احترام اداي
آشنا غريبه
مهاراجه
ياد
هفته خواندنيهاي
احترام اداي
جمعه داستان
گورديمر نادين:نوشته
ملكمحمدي نيما:ترجمه
.بخوان لبهايم از
قطار وقتي و نشستهاي ، جا آن تونميزنم حرف من كه چرا
.بشنوي تا ميشوي خم جلو به انگار ميخورد ، شديدي تكان
.نميزنم حرف من اما
پول ديگر نيمه ميتوانستم كنم پيدايشان ميتوانستم اگر
آنها از بدهند من به دادم انجامش وقتي بود قرار كه را
.بگردم دنبالشان كجا نميدانم.رفتهاند آنها اما.بگيرم
ديگر كشور يك در آنها باشند ، اينجا ديگر نميكنم گمان
كه است طوري اين حركتاند ، حال در مدام آنها هستند ،
سرنگوني خاطر به ماميكنند پيدا مرا مثل آدمهايي
طرف در وظيفهاي سرباز كرديم ، ترك را خانه دولتها
وقتي و فروشگاهها ، در روغني و نان نه شغلي ، نه ;اشتباه
مرز و گذاشتند ، رويمان جلوي ديگري مرز گذشتيم ، مرز از
ما نميدانيم ، ما ?كجاست شما نهايي مقصد...ديگري
ديگري جاي به كه جايي بمانيم ، ميتوانيم كجا نميدانيم
كه كشوري در ديگر كمپ به كمپ يك از نشويم ، فرستاده
.نميزنم حرف وقت هيچبگيريد شناسايي اوراق نميتوانيد
آنها - جاها اين از يكي در كردند ، پيدا آنجا را ما آنها
ميتوانند كاري هر آنها دادند ، نجاتم و كردند پيدايم
من به كه نامي و اوراقشناسايي اين با مرا آنها بكنند ،
هيچ كردهام ، دفن را خودم نام ;آوردند اينجا بودند داده
كه را كاري آنها.كشيد نخواهد بيرونش من از وقت هيچ كس
از نيمي موقع همان و گفتند من به شود انجام ميخواستند
در و بپوشم كه داشتم لباس بودم ، سير.دادند من به را پول
بگيرند تصميم كه اين از قبل آدمها كه داشتم اتاق هتلي
جلويشان را مختلف رستوران سه منوي بخورند غذا كجا
يك براي كليدي و بود مجاني شامپوي حمام در.ميخواندند
.بود نوشيدني درونش پول جاي به كه شخصي صندوق
براي را او.بودند كرده آماده من براي را چيز همه آنها
در ميرود ، كجا كي ميدانستند و بودند كرده تعقيب ماهها
بيرون تنها زنش با بود ، مهمي مرد چنان چند هر - ساعتي چه
وانمود داشت دوست كه چرا دولتياش ، محافظان بدون ميرفت ،
معمولي فرد يك كه ميخواست يا است ، معمولي فرد يك كه كند
او براي اين كه نميكند درك او كه ميدانستند آنها.باشد
پول من به كه ساخت ممكن آنها براي اين و ;است غيرممكن
من به دادنش انجام براي كه بدهم انجام را كاري تا بدهند
.بودند داده پول
به سرشماريهايش در مرا كشوري هيچ.نيستم كس هيچ من
ندارد وجود دادند من به آنها كه نامي نميآورد ، حساب
بازوي به بازو.داد انجام كس هيچ شد انجام كه را كاري
دور براي دوتايي درهاي با رستوراني به رفت ، بيرون همسرش
پس و ميرفتند ، آن به هفته هر كه هماني سرما ، داشتن نگه
ميروند ، خانه به هميشه بود شده گفته من به چند هر آن ، از
نوشيدني كافه يك در فقط.ماندم منتظر.رفتند سينما به
بيرون سينما از كه مردمي.برگشتم و همين ، خوردم ،
كه چرا شناختهاند را او كه نميدادند نشان ميآمدند
معمولي رهبرانشان بگذارند دارند دوست كشور اين در مردم
و گرفت را همسرش دست ديگري ، معمولي شهروند هر مثل.باشند
و ميرود ، پايين سمت به مترو ورودي كه برد گوشه آن به
انجامش برود جلوتر او بگذارد تا كشيد كنار را خودش وقتي
داده پول من به آن براي كه دادم انجامش طوري هماندادم
كرده امتحان برايش را نشانهگيريام كه طوري همان بودند ،
تا برميگشتم وقتي و افتاد وقتي.پشتسر درست بودند ،
به برايش كه طوري همان دادم ، انجامش ديگر بار يك بدوم ،
.اطمينان براي بودند ، داده پول من
چه ببيند كه اين از قبل كه شد اشتباه اين دچار همسرش
همه.افتاد زانو به او كنار داده ، انجام را كار اين كسي
و اسناد مطابق بگويد ، پليس به ميتوانست كه چيزي
لباس با ديده را مردي پشت او كه بود اين بازجوييها ،
منتهي خيابان به كه پلههايي از كه چرمي ، كت يك تيره ،
شهر خصوص ، به شهر اين.ميزده جست بالا به ميشده
مرا چهره وقت هيچ او.است تاريك كوچههاي و تند شيبهاي
به او ،(خواندم روزنامه در) گذشته سالها كه حالا.نديد
ميدهد ، ادامه نديده مرا چهرهي هيچوقت چطور كه اين گفتن
اگر نديد ، داد انجام را كار آن كه را كسي چهره وقت هيچ
قادر...بود كرده نگاه بالا به زودتر ثانيه چند فقط
داده انجام را كار آن كه هيچكس كنند ، پيدا مرا بودند
تيره كلاه در من سر پشت به مدت تمام او.ميشدم من بود
سبز و قهوهاي چهارخانه نبود ، تيره درواقع) ميكند فكر
بودمش ، خريده پول آن با كه گرانقيمتي كلاه بود ، روشن
او.(انداختمش رودخانه به و گذاشتم درونش سنگي آن از بعد
كه گردنم از اندكي همان ميكند ، فكر گردنم پشت به
را كت).باشد ديده چرمي كت و كلاه بين ميتوانسته
برق به او.(كردم رنگش بيندازم ، رودخانه به نميتوانستم
بالاي كه چراغي نوراني دايره زير چرمي كت شانههاي سر
ميرود سريع آنقدر كه پاهايم به و ميكند ، فكر بود پلكان
.ميشوم ناپديد من ميكشد جيغ او كه همچنان كه
پيدايش پلهها بالاي خيابان توي كه را موادفروشي پليس
همان او آيا كه بگويد نميتوانست.كرد دستگير بودند كرده
آوردن خاطر به براي چهرهاي هيچ كه چرا نه ، يا است مرد
در پليس كه ديگراني مورد در طور همين ونداشت ذهنش در
جنايي سوابق كه آنهايي و بود انداخته گير خيابانها
.نداشت چهرهاي هيچ بودند ، سياسي ناراضيان جزء يا داشتند
به كشور يك از كه مدتي تمام.بترسم نداشت دليلي بنابراين
اوراق نداشتن از ترس ميترسيدم ، ميانداختنم ، ديگر كشور
حالا اماگرسنگي از ترس شدن ، بازجويي از ترس شناسايي ،
آن از كه نيست چيزي هم هنوز.بترسم آن از كه نبود چيزي
.نميزنم حرف من.بترسم
كه كاري درباره كه را چيزي هر و ميگردم را روزنامهها
پليس ، نشده ، بسته پرونده ;ميخوانم مينويسند شده انجام
را نظريهها تمام.ميگردند همچنان كشور همه مردم ،
يك روزنامه پشت مترو در حالا ، مثل اوقات ، بعضي خواندم ،
را پول اول نيمه كه وقتي.ميبينم را جديدش يك ديگر نفر
به چيزي - !فيالفور راحتي ، همين به - ميگرفتم آنها از
چه ميپرسيدم ، بايد چرا.نپرسيدم چيزي هم من و نگفتند من
تنها آنها ?كرده استخدام مرا كجا ، هر طرفي ، هر حكومتي ،
.داشتند من براي چيزي كه بودند كساني
گرفتم بودند داده قول كه را چيزي از نيمي فقط من سپس و
چيز سال ، پنج ميشود درست بعد ماه سال ، پنج از بعد و
كردهام ، كارهايي بيگاه و گاه.نمانده باقي زيادي
را...يا خانه اجاره پول كه نميكند سوال كسي بنابراين
باري دو يكي و اسبسواري مسابقات محل در.ميآورم كجا از
كه آنجاهايي از.كردم كار شبانه باشگاههاي در هم
اگر ميكنم فكر.نميكنند ثبت كار اداره در را اسمتان
چه ميدادند من به بودند داده را قولش كه را پولي تمام
به رفتن به وقتي ?ميرفتم ديگري جاي به ?ميكردم كار
درآوردن رفتند ، آنها كه طور همان ميكنم ، فكر ديگري كشور
مرز ، در دادند من به آنها كه هيچكسي نام و شناسايي اوراق
...چهرهام دادن نشان
.نميزنم حرف
كار كه جاهايي آن.زني هيچ حتي.نميگيرم گرم كس هيچ با
بدهم ، انجام كارهايي كه ميشد من به پيشنهادهايي ميكردم ،
نظر به:مواد فروش و خريد مسروقه ، اشياي جابهجايي
اما.دسترسم در من كه ميكشند بو طريقي به مردم ميرسيد
وقت هيچ شهر اين.نيستم شهر اين در اينجا ، من !نيستم
بالا به پلههايي از كه مردي پشت فقط.نديده مرا چهره
منتهي مترو ايستگاه نزديكي در خياباني به كه ميزده جست
كه كاري صحنه به شما كه شده گفته كه ميدانم.ميشده
نرفتم ، نزديكش وقت هيچ من.برميگرديد دادهايد انجام
آن به وقت هيچ.نشدم رد مترو ايستگاه آن از وقت هيچ
و ميكشيد جيغ سرم پشت همسرش كه هنگامي.برنگشتم پلكان
.شدم ناپديد هميشه براي شدم ، ناپديد من
كنند ، دفنش گورستان در نميخواهند كه خواندم وقتي
جلوي كوچك پارك يك در را او.كنم باور نميتوانستم
مكان يك.گذاشتند است مترو ايستگاه نزديك كه كليسايي
كه كهنسال درخت چندتايي با اصلي ، خيابان بر است معمولي
آب شنپوش راه روي برگهايشان از ميبارد باران وقتي
مردم و.همين كوتاه ، نردههاي و هست قبر سنگ يك.ميچكد
ميآيند ، هستند خريد حال در كه موقعي ميآيند ، ناهار موقع
راه روي و سينما ، آن از ميآيند ، مترو ايستگاه آن از
او كه جايي بايستند ، سرش بالاي تا برميدارند گام شنپوش
.ديدهام.بودهام آنجا من.ميگذارند گورش روي گل.هست
هر.ديگري جاي هر مثل است جايي برايمنميگيرم فاصله
پاهاي قرچ قرچ شنپوش مسير در ميروم ، جا آن كه بار
گريه كه ديدهام را جوانها حتي ميكنم ، دنبال را ديگران
كه كاغذي ورقهاي و ميگذارند گل گورش روي ميكنند ،
اين نميتوانم) است شده نوشته رويشان شعر شبيه چيزهايي
پيدا ادامه تحقيقات كه ميدانم و.(بخوانم خوب را زبان
كنند ، پيدا را چهره آن كه وقتي تا نميشود متوقف ميكند ،
اتفاق وقت هيچ اينها تمام.بچرخد كس هيچ پشت كه وقتي تا
اين.ميكنند ديگران كه ميكنم را كاري حالا.نميافتد
گل دسته يك امروز.ايمن كاملا است ، بودن ايمن براي راهي
و شكسته برگهاي كشمانندي روبان خريدم ، ارزان سرخ
گذاشتمش ، آنجا بود ، فشرده هم به تنگ را مرطوبش خارهاي
دفن او با من نام كه جايي كوتاه ، نردههاي پشت قبر ، روي
.شده
آشنا غريبه
سالينجر ديويد آثار و زندگي به نگاهي
بيقرار نشيني خلوت
مورا ميگل:نويسنده
مولايي رامين:مترجم
از آنچه و سالينجردي.جي آثار خوانندگان تصور برخلاف
برجسته ، مردي خود زندگي در وي ميآيد ، بر كتابهايش
و طبع شوخ تحمل ، و درك قابل استعداد ، و هوش از سرشار
.آ مارگارت)) نويسنده دختر گفته به بنا.نيست احساساتي
مرد يكاينهاست با مغاير كاملا مردي او ((سالينجر
به و ميآزارد را زنانش كه مردمداري و بياحساس خودمحور ،
ميكند ، رهايشان كنند ، ساز او مخالف نغمهاي كه آن محض
از آرماني چهرهاي ترسيم و تبديل در توانا و لايق مردي
بزرگ اثر يك ساختن در ناموفق اما اراده با روشنگري ;خود
نيروي واقع در افشاگريها اين...!شخصياش زندگي از
كه است ((روياها نگهبان راهب)) نام به كتابي اصلي محركه
به و وي نزديكان روايت به پرآوازه نويسنده زندگينامه
در متولد 1919 ((سالينجر ديويد جروم)).است او دختر قلم
زماني مدت و شد فارغالتحصيل نظامي آكادمي يك از نيويورك
.پرداخت تحصيل به دانشگاه دو در كوتاه بسيار
از كه است چيزي آن تمامي تقريبا اندك اطلاعات اين
اين در هوشمند و اسرارآميز نويسنده اين رايج زندگينامه
رمان بزرگترين و مهمترين در كه ميافزايد و آمده كتاب
تغيير با كه است نويسنده اين (1951) ((دشت ناتور)) يعني
كه ((كالفيلد هولدن)) خويش اثر اول شخصيت پشت در خود ، نام
جستوجوي در عاصي و ياغي بلوغي از نماديني قالب در
پنهان بزرگترهاست ، دوروي و دغل دنياي وراي دور حقيقتي
.ميشود
:هستند خودش مورد در سالينجر آثار همه تقريبا يا همه
ميدهند ، ترجيح را زندگيشان ندادن ادامه كه آنها
بودي ، زويي ، فراني ، بوبو ، سيمور ، ) Glass گلاس برادران
و هيجاني غايت به درخشان ، زودرس ، جواناني (واكر والت ،
داستان در كه خودكشي ، به شديد ميلي با اوقات اكثر و حساس
به بالاخره ((ماهي موز براي عالي روز يك)) نشدني فراموش
.ميرسانند انجاماش
و نويسنده بزرگ دختر (1956) سالينجر (پگي) آن مارگارت
پرده پشت از كه زندگينامهاي در حقوق رشته آموخته دانش
جوانان و بچهها از نيمرخي درستي به نوشته ، پدرش زندگي
كه ميكشد تصوير به را زني و ميدهد دست به پدرش آثار
صفحه 431 در او:است گذرانده سر از را وحشتناكي آزارهاي
دليل كمبودي هر داشتن من پدر براي)):مينويسد كتاباش
انسان يك وجودي عامل نقص ، يك و تنفر براي پذيرشي قابل
موضوع اين نه من براي.است جنايتكار يك يا عاصي و فراري
واقعي افرادي وجود از خالي ميزان اين تا پدرم دنياي كه
كنند ، خودكشي غالبا داستاناش شخصيتهاي كه اين نه و است
دختر نيت حسن بودن بحث قابل از گذشته ((.نيست تعجبآور
احترام قابل خصوصي زندگي پيرامون قضاوت مقام در نويسنده
كه صوفيانه باوري براساس وي گفته به كه زندگياي - پدرش ،
دور تصوراتي وقف و مينگرد ((توهم و نمود)) چون چيز همه به
شيوه از انزجار اعلام ضمن او كتاب - ميشود واقعيت از
و بزرگ آثاري خلق پاس به جا همه در نويسنده ، زندگي
.ميكند ياد تكريم با وي از نويسنده ، توسط ماندگار
نيشدار و گزنده بسيار هم ، از فاصلههايي با سالينجر پگي
سرشت خاطر به را پدرش كه جا آن مثلا مينويسد ،
سرطاني چون را خود رنج و درد)):ميكند سرزنش خودخواهاش
سر بر مسئله وقتي ولي ;ميكشد رخ به و كرده بزرگ لاعلاج
:كه جا آن يا و ((است متفاوت بسيار رفتارش توست ، رنج
((وي كلمات و آثار تقدس و بيريايي يكرنگي ، از آتشين دفاع))
مفاهيم اين به هرگز او)):مينويسد گرفته ، استهزاء به را
((.ندارد باور
را پدر آثار در نهفته اندوه و افكار ژرفي نهايت در اما
است پدرم آثار خصيصه همين نظرم به)):مينويسد پذيرفته ،
او به نسبت خوانندگان احترام حس ايجاد باعث چنين اين كه
شديد نياز اين:است گرديده من آزار سبب ميزان همان به و
عنوان كه باوري) ((برميدارد قدم پرتگاه لبه در كه فردي
هنري توفيق استحقاق چنين هم.(است آن زاييده ((دشت ناتور))
راه در را زندگياش پدرم)):ميپذيرد را وي ترديد غيرقابل
((.است كرده سپري ماندگار و زيبا بسيار آثاري نوشتن
شخصيتهايش از بسياري همانند سالينجر تقدير علاوه به
درجه به رسيدن و اروپا در دوم جهاني جنگ با همراهي
او)):ميكند تعريف پردهپوشي بيهيچ دخترش.است گروهباني
ميشد ، تشكيل سربازگيري براي كه صفهايي به سال 1942 در
و ميشود بدل نظامي يك به ساده شهروندي از و ميپيوندند
به نظامي يك از كه نديدم هرگز آن از پس سالهاي تمام در
((!دهد وضعيت تغيير شهروند يك
و غم با ميكنند خودكشي كه آثارش شخصيتهاي مانند
زخمي تيره حفرههاي بازميگردد ، جنگ از ماندگار اندوهي
رنج و تقدير قرباني)).بيابند ترميم نميرسيد نظر به كه
دولت كارمند يك اولاش همسر ((!ورزيدن عشق در ناتواني
و دارد نام Claire ((كلر)) دومي است ، ((سيلويا)) نام به نازي
فعلياش همسر((ماتيو)) و ((مارگارت)) فرزنداناش مادر
.دارد سن نويسنده از كمتر سال پنجاه ((كولين))
كتاب از فراز دو اين در نويسنده وجود كليد شايد اما
دستدرازي هنرياي موضوعات به تنها تو)):باشد شده خلاصه
((كنند هديه خلوتنشيني را تو شايد ميبري گمان كه ميكني
.ميبري سود افتاده پا پيش و ساده كلمات از همواره)) نيز و
فوريه 2002 پائيس ، 23 ال:منبع
مهاراجه
زير در آثار زوال ميكند تهديد را ادبي مطبوعات آنچه
آثار.است نشريات تيراژ از شده انباشته كاغذ خروارها
است ، شده سپرده نسيان به و چاپ بار يك كه ارزشمندي ادبي
اين است ، خود گذشته مرور است مطبوعات ويژگي آنچه اما
بيرون آرشيو تاريك زواياي دل از را آثار ميتواند ويژگي
رويكرد اين اگر البته.كند كارآمد و روز به را آن و بكشد
رجعت اين در.نياز سر از نه و باشد تامل سر از گذشته به
در نوستالژيك حس يا و همدلي حس ايجاد هدف گذشته به
براي گذشته قصههاي از نمونههايي ارائه و گذشته نسلهاي
خوانندگان درد به انتخابها اين اميدوارم.جوانترهاست
.بخورد
شهرزاد
هند از افسانهاي
و آفتاب مهاراجه محبوبترين بزرگ ، مهاراجه روزها از روزي
انتخاب او براي حقيقي شاعري تا داد امر خود وزير به ماه ،
.كند
در بعد روز.كرد اعلام عموم براي را مهاراجه راي وزير
شده جمع جا نفرآن يك و هزار.آمدند گرد جمعي قصر برابر
((.هستيم حقيقي شاعر ما)):گفتند صدا يك به همه و بودند
نتوانست اما داد گوش آنها اشعار به روز يك و بيست وزير
روز و كرد فكر تمام روز يك او.برگزيند را شاعر بهترين
و هزار نام چهارم روز.انديشيد باره آن در هم سوم و دوم
پيش را آن و نوشت كاغذي صفحه روي زرين خط با را شاعر يك
همه راستي به)):پرسيد تعجب با مهاراجه.برد مهاراجه
فرمانرواي)):داد جواب و كرد تعظيم وزير ((?شاعرند اينها
نتوانستم اما دادم ، گوش دقت به را آنها اشعار من !بزرگ
را همه نام جهت اين به و كنم انتخاب را آنها شايستهترين
((.كنيد انتخاب خود تا آوردم شما پيش و نوشته
به را شعرا)):داد امر چنين پس و كرد فكر مدتي مهاراجه
سازيد آگاه را همه و دهيد شكنجه را آنها و افكنيد زندان
كيفر شدت به بگويد شعر بيت يك كس هر پس اين از كه
((.ميشود تبعيد شهر از و ميبيند
رفت زندان به مهاراجه روز يك.گذشت ماجرا آن از ماه شش
يك و هزار از.بگردند را زنداني شاعران همه داد امر و
فرساي توان عذاب و شكنجه از شاعر يك و صد تنها شاعر ،
آنها.بودند برنداشته دست خود هنر از و نهراسيده زندان
چشم از دور شبها و شمرده هيچ به را مهاراجه كيفر و خشم
.ميسرودند شعر نگهبانان
نفر نهصد كه ميبينيد اكنون)):گفت خود وزير به مهاراجه
به.ميباشند شهرتطلب آدمهاي و نبوده شاعر آنها از
.بروند اينجا از بگذاريد و بدهيد پول آنها
چيز همه و ببريد طاووس قصر به را ديگر شاعر يك و صد
((.برند بهسر رفاه و خوشي در تا كنيد آماده برايشان
لباسهاي شاعر يك و صد.كرد عمل مهاراجه دستور به وزير
و خوراكها بهخوردن را خود وقت و پوشيدند ، فاخر
و پوچ حرفهاي آنها.ميگذراندند نوش و عيش و نوشابهها
به و شنيده را حرفها آن ديگران و.ميزدند بيمعني
.ميخوردند تاسف حالشان
در خود وزير با مهاراجه روزي.گذشت بدينسان هم ماه شش
آنها به و كرد احضار را شاعر يك و صد و يافته حضور قصر
اكنون.گذرانديد عيش و شادي با تمام ماه شش شما)):گفت
ذوق سر را ما ميتوانيد خود اشعار با شما از يك كدام
((?داريد محظوظ را ما خاطر و بياوريد
و افكندند پايين را سرهايشان و باخته را خود شاعران
به را خود چشمان ميان آن از نوجواني تنها.ماندند خاموش
و عيش به ديگر شاعر صد مانند او.دوخت مهاراجه چشمهاي
كه هنگامي بود كرده زندگي سادگي به و نگذرانده وقت نوش
تنها او ميرفتند ، خوش خواب به يا و ميخوردند شراب شعرا
با را خود اشعار و ميسرود شعر ميرفت ، گوشهاي يك به
.ميخواند آواز به فراوان اشتياق
شاعر هم نفر صد اين نه ، )):گفت خود وزير به مهاراجه
از زندان در كه وقتيمفتخورند و بيكاره آنها نيستند ،
هر و ميگفتند شعر بودند ، محروم دنيوي لذايذ و شاديها
اما.ميكردند شكوه خود تيره سرنوشت و تلخ زندگي از كدام
از شدند ، سرگرم عيش از پر و شكوه با زندگي به كه همين
بزنيد كتك را آنها.نماند باقي اثري آنها ذوق و الهام
((!سازيد دور قصر از و
نشان را جوان شاعر نشست ، فرو مهاراجه خشم كه اين از پس
از هم و محنت و درد از هم جوان اين)):گفت وزير به و داده
صبح در هم و تيره شب در هم او.ميگيرد الهام خوشي و عيش
شعر خوشبختي روز در هم و سياه مرگ برابر در هم روشن ،
از همواره آنها.هستند چنين حقيقي شاعران همه.ميسرايد
هيچ را آنها شعر درخشان چشمه.ميگيرند الهام زندگي
از و است حقيقي شاعر هم جوان اين.نميسازد خشك حادثهاي
او دلخواه زندگيبود خواهد ما مخصوص شاعر بعد به امروز
براي شعري و بيايد قصر به روز هر تا بياوريد ، فراهم را
((.بخواند ما
بود سروده كه را شعري و آمد قصر به بعد روز جوان شاعر
مهاراجه براي را خود اشعار هم سوم و دوم روز.خواند
و نوشت نامهاي نشده ، حاضر قصر در چهارم روز ولي.خواند
نتوانستم شما دستور و ميل به بنا)):فرستاد مهاراجه براي
من.هستم خود آزاد الهام و خويش قلب شاعر منبگويم شعر
((.باشم نميتوانم ديگري كس اميال و آرزوها برده
و شد خشمگين شاعر نامه خواندن از پس پيشين وزير پسرجوان
مهاراجه ((.نميشناسد را نمك و نان حق)):گفت مهاراجه به
است ، شاعر او آخر.نيست تو با حق نه ، )):كرد اعتراض او به
سجده به او برابر در بود زنده اكنون تو پدر هرگاه
.ميسرايد نغمه آزادانه و است آزاد حقيقي شاعر.ميافتاد
به شاعر اين اگر.ميخوانند بردگان تنها را بردگان اشعار
شعر تا كرد تامين را او زندگي بايد نميآيد هم ما قصر
((.بسرايد را خويش قلب
اين برابر در و كرد سكوت تعجب و حيرت با جوان وزير
...رفت فرو فكر به و انداخت پايين را سرخود ماجرا
ياد
درگذشت سيدحسيني بابك
دارد سر در چهها سرنوشت
سكته پاريس در تحويل سال از پيش ساعت چند سيدحسيني بابك
.درگذشت فروردين پنجشنبه 8 ظهر و كرد مغزي
به و نداد نشان رخ كه بود درخشاني چهرههاي آن از بابك
نزديك از را او كه آنان.ماند گمنامي در خود ميل
آينده چه فلسفه و ادبيات در بابك ميدانستند ميشناختند ،
.دارد تابناكي
هم.سرميبرد به سنگيني سوگ در حسيني سيد رضا روزها اين
دادن دست از درد هم و كند تحمل بايد را بودن پدر درد
((اثر)) بابك:است كشيده زحمت او پاي به سال كه 35 اثري
.اوست روياهاي همه تجلي سيدحسيني رضا
فرزندش سنگين سوگ در بارها سيدحسيني رضا را جمله اين
شكست و جنگيدم بجنگم ، سرنوشت با ميخواستم)):كرد تكرار
و دل بر / تو آرزوي پي كز گهي ، گه بنماي ، رخ ((.خوردم
.ميرود شكست سخت عاشقان جان
تا واداشت كنجكاوي به مرا جمله اين عمق كشف وسوسه بارها
در آن همه كه سرنوشت با جنگ اين چگونگي از كنم ، جستوجو
سال در سيدحسيني بابك.نتوانستم اما است ، گذشته او درون
الكترونيك شيراز در سال سه.آمد دنيا به تهران در 1345
.شد فرانسه راهي فلسفه و منطق فراگيري براي و خواند
ارشد كارشناسي و گانگيلم درباره را خود كارشناسي رساله
درباره دكترياش رساله مشغول و گذراند شخصيت درباره را
.نداد مهلتش اجل كه بود باشلار گاستون علم فلسفه
در كه را باشلار شخصيت از ديگر سويهاي ميكوشيد بابك
انبوه.دهد نشان است مانده ناشناخته كاملا ايران
ديگر زمينههاي و زمينه اين در او از بازمانده نوشتههاي
رضا.است حيرتانگيز است فرانسه زبان به اكثر كه
ترجمان كه گرفته قرار نوشتههايي برابر در اينك سيدحسيني
.است رنج و درد عشق ، از مملو برايش آنان
او نميكرد ، درو را سيدحسيني رضا روياهاي اجل دست اگر
ميبرد لذت آن زيبايي و ثمره از فقط كه بود كشتزاري صاحب
دشت اين سيدحسيني ، بابك اينك اما.ميشد سرمست و
روياها چه سرنوشت ميداند كه.اوست روبهروي بينهايت ،
پس:دارد ادامه زندگي ((وه)) تلخ چه شيرين چه.دارد سر در
شد هديه خانوادهاش تصميم به او بدن اعضاي بابك ، مرگ از
.باشد زندگي خدمت در نيز او مرگ تا
بابك از ميشو ايو نوشته ((دستآموز خشونت)) كتاب ترجمه
.ميشود منتشر زودي به كه است راه در حسيني سيد
غلامي احمد
هفته خواندنيهاي
ايران در بار اولين براي نوشتن كتاب اولين
.شد منتشر ((نوشتن كتاب)) فصلنامه شماره اولين
حوزههاي در ((نوشتن)) باب در را مقالاتي كه فصلنامه اين
فيلمنامه ، داستان ، شعر ، روزنامهنگاري ، تاريخ ، فلسفه ،
((رهبر كاظم)) كوشش به دربرميگيرد...و نقد نمايشنامه ،
جاي بتواند شايد تا شده كتاب بازار روانه روزنامهنگار
.كند پر را دست اين از كتابهايي خالي
اين بر كه مقدمهاي در ((نوشتن كتاب)) فصلنامه سردبير
و تحقيقات آخرين ارائه را آن گردآوري از هدف نوشته نشريه
كرده عنوان ((نوشتن)) كاربردي حوزه در ويژه به ديدگاهها
.است
تا دبستاني مشقهاي از)):است آمده مقدمه اين از بخشي در
تا خاطرات دفترهاي از دانشگاهي ، پاياننامههاي
;اداري نامههاي تا شخصي نامههاي از سياسي ، بيانيههاي
.ميكنيم تمام ((نوشتن)) با و آغاز ((نوشتن)) با را روز هر ما
نوشتههاي تا اوليه سنگنوشتههاي از نوشتن موضوع
نميتوان ديگر امروز.دربرميگيرد را اخير الكترونيكي
((...و كرد بسنده نوشتن كلاسيك شكلهاي به تنها
به هربار كه است ويژه بخش يك داراي فصلنامه اين جلد هر
شامل همچنين و ميپردازد نوشتن زمينه در خاص موضوعي
منابع معرفي و فارسي به شده ترجمه و تاليفي مقالههاي
كتاب)) فصلنامه شماره اين در كه مطالبي از پارهاي.است
:است زير شرح به بخوانيد ميتوانيد ((نوشتن
مسعود / سرمقاله خالي جاي بورقاني ، احمد / تفكر به دعوت
خوب خبرهاي ليلاز ، سعيد / بود گفتن براي حرفي اگر بهنود ،
عباس با گفتوگو در يادداشتنويسي شكرخواه ، يونس دكتر /
پاتريشيا / نوشت جذاب و نو مطالب ميتوان چطور عبدي ،
روزلند ، واندا / نويسنده يك روزانه كار مهمترين ويليامز ،
دريابندري ، نجف ترجمه راسل برتراند / مينويسيم چگونه
وحيدپوراستاد ، / نوشتن حقوق شريف ، شهرام / وب در نوشتن
ويليامز ، آلي ?كيست ويراستار آلن ، مويرا / رمان ارائه
ياور شوستر ، لينكلن / آينده ويراستاران به سرگشاده نامه
...و دقيقي مژده ترجمه تيلر پگي / نويسنده
|