پني نيم نفري
آشنا غريبه
منتقد + خواننده + نويسنده

پني نيم نفري
زير در آثار زوال ميكند تهديد را ادبي مطبوعات آنچه
آثار.است نشريات تيراژ از شده انباشته كاغذ خروارها
است ، شده سپرده نسيان به و چاپ بار يك كه ارزشمندي ادبي
اين.است خود گذشته مرور است مطبوعات ويژگي آنچه اما
بيرون آرشيو تاريك زواياي دل از را آثار ميتواند ويژگي
رويكرد اين اگر البته.كند كارآمد و روز به را آن و بكشد
رجعت اين در.نياز سر از نه و باشد تامل سر از گذشته به
در نوستالژيك حس يا و همدلي حس ايجاد هدف گذشته به
براي گذشته قصههاي از نمونههايي ارائه و گذشته نسلهاي
خوانندگان درد به انتخابها اين اميدوارم.جوانترهاست
.بخورد
شهرزاد
والترماكن نوشته
يونسي ابراهيم ترجمه
.ايستاد باز زدن از تقريبا قلبم ديدم را او كه هنگامي
كه بودند كرده درست دكههايي.بود بازار روز روز آن
اتومبيلهايي ;ميكردند حراج ارزانقيمت دوخته لباسهاي
و ميفروختند كرده سرخ سيبزميني و ماهي كه بود
عرضه قبيل اين از چيزهايي و جواهرآلات كه غرفههايي
توقف به را من كه نبودند اينها منتها.ميكردند
روي كه بود مردي واداشت توقف به را من كه چيزي.واداشتند
و بشقابها را ، چيزهايي سرهم پشت و بود ايستاده صندوقي
.ميگرفت و ميانداخت بالا را وارنگي رنگ توپهاي
آن از دورترداشت درازي دستهاي كه بلندبالا بود مردي
بتوانم كه اين براي اما برسد ، گوش به صحبتهايش كه بود
و بودند كرده دورهاش كه جمعي به كنم نگاهش خوب
.شدم نزديك ميخنديدند
باشد ، او ندارد امكان كه ميدانستمباشد او شايد گفتم
با هميشه كه بود اين مثل.بود طور اين هميشه اما
سوي به كه همچنان هم اكنون و ميگشتم دنبالش اميدواري
پس عمر سالها گويي كه بود چنان ميرفتم پيش شعبدهباز
و خرمايي بلكه و نيست خاكستري ديگر سرم موهاي و ميرفت
سالهاي دوركردن.دارد كردن كوتاه به احتياج و است وحشي
را او كه بار نخستين زيرا است آسان اوقات از گاهي عمر
در آن از پيش اندكي كه دارم خاطر به.بودم بچه ديدم
از كه را چيزهايي و بوديم كرده شركت رباني عشاء مراسم
گمان.بود كشيده ته بوديم گرفته احساساتي زنهاي و اقوام
را جورابها و كفشها زيرا بود هم تابستان ميكنم
كف گرمي هم هنوز.بوديم انداخته كناري به و درآورده
.ميكنم احساس برهنهام پاهاي زير در را خيابان
رديف ;داشتند قرار شهر ناحيه فقيرترين در خيابانها اين
به درهاشان و بودند چسبيده هم به كه خانههايي از طويلي
آويزان چوبي تيري از چراغي كه ميشد باز پيادهروهايي
.ميكرد تامين را روشناييشان بود چيز همه دوروبرش و بود
چطور كه است عجيب.توني من و دانين و وينسنت و بود جوجو
در.ميآورد خاطر به خاصي زمان در را گويي و گفت انسان
ميآيند؟ دنيا به چطور بچهها كه ميكرديم بحث باره اين
بدهيم نشان كه ميكرديم دنبال جدي قيافه با را بحث اين و
.ميفهميم چيزها خيلي كه
ميداند ، بيشتر ما بقيه از ميرسيد ، نظر به كه دانين
;نشست پيادهرو كف روي و گرفت خود به بزرگوارانهاي قيافه
لاينقطع و ميكرد نگاه فاضلانه را ما چشمش گوشه از
سنگ دوقلوه كمك به و ميكرد زمزمه زيرلب را آهنگهايي
طفلكها ، آه ، ":ميگفت بار يك وقت هرچند و مينواخت
و سررفت دستش از حوصلهمان كه اين تا "!بيشعورها
كه شخصي ، به نظرمان ولي ببريم ، هجوم سرش به ميخواستيم
.شد جلب بود تيرچراغ دم
از بوديم ، نكرده بهش توجهي ما منتها بود جا آن بود مدتي
گير كوچهگردي خواننده اگر و نميآمد ، خوشمان بزرگها
و درميآورديم را تقليدش كه اين از گذشته ميآورديم ،
به كلم ساقه نبود خوب هم صدايش اگر ميانداختيم دستش
كارمان در نميداديم اجازه خلاصه و ميزديم سرورويش
.ميكرد غريبي و عجيب كارهاي بابا اين اما.كند فضولي
را آنها و بود دستش مشت يك درشتي به يك هر قلوهسنگ شش
شعبدهبازي آنها با.ميانداخت هوا به ديگري از پس يكي
همان و ميكرد بلند را پايش يك اوقات از گاهي.ميكرد
چيز.ميكرد بازي آنها با بود بالا پايش كه طور
سنگها به سيبي و چله و چاق نارنج بعد.بود بامزهاي
تا ديگر نارنج يك بعدش و ديگر سيب يك بعدش و.كرد اضافه
هوا در هميشه سيب دو و نارنج دو و قلوهسنگ دو كه اين
رسم دايره يك ميرفتند پايين و بالا كه همانطور و بود
.ميكردند
".كن نگاه بابارو":گفت وينسنت
".نارنجارو اون":گفت جوجو
".نيس هم بدي آدم":گفت دانين
".رو سيبها":گفتم من
يه بريم":گفت ميشد بلند زمين روي از كه همچنان دانين
".بكنيم بهش نگاهي
.رفتيم پيشش
فقيرانهاي لباس كه استخواني پوست و بلندبالا بود مردي
ميتوانستي پوتينهايش چاك لاي از را پاهايش داشت ، تن به
بود ، نكرده هم اصلاح و بود ، درهم و تيره موهايش ببيني ،
اين.بود سفيد بسيار دندانهايش و آبي بسيار چشمانش اما
كمتر كلي طور به گداها و ولگردها در را چيزها جور
كه ناگزيري ميشوي نزديكشان كه هم وقتي.ببيني ميتواني
لباس بوي كه اين براي بروي ، طرفشان به باد وزش جهت از
بوي يكي اين كه اين عجب اما ;ميدهند عرق و چرك و نشسته
نزديكتر او به ميتوانستي بنابراين و ميداد تميز لباس
پلك.ماند جاي بر آرام او اما زديم ، حلقه دورش.بشوي
به ديگري از پس يكي را ميوهها ناگهان و برچيد را چشمانش
.قاپيديم هوا در تندي را آنها هم ما و انداخت ما طرف
ما به انگشت با.كرد نگاه را ما و داد تكيه چراغ تير به
.كرد اشاره
دانيل به "سفيدروئه" گفت وينسنت به "جني":گفت جوجو به
داشتيم طور آن ما "لاغرو":گفت من به و "پهنه دماغ":گفت
ما روي بامسمايي اسمهاي اما.نداديم اهميت كه ميخورديم
.بود گذاشته
طور همان بنابراين و است غيرعادياي آدم كه كردم فكر من
"اين؟ كاره چه هستين ، كي شما":پرسيديم ميزديم گاز كه
حاضر بخواهم كه رو چيزهايي سحر با.بازم شعبده من" گفت
تقريبا و كرد حركاتي دستهايش با - "!كن نگاه.ميكنم
يك جوجو ، دماغ از پني يك داشتي انتظار كه زودي همان به
و درآورد دانين شلوار لنگ از پني يك و وينسنت كله از پني
زيرش پني يك كرد بلند خاك روي از كه هم را من برهنه پاي
كسري و كم خصوص اين در.بود خوبي مرد.خنديديم !بود
رو پنيها اين":پرسيد و كرد تردستي پنيها با.نداشت
"ميخواهين؟
آسانيها اين به پني وقتها آن:كرديم نگاه را همديگر
خفه رودخونه تو سگو يه ميخواهي":پرسيد دانين.نميآمد
.ميخواهم اطلاعات من":گفت و خنديد شعبدهباز "كني؟
نزديك بهشون ميشه خيابون تو كه خونههاييرو ميخواهم
"ها؟.است معاملهاي.بدونم شد
.نكرديم فكر هم زياد.كرديم فكر مسئله اين روي
تو را گرم پنيهاي هم او و آورديم جلو را دستهايمان
كه را خانههايي و نشستيم دورش بعد و.گذاشت دستمان
را خودمان خانههاي.داديم نشانش شد نزديك بهشان ميشد
يكي خانه.بود خيانت نوع يك خودش اين خوب ، كه گفتيم هم
چون.كرديم قاطي هم را ناحق ناقلاي آدمهاي آن از تا دو
:گفت.باشيم كرده هم تفريحي بالاخره ميخواستيم
به كار براي وقت هر.هستين مردي خودتون براي ماشاالله"
رو شما بيفتم دور كه اين از پيش بيايم كوچهها اين
".ميبينم
كشيدش كه شد ظاهر چهارگوشي كوچك بغچه و كرد بغلش تو دست
كرباسي سيني نوع يك شكل به و شد باز كه اين تا كشيدش و
خردريزههاي و منجوق و نوار و قيطان محتويدرآمد
آدم ميداني ، .گدايي براي دستآويزي اي ، .بود بيمصرف
فكر كه اين براي.ديد را ما دم پيشاپيش ، كه بود زرنگي
زندگي ميتوانيم بيفتد دور كه وقتي كه ميدانست ميكنم
.افتاد راه و زد ما به چشمكي.كنيم تلخ بهش را
تلخ قيافه.بود ساحر.كرديم تماشا و نشستيم خيابان كنج
بعد ;ميديدي ميكرد كار داشت كه را زني رفته هم در و
اخموتخم آن كه ميديدي ميكرد صحبت به شروع كه همين
بالاخره كه اين تا درآمد گرفتگي از قيافه ، شد ، باز
كارش به خيلي.ميآورد آشپزخانه از را پولش كيف و ميرفت
.كرد رد كند ، رد بوديم گفته كه را خانههايي.بود وارد
ميشد نزديك "ناتو ناقلاي" خانه به كه را مدتي تمام اما
.كرديم تشويقش سر اشاره باميخنديديم دلمان توي
.آمد بيرون سيهچردهاي كوتوله مرد و زد در بنابراين
بسيار.داد گوش حرفهايش به.كرد نگاه را كالافروش خرده
دوباره و رفت تو بعد.ميرسيد نظر به ملايم و مهربان
حوالهاش معطلي بدون كه بود دستش ناحقي سياه چماق برگشت
.كرد
از كه آن از پيش معالوصف اما بود چابكي آدم شعبدهباز
.كرد جان نوش ضربهاي چند باشد ، شده دور چماق عمل ميدان
دادن فحش و نعرهزدن به كرد شروع و ايستاد بدعنق روي با
با را در و رفت تو دوباره كه اين تا كردن بيداد دادو و
.ميگرفت خندهاش پخته ، خروس جدابست پشتسر از صدا
بوديم چهارتا ما باشد هرچه.نداشتيم شعبدهباز از ترسي
كوچهها اين توي اصلا نميخواستيم ، ما اگر و.يكي او و
كه كنجي طرف ولك لك بنابراين.بشود آفتابي نميتوانست
"!سگ تخم حرومزادههاي":گفت.افتاديم راه بود برده پناه
".بوديم كرده فراموش اونو":گفت دانين
"خوبيه؟ كار اين خوب ، ;ميدونستين هم خوب نخير ، " -
".سر از از ، گذشته ، گذشتهها حالا":گفتم
"زيادن؟ بابا اون قماش از":پرسيد
".ديگه تاي دو فقط نه ، ":گفتم معصومانهاي قيافه با
.كرد حاضر سحر با ديگر پني چهار و كشيد آهي
.بود خوشحال بود گرفته كه خبري از "تا؟ چند":پرسيد
بهشان نبايد كه را خانهاي دو بعد گرفتيم را پنيها
.كرديم خرج را پولها و رفتيم بعدداديم نشانش شود نزديك
و ميگشت دنبالمان.ديديم را او بار چندين هم آن از بعد
كه ميكرد وانمود و مينشست ما با و ميكرد پيدايمان
.شديم علاقهمند بهش.ميآورد در خودمان از را پنيها
يكي كه اين مثل.نميزد گنده گنده حرفهاي بزرگها مثل
كرده پيدا راه خانههايمان به كه حالا و.ماست خود از
را مادرهايمان.ميداد نشان علاقهمندي ما به هم او بود
است ، موبوره اون تو مال است ، بلنده اون تو مال".ميشناخت
".است قده كوتاه اون تو مال
اين از و خواهرهايمان برادرهايمان ، خانوادههايمان ، از
برايش ميزنند كتكمان اوقات از گاهي پدرهايمان چگونه كه
.چيزها قبيل اين از و.ميكرديم تعريفها
جريان در جنگي نوع يك وقت اين در كه بگويم كردم فراموش
از و ريختنها خانه توي تيراندازيها ، و بازداشتها.بود
جور اين است بچه انسان كه وقتي اما.چيزها قبيل اين
.نميگذارند جا به زيادي تاثير چيزها ،
كه شبي نصف كه است وحشتي دارم ، خاطر به كه چه آن همه
آن.شد چيره من بر آمدند كوچه توي غرشكنان كاميونها
ناچار و.كشيدند بيرون رختخوابهايمان از را ما وقت
تفنگهاي كه وحشتناكي كلفت گردن مردهاي كه مادامي بوديم
سرپا آشپزخانه در ميگشتند ، را خانه بود دستشان سياه
;سياه تفنگهاي.است همين ميآيد يادم كه چه آن.بايستيم
اوقات از گاهي كه ميماند برهم و درهم خواب به بقيهاش
.ميبيند رفته رختخواب به انسان كه اين از بعد كمي
دانين و ميكرديم صحبت شعبدهباز با چيزها اين خصوص در
كه باري آخرين ;برادرش چطور كه كرد تعريف خوشحالي با
از چطوري و بود پشتبام بالاي گشتند ، را خانه آمدند
بالا را خودش ناودان كنارههاي از و رفت بيرون پنجره
.كشيد
چقدر بهبه:كه گفت و كرد تمجيد را اين شعبدهباز
برادر آمدند ، كه بعد دفعه متاسفانه اما - ;بوده ماهرانه
و گشتند ، هم را بام پشت كه اين براي ;گرفتند را دانين
.ميكند گريه دانين ميديدم كه بود اولينباري اين
گفت و كرد نوازش را پشتش دست ، ملايم ضربات با شعبدهباز
روبهراه زودي به كارها نخورد غصه و نباشد ناراحت كه
.درآورد شيريني مقداري جيبش از سحر با و شد ، خواهد
در كه داشت تفنگي جوجو پدر.بود غريبي و عجيب روزهاي
را او و كردند پيدا هم را آن.بود كرده قايم بخاري دودكش
كه همانطور.بردند تبعيدگاه به جوجو ، مادر زنش چشم جلو
و آمد گران جوجو به خيلي جريان اين بزني حدس ميتواني
خيلي بهش نسبت شعبدهباز كه اين مثل اما.شد ناراحت خيلي
است ، متاسف جريان اين از ميرسيد نظر به و بود مهربان
.ميخورد چشم به چروكهايي و چين چشمش تا دو بين زيرا
.بود گندهاي مرد جو ، برادرم.افتاد اتفاق غريبي چيز بعد
رشد حسابي و درست.نبود استخواني پوست و لاغر من مثل
نميآمد ، خانه وقتها بيشتر كه بود طوري كارش.بود كرده
اين كه دارم خاطر به و ميفروخت چيزهايي ميكنم فكر
.بود جريان پايان شروع حادثه
زودي به ما و ميكرد غروب داشت آفتاب.بود ديروقت غروب
مرور و عبور جواز بدون.ميكرديم ترك را خيابان ميبايست
خاموش ميبايست هم را خانه چراغ.بود قدغن خيابانها در
تو تيري يادآوري براي داشت احتمال نميكردي اگر ;ميكردي
.كنند در پنجره
چيزي.نميماسه چيزي ديگه جا اين از":گفت شعبدهباز
ميدم شماها به كه هم رو رشوهاي ديگه كه نميكشه
هفت و درآوردم پنس يازده فقط امروز.بيارم در نميتونم
زندگي پول اين با ميشه چطور.نرفته توجيبم بيشتر پنس
"كرد؟
هم ديگه كمي يه حالا":گفتم پايين ، ريخت مرتبه يك دلمان
بدي پني نيم نفري و كني كمترش ميتوني رو رشوه.كن صبر
تنگ برات دلمون بري اگه حالا.بشه بهتر وضع كه اين تا
".ميكنيم خالي جاتو ميشه ،
"پنيها؟ براي يا من براي":پرسيد
.بود مهمي مسئله مسئله ، كرديم ، تامل باره اين در
"نيست؟ رفقا ، .داريم دوستتون شمارو ، آه":گفتم
چوب تكه يك داشت دانين.كردند تامل باره اين در رفقا
اين به آره ، ":گفت رفقا جانب از و كرد تف را آن.ميجويد
".نرو زوديا
اندازه به كس هيچ به بودم نديده.ميگفتند هم راست
.شد بلند باشند ، كرده پيدا علاقه شعبدهباز
هم از بايد هم كسها عزيزترين و نزديكترين گاهي":گفت
".دارم كار باهاتبيا دقيقه يه لاغرو ، كن گوش.بشن جدا
داشت قرار بازويم روي بر كه دستش.كشيد كناري به را من -
چه آن.ميگم بهت چيزي":گفت.ميآورد دردم ;بود متشنج
كي كه نميگي هم كسي به و ميكني ميگم ، بهت من كه رو
".گفت
.بود اسرارآميزي مسئله اين ،
"شده؟ چهات چتونه ، ":گفتم
بگو جو برادرت به.كن گوش.چمه نميدونم راستش ، ":گفت
ديگران براي را دستش ".والسلام.همين.نباشه خونه امشب
پورهاش پاره شلوار پاچههاي كه حالي در ;رفت و داد تكان
.ميرفت سو آن و سو اين پا ساق اطراف در
چي چي محرمانه مطلب اين ميخواس؟ چي لاغرو ، ":پرسيدند
"بود؟
نظامي حكومت از پيش بيايين !هيچي هيچي ، آه ، ":گفتم
كندم ، جا از و گفتم را اين "بزنيم خيابون دور چارنعلي
اما ;بودم كرده فكر بهش قبلا كه اين براي كندم ، هم خوب
.نبود راحت خيالم
آرام و قرار.نيايد هم شايد كردم ، فكر.نبود خانه جو
نميتوني":ميكرد سرزنشم و ميزد غر هي مادرم.نداشتم
"نخوردي؟ گوشتتو آب چي براي رفته ، جسمت تو چي بگيري؟ آروم
نميتوانم چرا نميدانستم اما داشتم ، دوست را خوراك
.بخورم
طبقه در را صدايش.بودم رختخواب در آمد خانه جو كه وقتي
توي و دويدم پايين زيرشلوار و پيراهن با.شنيدم پايين
تو بيرون ، برو جو ، !جو":زدم داد تاريك نيمه آشپزخانه
كه ببينم ميتوانم را او هنوز "!نمون خونه تو نمون ، خونه
.ميكرد نگاهم خيره گشوده چشمان با
برو توني ، ":گفت ميانداخت دوشش روي را كتش كه حالي در
".بخواب
;بود گذاشته قلبش روي را دستش ;بود ايستاده جا آن مادرم
بيرون را پايش هنوز.ميرفت بيرون عقب در از داشت جو اما
روي.كرد صدا خانه در روي تفنگ قنداقهاي كه بود نگذاشته
..ميتپيد شدت به قلبم.كشيدم سرم را پتو.نشستم تختخواب
چطور ناراحتي كه ببينيد ميتوانيد اما.نكردند پيدايش
به جو ميآمدم خانه به مدرسه از كه وقتي روزي.شد شروع
.كشيد خلوتي كنج به را منبود ايستاده انتظارم
"برم؟ خونه از بگي من به گفت بهت كي توني ، حالا ، ":گفت
گفتم كه چه آن سواي ديگري چيز كه نرسيد فكرم به وقت هيچ
او اگه نبود؟ خوبي مرد شعبدهباز ، چيز ، ":گفتم.بگويم
".بودنت گرفته نبود
"توني؟ كيه ، شعبدهباز":پرسيد
چه.بود ماهري شعبدهباز چه كه گفتم.كردم تعريف برايش
برگرده؟ ميكني فكر كي":پرسيدبود معركهاي تردست آدم
".ببينمش ميخواد دلم هم من
.نازنينيه مرداومد خواهد خوشت ازش جو خوب ، چه اوه ،
.مياد ديگه شنبه نه ، شنبه اين
.شديم جدا هم از و داد مادرم براي پيغامهايي سپس
دل كردم فكر بگويم شما به را حقيقتش.برگشت شعبدهباز
به راحت.ميكرد نگاه را برش و دور زياد.ندارد دماغ و
كه بوديم خيابان در چهارنفر ما فقط اما نميرسيد نظر
ما پيش بنابراين.بوديم نشسته تيرچراغ جلو حسبالمعمول
لبخند اما.كرد شروع پنيها با را كار و زد زانو و آمد
پاي متوجه كه بود كرده حاضر پني سه فقط.نبود لبش به
اما نميشناختم را آنها.شديم اطرافمان در مردهايي
برش ترس قيافهشان از انسان.داشتند خشني قيافههاي
شد چطور كه ميكردم تعجب.نبود جو كدامشان هيچ.ميداشت
"!شو بلند":گفت آنها از يكي.ببيند را او نيامد جو
لبخند بعد پريد ، صورتش از رنگ شد بلند كه طور همان ديدم
پرداخت ، جستوجو به جيبهايش در كه ديدم را بلندش دست.زد
مثل ما دوروبر و ;انداخت ما دوروبر را پنيها همه بعد
.برم بايد رفقا":گفت.افتادند زمين باران درشت قطرات
.رفتند ".كنين خرج برام را پنيها نكنين فراموش خداحافظ ،
.ميرفت راه سرش پشت هم يكي و طرف ، آن يكي طرف ، اين يكي
اهميت برايمان ديگر پني كه اين مثل.افتادم راه هم من
از جو طرف از هي ، "دادبزنم سرش پشت ميخواستمنداشت
".كردي رفتار شرافتمندانه جو مورد در.ميكنم تشكر شما
مردها از كه اين براي نگفتم چيزي.نزدم داد اما
اما بودند پوشيده لباس معمولي آدمهاي مثل.ميترسيدم
بعد.نميشناختم را آنها و بود سخت و جدي قيافهشان
دنبالشان كميباشند شعبدهباز رفقاي شايد كه كردم فكر
.رفتم
براي را دستش شعبدهباز بپيچند پيچ سر از كه اين از قبل
:دارم خاطر به خوب كه است چيزي آن اين.داد تكان من
نظر از بعد ، و.سفيد دندانهاي و لاغر و دراز دستهاي
.كردم تنهايي و درد احساس شد ، ناپديد
شد؟ چطور شنيدين":گفت دانين كه وقتي ;بعد روز چند
بچهها ، هي ، .نوشته روزنومه.كردن اعدام شعبدهبازو
.نميكردم باور ".كردن اعدام شعبدهبازو شد؟ چطور شنيدين
بود ديده خودمان خيابان طرف آن خياباني در را او جوجو ،
مقوا روي چيزهايي و بودند انداخته گردنش به مقوايي كه
من اما":گفت جوجو.كنم باور نميتوانستم بود شده نوشته
مادرم !آره !آره.بود شده سوراخ هم كلهاشديدم خودم
".كرد جونم نيمه بودم ، كرده نگاهش كه اين براي
به شخص مورد در ;خوانديم زحمت به را روزنامه از تكه آن
ميتوانستم مشكل من اما ;بود مرگش راز و ولگردي ظاهر
كه است اين مثل.كنم باور نميتوانم هم هنوز.كنم باور
.ميگردم دنبالش هميشه
گفتم ;رفتم شعبدهباز طرف به اكنون كه بود علت بدين و
دربارهاش هم چه هر و بود كه كس هر زيرا.باشد او شايد
از بود ، او شد اعدام كه كسي آن يا و مرد اگر و بگويند ،
را جو ، برادرم ، .ميكند ناراحتم همين.مرد خوب عمل يك
.داشت خبر او از كسي چه نميگفتم ، چيزي من اگر.داد نجات
به هم شايد.بودم مقصر نوعي به كه بودم من اين بنابراين ،
.هستم پياش در كه است علت اين
زشت دندانهاي و چرب سياه موهاي.نبود او بابا اين
لباسش شعبدهباز ، .ميداد بو لباسهايش و داشت زردرنگي
فكر.شدم دور يكي ، اين از بنابراين.نميداد بو اصلا
شعبدهبازي كه وقت هر و هميشه كه است كاري اين ميكنم
خواهم نزديك او به است ، او كه اين اميد به.بكنم ببينم
.باشد او نميتواند هرگز كه ميدانم دلم ته در گرچه شد ،
آشنا غريبه
ايميس مارتين آثار و زندگي به نگاهي
ميكند شكنجه كه نويسندهاي
سرشت محمدي مريم ترجمه
نام صاحب رماننويس فرزند (متولد 1949) ايميس مارتين
در كه است بوكر جايزه برنده ايميس ، كينگزلي انگليسي ،
.بود بيمانند مردمگريزي و مردمبيزاري
كاغذهاي" كتاب چاپ با سالگي ، در 24 سال 1973 ، در ايميس
پايهگذاري را انگليس رماننويسي دنياي رسما "راشل
او به ترديد ديده به بريتانيا در كه حالي در.ميكند
ميكنند ، محروم ادبي معتبر جوايز از را او و مينگرند
رمان بريتانيا دانشگاه استادان و نويسندگان از بسياري
"زمان تير" بورخسوار و تمثيلي افسانه و (1984) "پول"
بوكر جايزه دريافت شايسته را (بوكر جايزه نامزد (1991 ،
و طرفدار بيشترين شمالي آمريكاي در او آثار.ميدانند
نقدهاي بيشترين و مهمترين و دارد را فروش ميزان بيشترين
.گرفته صورت منطقه اين در نيز او آثار
مدتها تا بيثمر جاهطلبيهاي و خيانت حسادت ، خشونت ،
سنگدلانه طنزهاي.ميداد تشكيل را او داستانهاي موضوعات
نثر همچنين و انساني حماقتهاي و زشتيها نمايش در او
.است شده نويسنده اين شهرت سبب او درخشان
از بودند ، بياعتنا ايميس به نسبت مدتها تا منتقدان
توخالي و چربزبان بيزار ، مردم نويسندهاي را او كه آنجا
يك فقط او طنزآميز رمانهاي كه نهيليستي ميپنداشتند ،
آويخته بدان هوشمندانه عبارات كه است منظم و مشبك ساختار
را آثارش بارها هم ايميس خود كه شد يادآور بايد) شده
.(است كرده توصيف چنين
در رمان" گردهمايي در سال 2000 در كه زماني اما
را خود رساله ميشود ، برگزار سال 1950 از كه "بريتانيا
استادان منتقدان ، از جمعي حضور در "سياسي خاطرات" نام به
مخالفان نظر خواند ، انگليس برجسته نويسندگان و دانشگاه
است اثري ،"سياسي خاطرات".كرد عوض خود به نسبت را
اثر اين.نميگيرد قرار رمان ژانر در كه جدي و اخلاقي
و قبيح و گستاخانه است تصنيفي التقاطي ، است رسالهاي
و مورخ "كانكوئست رابرت" با پدرش نشستهاي شرح گاهي
دوستانش و ايميس كه "پاول آنتوني" راستي دست رماننويس
اين از ديگري بخش.ميگفتند "فاشيستي نشستهاي" آنها به
و شكنجهها از است فجيعي و مفصل گزارش رساله
به شوروي گولاگ كارگري اردوگاههاي در كه يهودكشيهايي
كاملا رساله اين در او پيام.ميشده انجام لنين دستور
شوروي يهودكشيهاي آگاهانه ليبرال روشنفكران:است روشن
را خود حساب مايلند كه آنجا از شايد.كردهاند فراموش را
غفلتي چنين نتيجه كه كنند جدا كار محافظه روشنفكران از
شش سپردن ياد به و لنين قرباني ميليون ده كردن فراموش
نوشتن از ايميس مارتين هدف.است هيتلر قرباني ميليون
گونه هر از خالي را شوروي تجربه كه است آن رساله اين
مطلق ظلمت وحشت ، از هالهاي عوض در و كند رمانتيك احساس
تحت را "پول" رمان ايميس.بتند آن دور به را كفر و
جوزف ديكنز ، چارلز چون كساني خود ، ادبي قهرمانان تاثير
.است نوشته "بلو سال" سمبليكاش پدر البته و ناباكوف هلر ،
داستان اين جذاب زبان در ناباكوف ، تاثير خصوص به
.است محسوس كاملا
رمان اين در":ميگويد رمان اين مورد در ايميس
و فرم از ناشي دغدغههاي و قوي ساختارهاي از ميخواستم
تلاش.كند هدايت مرا زبان تا بگذارم و كنم فرار نسبتها
.كنم خلق كماهميت چيزهاي توصيف براي عالي سبكي تا كردم
به كتابهايم در كه اين به ميكنند متهم مرا اغلب
حالي در.ميكنم توجه زندگي نفرتانگيز و تلخ جنبههاي
رفتار احساساتي بيشتر مورد اين در من خودم نظر به كه
من توصيف در هميشه":ميگويد ديگري جاي در او ".ميكنم
پس.بردهاند كار به را نيمهآتلانتيكي نويسنده عبارت
آتلانتيك به كتاب اين با كردم حس "پول" رمان نوشتن از
به كتاب اين.پيمودهام را آن جايجاي كردهام سفر
خستگي احساس آن كردن تمام با خواننده كه است گونهاي
".ميماند پرواز خستگي به كه خستگياي ميكند ،
نقش هميشه من":ميگويد آثارش بودن سياه مورد در او
مردم ناراحتي از هميشه.كردهام بازي را شيطان طرفدار
من در ساديستي عنصر جور يك ميكنم حس كردهام ، ذوق
".ميكنم شكنجه را شخصيتهايم من.دارد وجود نويسنده
(1998) "شب قطار" است ، آمريكايي شدت به كه او ، ديگر رمان
دارد "انساني فوق" كيفيتي آپدايك جان نظر از كه دارد نام
در اوشده نوشته چندلر ريموند بياحساس و خشك سبك به و
استفاده آمريكايي راوي يك از بار اولين براي رمان اين
اين رمانهاي از ديگري تعداد "شب قطار" بر علاوه.ميكند
به شايد مسئله اين كه دارند آمريكايي زباني نويسنده
از.ميگردد باز يهودي _ آمريكايي رمانهاي به او شيفتگي
كه مدتهاست يهودي _ آمريكايي رمانهاي سنت ايميس ، نظر
و رفته ميان از ادبيات در سازي همگون يا ادغام نتيجه در
.كند زنده نو از را ادبيات اين تا دارد تصميم او
منتقد + خواننده + نويسنده
مكزيك اندوه و خاموشي عكسهاي
روخو آندرس خوسه:نويسنده
مولايي رامين:مترجم
خوآن" كشور اين پرآوازه نويسنده كه مكزيك ، راز و رمز
"پارامو پدرو" خود ماندگار آثار در (1918- 1986) "رولفو
كه متفاوتي تصاوير در است ، آن مسحور "شعلهها دشت" و
موج نيز ميدهد دست به كشورش از عكاس يك مقام در نويسنده
محل در جاري آوريل چهارم روز از كه عكسهايي ميزند ،
داده قرار بازديد معرض در "مادريد زيباي هنرهاي انجمن"
.شدهاند
"لونورگ" انتشارات سوي از مناسبت همين به كه كاتالوگي در
كارلوس" است ، رسيده چاپ به نمايشگاه اين كننده برگزار
:مينويسد مقالهاي ضمن رولفو هموطن نويسنده "فوئنتس
صاحب رولفو عكسهاي كودكان و زنان مردان ، از يك هر"
"!اصالت:تشخيصاند قابل بلافاصله و عظيم غنيمتي
"لوپس ناچو" مكزيك عكاسان بزرگترين از يكي قبل ، سالها
مخصوص جعبهاي "شعلهها دشت" و "پارامو پدرو" نويسنده به
:بود شده نوشته آن در برروي كه را عكاسي نگاتيو و نگهداري
معترضانه نويسنده و ميكند هديه "عكاس رولفو ، خوآن"
...!بيشتر نه و است آماتور عكاس يك فقط او كه ميگويد
چهار از يكي - "رولفو فرانسيسكو خوآن" را ماجرا اين"
افتتاح از پيش ساعتي كه مطبوعاتي نشستي در - وي فرزند
شناخته كمتر بعد بهشناساندن كه نمايشگاهي - نمايشگاه
و مكزيك ادبيات مسلم استاد اين هنري شخصيت از شدهاي
.كرد نقل حاضرين براي بود ، يافته ترتيب - ميپردازد جهان
در.سكوتاند ماواي نيز رولفو عكسهاي كه ميرسد نظر به
چند هر":ميخوانيم "كومالا" قول از "پدروپارامو" كتاب
نه و پرندهاي نه و بود بچهها بازي از خبري نه
است زنده دهكده كه كردم احساس باز ولي آبي ، پشتبامهاي
كه بود خاطر اين به ميشنيدم را سكوت تنها من كه اين و
دليل اين به بيشتر هم شايد و بودم نكرده خو آن به هنوز
نيز او عكسهاي اما "بود صداها و شلوغي از پر سرم كه
معابد ، مسكوني ، ساختمانهاي متروك ، خيابانهاي:چنيناند
وسايل و چهرهها گياهان ، و صخرهها مغازهها ، كليساها ،
هميشه ، ..مدرن ساختمانهاي يا و كوچها منظره روستاييان ،
نيز ميخورند چشم به انساني چهرههايي گاه كه آنجا حتي
.است انداخته سايه چيز همه بر سكوت
ما":ميگويد ديپلمات و نويسنده "لوياسا آلبرتو خورخه"
و برخورداريم خاموشي و كردن سكوت امتياز از مكزيك مردم
ابراز راه رولفو خوآن كه خصلتي..است مكزيك ذاتي اين
اين":ميكند اضافه و "دريافت نيكويي به را آن توصيف و
در نيز و "است ابديت به پيوستن براي وسيلهاي خاموشي
درون گشودن توانايي نتيجه در و فرد شدن سبك و خالي" خدمت
".ديگري روي بر خويشتن ،
مانده جاي بر نگاتيو از 6000 عكس لونورگ 170 انتشارات
و بازسازي از پس و انتخاب را جعبه آن در رولفو خوآن از
از مقالاتي همراه به نيز و گذاشته نمايش به مجدد ، چاپ
.است ساخته منتشر كاتالوگي در وي دوستان و نويسندگان
است ، شده كشيده تصوير به رولفو خوآن مكزيك عكسها اين در
مردم و اندوه تنهايي ، هجوم مورد و سفيد و سياه هميشه
از فوئنتس كارلوس كه چنان آن خود ، منطقه از شده آواره
در هيجان كه حالي در نويسنده پسر:ميگويد مردماش
ميخواسته پدرش هرگاه كه ميگويد ميزند ، موج چهرهاش
ترجمان تا ميگشته واژههايي دنبال به بنويسد
."ميآزردند را او كه باشند دغدغههايي و ناآراميها"
:ميافتاد اتفاق نيز وي عكسهاي مورد در موضوع همين
و اويند دلمشغوليهاي بيان و تشريح پي در او تصاوير"
آنها.بيابند ناآراميهايش براي پاسخي تا ميكنند تلاش
يك كدام هر آنها بلكه ندارند زيباييشناسي ارزش تنها
از بعضي دنبال به نگاه با نويسنده پسر ".سمبلاند
او كليساهاي همه مثال عنوان به":ميگويد و است عكاسان
".سركوبند و ظلم نماد
هفتاد دهه اوايل در مصاحبهاي در خود رولفو ، خوآن
ميگوييم آن از كه ستمي و قشريگري درك براي":ميگويد
جايي اهل من":ميدهد ادامه و "كنيم درك را تاريخ بايد
غايت به اسپانياييها پيروزي و فتح جا آن در كه هستم
و ".نگذاشتند باقي زنده را كسي فاتحين و بود ويرانگر
ديده وي عكسهاي در كه كليساهايي خاطر همين به شايد
.هستند جمعيت از خالي و متروك هميشه ميشوند
"شعلهها دشت" كتابش داستانهاي از يكي در رولفو خوآن
نيز عكسهايش در كه را اندوهي و رنج "لوبينا" نام به
غم كه است جايي":ميكند بيان چنين را است يافته بازتاب
مردم همه انگار نميشود ، ديده خندهاي كرده ، لانه آنجا
".باشند ماليده كاهگل را صورتهايشان
آوريل پائيس 5 ال:منبع
|