ميكند القا را متنوعي حالتهاي كه شعري
((نو ترانههاي))
شعر
ميكند القا را متنوعي حالتهاي كه شعري
نيمايوشيج از ((مهتاب)) شعر بازخواني
-غنايي بياني نوشتن ، بيانيه و دادن شعار جاي به نيما
بگذارد اثر خواننده حس بر عميقا تا برميگزيند روايي
آزاد.م
:اشاره
سال تبريك عرض با را سال 1381 در همشهري شعر صفحه اولين
و متفاوت آمد صفحه اين در كه مطالبي.ميكنيم آغاز نو
با تا هستيم و بوده آن بر كه آن جمله از بود ، متنوع
سرودن براي لازم نكات و اصول برجسته ، شعرهاي بازخواني
بازگو حوزه اين صاحبنظران و شاعران زبان از را خوب شعر
اين مخاطبان كردن آشنا هدف با را مهم اين.باشيم كرده
در.ميرسانيم انجام به مطرح شعرهاي ويژگيهاي با صفحه
گرانقدر شاعر را نيما از ((مهتاب)) معروف شعر شماره اين
.ميخوانيم كه كردهاند بازخواني آزاد.م آقاي
مهتاب
مهتاب ميتراود
شبتاب ميدرخشد
ليك و كس چشم به خواب شكند يكدم نيست
چند خفته اين غم
ميشكند ترم چشم در خواب
سحر استاده من با نگران
من از ميخواهد صبح
خبر بلكه را باخته جان به قوم اين آورم او دم مبارك كز
خاري ليكن جگر در
ميشكند سفرم اين ره از
گلي ساق تن آراي نازك
كشتم جانش به كه
آب دادمش جان به و
ميشكند برم به !دريغا اي
ميسايم دستها
بگشايم دري تا
ميپايم عبث بر
آيد دركس به كه
ريختهشان هم به ديوار و در
ميشكند سرم بر
مهتاب ميتراود
شبتاب ميدرخشد
دراز راه از آبله پاي مانده
تنها مردي دهكده دم بر
دوش بر كولهبارش
خود با ميگويد در ، بر او دست
چند خفته اين غم
ميشكند ترم چشم در خواب
شعر شكل (I
شعرهايش از تعدادي تنها كه است شده يادآور بارها نيما
نام را شعر چند تمام فروتني با نيما.گرفتهاند شكل خوب
معيارهاي با- ميتواند خود آگاه خواننده هرچندميبرد
((ساختمند)) اصطلاح به و شكلگرفته شعرهاي -نيمايي شعر
.شعرهاست اين از يكي ((مهتاب)) شعر.آورد جاي به را نيما
خاص شيوهاي شعر ، نوشتن يا سرودن در نيما كه ميدانيم
در و ميكرده يادداشت را شعر ايده اول درمرحله:داشته
چند را شعر آن ، از سپس و ميداده شكل آن به دوم مرحله
شعر شكل در هربار كه بسا اي و كرده بازنويسي بار
معمولا- نهايي پرداخت از پس و ميداده ، تغييرهايي
كه ميآيد نظر به اما.ميكرد امضا را شعر -سوم دستنويس
آمده ، كاغذ روي بر شاعر ذهن از مستقيما او شعرهاي بعضي
ساخت يعني است ، نداده چنداني تغيير شعر در بعدها نيما و
كاغذ روي بر و گرفته شكل و بسته نطفه او ذهن در شعر كلي
است يكدست و روان چنان.است شعري چنين مهتاب شعر.آمده
مرحله به مرحله روند در شعر كرد تصور نميتوان كه
داراي ((مهتاب)) شعر.است شده پرداخته و ساخته بازسازي ،
هنر.ميكند القا را متنوعي حالتهاي كه است پرتحرك وزني
فاعلاتن) وزني ركن يك كه است اين مهتاب شعر در نيما
حالتهاي القاي براي مصرعها بسط و قبض با را (فعلات
.ميبرد كار به گونهگون
:بخوانيم تقطيعش با را شعر
(فعلات فاعلاتن)مهتاب ميتراود
(فعلات فاعلاتن)شبتاب ميدرخشد
فعلاتن فاعلاتن)وليك كس چشم به خواب شكند يكدم نيست
(فعلات فعلاتن فعلاتن
(فعلات فعلاتن)چند خفته اين غم
(فعلات فعلاتن فاعلاتن)ميشكند ترم چشم در خواب
اين امااست سنگينتر بيان ، لحن شعر ، دوم پاره در
ايجاد وزن محدوده در عمدي سكتههاي و وقفهها با سنگيني
يا پايهها يا شعر كلمه به كلمه تقطيع ديگر بيان بهشده
يعني ;نميكند توجيه را شعر سيال وزن تماميت وزن ، اركان
منتها ;است شاعر حس سيلان تابع و شده ((دروني)) وزن ،
موزون زيرساخت كه است زنجيري دانههاي وزني ، پايههاي
شعر در را ساده پايههاي همين نيما اماميسازد را شعر
بار هر مختلف ، حالتهاي القاء براي و درميآورد حركت به
حالت القاي براي مثلا.ميگيرد بهره آنها از شكلي به
اين به ميدهد ، سرعت شعر ، ضرباهنگ به انتظار ، و التهاب
تكرار را فعلن فاعلاتن وزن كوتاه پايههاي كه معني
.ميكند
(فعلن فاعلاتن)ميسايم دستها
(فعلن فاعلاتن)بگشايم دري تا
(فعلن فاعلاتن)ميپايم عبث بر
(فعلن فاعلاتن)آيد كس در به كه
ميكند كند و ميگسترد را شعر ضرباهنگ آنگاه و
(فعلن فعلاتن فاعلاتن)ريختهشان هم به ديوار و در
(فعلن فاعلاتن)ميشكند سرم بر
منظري از منتها شعر ، آغاز به است بازگشتي شعر ، پايان
.ديگر
در ، بر او دست /دوش بر كولهبارش /تنها مردي دهكده دم بر))
ترم چشم در خواب /چند خفته اين غم /خود با ميگويد
.((ميشكند
اساس كه ميبرد كار به وزن در شگردي نيما هم فراز اين در
كردن نزديك و -وزن عمقي گسترش براي راهي - است مركب وزن
است وزني شگرد همان اينگفتار بيان:طبيعي بياني با وزن
حسي وزن و گفتار وزن كشف به نيمايي شاعران شعر در كه
بر او دست)) مصرع نيما ، شعر از فراز اين در.است انجاميده
هم به را ها((فعلات فاعلاتن)) تسلسل ((خود با ميگويد در ،
لحظهاي يعني ميكند ، ((منجمد)) اصطلاح به را وزن و ميزند
.برميگردد ريتم به بلافاصله و ميشود خارج وزن از
***
شاعر ذهن از مستقيما كه است شعري مهتاب ، شعر گفتم اينكه
وزني است ، حسي سيلان همين سبب به است آمده كاغذ روي به
را عروضي قواعد لحظههايي جوشيده ، شاعر حس درون از كه
توصيه خوانندگان به نشده ، خارج هنجار از اما درنورديده
و بخوانند آگاهي اين پرتو در را مهتاب شعر كه ميكنم
خوب را ((مهتاب)) شعر متغير حالتهاي و لحظهها اينكه براي
بسط به توجه با و بخوانند بلند صداي با را شعر كنند ، درك
مصرعهاي در وزن فشردگي و بلند ، مصراعهاي در شعر وزن
شتاب يا سنگين كه بخوانند چنان را شعر مكرر ، كوتاه
كه است آنگاه كند ، منعكس خوبي به را شعري لحظههاي
از بعضي در دستكم- نيما شعر در وزن كه درمييابند
درون از كه ، وزني دارد تعيينكنندهاي نقش چه -او شعرهاي
.است همخوان كلام طبيعت با و ميجوشد شاعر حس
خوانده بلند صداي با او شعر كه ميكند توصيه خود نيما
است ((بيان شعر)) كه ((آدمها آي)) مثل شعرهايي خصوص به شود ،
موجب نيما شعر بلندخواني.تهييجي و خطابي است شعري و
.شود آشنا او شعر روح با خواننده ميشودكه
***
شعر محتواي (II
:در شعر اين جاذبه نيماست ، معروف شعرهاي از مهتاب
.است تمثيل زبان به اجتماعي موضوعي اثرگذار و حسي بيان -
به ، آن بديع شكل و شعر ، بيان و زبان طراوت و تازگي -
دگرگون صحنه به صحنه كه شعر پرتحرك و ديناميك وزن خصوص
.ميشود
درخوابند ، همه است ، مهتاب شب:است ساده ظاهرا شعر موضوع
دراز راهي از رهايي ، و روشنايي و است صلح پيامآور شاعر ،
ده دم به زده ، تاول او پاي آمده ، روشنايي و صبح ديار از
.است بيهوده او انتظار اما ميزند ، در ميرسد ،
و هشدار موضوع.ندارد معنايي ابهام شعر ، اين بر بنا
فارسي كهن ادبيات در ناآگاه ، و نادان مردم به شاعر زنهار
عوام)) بيخبري از ناصرخسرو كه آنجا تا است ، آمده هم
دلتان عجب اي)):ميزند فرياد و آيد مي خشم به ((كالانعام
آبهاي زين عفن ، هواهاي زين /ملول جانتان نشد و بنگرفت
اما آمده هم لاهوري اقبال شعر در مضمون همين ((.ناگوار
گران ، خواب از ))كه تاكيد اين با دارد ، خطابي جنبه هم باز
را مضمون اين نيما اين ((...خيز گران خواب گران ، خواب
اين متن در و ميسازد وار داستان ميكند ، دراماتيزه
مضمون اين كه است بديهيميكند بيان ناآگاه جامعهاي
از روايتگري در شاعر و -روائي بيان - ميطلبد مناسب شكلي
شعر ، داستاني خط هرچند ، ) ميگيرد بهره داستاني شگردهاي
را آن تا (است كرده فضاسازي واقع در شاعر و است كمرنگ
شعار جاي به نيما.كند اثرگذار و ملموس و محسوس كاملا
تا برميگزيند روايي-غنايي بياني نوشتن ، بيانيه و دادن
زباني شعر ، در نيمابگذارد اثر خواننده حس بر عميقا
به و است تازه او شعري تعبيرهايدارد بدعتآميز و تازه
بزرگ شاعر ثالث ، اخوان مهديناآشناست معتاد گوشهاي
ميدهد نشان ((نيما بدايع و بدعتها)) رساله در نيماگرا ،
فارسي كهن ادب در و نيست بيسابقه نيما شعر بديع زبان كه
در خار شكستن)) ،((چشم در خواب شكستن)) مثلا.دارد نمونه
نيما اما.است نيما خاقانيوار تعبيرهاي از ((جگر
چه باشد داشته سابقه گذشته در چه كه ميآورد تعبيراتي
آراي نازك)) مثل ميشود ، زده سكه او نام به باشد ، نداشته
چشم به خواب شكند يكدم نيست)) مقلوب جمله يا ((ساقگلي تن
كه دارد جاذبهاي چنان مهتاب شعر اينهمه با ((...كس
.ميشود آن كلامي بدعتهاي متوجه كمتر خواننده
((نو ترانههاي))
!آزادي و عشق پروانههاي اي شما و...
به تن و...ميچرخيد قدس جاويدان شمع گرد به مدام
ميسپريد ، مقدسش شعلههاي
طوافهاي حسرتمان ، و آه و اشك ضريح وراي از ما و
.نشستهايم تماشا به را عاشقانهتان
و شكوهمند هاله گرد به وارتان عصيان و مبارك حضور
;قدس خورشيدوار
است ، بهارين تازه برگ و شكوفهها چونان
ميافكند ، ((ساليان درخت بلندا)) قطور شانه و كمر بر دست كه
.مينشاند آن جان و تن بر را شادابي و شكوفايي و
است ، كه توفندهاي امواج چونان خروشانتان ، و سهمگين حضور
ميكوبد ، جحودان جمود سنگيني بر را خود دمادم
كشيده ، آغوش در را ((قبهالصخره)) و صخره مهربانانه ، تا
.دارد پاس را مقدسش حريم
شعله و خروش و غريو با تنهايي ، عين در وقتي زيباييد چه
مقدستان ، قيام
درهم را ((شكستناپذيريشان)) دروغين افسانههاي خواب
.ميشكنيد
لرزه ستارهشان ، گوشه شش بر كه پرشكوهيد چه
.درانداختهايد
و مادران نگران نگاه پناه در - خون در غرق - مظلومانه چه
ميشود ، خرد استخوانتان همسرانتان ،
همارههايتان ، ديار پسكوچههاي كوچه در غريبانه چه و
.ميگردد دژخيمان گلوله آماج كودكانتان پيكر
ميگريند ، غربتتان بر لبخند و شكوفه و نسيم
- مشتاقانه - ((لحظههايتان خون)) پژواكهاي و گامجاي بر و
.ميزنند بوسه
پرشورتان تلاطمهاي و خالي دستهاي بر رهايي و آرزو و اميد
مينگرند ، - ناباورانه -
- بيدرنگ و بيترديد - خونبارتان طوافهاي و سعي بر و
.درميآميزند پيروزي عطر
از حتي - التماسي و ضجه و بيدرخواست ;استوار شما و
پرشكوه يادمان و مينهيد سنگي بر سنگي - برادرانتان
نو به نو جلوههايي زمان هر و روز هر را ايثار و حماسه
.ميبخشيد
خورشيد ، بوسههاي ;گامهاتان بر
ستاره اشكهاي ;زخمهاتان بر
!ماه نوازش ;دردتان بر و
اميد هم قلبهاتان بر و پيروزي و فتح اميد ;چشمهاتان بر
!پيروزي و فتح
بوسههاي است ستمگران نحس ضربات آماج كه بازوانتان بر
!زمين ستمكشان
ناكام بنياد بر - دربرش فرزند با كه - شيرزن آن دست بر
!اسلامي امت منت و تقدير ميافكند ، جلادان
بر...!درود شهيدتان و پير و جوان دريده بندهاي و زخم بر
و خون سرزمين اي !فلسطين !سلام استوارتان اراده و عزم
!اميد
!جهان مظلومان چشم روشني پرچمت ، سبز و سرخ
آن ، از آزادي رنگينكمان و پيوندد خورشيد زرد در كه اميد
بركشد ، سر
.ريزد جلادان كام در را ناكامي و سياهي شرنگ و
!آتش پروانههاي اين شما و
!كنيد پاكيزه را قدس
.فرونميريزد قدس
- استقامتتان و حضور با - را خود هويت ما كه مانيد پايدار
.بازيافتهايم
روزمرگيمان ، و رخوت و سكوت اندام بر كه مانيد پايدار
.درانداختهايد لرزهها
.نشاندهايد قدس عتيق تن بر را آزادي و عطر و نسيم
.گرفتهايد بازي به را مرگ
.سرودهايد نو ترانههاي
دينپرور محمدرضا
شعر
شانهها با
حقوقي محمد
ميكرد شانه را شاخهها
درخت شاخههاي از و
ميآويخت
باد
بود ، آمده باز شانههاش با كه
كرت گيسوان
كهور
كنار
را داغ آفتاب كه
مينشاند خنك سايه در
سايهروشن فرش
گياهي چترهاي زير در
خليج شاهماهي سينه بر
سرمهاي آبهاي بر كه
يله
بود داده
رها رهاي
سبكبار شانههاي با ما چونان
هوا از جز كه
بوديم شده تهي وزنها همه از
((ساحلي شعرهاي)) نشده چاپ مجموعه از
ماهيها اي
بهجتي نسرين
مرد و كرد دق بيلنج ناخدا
شد ماهي صيد ماهيگير
غرق جزيره ، و
كوه نقطه بالاترين به رفتم من
بار اين و
پهلو در خنجري و گلو در بغضي با
را تو ياد و
دريا به كردم ، پرتاب صفحه صفحه
: برآوردم فرياد و
ماهيها اي
است شورتر دريا آب
?من شعر يا
صحرا
قزلباش بهروز
نيست انتظاري ما با است عشق نشئه سكوتم
نيست انتظاري را ما است عجز ناله صدايم
عمري زيستم صحرا خاك غبار سوز نفس
نيست انتظاري صحرا ياقوت جوهر از اين جز
عشق اي توام صحراي آغوش جنونآلوده
نيست انتظاري ليلا جام از طرب شور جز به
آتش جز نيست حاصل تو امواج رقص از مرا
نيست انتظاري دريا شخص از كند گل گر جنون
ميلغزد مهتاب در سايه چون من چشم كتان
نيست انتظاري اما تو ماه لب از را دلم
امشب آيينهام چيدن حيرت سوز تبسم
نيست انتظاري را ما و ميسوزي عشق اي جهان ،
جواني
حيراني رضا
گرفتهام چمدان بوي
سفر بوي
گوناگون پلاكهاي با خانههايي بوي
شناسنامهام و
ميخورد خاك مادرم دست روي
ميتراشم را صورتم
شوم متهم شكست به مبادا
تقويم اين گرنه و
است نخورده ورق سالهاست
مادرم بيچاره
بهانهايست دنبال
بگيرد قاب را جوانيام تا
بيجان طبيعت
(اراك)بهرامي جمشيد
رها برگها بن از نسيمي
خاك بيحوصلهگي روي
ميشود ، يله
آسمان سينه بر
است خالي ابري تكه جاي
پرندگان ،
سايه سكوت حاشيه در
گزيدهاند آشيان
ريگزار
است شفافي آيينه
خورشيد تا
آن در راست
ببيند را خود گونه التهاب
جويبار و
ابرهاست سخاوت خلاصه
گريز و گذر در
!آه
شب اشك در خسبيده سپيده اي
|