39_ است روباه قاتل
نيستند خاكي كه آدمهايي
دنكيشوت
39_ است روباه قاتل
كويين الري
كيهان خجسته:ترجمه
The Murderer is Fox
ر
آن...كه ميكنم سعي فقط.عزيزم نميكنم ، نگاه تو به خاصي هيچطور من _
.عزيزم ميكنم ، خواهش.كنيم صحبت دربارهاش بيا.نجنگ من با ديگر ديوي ، .ببينم
.كنم كمكت بگذار
"...ميخواهي حالا حتي..يعني":بود شده خيره او به ناباوري با ديوي
واقعا تو كه نميكنم باور من اما..باشم احمق شايد.ديوي دارم ، دوستت من _
.بكشي مرا ميخواستي
.جنباند را سرش ديوي
"نه؟ است ، قديمي مشكل همان":گفت مهرباني با.كرد نوازش را او ليندا
توفان اين در ديوي.خواند نگاهش در را پاسخ بگويد ، چيزي ديوي اينكه از پيش و
شده ، تمام چيز همه ميكردم خيال":گفت مادرش آغوش در كوچكي پسر همچون رهاييبخش ،
چند اين در گفتم ، .است آشفته ذهنم.آمد سراغم به دوباره بودم كه چين ولي !ليني
و _ گرفتهام سرگيجه آن فكر از ولي نميدانم من.كرده بدتر را آن جنگ لابد _ هفته
ديوانهام؟ من ميكني فكر ليني ، خدايا ، _ نامرد كين و خونآلود خوابهاي و بابينكس
.كند سرايت ليندا به بيمارياش ميترسيد انگار.كشيد كنار را خودش
.ميفهميد ارتش روانپزشك بودي ، ديوانه اگر ديوي ، _
نه؟ مگر است ، همينطور _
روان درباره چيزي.نيستم ديوانه من گفتند آنها":كرد رفتن پايين و بالا به شروع
.گفتند اضطراب رنجوري
ديدي؟ حالا _
".ميدانيم را علتش لااقل":گفت و برخاست ليندا
من به ميخواستند مدام روانپزشكها آن چيست؟ علت دانستن فايده":زد فرياد ديوي
" !بروند جهنم به گفتم آنها به.بدانند گذشتهام از و بدهند دارو
.مداواست راهگشاي علت دانستن ديوي _
همهجور آنها.كنم همكاري آنها با كردم سعي اول !ليني نيست اينطور من مورد در _
را فكرش.ببافم بافتني خواستند من از حتي كردند ، امتحان من روي را "رواندرماني"
.ببافم بافتني همهجور زنها مثل ميتوانم حالا.است خوب اعصابم براي گفتند !بكن
.است نفرين مثل.نكرد فايده چي هيچنكرد فايدهاي ولي":داد ادامه تلخي با و
".پدرم و بوده من با كودكي دوران از كه نفريني
نيستند خاكي كه آدمهايي
فوئنتس كارلوس نوشته "دياز لائورا با سالهايي" رمان نقديبر
منتقد نگاه
ادر ريچارد
محمديسرشت مريم:ترجمه
رمان.ميزند لنگ عبارتي به كه است ضعيفي حماسه خلق رمان اين در فوئنتس تلاش حاصل
عقايد اين دهند ، شكل را داستان عقايد شخصيتها آنكه عوض.است ضعيف داستاني لحاظ به
ميدهند شكل را شخصيتها كه هستند
اسب بر را خود مونث قهرمان "دياز لائورا با سالهايي" رمان در فوئنتس كارلوس
پشتسر را مكزيك بيستم قرن چهارنعل و ميزند تازيانه آن بر مينشاند ، تاريخ
چندين سركوبها ، و شورشها زنجيره اقتصادي ، اجتماعي ، دگرگونيهاي نتيجه.ميگذارد
حال اين با).دارد نقيض و ضد نامي كه حزبي ;است "سازماني انقلابي حزب" حكومت دهه
تلاش با شد موفق كه مخالف چهرهاي "كوئسادا فاكس وينسنت" ظهور با بود مصادف امسال
حال عين در و شور پر اسبي فوئنتس اسب.(كند خود آن از را مكزيك جمهوري رياست بسيار
او سوار.ميايستد باز تاختن از باشد لازم كه جا هر راه طول در كه است وقتشناس
.نيست بيش آدمكي اما
مينويسد ، نيز كوتاه داستان و مقاله همچنين اودارد بسياري رمانهاي فوئنتس
در سبكها اقسام و انواع كمك به را آن كه است مكزيكي هويت او داستانهاي درونمايه
ذهن سيال جريان جادويي ، رئاليسم رئاليسم ، همچون سبكهايي كرده ، منعكس خود آثار
.ساده و صريح جدلهاي و بحث و نئوجويسي
نامتعادل داستاني حماسه يك از استفاده با دياز لائورا با سالهايي رمان در او
تاريخي روايت اين درواقع ، .ميكند عنوان كشورش تاريخ و زندگي مورد در را خود عقايد
فساد عليه او كوبنده انتقاد به فوئنتس عقايد مجموعه ميان در) فوئنتس انديشههاي و
است (شد آغاز ملي و اجتماعي انقلابي عنوان به زماني كه انقلابي ;برميخوريم انقلاب
مانع و) دارد بازدارنده اثري حال عين در كه قدرتي ;ميبخشد حقيقي قدرتي اثر به كه
به ميدهد ، شرح كه مطالبي و ميكند نقل فوئنتس كه داستاني.(ميشود رمان تكامل
عقايد با نويسندهاي عنوان به او كه گفت بايد انصافا امانيست تازهاي حرف واقع ،
لاتين آمريكاي امروز زندگي ديالوگهاي تعريف در طولاني سابقهاي داشتن با و چپي
.كند ديالوگها گونه اين تكامل به شاياني كمك خود تيزبيني و مهارت مدد به توانست
رمان.ميزند لنگ عبارتي به كه است ضعيفي حماسه خلق رمان اين در او تلاش حاصل اما
عقايد اين دهند ، شكل را داستان عقايد شخصيتها آنكه عوض.است ضعيف داستاني لحاظ به
داستان شخصيتهاي معدود ، مواردي استثناي به.ميدهند شكل را شخصيتها كه هستند
ماموريتهاي بايد يا:شدهاند گرفته نظر در كار دو براي مجموع در دياز لائورا
آرماني نمونههاي عنوان به يا شوند راهي آنها پي از و بگيرند گردن به را تاريخي
اين براي همه از بيش كه كسي ميان اين در كه شوند ظاهر اجتماعي يا فرهنگي
ميبندد پشت از را نمونهاي هر دست بيمغزي و منگي در يا ميكند دوندگي ماموريتها
با مرگش ، زمان يعني ;سالگي هفتاد تا سالگي هفت از اولائوراست خود
چهرههاي ديدن به ميدهند ، را آن ترتيب ديگران يا او خود كه قرارملاقاتهايي
ديدارهايي ;نيندازد قلم از ميان اين در را كسي ميكند سعي و ميرود مختلفي تاريخي
.است مكزيك داستان آفريدن آنها از هدف كه
بهره خود خانواده از حدي تا فوئنتس دارد ، نياز پيشينهاي به لائورا كه آنجا از
در واقع خود ، آلماني بزرگ پدر اربابي ملك در سال 1898 ، در لائورا ، .ميجويد
از پيش مغرور اشرافزادههاي از او مادربزرگ.گشود جهان به چشم قهوه ، كشتزارهاي
آن و ميشود سبز او دليجان راه سر راهزني وقتي كه بود آنجا تا او غرور.بود انقلاب
براي كه ، ميگويد او پاسخ در ميخواهد ، را انگشترهايش او از و ميكند متوقف را
او گفته احترام كمال در نيز راهزن و كند قطع را انگشتهايش بايد انگشترها ، درآوردن
هنگام اين در تازه و ميدهد خونريزي قطع براي دستمالي او به و ميكند عملي را
"نميخواهيد؟ ديگري چيز":ميگويد مادربزرگ
مجال گاهي تنها نويسنده اما.است اميدواركنندهاي آغاز رمان آغاز ترتيب ، اين به
در بايد كه آنجا ازكند نقل را خواندني و جذاب جزييات قبيل اين كه مييابد را اين
صاحب دختر.ميكنند لحظهشماري او توصيف انتظار در كه باشد تاريخي ديدارهاي انديشه
در كه بانكداري:ميكند ازدواج كارمند طبقه از مردي با (لائورا مادر) قهوه كشتزار
ساختارهاي تغيير با.دارد بيضايي يد خود تيولدار پدرزن قهوه محصول سرمايهگذاري
سر به "دياز فيريو پورت" ديكتاتوري دراز عمر.ميكند تغيير نيز سياست اقتصادي ،
طرفداران از و لائورا ، محبوب برادر ،"سانتياگو" شدن كشته از پس اما ميرسد ،
."مادرو فرانسيسكو"
و ميگيرد عهده به را پانسيوني اداره لائورا مادر خانواده ، دارايي كشيدن ته با
سپس و كاراتزا و ويلا زاپاتا ، رقابتآميز و انقلابي مبارزات اوج با است مصادف اين
شوري با كه ميرسد "گرين فرانسيسكو خوان" كارگران انقلابي رهبر به نوبت
ازدواج او با لائورا و ميگذارد داستان صحنه به پا حيواني حرارتي و پرولتاريايي
.ميكند
خوان.فساد رنگ مصلحتانديش و ميگيرد خود به مصلحتانديشي رنگ كمكم ايدهآليسم
اين.است نامشخص او هويت اينرو از و دارد نابسامان و آشفته خطمشياي فرانسيسكو
پوستر يك شبيه چيز هر از بيش او شخصيت.است انقلاب زوال نمونه فوئنتس براي شخصيت
.است
:ميدهد نمايش تاثيرگذار شدت به شيوهاي به را خود پوسترهاي هرازگاهي نويسنده گرچه
شده ، تنظيم خوبي به حال عين در و كننده متاثر گونهاي به كه صحنهها از يكي در
پسرانش از يكي براي انقلاب دستاوردهاي باب در و ميرود منبر بالاي فرانسيسكو خوان
تا ميكند مجبور قلدري با را اتحاديهاش اعضاي كه است درحالي اين و ميكند موعظه
گفتوگوي به كه كتاب ، از بخشهايي.كنند تامين را او سياسي روساي مالي نيازهاي
.رماناند بخشهاي بهترين شده ، داده اختصاص مردها
كمونيست ، يك اسپانيايي ، تبعيدي جمهوريخواه سه ميان كه بحثهايي سري مثال ، عنوان به
.است فرانكو پيروزي علل آنها بحث موضوع.دارد جريان ميانهرو يك و آنارشيست يك
(است خاطرهانگيز او به مربوط توصيفات كه) نقاش خالو فيريدا استثناي به فوئنتس زنان
به نكردني باور كه شده مبالغه موردشان در قدري به فالانژيستها مثل يا مغزند تهي
.ميرسند نظر
دنبال را دنيا تحولات خود عاطفي روابط كمك به لائورا داستان انتهاي تا تقريبا
را او لائورا ، برادر سانتياگو ، گرد به روحاني هالهاي تنيدن با فوئنتس.ميكند
سالها.ميماند ناكام او شخصيتپردازي در اما ميگذارد نمايش معرض به و ميآرايد
كه است نقاشي (است برادرش نام هم لائورا پسر) پسر سانتياگوي يا لائورا ، پسر بعد
خصيصه يك عنوان به تقدس اين امابرده ارث به را برادر سانتياگو مقدس شخصيت همان
بينتيجهاي كار خيالي شخصيت يك در غرور و عشق تلفيق كه چرا ;درنيامده آب از خوب
.است
قبال در او احساسات مثل نمينشيند ، دل به و ميرسد نظر به ساختگي لائورا احساسات
كه روزي از درواقع.ميپندارد خود روياهاي قهرمان را او كه زماني تا البته شوهرش ،
.ميكند پيدا واقعيتري حالت اندازهاي تا او شخصيت ميشود ، بيزار شوهرش از
اسپانيايي سه ميان از است ، "مورا خورخه" با او رابطه لائورا عاطفي رابطه جديترين
اين بيباك و ميانهرو شخصيت او كرديم اشاره آنها به اين از پيش كه جمهوريخواهي
ترتيب را رمان تاريخي ديدارهاي از بخشي خود سهم به نيز مورا.است نفري سه گروه
كه يهودياي - دارد شباهت اشتين اديت به كه شخصيتي جان نجات پي در او.ميدهد
- ميدهد دست از را خود جان اجباري كار اردوگاه يك در و ميشود كاتوليك راهبه بعدها
به و درميآورد اسپانيايي صومعه يك از سر عاقبت ملحد مورايميكند آغاز را سفري
.ميپيوندد توبهكاران خيل
او.ميزند ورق همچنان را تاريخ خود عاشقانه روابط تجديد با لائورا ميان ، اين در
هدف با "كارتييت مك" كه ميريزد دوستي طرح هاليوودي كننده تهيه يك با سالگي در 50
همكاري بازجوها با او كه نيست معلوم..كرده تبعيد مكزيك به را او شكنجه و آزار
حرفهاي خواندن صفحه چهل پيه بايد اما است راحت فهميدناش البته نكرده ، يا كرده
.ماليد تن به را افتاده پا پيش
به كه ، ميرسد مرحلهاي به زندگياش ، در بار اولين براي سالگي ، سن 60 در لائورا ،
به دوربيني او.ميكند قضاوت آن مورد در و تجربه را دنيا مردان ، كمك بدون و تنهايي
دو - سال دو عرض در تنها و ميرود مردم ميان به پرشتاب گامهايي با و ميگيرد دست
ارزشمند عكسهاي مديون كه شهرتي ;ميرسد جهاني شهرتي به - ميگذرد باد چون كه سالي
به مقامي نيز (برسون كارتيه ، كاپا ، ) مگنوم بانفوذ آژانس علاوه ، به.اوست اجتماعي
- سوم مقدس سانتياگوي - نوهاش بيجان جسد از عكسي گرفتن با لائورا.ميكند اعطا او
مكزيكوسيتي ، قتلعام 1968 در سانتياگو.واميدارد گردش به را تاريخ بار آخرين براي
.ميرسد قتل به شدند ، كشته پليس دست به معترض دانشجوي صدها آن طي كه
خانوادههاي آن در كه صحنهاي مثل.است زندهاي صحنه سانتياگو خوردن تير صحنه
.كنند آزاد دولت چنگال از را فرزندانشان اجساد تا ميكنند تلاش بيهوده مقتولين
در اما ميكند عمل ماهرانه درگيريها و نظرات مكانها ، توصيف در فوئنتس
.ميكنند مغلوب را او شخصيتها عبارتي به و است ناتوان شخصيتپردازي
نياز ابتدا بدمد ، انسان در را حيات روح آنكه براي خداوند:ميزنم انجيل از مثالي
از حتي بيآنكه فوئنتس اما (شود دميده خاكي ظرفي در روح تا) داشت خاك كمي به
خلق خود نفس با تنها را زندگياش عشقهاي و لائورا كند ، استفاده خاك ذرهاي
.(زميني موجوداتي تا ميمانند ارواح به كتاببيشتر شخصيتهاي اينرو از) ميكند
به جا همه از او صداي و است هوشيار همهجا و حاضر جا همه كه حال عين در لائورا
با - دياز لائورا با همراه سالهايي كتاب نام.ندارد خارجي وجود اما ميرسد ، گوش
.است مزاحم و اضافي كه معنايي مييابد ، ديگري معناي لائورا نام نشستن
دنكيشوت
است كودك يك باريش
نصيريها سميه
در كه باريش بهنام است سالهاي هفت كودك اينهفته (بهيادماندني شخصيت) كيشوت دن
كتاب در اوغلو چيچك فريده پسربچه اين زندان قصههاي راوي.ميكند زندگي زندان
.است "كنند شليك بادبادكها به نگذار"
***
كه است كار و بيكس كودك يك فقط.نيست زنداني كه است سالهاي پنج بچه پسر باريش
هم را او باشد ، او مواظب كه نيست كسي هم آنجا از بيرون و است زندان در مادرش چون
اسمش اما صلح يعني باريش.شود تمام مادرش محكوميت دوران تا داشتهاند نگه زندان در
باريش.شود جنگي وقوع مانع آنكه براي نه و برگزيدهاند صلح سال مناسبت به نه را
او كوچك ذهن در كه نوازندهاي همين ، فقط.داشت دوست پدرش كه بود نوازندهاي نام
را نوازنده و جنگ و صلح معناي كه است آن از بچهتر او.داشت پيچيدهاي و گنگ مفهوم
او ميگرفت آغوش در را جهان نامش مفهوم اگر كه چرا.است كودك يك فقط او.بفهمد
هيچ نه و ميفهميد مادرش نه را اين اما.شود بزرگ سنگي حياط آن در كه نميشد محكوم
.ديگر كس
خود كوچك چشم دريچه از را زنداني زنان و زندان مشكلات و مصائب كه است كودكي باريش
وقتي.است درازش دماغ و پينوكيو او كوچك ذهن در دروغ.ميكند تحليل و تجزيه و نگاه
بزرگترها پس ميكند تصور نميشود ، دراز دماغشان و ميگويند دروغ اطرافيان ميبيند
او.ميگويم دروغ شدم بزرگ وقتي هم من پس.نميافتد اتفاقي هيچ بگويند ، دروغ اگر
بيكم ميكند روايت و ميبيند هست كه طور همان را ، واقعيتها كه است كوچكي فيلسوف
.كاست و
عريان و لخت را اطراف واقعيتهاي وقتي باريش.بزرگترها ما تلونهاي و تملق بدون
را نامههايي و ميچسبانند آن به خطر انگ بزرگترها ميكند ، مطرح پردهاي بيهيچ و
مينويسد _ بند از شدهاش رها تازه دوست _ اينجي براي كودكانه شوق هزاران با او كه
خطر بوي نامهات كه ميگويند او به كودكانهاي تعريف با و نميرسانند او دست به
اينجي دست به و كرده گير زندان اصلي در آهني ميلههاي به خاطر همين به ميداده ،
را او واقعيت سراسر نامههاي زندانبانان واقع ، عالم در كه حالي در.نميرسد
.ريختهاند زباله سطل به و كردهاند تكهتكه خفا در و خواندهاند
حكم او براي زنداني زنان جرم تمام و فرار قتل ، خيانت ، مرگ ، عشق ، .است كودك باريش
آن ناخواسته يا خواسته اما.نيست بلد را آنها صحيح تلفظ حتي كه دارد را واژگاني
.ميكند مزهمزه رنگياش كوچك دنياي در و ميشنود را واژهها
آمدن بتواند مادرش ايكاش كه ميكند آرزو اما است ، نديده را آفتاب غروب حال به تا
زندان گرفته مه آسمان در را پرندهها بيشتر بتواند او تا بيندازد تعويق به را شب
است جرم هم آرزو داشتن حتي هست او كه مكاني در اما ندارد بزرگي آرزوهاي.كند تماشا
.ميزنند دهانش بر سكوت قفل و
به و هست ما همه جاي به او اماباشيم باريش جاي نميخواست دلمان ما از كدام هيچ
را شوهرش ديدن انتظار مدتهاست كه مادرش ، حال به دلشميكند زندگي ما همه جاي
غصه.ميريزد اشك هست زندان اين در شاعري جرم به كه دختري حال به.ميسوزد ميكشد ،
آنها به او و انداختهاند بيرون خانه از را او بچههايش و شوهر كه ميخورد را زني
كودكي اما ميكند ، همدردي كرده فرار قاتلش شوهر دست از كه دختري با.داده فحش
پنجه و دست و ميخورد غوطه بزرگترها رنگ هزار دنياي در كه است كودكي اونميكند
.ميرود غنج كودكي براي دلش و ميآورد در را بزرگترها اداي كه كودكي.ميكند نرم
زدهاند رقم را سرنوشتي برايش او زندگي محل و موقعيت اما است ، كودك يك فقط باريش
آدمها و اتفاقات اين تماماست نديده كودكياش رنگرنگ روياهاي در هرگز او كه
چشمان و ميكند نگاه را اطراف باز دهان با او كه است همين براي و عجيباند او براي
چشمانش نيني در را شگفتي تا ميكند پنهان كوچكاش دست دو با را شدهاش گشاده
.ببينند
زمينه پس در را مقالهاش و ميكند نشخوار دهانش در را جرم و عفو و حبس و زندان
آغوش در.فهميد را چيزها خيلي معني و شد بزرگ كه روزي براي ميدارد نگاه كوچكش ذهن
دليل به _ زندان _ است آن در زندگي به محكوم كه محلي امااست طبيعي حق رفتن پدر
.برود پدرش آغوش به او نميگذارد دارد كه حصارهايي
با را كودكياش زيباي روياهاي.است ممنوع كردن بغل ميكند حك ذهنش در پس
حس وجودش اعصاب بندبند در را آن گس مزه و ميدهد پيوند بزرگترها تلخ واقعيتهاي
گلوله از حرف اينجا ميگويد ، اينجي به پس.اوست بلندپروازيهاي نماد آسمان.ميكند
نماد بادبادك.كنند شليك بادبادكها به نگذار آزاد فضاي در.آزادي تو.است مرگ و
.است آزادي
بيكران آسمان به بزرگش فكر و ميبيند را زندان بلند ديوارهاي كوچكش چشمان
تا كرد خواهد پرواز باريش.ميآموزد را پرواز الفباي ناتوانش دستهاي و ميانديشد
روي را صلح فقط سلولش كوچك قفسههاي از زنداني هر تا كند ، حك آسمان روي را صلح
در كه سالهاي پنج كودك.است كودك يك فقط باريش.بينديشد آن به و ببيند آسمان
دوران در كه است كودكي او.بدهد آزادي درس آينده در تا ميكند رنج مشق زندان
.است كودك يك فقط باريشميزند رقم آينده در را خود محبوبيت زندان در مادر محكوميت
زندان بسته آهني درهاي به آنها همه و نميفهمد را مفهومش كه نامهاي هزاران با
كردهاند10 گير
---------------------------
چاپ سخا ، فرهاد ترجمه اوغلو ، چيچك فريده نوشته كنند ، شليك بادبادكها به نگذار _1
.اول ، 1370
|