ميديد خواب رهگذري پرنده شايد
منتقد نگاه
گفتوگو صفر نقطه از خروج
ميديد خواب رهگذري پرنده شايد
تولدش سال صدويكمين بهمناسبت هدايت صادق آثار از گزارشي
محمدعلي محمد
آورد پديد جديد و منسجم واقعيتي خارج ، جهان منطقي موضوعهاي با هذيانها آميختن از هدايت
آثار مهمترين بوفكور نوولاي يا بلند داستان و داشآكل كوتاه داستان كلي ، تقسيمبندي يك در
ظرايف و شگردها اكثر برگيرنده در اثر دو اين.هستند هدايت صادق غيررئاليستي و رئاليستي
شده شناخته عناصري هريك داستانها ديگر.ميباشند او داستاننويسي در هنري خلاقيتهاي و فكري
او داستاننويسي هنر جامع مثالهاي امادارند خود در را ايران جديد داستاننويسي از مهم و
او داستان چند يكي به گذرا آن از پيش اما ميپردازيم ، آن به كه است نهفته اثر دو همين در
.ميكنيم اشاره
و اعمال شخصيتها ، داستان ، اين در.ميكشد پيش را نمادين واقعگرايي بحث تاريكخانه داستان
از خاصي معناي ارائه قصد به توصيفات و جزئيات اما هستند ، طبيعي و واقعي ريزهكاريها
الگوبرداري تاريكخانه فضاي ميگويند مثال در.شدهاند چيده هم كنار روزمره و عادي واقعيتهاي
...و است زنان زهدان از
در علويهخانم يا.دارد قوياي اجتماعي پيام كه است كارگري داستاني فردا ، كوتاه داستان يا
و برشمرد را شاخصههايي ميتوان هدايت داستانهاي ديگر خصوص در يا.ميگنجد پيكارسك آثار نوع
نوي داستانهاي جزو هدايت مكاني و زماني موقعيت به توجه با داستانها اين از هريك البته
آنها از برخي كه گفت ميتوان بعد ، نسل داستانهاي با مقايسه در حتي يا.است بوده خود زمانه
اسير و مادلن داستانهاي كه است ذكر قابل احتياط قيد با البته.است امروزيتر امروزيها از
سال 1308 در كه ميرود بهشمار ايران (مينيمال) كوتاه كوتاه داستانهاي اولين فرانسوي ،
شده ايراني و قراردادي شخصيتپردازي نمونه حاجيآقا بلند داستان يا.شدهاند نوشته شمسي
.است مولير خسيس
:ميگيرد جا مشخص رده دو در هدايت داستانهاي ديگر تقسيمبندي يك در
چند و حاجيآقا آمرزش ، طلب كشت ، را نفسش كه مردي داشآكل ، :مانند رئاليستي داستانهاي:الف
.ديگر داستان
چند و خون قطره سه بهگور ، زنده بوفكور ، :مثل دروني تكگفتاري و اعترافگونه داستانهاي:ب
.ديگر داستان
واقعيتهاي از بيش و كم هدايت داستانهاي همه در اصولا و نيز ب رديف داستانهاي در البته
را هدايت صادق ميتوان كلي بهطور هم باز و دارد ، وجود تلخ اخباري او زمانه و پيراموني
زورگوي حاكمان و الدنگ مردمان تقابل در و ستيزهجو و پرخاشگر لحني با اجتماعي نويسندهاي
.دانست زمانه
در هدايت كه آن مطلب چكيده.داشآكل به سپس و ميپردازيم بوفكور به ابتدا بررسي اين در
برجسته آثار از يكي خالق جهاني معياري در كه ميبرد پيش جا آن تا را خيال تصوير بوفكور ،
عين در..دهد نشان را خود هنري قدرت اوج و غنا ميتواند و ميشود ، شناخته سوررئاليستي
انساني ارزشهاي كه چرا.بنامد رجالهها جامعه را آن و بكشاند نقد به را خود زمان جامعه حال
چهره به را خود ترش روي خشن ، و تند داوري يك در او.شدهاند گرفته ناديده يا ناپديد آن در
.داد نشان طماع آدمهاي
است اثري.كمحجمتر رمان از و مفصلتر بلند كوتاه داستان از.است كوتاه رماني كور بوف
مهارت و قدرت نهايت آن در نويسنده كه چرا.ميآيد بهشمار هدايت هنري قدرت اوج كه بينابيني
.ميكند متجلي آن در را خود تكنيكي و فكري بلوغ ويژگيهاي و است ، داده نشان را خود
و داخل در آن خاص و عام مقبوليت و اثر خود اتكاي به بتوان كه ندارد وجود ديگري اثر ايران در
خوب بسيار و خوب آثار.داشت روا آن بر خاطر بيدغدغه را هنري قدرت اوج اطلاق كشور از خارج
.است ديگري مقوله هنري قدرت اوج اما باشند ، خود نويسندگان آثار بهترين كه است فراوان
خارجي و داخلي خاص و عام مقبوليت كه ميشود اطلاق نويسنده يك از اثري به هنري قدرت اوج
زبان بيست از بيش به نيز خارج در و دارد خاص و عام شهرت ايران در بوفكور مثال منباب.بيابد
.است مثالزدني و گرديده ترجمه
در آنچه همه ديدن براي ذهنياش استعداد و نويسنده فكري ديدگاه يا ديد افق بوفكور ، در
زندگي به نسبت داستاني ، عناصر و اعمال ديگر و شخصيتها پرورش مثل رفته ، كار به داستان
دنيا از بريده و نااميدانه معناي به ديدن تيره و بدبينانه البتهمينمايد تيره و بدبينانه
.نيست
و رنگ و فضا و صحنهپردازي موقعيت ، و وضعيت انديشه ، و خيال تصوير مثل بوفكور بنمايه
برده پيش يكپارچگي و هماهنگي جهت در را رمان اين بنمايهها تكرار.دارد تكرارشوندگي خاصيت
شخصيتهاي.است كرده تقويت خود ساختار و بافتار در است تكرار آن متضمن كه را تاثيري و است
كه اثيري بهدست نيلوفر سياهپوش دختر افسانهاي ، پيرمرد:مثل اول بخش شونده تكرار
و گرديده منتقل روزمره و عادي زندگي به و شده تبديل زميني به دوم بخش در مينمايد ، متافيزيكي
.ميكنند يادآوري را هبوط نوعي
پيرمرد به افسانهاي پيرمرد ;ميشوند تفسير زميني دنياي در بار اين استحاله از پس شخصيتها
آب جوي.ميشوند تكرار هم باز و تبديل لكاته زن به بهدست نيلوفر سياهپوش دختر پنزري ، خنزر
يا.ميشوند كشيده تصوير به گوناگون شكلهاي به بارها رمان سراسر در ايضا شرح به هم شراب و
"...خوريم كي نخوريم حالا / خوريم ري ملك شراب / ميخوريم تا بريم بيا":گزمهها شعر آن
به انساني صفات دادن و بيجان اشياي به بخشيدن شخصيت معني به جاندارپنداري ادبيات در
است تمثيل اساس تشخيص همچنين.است آمده طبيعت مظاهر در انتزاعي و مجرد امور گياهان ، حيوانات ،
يا يك نويسنده يا شاعر اجمالي ، تشخيص در.ميكنند تقسيم تفصيلي و اجمالي نوع دو به را آن و
قطعه يك سراسر تفصيلي تشخيص در اما ميشود ، قائل غيربشري موجودي براي را انساني خصوصيت چند
.مييابد اختصاص غيربشري موجوداتي يا موجود توصيف به داستان يا شعر
:نمائيد توجه بوفكور در اجمالي تشخيص نمونه به
به خفيف دوردست صداهاي.بود كرده در خستگي كافي اندازه به گويا.ميرفت پاورچين پاورچين شب"
وقت اين در.ميروئيدند گياهان شايد.ميديد خواب رهگذري پرنده يا مرغ يك شايد ميرسيد ، گوش
حس را صبح ملايم نفس صورتم روي.ميشدند ناپديد ابر تودههاي پشت رنگپريده ستارههاي
"...شد بلند دور از خروس بانگ وقت همين در و ميكردم
از كلمات ياري با نويسنده ، .ميرسد خود اعلاي حد به ايماژ ، خيال ، تصوير بوفكور در
با.ميآفريند تازه ذهني صورت اطرافش و دور اشياي و طبيعت از خود ادراكي و عاطفي برداشتهاي
است شخصي مشاهدههاي و تجربهها حاصل كه را آن مانند و نماد تمثيل ، استعاره ، تشبيه ، مهارت ،
.ميكند منتقل داستانش خواننده ذهن به
و ميخورد انزوا در آهسته را روح خوره مثل كه هست زخمهايي زندگي در":ميگويد وقتي
"...ميتراشد
ادراكي و عاطفي تجربه خواننده تا شدهاند آورده رنج و درد براي استعارهاي صورت به زخمها
نويسنده كه دريابد كلمات كمك با و مجسم و عيني صورتي به زندگي واقعيتهاي از را داستان راوي
كه است ذكر قابل هم باز.است ميكشيده تصوير به و ميديده تيره و بدبينانه را جهان چگونه
عنصر خيالي ، تصاوير از بودن سرشار رغم به اثر اين.نيست نااميدانه هرگز تيره و بدبينانه
.ميشود روبهرو قبول قابل ساختي با خواننده.است پرورانده خود در نيز را مانندي حقيقت
:ميگويد يوناني فيلسوف ارسطو
"...دارد وجود آن وقوع امكان كه است چيزي بلكه نيست ، حقيقت عين است بازگويي قابل آنچه"
كه ممكني امر به دارد ترجيح بيايد ، نظر به محتمل آن وقوع كه محال كاري ديگر عبارت به
.نيست باورپذير
به خواننده و ميكند ، غلبه آن وهم و خيال جنبه بر بوفكور داستان در مانندي حقيقت كيفيت
تجربه توانسته كه روبهروست نويسندهاي با او.ميپندارد محتمل را سرگذشتي چنين پيوستن وقوع
عرصهاي را آن كتاب بستن از پس خواننده.كند باورپذير خيالي داستاني در را خود آگاهيهاي و
تجاوز معمولي باور حد از آن اتفاقات و حوادث كه گو.مييابد خود پيرامون واقعيت از قبول قابل
.باشد كرده
اتفاق سرنوشتي چنين و سرگذشتي چنين بعضيها براي چرا ميپرسند ، خود از كسان برخي وقتي
كه اثري هر ديگر ، عبارت به.ميرسد پايان به اثر خالق عنوان به نويسنده وظيفه ميافتد؟
.ميافزايد خود به نسبت خواننده براعتماد بكشد ، تصوير به عام صورت به را غيرواقعي واقعيتهاي
تجزيه بدنش بلافاصله ميميرد ، و ميرود راوي خانه به وقتي اثيري ، زن بوفكور ، اول بخش در
نظر به شدن تجزيه و مردن اين.درميآيند پرواز به جنازهاش بالاي طلايي زنبورهاي و ميشود ،
.مينمايد قبول قابل است ، پذيرفته و ديده را غيرعاديتري حوادث قبلا كه خواننده
از خاصي معناي به سپس و ميپذيرد را توصيفات و جزئيات و ريزهكاريها ابتدا خواننده
و دوم پردههاي و لايهها به آرام آرام را راهش آنگاه.مييابد دست روزمره عادي واقعيتهاي
.ميكشاند نمادين واقعگرايي و جانشينشونده تصاوير به و اثر ، سوم
قرار اصل را خود شخصي تجربههاي و احساسات (نويسنده) راوي.است ذهنيت از سرشار بوفكور
.ميكند متمايز هم از را ادراك نوع دو و ميبرد ، كار به عينيت با تقابل در را آن و ميدهد
و بيروني جهان در كه ميآميزد درهم خيالي و دروني جهان با چنان را خصوصياش و فردي نظرگاه
درهم شخصيتها عواطف و افكار با خاطرات و احساسات ارائه در را نويسنده گرايش خواننده ، واقعي ،
.ميكند تعبير نوشت زندگينامه خود يا اتوبيوگرافي يك را آن و ميآميزد ،
وقايع و نشدهاند ، روايت تقويمي زماني توالي ترتيب به وقايع چون غيرخطي ، درهمآميزي اين در
پيرنگ دليل به گرفتهاند ، شكل چندآوايي مجموع در و عمودي گاه مدور ، گاه پيرنگ ، ضرورت به
حس خود سليم عقل با و خود روشن انگيزه با شخصيتها.است شده اضافي حوادث فاقد محكم ،
.بنامند ساخت خوش رماني را آن همگان تا كردهاند حاكم آن عناصر گسترش بر را مقتصدانهاي
.گرفتهاند قرار دروني افكار و هوا و حال و احساسات تحتالشعاع سنتي روايت رمان ، اين در
به كه شدهاند ، بنا تصويري الگوي بر صحنهها و پيرنگها شخصيتها ، چون نيز آن مصالح و مواد
.است نزديك شعر ساختار
دور ديالوگ از ميشود ، حادثه يا واقعه جايگزين تصوير و ميشكند زمان خطي تسلسل وقتي شعر ، در
غنايي شعرهاي خاص كه ميگردد ايجاد كشش و تناقض نوعي طبيعي طور به.ميگرايد مونولوگ به و
.است
است كرده ارائه گونهاي به را داستاني مواد و مصالح شخص ، اول ديد زاويه انتخاب با رمان اين
هنگام را ذهن نيز سوررئاليستها.است مشهود آن در برتر واقعيت يا واقعيت ماوراي به گرايش كه
حالتهاي شدن محدود مكتب اين در.ميسازند آزاد اراده ، و استدلال و منطق قيد از اثر خلق
.ميگردد او تخيل نيروي و ذهن بيشتر فعاليت باعث هنرمند هوشياري
در كه ميرود دنيايي به.ميشمارد مردود را اجتماعي قراردادهاي و سنتها بوفكور ، در هدايت
كاري اجتماعي و طبيعي و عادي زندگي بازآفريني حوزه آن در.دارد وجود ملموس واقعيتهاي سوي آن
مصنوعي يا طبيعي بهطور ناخودآگاه ضمير فراواقعيت ، دنياي به رسيدن براي.است بيهوده
را خود اثر بيداري و خواب بين حالتهاي در و هپينوتيزمي خواب تاثير تحت و ميشود برانگيخته
.ميكند آشكار هنرمند بر
از.كرد پرهيز گسيخته بسيار جملههاي نوشتن از تندرو سوررئاليستهاي برخي برخلاف هدايت
از رنگي.آورد پديد جديد و منسجم واقعيتي خارج ، جهان منطقي موضوعهاي با هذيانها آميختن
همچنين.بود روزمره و واقعي زندگي به بياعتنايياش حاصل كه زد آن بر هزل و طنز و نيشخند
نوشتن با اسپانيايي سروانتس ميلادي ، سال 1615 در كه واقعيتي الباقي با جنگيدن براي حربهاي
.نواخت را دورهاش پايان زنگ دنكيشوت
خود از فراتر چيزي به را خواننده خود ، راوي گفتار و اعمال جمع حاصل از بوفكور در هدايت
و سخت شرايط در كه است تنهايي مرد ظاهر در كه ميسازد نماديني شخصيت و ميكند راهنمايي راوي
ذهن نامكشوف عوالم از و ميرود انسانها درون دنياي به ميزند ، حرف خودش با عصبي دشوار
.برسد خود احساس و انديشه آزادي به تا ميگشايد ، خود زخمخورده روح پنهان دنياي بر دريچهاي
خود عصر سرگشته انسان از نمادي او...و هزل و طنز نيشخند ، ستيزهجويي ، پرخاشگري ، از احساسي
.است درآمده تصوير به موجود هستي از بيزاري و دلباختگي قطب دو در كه است
روحي كيفيتهاي يا اخلاقي مفاهيم است قادر ماشين عصر سرگشته انسان نماد اين گفتار و اعمال
فراتر بسيار بگذارد خواننده پيشروي چيزي و درآورد عمل قالب به را خود روشنفكرانه و رواني و
.بيمسئوليت و بيطرف راوي يك از
ديگر درست كاربرد و ميافتد اتفاق آن در كور بوف داستاني عمل كه مكان و زمان درست انتخاب
بر كه داستان زمينه به كنيد نگاه.است بوده موثر اثر صحنهپردازي و صحنه بر عناصر و اجزا
آن از خرابهاي فقط و رفته يادها از اكنون كه قديمي و تاريخي و مهم شهري.است ري شهر بستر
.است پابرجا
مثابه به كه است گستردهاي و عميق معناي متضمن خود نمادين جنبههاي با صحنهها آن از يك هر
و ساختار در آن خاص مفاهيم و ميشود محسوب داستان سازنده و حياتي عناصر از جزيي درونمايه ،
.است موثر داستان تكوين
عيني و مادي جزييات كه است گفتوگوهايي و توصيفها صحنهها ، مجموعه ;رنگ و فضا كور ، بوف در
برميانگيزد ، را خوانندگان عاطفي واكنشهاي و برميگيرد در را شخصيتها رواني ريزهكاريهاي و
و شخصيتها ويژگيهاي و سبك و نگارش شيوه و اتمسفر با و ميشود ، بدل وسيعي استعارههاي به و
قرار تحتالشعاع را درونمايه و پيرنگ و داستان بر قالب عنصر و است ، هماهنگ نمادها و تمثيلها
.نبود موفقيت همه اين پذيرش و درك به قادر خود بينقص فضاسازي بدون داستان اين.ميدهد
:كنيد توجه متن از فرازي به
به رنگ خاكستري خانههاي سرراهم افتادم ، خلوت كوچههاي در.ميسوزانيد و ميآمد بالا آفتاب"
اين.ميشد ديده تاريك و كوتاه دريچههاي با مخروطي منشور مكعب ، غريب ، و عجيب هندسي اشكال
زنده موجود يك هرگز كه بود اين مثل ميآمدند ، نظر به موقت و بيصاحب بيدروبست ، دريچهها
ديوار سايه كنار از طلايي تيغ مانند خورشيد.باشد داشته مسكن خانهها اين در نميتوانست
و آرام جا همه ميشدند ، ممتد كرده سفيد كهنه ديوارهاي بين كوچهها.برميداشت و ميتراشيد
كرده مراعات را سكوت قانون سوزان ، هواي آرامش مقدس قانون عناصر ، همه اينكه مثل بود ، گنگ
كشيدن نفس جرات ريههايم كه طوري به بود ، پنهان اسراري جا همه در كه ميآمد نظر به.بودند
"...نداشتند
او.جامعه عرف محاسن و فضايل و قراردادي خصوصيات فاقد است ضدقهرماني منظر ، اين با راوي چنين
نه است ، پرهيزكار نه منال ، و مال از بينياز آرمانگرايي نه سلحشور ، نه است اصيلزاده نه
عادت و عرف خلاف خلقياتي و ويژگيها با است ضدقهرماني او.بلندنظر و پاكدامن نه منزهطلب ،
...زمانه مرسوم
جلب خود به نسبت را خواننده همدردي اغلب كه مطرود منزوي ، توسريخورده ، است پرخاشگري او
اختيار به نميتواند كه آيد كنار جهاني با ندارد قدرت كه است خود عصر از انساني او ميكند
رسيدن جز نفس؟ حديث جز گفت ميتوان چه ميكند نفي را انساني ارزشهاي كه جهاني به بگيرد ، خود
ميگريخت؟ آن از اسپانيايي دنكيشوت كه حقيقتي آن به
را زندگي غيرعادي و عادي و طبيعي ظواهر نيرومندش ، تخيل و سوررئاليستي شگردهاي كمك به هدايت
بدانند همگان تا ميكند برملا يك يك و ميشكافد را زخمهايش كه هنگامي و ميكند ، جدا هم از
به تازه نگاهي با گاه آن ميتراشد ، و ميخورد انزوا در آهسته را روحش خوره مثل زخمها اين كه
.ميآورد رو آنها
دارد ادامه
منتقد نگاه
ميگويم من كن ، باور
فراهاني نگار
اميري ناتاشا هولا..هولا
ساختهاي با داستانهايي.بلند نسبتا داستان نه شامل است داستاني مجموعه هولا..هولا
تمام را اول داستان خواننده كه هنگامي.دارد را خودش به مخصوص ساخت داستان هر.هم از متفاوت
تقريبا.ميشود روبهرو ساختي چه با بعدي داستان در كه كند پيشبيني نميتواند اصلا ميكند ،
خود مجموعه اين در چيز هر از بيش كه آنچه اما.ميكند غافلگير را ما داستان نه هر در نويسنده
اين داستان اولين در.است روايت عنصر با بازي و قوي تكنيكي تواناييهايي ميكشد ، رخ به را
.ميكند آغاز را داستان هوشمندانه و غيرمعمول توصيفهاي با نويسنده (ماسكوت) مجموعه
جاي در دقيق و ظريف بسيار اما محتوايياند زيادي گاهي چند هر كه ميدهد ارائه المانهايي
واقعيت از متفاوتي لايههاي با ما (روشنفكر ويشتاسب) دوم داستان در.مينشينند خود
متفاوتترين بگوييم است بهتر يا مجموعه اين داستان موفقترين كه ميرسد نظر به.روبهروايم
و ساخت خوش داستانهايي كه چند هر داستانها بقيه.است داستان همين مجموعه ، اين داستان
در نويسنده.ندارند ديگران داستانهاي با ماهوي تفاوت پديدارشناختي نظر از ولي حرفهاياند
زندگي از تكههايي و دارند بيروني ازاي به ما شخصيتها اين ميكند ، خلق شخصيت چند خود ذهن
بازنمايي است قرار كه ميسازد ما ذهن در را داستاني ميشود ، روايت نويسنده توسط كه آنها
.باشد باورپذيرتر كه است موفقتر داستاني آن داستان ، نمونه اين در و ;باشد بيروني واقعيت
كه است چيزي آن داستاناست روبهرو حقيقي داستاني با كه ميكند باور راحتي به خواننده يعني
را خودش مدام خوانندهاش ، به مدعا اين اثبات براي و ميكنيم باور ما و ميگويد ما به نويسنده
حقيقت هيچ عزيز خواننده كه ميكند يادآوري ما به مدام و ميدهد لو را شگردهايش.ميدهد لو
را ما "اميري ناتاشا"بخواهم من كه كرد خواهيد باور را چيزي آن شما.ندارد وجود محضي
و ميشد چنان بود ، آمده دنيا به روز فلان در مردي اگر كه كنيم تخيل كنيم ، تخيل تا واميدارد
گاهي نقيضش و ضد روايتهاي.است آمده دنيا به او كه كنيم باور ميكند كاري حتي..و چنان
حال در كه ميآيد يادمان ناگهان.خوردهايم فريب كه درمييابيم ناگهان و ميكند گيجمان
تمام اينكه نه مگراست امكانپذير چيزي هر داستان در اينكه نه مگر و هستيم ، داستان خواندن
.نويسندهاند خيال ساخته داستان شخصيتهاي
گفتوگو صفر نقطه از خروج
منتقد نگاه
آزرم محمد
.دهيم توضيح موجود امكانات به توجه با را شعري گفتمانهاي از برخي ديدگاه كوشيدهايم تاكنون
هر دارد ، قرار گفتمانها اين از يكي درون خود كه آنجا از توضيحي ، هر كه باوريم اين بر اما
حال اين با.باشد موضعگيري بدون نميتواند حال هر به باشد ، داشته بيطرفي در سعي كه هم قدر
بين "گفتوگو" براي فراخواني ميتواند شعر ، از گفتماني هر سوي از توضيحي هر كه داريم اعتقاد
اين بدون.آگاهيها تبادل و "خواندن" پايه بر گوناگون سطوح در گفتوگويي.باشد گفتمانها همه
.گفتوگو صفر نقطه در ميبريم ، سر به "ديگري" از "ناآگاهي" وضعيت در همواره مبادله ،
در مشترك گفتمان يك به سرانجام كه نيست منظور اين به شعر گوناگون گفتمانهاي بين گفتوگو
يكسانسازي گفتوگو ، از هدف پسپذيرفتني نه و است امكانپذير نه اتفاقي چنين برسيم ، شعر
.نيست شعرها
يك ديدگاههاي پذيرش به نسبت شعر گفتمانهاي بقيه كردن متقاعد پيشنهاد ، اين از هدف حتي
بين "تمايز و افتراق وجوه شناخت" ميتواند گفتوگويي چنين هدف.نيست هم خصوص به گفتمان
.باشد شعر مختلف گفتمانهاي
مورد مفاهيم از بحث در ميتوانيم گاه آن تمايز ، و افتراق وجوه از نسبي شناخت و آگاهي با
به متعلق شما ، روي پيش متن باور به كه صدايي نمونه براي.كنيم صحبت بيشتري دقت با مناقشه ،
كه شعر انحرافي جريانهاي بعضي از اگر" ميكند اعلام كه هنگامي است ، ايدئولوژيك شعر گفتمان
ادامه بلكه نيست ، ديروز شعر از جداي امروز شعر بگوييم بايد تاثيرند ، كم بسيار كيفي لحاظ به
تمايز و افتراق وجوه اين به توجهي "آدم و عالم به جديد رويكردي با است ، ديروز شعر واقعي
است؟ داشته
خاص ايده يك به اعتقاد و توجيه و توضيح بر را خود مبناي كه آنجا از ايدئولوژيك شعر گفتمان
رسمي شعر و سنتي و كلاسيك شعر مثل ديگر ، گفتمانهاي از بخشي عنوان به است قادر ميگذارد ،
شعر _ شما مقابل متن نظر از البته _ باشد چه اعتقاد مورد ايده كه نميكند فرقيشود ظاهر
از او نگاه بيانگر كه ميكند توجه آنجا تا شعر عالم به كه رسانه يك.است وسيله يك ايدئولوژيك
تضادهاي حتي ايدئولوژيك شعر گفتمان.نيست او خود جز _ چيزي _ انسان _ آدم و باشد بيرون عالم
انكار به قادر چون و هستند ، ايدهها تضاد از ناشي كه تضادهايي نميپذيرد ، را خود دروني
شكل امكان به باوري نيست ، متضاد بيروني ايدههاي با شعر چند بين حتي خود رسانهاي شباهتهاي
اين در كه چرا.ندارد شعر يك ايده ، يك آن از فراتر و شعري گفتمان يك حكم در ايده يك گرفتن
به نسبت انحرافي حركت يك پذيرفتن يعني اين و كند فراموش را شعر به رسانهاي نگاه بايد صورت
هر با _ بزرگ انديشه يا ايده يك از زدن حرف كه بپذيرد بايد ديگر سطحي در.شده تثبيت تعريف يك
نشاندهنده بلكه نيست ، هم شعر در انديشه آن حضور نمايانگر و نميشود شعر بزرگي باعث _ مقياسي
هم آن شعر ، در "شدن اجرا" بدون انديشهاي هيچاست بيروني امر آن با شعر نشدني برداشته فاصله
كه است مفهومي نيز "بزرگ".ندارد حضور امكان خصوص ، به شعر آن در متني قرارداد يك طبق
گرفتن قرار.سنجيد را آن مختلفي مقياسهاي با و كرد ارائه آن از ميتوان گوناگوني برداشتهاي
با همراه انتقاد توان تاكنون كه است كليشههايي از كيفي انحراف يك شعر ، براي موقعيتي چنين در
گفتمان از بخشي عنوان به بخواهد ايدئولوژيك شعر گفتمان اگر.است نداشته را آنها از فرارفتن
و بيانگر تنها شعر هر و نيست شعر هدف بيانگري كه بپذيرد بايد شود ، ظاهر متفاوت شعرهاي
انساني عمل و فعل يك نوشتن ، شعر كه بپذيرد بايد.خود از بيرون امري نه است خود نمايانكننده
اين هم باز آنها ، براي امر اين شدن ممكن فرض به و ندارند نوشتن شعر به نيازي ماشينها است ،
و _ نوشتن شعر ناخواه ، خواه پس ميكند ، پردازش ماشينها براي را امكاني چنين كه است انسان
.ميبريم ياد از گاهي كه آنقدر است ، كرده پنهان خود در را انسانيت از اجرايي _ نوشتن اصلا
بلكه نيستند ، شعر در زمان تغيير مقياس و معيار شباهتها ميبرند ، ياد از برخي كه گونه همان
معيارها در كيفي صورت به كه است عنصري تفاوت و دارند عهده به را مهم اين كه هستند تفاوتها
از كردهاند ، دگرگون بنيادي طور به را شعر نوشتن منطق متفاوت شعرهاي.ميكند ايجاد انحراف
شعري سابقه چه زبان امكانات همه از و رفتهاند فراتر امروز و ديروز دوگانه تقابلهاي بحث
به هم را "دادن ادامه" مفهوم پس ميبرند ، سود واسازي از پس باشند ، نداشته چه و باشند داشته
اين و.ميدهند ادامه ندادن ، ادامه به گفت بتوان شايد.ميكنند نمايان متفاوت كاملا شيوهاي
پذيرفته دادن ادامه براي معين جهت يك با مشخص مسير يك است ، بنيادي طور به منطق دگرگوني همان
وجود شعر براي مشخص تعريف يك كه طور همان.ندارد وجود اصلا كه خاطر اين به هم آن نميشود ،
در كه ميزند حرف بزرگي و بيروني انديشههاي از ايدئولوژيك شعر گفتمان كه گونه همان و ندارد
.ندارند وجود شعر خود
|