دوش مگس
منتقد + خواننده + نويسنده
نميدانيم را آن عمق كه جهنمي
نيمرخ
دوش مگس
جمعه داستان
شامي رفيق:نوشته
حميدزرگرباشي:ترجمه
ارتش ، پزشكي معاينه هنگام آينده ، سال !را كورها نه ميكنم بازي را كرها نقش من !نه
.متنفرم جنگ از من.ميزنم ديوانگي به را خودم كنند ، آزمايشم خواستند كه وقتي
كم ارتفاع با دمشق شهر روي ما ، به دادن قلب قوت براي سوري بمبافكنهاي وقتي هميشه
يكي دارد ، تنفر جنگ از بيشتر هم من از حتي مادرم.ميدارد برم ترس ميكنند ، پرواز
.را برادرش سه از نفر آخرين داده ، دست از جنگ در را برادرهايش از
فخر ده توي اربابوار بعد و كنند كار آمريكا در سالي چند ميخواستند اولي دوتاي
.بازنگشتند هرگز اما بفروشند ،
از حالشان همه ميزدي ، حرف جداجدا همكلاسيها با وقتي بود ، مسخرهاي دوران مدرسه ،
به ميكرد ، اعلام تظاهرات براي را روزي مدرسه مدير وقتي اما ميخورد ، هم به جنگ
جلو بچهها از يكي.خوشحالند اضافه تعطيل روز يك خاطر به بچهها ميرسيد نظر
تنهايي به و برود جبهه به راست يك ميخواست انگار ميكشيد فرياد چنان و ميپريد
دستشان به تفنگي بگيرند ، جدي را هوچيها اين اگر ميگفت ، مادرم.كند آزاد را كشور
بعضيها.ميمانند تنها مردم وقت آن كن ، آزاد را كشور بفرما:بگويند و بدهند
گذشته اين از و دارم بچه تا چند شلوغه ، خيلي سرم اما ميبخشيد:ميگفتند احتمالا
.معذورم هم نظام خدمت از
او از خاطر اين بهرفت در نظام خدمت زير از ميشود چطوري پرسيدم ، سليم عمو از
نميكشيد ، خجالت بابت اين از هم وقت هيچ.بود نكرده خدمت هم او چون كردم ، سوال
.بود فراري كوهها توي ارتش دست از سال چهار ميكرد هم افتخار تازه
اين بدون هم ، ما زمان اماميكنند معاينه جهنميشان وسايل با را جوانها امروزه"
گير ندارند ، را اسلحه با خدمت توان ميكردند وانمود كه را آنهايي همه وسايل
.شوي قبول پزشكي كميسيون امتحان در بتواني تا باشي حقهباز خيلي بايد.ميانداختند
"چطوري؟":پرسيدم كنجكاوي با نداشتم ، اطلاعي امتحاني همچو از حال تا چون
مقابل در بايد و نميخوري ، ارتش درد به كه كني ادعا بايد داشت ، قوي اعصاب بايد"
بر ساعتي نيم كه دارد ارزش البته.بگذراني سر از را امتحانات همه خشن كميسيون اين
احمقانه خدمت از سال چند عوض در.نيفتي آنها كلكهاي دام به و شوي مسلط اعصابت
ميداند ضمن در و دارد اطلاع مطلب اين از البته هم كميسيون.بود خواهي معاف نظام
.كري به ديگر نيم و ميزنند كوري به را خود مردم از نيمي ندهد ، خرج به خشونت اگر كه
شلاق برايشان دادن ، نان جاي به كه بميرند حكومتي براي حاضرند آزادانه كه آنهايي
ارتش درد به كه هستند ابلههايي البته ميسازد ، زندان مدرسه ، جاي به ميكشد ،
".نميخورند
يا ميزديد كري به را خودتان ميكرديد؟ كاري چه وقتها آن":پرسيدم سليم عمو از
"كوري؟ به
گياههاي خودشان به.ميكردند بهانه را پوستي بيماري دربهدرها اين از بسياري"
ولي ميكرد ، سر چركابه آن از و سرطانيها مثل ميشد سرخ پوستشان تا ميماليدند سمي
روانشان ولي ميشد مداوا زخمهايشان تا ميانداخت سياهچال به را آنها كميسيون
.ميريخت درهم
منع ديگران سوي به شليك از را او كه ميگفت وجدانش از بود ، راستتر رو ديگري
بزند ، تير كسي به نيست نيازي:ميگفت و ميفرستاد جبهه به را او كميسيون.ميكرد
هم كار اين با.كند پيروز را همقطارهايش او مرگ تا بگذارد دشمن تير جلوي را خودش
اصلا گنگ آدم از گنگي ، اما واست كرده خدمت خود وطن به هم و آمده كنار وجدانش با
".خوب سرباز يعني گنگ ، سرباز چون نميكنند ، امتحان
"ميمونه؟ چي ديگه پس"
".ميكنه استفاده غيرقابل ارتش براي را نكرهها اين كري و كوري فقط"
"داشتي؟ وحشت جنگ ازنكردي سربازي هم تو"
كه بكشم را كسي بايد چرا اما !نميترسم هم شير از حتي من رفيق ، ترس؟ و سليم ترس؟"
!نه بشكنم؟ را گردنش ميخواهد دلم و ميشناسمش خوب كه كسي براي هم آن نميشناسم ،
از بعد يكي را رديابي گروههاي.ماندم كوهها توي سال چهار.ندارم هراسي مرگ از
سربازها و ميشناختم ، دستم كف مثل را كوهها و بودم تنها.كردم ديوانه ديگري
".شدند پاتال و پير تا گشتند سرگردان من پي اينقدر
"نزدي؟ كوري به را خودت چرا چرا؟ خب"
پشت.كرد زمزمه چيزي لب زير آهسته و داد تكان را سرش كرد ، كوتاهي خنده سليم عمو
سبيلهاي ميان از و بيني سوراخهاي از را دودش و ميزد پك قليان به سرهم
خاطرهاي ياد به وقتي است ، سليم عمو هميشگي كار اين.ميدميد بيرون خاكسترياش
پيرمرد تا كنم ، صبر آرام فقط مواقع اين در كه گرفتهام ياد من.ميافتد ناخوشآيند
.تعريف به ميكند شروع خودش وقت آن كند ، غلبه دردآلودش خاطر بر
فكر اول":گفت آهسته ميكرد ، سنگيني او پشت بر خاطرات بار انگار لحظه ، چند از بعد
نميشد اما كردم ، تمرين خانه توي.است سختي كار اما بزنم ، كوري به را خودم كردم
را چيزي همچو اصلا كه انگار شوم ، كلهپا و بگيرم ناديده را كرسيپايي طوري همين
بخورم ، سكندري آدمها و صندليها روي توانستم تا كردم تمرين تمام روز سه.نديدهام
تمرينهاي و آمد كه من پيش.كند امتحان مرا كه خواستم قصاب علي دوستم از بعد اما
ميداد ، تكان من چشمان جلوي كه را دستش ميتركيد ، خنده زور از داشت ديد مرا
كار اين از مرا هم دوستم.بود بيفايده بازيها اين همه.ميخورد بههم مژههايم
چشمانت جلوي را تيز چاقوي يك نظامي كميسيون در كه بود شنيده چون كرد ، حذر بر
چنان تيز چاقويي با ناگهان كسي وقتي.ميخورند را حقه اين گول هم همه و ميكشند
داشته شير دل بايد آدم درآورد ، حدقه از را چشمانت ميخواهد انگار ميشود حملهور
آدم ميشه.ميزدم كري به را خودم فقط حالا نه ، .ندهد تكان را مژههايش كه باشد
منو مادرم هم حالا همين ميشه ، كه البته":گفتم شوخي به "نه؟ بزنه ، كري به را خودش
".مياره حساب به كر
دست اگرنميدهند تشكيل مادرها را كميسيون من ، جوان دوست اما":خنديد سليم عمو
از بود پر كميسيون ما زمان اما ميشدند ، معاف خدمت از جوانها همه بود ، مادرها
هرگونه آماده خاطر اين به و ميدانستم را مطلب اين.خشن و سرد ناراضي ، افسرهاي
يقين اين با.است كار جمع حسابي حواسم كه بودم كرده قانع را دوستم و بودم كلكي
توانم باز ميشدم نزديكتر معاينه محل به كه قدمي هر اما شدم ، پزشكي معاينه عازم
.بودند من جلوي نفر چهار يا سه شايد بود ، خلوت.كردم معرفي را خودمميشد كمتر
افسر سهداد راه مرا و كرد باز را در نگهباني.زدم را بزرگي اتاق در شد ، كه نوبتم
نظر بهبود نشسته گردويي چوب ميز پشت مسنتري افسر.بودند نشسته ميزي پشت هم تنگ
.ايستادم و اتاق وسط تا رفتم رژه حالت به.است ديگران از بالاتر درجه چند ميرسيد
"اسم؟":پرسيد پارسكنان ستواني
.ميزد حرف ديگري با او انگار كردم ، نگاه را برم و دور بلكه ندادم ، جواب
از داشتم "نميشنوي؟ نفهم ، خر هي":زد فرياد افتاد ، او به چشمم بالاخره كه همين
.بود گفته بخير صبح من به انگار زدم ، لبخندي...اين صورت توي اما ميتركيدم ، خشم
.ميرفتم لو و ميدادم تكان سر بود كافي.بود اول كلك اين "پرسيدم؟ را اسمت كري؟"
.ماندم خيره او به باز و ايستادم سيخ طور همان
".نوشته اينجا آها ، ":زد داد ميكرد رو و زير مرا پرونده كه حالي در ديگري افسر
.كري علت به بودم ، داده خدمت از معافيت تقاضاي قبل هفته چند
كلك ايناست سنگين گوشم يا كرم من آيا كه پرسيد خندان و "داره كري ادعاي مردك"
.سرگذراندم از هم را دوم
اين...مادر اين":دادن فحش به كرد شروع بالاتري افسرندادم نشان واكنشي هيچ
".برند در خدمت زير از كه ميكنند را كارها
را چاقويم.ميكردم چه ميكرد ، خطاب..را مادرم كسي خيابان در اگر ميداني هيچ
اگر حتي...نگويد مادرها به ديگر تا ميكردم فرو دندههايش توي يادگاري عنوان به
يخ قالب يك انگار نخوردم ، جم نه؟.كنند فراهم را بچههايشان نان راه همين از واقعا
لبخند من به مهربان لحني با بيمقدمه و آمد من طرف به برخاست ، افسرها از يكي.بودم
.زد
دهم ، سرتكان بود نزديك "شي؟ معاف خدمت از ميخواي پسرم ، ببين ، ":پرسيد پچپچكنان
هم باز كه گذاشتم.دارد آستين در كلكي چه حقهباز اين كه شدم متوجه سريع اما
:ميگفتم گاهگاهي و كند پچپچ مهربانانه
"!سروان جناب بله.ندارم زن نه ، .مرده مدتيه پدرم؟.سليمه اسمم"
.ميشد عصباني داشت كمكم
... "بري؟ در مقدست وظيفه زير از ميخواي تو و خطره در كشور نداري؟ جربزه آها ، "
.ميكنند داغش انگار ميزد فرياد چنان حالا سروان
".ميزنند كوري به خودشونو همه مدتيه"
جرينگ صداي دفعه يك.ماند ساكت بعد شد ، نزديك من به پشت از كسي شدم متوجه ناگهان
كاري همچو آماده چون برنگشتم ، اما.ميريخت او جيب از انگار.شنيدم را سكه چند
خم آنها دنبال به كه است دربهدري آدم كدام و ميريزند زمين روي سكه چند.بودم
.نشود
.كشيدم راحتي نفس ".كره واقعا انگار":گفت ستوانها از يكي
بردار ، كاغذاتو پسرم ، جا اين بيا.باشه خب":گفت زباني زير شيكش ميز پشت از سروان
.است گرم ديگري پرونده به سرش انگار ميكرد رفتار جوري و "مرخصي
راحت خيالت اينكه از بعد.است دام آخرين ميشناسم ، هم را كلك اين !نه من با اما
:زد داد نااميدي با سروان !نميخورد كلك سليم نه ، .ميشوي خارج نقش از سرعت به شد ،
.بروم او طرف به كه كرد اشاره دست با و "هست هم خر كره ، تنها نه مرد اين"
دستتون":گفتم.شو گم كه كرد اشاره دست با و "بري ميتوني بزدل ، سگ خب ، ":گفت
به زباني زير سروان شنيدم كه بودم نرفته نگهبان طرف به قدمي هنوز اما ".نكنه درد
:گفت او
".خور خوك اين برا بشه يادگاري تا صورتش ، تو بذار مشت با محكم شد ، كه تو نزديك"
نگهبان اگر كه بودم مترصد هيجان با رسيدم ، او به كه همين و رفتم نگهبان طرف به
را دستم دو هر برد ، عقب را دستش كه همينباشم صورتم مواظب فوري كرد ، بلند را دستش
.شنيدم را افسرها تمسخر خندههاي تنها نبود ، كار در ضربهاي اما.كردم صورتم حفاظ
.بود نخورده تكان اصلا كه ديدم را نگهبان و آوردم پايين صورت جلو از را دستهايم
.شي مرخص بود نمونده چيزي زدند ، كلك بهت بيچاره ، بدبخت":كرد زمزمه دلسوزانه سرباز
ميشنيدم.گذشتم پنجره ميان از پرش يك با ميغريدم ، شيري مثل.شدم لبريز خشم از
:ميزد فرياد كسي كه
بعد و بودم گذشته هم باغ ميان از ديگر من اما "!را ديوونه اين بگيريد بگيريدش ، "
".ماندم كوهها توي سال چهار آن ،
پزشكي معاينه براي دقيق خيلي را خودم كرد ، تعريف را داستانش سليم عمو كه زماني از
.ميكنم آماده
"نام؟":ميپرسد ستواني
".بازنشسته":ميدهم پاسخ بلند
"زندگي؟ محل":ميپرسد باز كرده يادداشت دقت با را اول پاسخ كه گيج ستوان
".هونولولو":داد خواهم جواب
.ميكند وانمود طور اين فقط و نباشد ابله هم اينقدرها شايد ميداند ، كي
"شغل؟":ميكند سوال نوشت كامل جديت با را آخر جواب اينكه از بعد
".دوش مگس":ميدهم جواب
كند؟ باور را همه اگر ميشود چه اما
.نيست سادهاي كار اصلا هم بودن ديوانه
منتقد + خواننده + نويسنده
شهر بانوي پارساترين رمان به نگاهي
معصوميت و شيطان قهرمان ،
پور وقفي شهريار
زرين دنياي ورشكستگي و است نو دوران به متعلق اصولا كه است ي(ژانر) نوع رمان
شعر بر مدرن عصر بيروح نثر وتراژيك ناگزير پيروزي رمان ، .ميدهد نشان را گذشته
و ميپذيرد ابتدا از را خود قهرمان رمان چون است حماسه.است كهن دنياي شكوهمند
نهايت در چون است ، تراژدي ببرد ، سوال زير را معاصر جهان كليت عمل اين با ميخواهد
.ميكند تاييد را گذشته بهشت به بازگشت امكان عدم افتاده ، نفس از و فرسوده قهرمان
كه دل ساده و شريف قهرمان:نهاد بنا را رمان جديد نوع فضايي ، چنين با "كيشوت دون"
عظمت جستوجوي در نوميدانه ميبرد ، سر به گذشته شهسواران عظمت با دنياي در هنوز
.ميبازد جان كار ، اين سر نهايت در و است
ميگيرد ، قرار "كيشوت دون" سنت همان در كه است رماني نيز شهر1 بانوي پارساترين"
با.ميگيرد قرار اسپانيايي رمان سنت در هم و است رمان هم:مضاعف گونهاي به هم آن
مهندس داستان:كرد بازخواني رمان اين در را مشترك مضامين بعضي ميتوان اوصاف ، اين
خويش ، عمه هم تا ميرود دورافتاده شهرستاني به پايتخت ، مادريد از كه است جواني
تحويل را خويش موروثي زمين هم و كند ازدواج دخترش با و ببيند را پرفكتا ، دونيا
و مادي ورشكستگي ميشود روبهرو آن با جوان ، مهندس خوسهري ، كه چيزي اولين.گيرد
ابتدائا باير زمينهاي و فلاكت فقر ، .است پاگذاشته آن به كه است دنيايي معنوي
:كند پنهان را خود است درصدد كه است فقرمعنوي مهمتر نكته اما ;ميكند جلب را نظرش
نامگذاريها عموما بيرون مصاديق و ندارند مدلولها با مستقيم رابطهاي دالها
براي ؟(تپه سوسن) "ليريوس دلوس ثريوس":گفت [خوسهري]...:ميكنند بياعتبار را
آمدهام ، ناحيه اين به وقتي از !گذاشتهاند شاعرانه اسمهاي چه زشتي اين به جاهايي
منظرهاي و برهوت زميني جز كه محل فلان.ميافتم حيرت به نامها گزنده طنز از مدام
اسامي...ميشود ناميده (دره شادروان) "آمنو بايه" ندارد چيزي ماتمزده و دلگير
پارساترين).رقتانگيز و بيروح واقعيت خوشآهنگ ، الفاظ.نيست كنايه و طنز جز
(ص 18 شهر ، بانوي
و قانونگذار نام ليكورگو:نيستند بينصيب كنايه و طنز اين از نيز آدمها حتي
راهنماي كه است شخصي نام قضا از است ، اسپارت اهل افسانهاي و پرآوازه دولتمرد
را حقوقي دعوايي كه است كسي اولين او هم و است "اورباخوسا" به رسيدن براي خوسهري
ابتداي همان از كه است خبيث مردي نيز اينوثنثيو كشيش.ميكند آغاز جوان مهندس با
ميدارد ، وا مباحثه به را او:ميگذارد شهر مردم با را ري خوسه مشكلات بناي ديدار ،
تمامي در او.ميكند تفسير خودش اهداف نفع به را او حرفهاي و ميكند عصبياش
قتل به سبب غيرمستقيم طور به او دستور و فرمان قضا ، از و دارد دست شهر دسيسههاي
...و است معصوم معناي به اينوثنثيو كه آن جالب و ;ميشود خوسهري رسيدن
بازي را شهسوار نقش كه است ترسو حال عين در و بيادب بهادري بزن نيز "كابويوكو"
در اعتقاداتش نوعي ، به كه ، هنگامي حتي و دارد را راهزن يك نقش بيشتر او.ميكند
تنها ;ميكند بهانه را خودش قول و نميزند عمل به دست ميگيرد قرار خطر معرض
كابويوكو (و 22 فصل 21).ميشود ميدان وارد ميافتد ، خطر در حيثيتش كه هنگامي
.مييابد ظهور او وجود در نو ، دنياي در "شهسوراي" شدن بيقدر مضمون كه است شخصيتي
مسلح علم سلاح به كه آنان ميكنند ، بازي مهندسان را شهسوار نقش نو ، دنياي در اما
;است افراد اين نماينده خوسهري.ميكنند حمله جزميات و جهل هيولاي به و هستند
و ;است مظلومان از دفاع و جهان ساخت درصدد اعتقاداتش به وفاداري با كه است او حالا
ضرب به خوسهري و ميافتد اتفاق خوسهري و كابويوكو بين نهايي نبرد كه اين جالب
قديس نقش رو همين از ;است بوده بيدفاع كه حالي در ميرسد ، قتل به كابويوكو گلوله
.ميرسد ممكن نهايت به او قهرماني و ميكند بازي هم را
به محكوم كه بهشتي است ، اورباخوسا اضمحلال حديث رمان شد ، گفته پيشتر كه طور همان
به خويش با وحدت و هماهنگي در رو همين از ندارد ، بيرون كه است دروني بهشت.است فنا
را هماهنگي و تساوي اين خوسهري آمدن.است مساوي خود با كه است دنيايي:ميبرد سر
همينرو از ;است "درون" داخل به "بيرون" آمدن او ، آمدن عبارتي به ;ميزند هم بر
منظر اين از.ميكند تناقض و تنش دچار را آن و ميريزد هم به را دنيا اين نظم
كه ، كسي ;است شيطاني قهرمان بر مبتني نيز رمان اصولا و ;نيست شيطان جز كسي خوسهري
راه تنهايي به است مجبور و نميشود ياري خدايان طرف از تراژدي ، اسطورههاي برعكس
و است مطلق "بيرون" كه كسي است ، شيطان تجسم خوسهريبگشايد جهان ميان از را خود
و دهد تغيير ميداند ، خود شايسته كه آنطور را جهان دارد تصميم او.ندارد "درون"
.كند نابود مياندازد ، فاصله ايدهآلش و او بين هرچه است حاضر ميان اين در
مييابد ، استحاله ماجراجو فردي به او و ميشود خوسهري شيطاني كوشش به تبديل رمان
;ميدهد شكل را خويشتن كردن عمل با او و نيست فاصلهاي عملش و او بين منظر اين از
.نيست فاصله درك به قادر رو اين از
نو ، طرح انتشارات ميرعباسي ، كاوه ترجمه گالدوس ، پرث بنيتو شهر ، بانوي پارساترين _1
1380
نميدانيم را آن عمق كه جهنمي
ساباتو ارنستو با روخو آندرس خوسه گفتوگوي
است وحشتانگيز دنيا اين".ساخت منتشر را "تونل" رمان ساباتو ارنستو سال 1964 ، در
طرح كه است رمان آن از جملهاي اين ،".ندارد توضيح به نياز كه است حقيقتي واين
.داشت همراه به جهاني شهرتي و افتخار وي براي و ميداد دست به دنيا از تازهاي
جانب به را او ترديدهايش كه پيچيدهاي هزارتوهاي معاصر ، انسان نفرت و خشن ژرفاي
كه بودند دغدغههايي از شماري ازلي عشق و حقيقت جستوجوي نيز و ميراند پيش آنها
آلبر چون نويسندههايي كه كتابي بود ، شده پرداخته آن به كتاب موضوعات ساير ميان در
هنوز ساباتو و ميگذرد سالها تاريخ آن از.ساخت خويش مجذوب را گرين گراهام و كامو
نيز و داده ادامه دارد ، محاصره در را بشر نوع وجود كه دهشتناكي ، دورنماي تشريح به
كشيده پنجه آرزو و اميد سوي به گريزگاهي يافتن براي تنهايياش بلند ديوارهاي به
پرنس" و "سروانتس" جوايز دريافت كانديد اول نفر سه جزء جاري سال در او.است
.بود "آستورياس
مولايي رامين:ترجمه
چگونه خود تصميم اين به امروز گذاشتيد ، كنار ادبيات به پرداختن براي را علوم شما &
است؟ داشته شما ادبيات در تاثيري چه علم شما نظر از و ميكنيد نگاه
شايان جهشهاي علم كه دارد حقيقت اين.نشدهام پشيمان خود تصميم اين از هرگز من
بشر كمك به - جديد داروهاي ابداع با مثلا - زمينهها بسياري در و است داشته توجهي
عمق از داريم خود روي پيش اكنون كه پليديهايي و شقاوتها وجود با ولي است آمده
و است تكريم شايسته عدهاي نظر در كه همانندسازي ، چون اختراعاتي ديگر با كه جهنمي
و نگرش در علم بنيادين شاخصههاي بله ، اما.نيستيم آگاه ميكنيم ، غرق آن در را خود
من در كودكي از عمدهآن بخش كه چند هر است ، بوده موثر انسان درباره جديام تفكر
.است داشته وجود
و تفسير در توفيق براي - بيستويكم قرن ادبيات - امروز ادبيات ميكنيد گمان &
پيش در را راهي چه ،"دارد وجود هستي و من بين كه وصفي غيرقابل و عميق رابطه" تشريح
گرفت؟ خواهد
اين.دارد آن به تام بستگي زمين روي حيات كه است تقابلها جبهه دنيا !نميدانم
عنوان به گاه و ميكند سنگيني انسانها همه دوش بر كه است تاريخي مسئوليتي
يك تنها نه خودمداري امروز ديگر سوي از.هستيم روبهرو آن با خويش وظيفه عظيمترين
من رابطه به اساسا خودمداري است غيرممكن عملا بلكه نيست غيراخلاقي و مذموم پديده
.است يافته تغيير هستي و
سپس و يافتيد گرايش كمونيسم به بعد كمي داشتيد ، آنارشيستي تمايلات ابتدا در شما &
براي روزمره چالش اين به آيا.ساخت همراه خود با را شما اگزيستانسياليسم امواج
ميدهيد؟ ادامه خود انساني مقام اعتلاي
برابر در آنارشيسم اما گذاشتم ، كنار آنارشيستي افكار خاطر به را تحصيلاتم من
سمت به تا كردم مبارزه زيادي سالهاي من.بود برخوردار كمتري جاذبه از كمونيسم
امواج ميگوييد شما كه گونه آن امارسيدم كمونيست حزب جوانان شاخه دبيري
آلبركامو با شخصيتي پيوند و علقه يك من.نساختند غرق خود در مرا اگزيستانسياليسم
ديگر سوي از.بودم هايدگر و سارتر ياسپرس ، كهگارد ، كيير آثار شيفته و داشتم
آن به موج كلمه دادن نسبت كه بود وسيع و عظيم فلسفي نهضت يك اگزيستانسياليسم
هم با گرايشات و روشها افكار ، آن در كه است واحدي پيكره انسان امانيست شايسته
مگر نيستيم چيزي آمريكا نه و اروپا نه ما ، ".مييابند رشد و ميكنند مبارزه
از ماندن دور خاطر به پريشان منطقهاي تراژيك ، ناپايدار ، شده ، جدا هم از سرزميني
به و نوشتهايد آرژانتين درباره پيش قرن نيم قريب شما كه است كلماتي اين."يكديگر
.ميگوييد سخن ميگذرد ، آرژانتين در امروز آنچه از ميرسد نظر
من كه آرژانتيني ;است چنين آرژانتين وضعيت امروز.نوشتهام كه است چيزي همان اين
با كردهايم وارد آيندهمان نسل و كشور به كه آسيبهايي و زيانها مشاهده خاطر به
جدايي آن لازمه كه اميدي از خود ، نوبه به اما ، .ميكنم زندگي آن در دردمندي احساس
.ميكنم پشتيباني زند رقم را صميمانه و متفاوت زندگي نوعي ميتواند و است
نيز و بشر حقوق راه در مبارزهتان و شما ادبي آثار بزرگداشت براي بسياري مراسم &
جبهه چند در مبارزه براي را انرژي ميزان اين چگونه.است شده برگزار اجتماعي عدالت
ميكنيد؟ فراهم
كه هنرمنداني هرگز.است برده پيش به شايستهاي شيوه به مرا زندگي ميكنم گمان
خوشايندم هستند بياعتنا ميگذرد اطرافشان جهان در كه حوادثي به و نشسته كنار
بارها.ندارد بقا امكان هنر عالم در و است كننده مشمئز رفتار اين.نبودهاند
.نميتوانم بيهنر كه همانطور كنم زندگي ساختگي عزلتي در نميتوانم كه گفتهام
پيش در سپتامبر حوادث 11 از پس جهان كه جهتهايي و مسيرها مورد در شما نظر&
!ميرسد مشام به جنگ نازدودني بوي نظر به چيست؟ ميگيرد و گرفته
كرده تجربه تاكنون بشريت آنچه از عظيمتر مراتب به بحرانهايي مقابل در ما اكنون
تمام امروز كه ميكند حس انسان.ندارد تشريح به نياز اين و داريم قرار است
كارآيي ديگر ميدادند قرار خود پناه در نسلها طي را بشر نوع حيات كه ارزشهايي
ورطه اين ميكنيد گمان شما.ميكرد پيشبيني را آن خوبي به نيچه آنچه يعني ;ندارند
گذشته و وصف اين با باشد؟ پول و قدرت جامعهاي ارزشهاي يگانه كه است خردي مغاك و
عصري ميكنم تصور من كرديد ، ياد جنگ نازدودني بوي به آن از درستي به شما آنچه از
شكل به صورت اين غير در كه چرا ;باشد ظهور آستانه در ميتواند معنويت از سرشار
.رفت خواهيم ميان از ناپذيري چاره
15مه 2002- پائيس ال
نيمرخ
كوندرا ميلان زندگي به نگاهي
استالين پاره چكمههاي
رشيديان مهيار
به دروني شوقي ميشنيد ، را پدر ساز صداي سكوت ، در كه بهاري روزهاي همان از يكي
;آوريل 1929 يكم همان ميلان.قرارداد فرارويش را ديگر دنيايي فريادزدن ، يا نواختن
در عميق ترسي نازي ارتش پوتينهاي رژه صداي ديد را جهان اولينبار براي كه روزي
.ميكرد آرامش پيانو نواي تنها كه ترسي.نشاند وجودش بطن
كه زماني ندارد ، بيشتر سال چهارده كه زماني است ، مراوي فولكلور موسيقي دلبسته او
.ميكند شعر سرودن به شروع ميلان كه زماني است ، هيتلري حكومت تحتالحمايه مراوي
.است دبيرستاني محصل يك او ;ميكنند تشويقشميشود چاپ مراوي مطبوعات در او اشعار
نظام تا بگيرند ، دوباره جاني متفقين تا ميشود بيبنيادتر روزبهروز نازي ارتش
تا.باشد استالين حكومت استانهاي از يكي چكسلواكي تا.شود حاكم پراگ بر كمونيستي
.بگيرد هم را ديپلمش ميلان
مفيدتر جامعه براي را سينماميشود سينما دانشكده وارد.است سال 1948 حالا
.دارند ويژهاي اهميت شخصياش ديدگاههاي اما است ، كمونيست حزب عضو او.ميداند
1953;بعد سال سه تا ميشود كمونيست حزب از اخراجش موجب فردي انديشههاي همين
آزاد انديشه از دفاع به كوندرا.كند منتشر را "پهناور بوستان انسان ، " شعر مجموعه
به متهم اما ;دارد را سوسياليستي هنر از ديگر برداشتي ارائه قصد و برميآيد
اين استاد نه ، كه فارغالتحصيل ، پراگ دانشگاه از ميسازد ، فيلم.ميشود فردگرايي
"تكگويي" به.كند بازي را حرفهاي شاعر يك نقش كه نميخواهد هرگز.ميشود دانشگاه
را حزب متعصب اعضاي و مقامات خشم تا ميشود چاپ سال 1957 ، در اثر اين.ميآورد روي
نقاب در كمونيستي حكومت.بماند محاق در سال هشت دومش چاپ و برانگيزد
از نوشتن نوبت ديگر حالاميخراشد را پراگ روح خوره همچون "استالينزدايي"
بيست در ميلان.خندهدار عشقهاي دوراندرست تشخيص در ناتواني دوران ;است نوجواني
نوشتن به شروع سال 1958 ، از.ميكند وداع موسيقي و شعر با هميشه براي سالگي پنج و
جرقه ذهنش در "كليدها مالكان".نمايشنامهنويسي تمرين و ميكند كوتاه رمانهاي
.ميزند
ترسي گام هر با و گذاشته پيشينش نويسندگان وجود عمق به پا ديگر حالا كوندرا
تنش كه زماني يا.ميزند كافكا تحريف به دست "برود ماكس" كه وقتي مييابد ، عميقتر
وجودش سرزمين به پا گوته كه جا آن و.ميبيند اطرافش جهان با را داستايوفسكي
.است اسطوره و عقل ميان تعليق عصر زاده كوندرا ;ميگذارد
حاكم ، رژيم اختناق و تاريكانديشي به اعتراض از بعد پراگ ، بهار از بعد سال يك درست
اثباتش براي شايد.مييابد نوشتن اعماق از چيزي پيشينش ، نويسندگان زندگي بطن در
كه خوانندگاني يا ميكنند چاپ ستونها ميان را عكسهايش كه روزنامهنگاراني به
حقيقتي باشد ، ممنوع كشورش در نويسندهاي آثار وقتي.ميخوانند را او مثله آثار
.مثله عبارتي به يا..سانسور...قطعهقطعه ;ميكند كشف رمان ذات در را تازه
كه است ديگري وقت هر از پريشانتر و آشفته در 1967 ، سخنرانياش ، از قبل تا كوندرا
يوغ ، اين زير.ميآيد ميان به كمونيستي رژيم بازداشتهاي و خانگي جستجوهاي پاي
شوخي يك در كه "لودويك" نوع از انساني همچون.ميشود متلاشي انساني هر وجود
از يكي بهار 1968 ، در.شود منتشر سانسوري هيچ بدون شوخي تا ميشود قطعهقطعه
و ميبيند ، سفارت درختهاي از چيدن گلابي حين در را روس سربازان آمريكا ، سفراي
وطن ترك نميخواهد كوندرا.درآورده خويش اشغال به را كشور شوروي ميفهمند روز همان
به سر ديگر حالا.است ممنوع كتابنامهها و كتابخانهها در او از بردن نام اما كند ،
دانشكده از كوندرا بهار 1969 ، ;ميبيند را ديگر بهاري پراگ حالا.گذاشته سكوت
از بلكه نميماند باز نوشتن از سكوت اين در تنها نه وي.ميشود اخراج پراگ سينماي
زبان به در 1973 ،"است ديگري جاي زندگي" چاپ با سكوت ايناست پركارتر هميشه
كندو دريافت خارجي رمان براي را ،"مديسي" جايزه او تا ميشود شكسته فرانسه
با را ايتاليا ي"موندلو" جايزه.بخواند فرانسه به هميشه براي را او رن دانشگاه
احساس پيشش سال بيست نوشتههاي از يكدفعه و ميشود صاحب در 1978 "خداحافظي والس"
.ميكند انزجار
.دارد ديگر فرهنگي ساختن بر تاكيد گفتوگوهايش و تلويزيوني مصاحبههاي در كوندرا
.يافت ميتوان "جاودانگي" در را "كيچ" جلوههاي بارزترين.است اروپايي بشر نگران او
را "ليتراتور اروپا" جايزه آثارش مجموعه در 1982 ، اثر اين چاپ از بعد سال يك
بعد سال يك و.بگيرد جشن را "شوخي" فرانسه چاپ تجديد سال همين ژوئن در تا ميربايد
جاي هر يا اتاق ديوار به تا گرفته را ميشيگان دانشگاه افتخاري دكتراي مدرك وقتي
درد اين و.دارد دردي جهانياش شهرت تمام با كوندرا.كند آويزان ميخواهد كه ديگر
پاهايش ميخواهد لابد و ميكند وطن هواي تنش است سالها كه خودش مثل بشري.است بشر
تريبوني هر پشت بلكه زادگاهش ، به تنها نه را او تا باشد نداشته آراگون به شباهتي
طرح آثارش ، آخرين جزء ،"جهالت" در كه بشري.دارد را جاهل بشر دغدغه او.ننشاند
پاريس ، فرودگاه بهاري روزهاي از يكي در سال از 20 بعد را تبعيدي عاشق دو ;ميكند
از يكي كاناپه روي نشسته حالا او ، كه شهري همين فرودگاه.ميكشاند هم ديدار به
را دوباره سفري تا ميخواند كيشوت دن يا ميشنود ياناسك لئوس آواي و آپارتمانهايش
.كند آغاز تقديرگرا ژاك با
|