجود مطلق شر جهان در كه نظريه اين به اعتقاد با
به را سالك است نسبي مقولهاي ميشود تعبير شر به وآنچه
از دوري و شر نفوس ترك -خداوندي ذات -مطلق خير با اتحاد
عقيده به.مينمايد دعوت ستيزند در شر و خير كه عالمي
هر و است يگانه و اصلي وجود و مطلق خير خداوند مولانا
لحاظ بدين و باشد برده بهرهاي او وجود از كه موجودي
:نيست شر مطلقا باشد ، خداوند با مرتبط
جهان در نباشد مطلق بد پس
بدان هم را اين باشد نسبت به بد
نيست قند و زهر هيچ زمانه در
نيست بند را دگر پا را يكي كه
پايبند را دگر پا از يكي مر
قند چو ديگر بر و زهر را يكي مر
حيات باشد را مار آن مار زهر
ممات باشد آدمي با نسبتش
شكر باشد ترا كو خواهي تو گر
نگر عشاقش چشم از ورا پس
را خوب آن خودت چشم از منگر
را مطلوب طالبان چشم به بين
نظر و چشم عاريت ازوكن بلك
(17)اونگر بهروي او زچشم پس
:فرمايد -مثنوي از -ديگري جاي در رومي
آفريد يزدان هرچه باطل نيست
(18)كليد و نصح وز وزحلم ، غضب از
عنوان به -قليل -شر وجود به مولوي پيداست ، كه همانطور
و ميكند اعتراف هستي تكاملي فراگرد در ناگزير ضرورتي
.مينمايد متصل الهي مصلحت و حكمت به را آن غزالي بسان
-نيست محمد جلالالدين واضعش البته كه -نظريه اين كليات
از.است بوده حكما و عرفا از بسياري توافق و قبول مورد
استاد و دوست فيكلام ، المواقف صاحب عضدالدين ، قاضي جمله
ورد ;قليل شر و محض خير وجود تاكيد ضمن كه شيراز ، حافظ
از پيراسته عالم اين چرا كه مهم اين تبيين در ;مطلق شر
:گويد نيست؟ شرور
زيرا است ، نداشته امكان شر از عالم اين سراپاي پيراستن"
اول قسم همان باشد شرور از پيراسته است ميتوانسته آنچه
محض خير عضدالدين مولانا عقيده به كه افلاك و عقول -است
قليلي بالنسبه شر كه است فراواني خيرات در ما سخن و -است
لذا.است محال ازآن چيز يك لوازم قطع و آنهاست همراه
در داخل ذاتي و اصلي و اولي قصد به خير كه گفت ميتوان
راه بالعرض و ناگزير و بالضروره شر و است شده الهي قضاء
را باراني فيالمثل كه است دور به حكمت از اين و يافته
آن به وابسته عالم حيات و نيست خلاف طبعش لطافت در كه
به يا و كند ويران را خانه چند مبادا آنكه خاطر به است
(19)".كنند قطع رساند گزند دريا و صحرا مسافر چند
ظاهر چشم به كه -مصلحتي شر تفسير و توجيه مصداق بارزترين
پشتوانه الهي حكمتي و است خير درباطن اما مينمايد شر
ديده موسي ، و خضر سفر حيرتانگيز ماجراي در -دارد خود
است ، رفته قرآن در شرحش كه سفرنامه اين موجب بهميشود
راه ابتداي در و ميگردد همسفر خضر با (ع)موسي (20)
اعتراضي هيچ بدون را وي اعمال همه كه ميبندد پيمان
چرايي و چوني از و نگشايد سوال يا اعتراض به لب و برتابد
خضر دريايي ، سفر آغاز در.نپرسد كلامي و كلمهاي حوادث ،
و بدكنشت ظاهر به كنش اين.ميشكند را خدايي بنده كشتي
را او خضر و برميانگيزد را (ع)موسي واكنش خضر ، سرشت شر
ادامه در.مينمايد دعوت پيمان رعايت و تحمل و تسليم به
در و ميكشد را ناشناس و معصوم ظاهر به كودكي خضر سفر ،
را ديوارفروريختهاي ناسپاس روستائياني از سپاس مقام
عنان ميآيد ، گران اعمال اين را موسي چون و برميافرازد
بيصبرانه و ميگشايد اعتراض به لب و مينهد كف از پيمان
بيانگر خضر پاسخميشود جويا را خضر شريرانه اعمال سبب
:است موجودات امور در خداوندي مصلحت و حكمت و لدني علم
بودي كشتيبان مان و خان روزي رزقو وسيله تنها كشتي آن
-تعالي خداي فرمان به -را كشتي كردي ، آن قصد سلطان چون و
اما و بماند دور سلطان حراميان تطاول از مگر تا شكستمي ،
آن بيم و -بود كافر چون -رساندم قتل به كه را پسرك آن
مادر و پدر و گردد سترگي گناه مرتكب بزرگي در ميرفت
سرانجام و آورد در خويش طغيان و كفر خوي به را خود مومن
كه بود جهت بدان كردم تعمير ديار اين در كه را ديوار آن
نهفته داشتند ، صالح پدري كه يتيمي طفل دو از گنجي آن زير
لطف به تا رسند ، رشد حد به اطفال آن تا خواست خدا.بود
نه را كارها اين من و كنند استخراج را گنج خودشان باري
باطن و مال است اين.كردم خدا امر به بلكه خود ، پيش از
.نداشتي آن انجام ظرفيت و طاقت تو كه كارهايي
- نيز الله كليم (ع)موسي حتي پيداست آيات اين از آنچنانكه
شر و خير باطن و خداوندي مصلحت به نبوت مقام عليرغم -گاه
و خير باطن بر خضر وقوف ولي.نيست آگاه پديدهها و حوادث
لطف و رحمت" دليل به -قرآن صريح نص استناد به -اشياء شر
الهي غيب اسرار به آشنايي و لدني علم از بردن بهره و خاص
".است
و علمنا و عندنا من رحم اتيناه عبادنا من عبدا فوجدا
كهف 65 -علما لدنا من
الهي عدل مقابل در انسان ، -نيز معتزله و -شيعه نظر از
هيچيك در.است خويش بزهكاريهاي و آلام و شرارتها پاسخگوي
اينكه كما -انعام 160 -نيست نهفته ظلمي خداوند ، افعال از
حكمي هيچ در -نساء 112 -است عادل و حكيم كه تعالي ، حق
اصلح انتخاب در انسان هادي او احسان و لطف و نيست جائر
بهقدر مگر نكند ، -مالايطاق -تكليف را هيچكس خداوند.است
و او خود سوي به شخص هر نيكيهاي -جزا روز و -او توانايي
(21).اوست خود زيان به نيز بديهايش
قتال كافر ديد جاهلي
سوال پير ز او خير از كرد
نهان دوخير اندران هست:گفت
آن ندارد ولي و نبي كه
دين ره در غازيست قاتلش
گزين و شهيد او مقتول باز
حافظ انديشه و شعر در وشر خير
نرفت صنع قلم بر خطا گفت ما پير
باد پوشش خطا پاك برنظر آفرين
در الهي عدل و شر ، و خير مقوله طرح و فوق بيت شرح:الف
.حافظ غزلهاي در اشعريگرايي از رگههايي با ارتباط
و رندانه تشكيك و طنز حاشيه در شر و خير مقوله طرح:ب
مشايي -فلسفي انديشهورزي با ارتباط در ايهامآميز
ظريف ، دشوار ، ابيات جمله از كه -بيت اين شرح.حافظ غزلهاي
محل همواره وي ، وفات از پس -است حافظ فلسفي و لغزنده
-را حافظ گروهي.است بوده انديشهها و آراء تخالف و تضارب
كه دانستهاند ، متاله حكيمي موضع در -بيت اين در
اكمل نظامي را هستي آفرينش نتيجه الهي بزرگ حكماي بهسان
غزلهاي در انديشه اين قرينه.است نموده ترسيم واتمواصح ،
:نيست كم حافظ
ناساز ازقامت هست هرچه -
ماست بياندام
نيست كوتاه كس بالاي بر تو تشريف ورنه
از خلاف نقطه يك دايره در نيست -
بيش و كم
ميبينم وچرا بيچون مساله اين من كه
كنيم افشان جان نقاش آن كلك بر تا خيز -
داشت پرگار درگردش عجب نقش همه كاين
:فرمايد تخفيف مرتبه يك با نيز گاهي و
گناه نقص نه ببين محبت سر كمال -
كند عيب به نظر افتد بيهنر هركه كه
معترض منتقد منظر از را ، شيراز خواجه ديگر ، جماعتي
و كاستيها بر شلنگانداز كه كردهاند ، برانداز گردنكشي
غزلهاي در نيز نظريه اين قرينه.است تاخته آفرينش كژيهاي
ديده كننده ، مجاب و پسند محكمه كافي ، اندازه به حافظ
.ميشود
دست به نميآيد خاكي عالم در آدمي -
آدمي نو وز ساخت ببايد ديگر عالمي
اندازيم ساغر در مي و برافشانيم گل تا بيا -
اندازيم در نو طرحي و بشكافيم سقف را فلك
. عليم شيء هوبكل
قراگوزلو محمد
:پانوشتها
;الموجودات غرايب و المخلوقات عجائب ;قزويني زكرياي -15
ص 6 - 1970/1390;مصر ;الرابعه الطبع
/نيكلسن 2آ.ر ;معنوي مثنوي ;محمد جلالالدين مولوي ، -16
2535
4/65;پيشين -17
پيشين ، 6/2597 -18
;برالمواقف جرجاني شريف ميرسيد شرح:از مضمون به نقل -19
ص 528529 /ق _ه /قسطنطنيه ، 1286
82-آيات 65 كهف ، سوره ;كريم قرآن -20
/احزاب 7370 /انبياء 35 /آيه 286 بقره ، كريم ، قرآن -21
.31-نجم 41 /احقاف 18/زمر9 /فاطر ، 18
|