فشرده قرائت
منتقد نگاه
تماشاگر نگاه
فشرده قرائت
رستاخيز روز نمايش به نگاهي
رضاييراد محمد
معطريان رضا:عكسها
به بيشتر بماند ، پنهان رمان پس در محتاطانهتر شكلي به تا بكوشد بيشتر هرقدر اقتباسكننده
ميكند خيانت آن
مرگآور پيشنهاد رمان بينام قهرمان كه صبحي از ميافتد ، اتفاق روز يك در صغرا محشر رمان
كووينتسكي تادئوش فاصله اين در.ميكشد آتش به را خود كه شب ساعت 8 تا ميشنود ، را دوستانش
آدمهاي با برخورد و شهر به روزه يك سفر اين طريق ازميبرد بيرون خانه از را خود قهرمان
مهندسپور و چرمشير اما.ميشود ترسيم زوال به رو دوراني و فاسد جامعهاي از تصويري گوناگون ،
او بر كه قهرمان ، خانه داخل به آوردهاند ، گرد رمان از كه را گريختهاي و جسته وقايع همه
به رفته ، فراتر خود قراردادي منش از البته خانه جا اين دركشاندهاند نهادهاند ، تادئوش نام
حركتهاي آوريم ياد به _ شده گذاشته تماشا معرض به كه خانهاي ميشود ، بدل تماشاخانه يك
تماشاخانه / خانه بنابراين و _ ميكنند بدل سيرك يك به را تئاتر كه را بازيگران ابتدايي
.ميشود ناميده بيرون جامعه كه است بزرگتري خانه از نمونهاي شمايل
پيرزن ، پسر ، زاگوف همچون _ برخي و برگزيدهاند را رمان آدمهاي از برخي مهندسپور و چرمشير
ترتيب بدين و دادهاند ، راه تماشاخانه اين به افزوده ، بدان خود را _ كراكوف و سرايدار زن
استوار را بازخواني هرگونه كوندرا ميلان.فشردهاند خود نمايش در را رمان كلي خصلت و رويكرد
ذاتا كه نمايش به را رمان است قرار وقتي بازخواني اين البته و ميداند ، فشرده قرائت نوعي بر
بدين.مييابد اهميت بيشتر كند ، تبديل دارد ، رمان قالب از انعطافناپذيرتر و فشردهتر شكلي
روش.است مانده وفادار بازخواني مهم اصل اين به نمايش شكل به محشرصغرا رمان بازخواني لحاظ
يعني _ رمان اصلي گوهر به وفاداري با مهندسپور و چرمشير.است آزاد روش اين در بازخواني
_ كمدي روايت كرده ، رمان از آزادي بازخواني _ ايدئولوژيك نظامهاي در فرديت شدن بيارج
نمايش يك براي را ديدرو قدري و قضا ژاك رمان خود كه كوندرا.پرداختهاند آن از را خود تراژيك
بدل خود براي وارياسيوني به بايد بازخواني مورد اثر مضمون كه نكته اين بر بود ، كرده بازخواني
لامحاله اصلي متن به وفاداري با اقتباس.ميدهد قرار اقتباس مقابل در را آن كرده ، تاكيد شود ،
يعني اقتباس":مينويسد خود نمايش مقدمه در كوندراميشود منجر اثر به خيانت و تقليل به
پنهان رمان پس در محتاطانهتر شكلي به تا بكوشد بيشتر هرقدر اقتباسكننده اثر ارزش از كاستن
بازخوانيهاي در آفتاب گروه توفيق راز اهميت با نكته اين."ميكند خيانت آن به بيشتر بماند ،
اخير سالهاي در كه اقتباسي اجراهاي غالب كه درحالي.است محشرصغرا و ديرراهبان مكبث ، از خود
به نكته همين از غفلت با _ مكافات و جنايت و سووشون احتجاب ، شازده همچون _ رفتهاند برصحنه
اجراي از بيرون _ جا آن اصلي متن هرحال به زيرا.شدند تبديل فراموششدني و كمرمق اجراهاي
نيز يونان تئاتر طلايي عصر.ميستيزد تقليلپذيري هرگونه با و ايستاده اقتدار با _ اقتباسي
روايتهاي از آزاد بازخواني با مستقل متنهايي خلق و فشرده قرائتهاي همين طريق از واقع در
به درافتند ، اسطورهاي روايت دام به كه آن جاي به يوناني درامنويسان.بود گرفته شكل اعظم
در را خود روزگار مسائل كات ، يان قول به درافكنده ، خويش درام دام به را اسطورهاي روايت عكس
كه است رمان اين عكس به درنميآيد ، اسارت به رمان در نمايش نيز جا اين در هرحال به.جستند آن
.ميدهد تن نمايش فشرده منطق و قرارداد به
مورد بازخواني در ميرسد نظر به كه نكته چند ذكر بپردازيم ، نمايش خود به كه آن از پيش اما
در كه درحالي ميشود ، دانسته اميد معناي به هالينا نام نمايش در.است لازم گرفته ، قرار غفلت
كاستن طريق از است كوشيده نمايش كه آن ديگر.است اميد معناي به كه است نادژدا نام اين رمان
به آدمها تقليل همانا كه نمايشي منطقي به خود ، پيشين تاريخ از حوادث و آدمها زوائد و حشو
كار به جا اين در كه دارد پيشي و پس رمان در هوبرت.يابد دست است ، كاركردهايشان و ژستها
در جز هوبرت زيرا نميشود ، او مرگ به اشارهاي نمايش در اما.ميميرد رمان در او.است نيامده
بنابراين.است يافته تقليل خبررسان يك نقش به تنها او شخصيت.ندارد ديگري حضور نمايش ، آغاز
رمان طريق از كه تادئوش ، دوستان از يكي مرگ به اشاره در (سرايدار زن به خطاب) هالينا ديالوگ
كه ، آن آخر نكتهاست ناموجه و بيكاركرد زمينه ، بدون كلي به است ، هوبرت همين ميدانيم
البته رستاخيز روز.برگزيدهاند خود نمايش نام براي را رستاخيز روز عنوان كارگردان و نويسنده
مضمون با وثيقتر پيوندي صغرا محشر عنوان همچنان كه ميرسد نظر به اما نيست ، بيراه پر نامي
و جزيي امور ايدئولوژيك ، نظامهاي در چگونه كه دهد نشان ميكوشد نمايش.باشد داشته نمايش
خود جاي كبري ، محشر و قيامت نام به اعظمي روايت بنابراين.درميآيد كلي امر سيطره به فردي
_ اسطورهاي آخرتشناسي به ربطي تادئوش رستاخيز.ميدهد صغير و فردي حشر نوعي به را
فرديت حيطه همين در او رستاخيزنيست كبير عالم به مربوط رستاخيزي و ندارد ايدئولوژيك
كه صغير عالم / كبير عالم به نظر با رمان نام.ميدهد رخ او جسم صغير عالم در و خود انساني
نمايش نام نمايش ، در اماكند معنازدايي رستاخيز از ميكوشد هستند ، انسان و كيهان همان
فردي رستاخيز و تصميمگيري نوعي از چيز همه كه درحالي است ، كيهاني واقعه آن يادآور همچنان
.دارد حكايت
سنخ هم كوندرا ميلان چون نويسندگاني آثار با كووينتسكي تادئوش رمان انسانگرايانه رويكرد
به نيست ، هيجان از خالي و خونسرد توتاليتر نظامهاي و ايدئولوژي با او ستيز امامينمايد
انتقاد باد به را ايدئولوژيك نظامهاي آشفتگي و ميكند آشكار را خود خشم حرارت با او عوض
عين در اما.ميكند بدل سياسي بيانيهاي به را او رمان از لحظههايي آشكارگي اينميگيرد
گروتسك ابزوردهاي كه گونهاي به ميشود ، نزديك گروتسك جنوني مرز به گاه او رمان حال
كه را زماني آوريم ياد به.ميآورد ياد به را مروژك اسلاومير او ، هموطن نمايشنامهنويس
مييابند راه حزب هياترئيسه اعضاي ضيافت محل به زيرزميني راهي طريق از روشنفكر ميخوارههاي
از طنزآميز تصويري با نيز رستاخيز روز نمايش.ميزنند ناخنك نرمشان و چرب غذاهاي به و
;ميكنند مسير طي اشتباه به اتوبوس خطوط.ميشود آغاز انحطاط به رو و نامنظم آشفته ، جامعهاي
تاريخ حتي و ميدهد ، نشان عوضي را برنامهها تلويزيون ;ميفروشد حاملگي ضد قرص سبزيفروش
در.ميبارد برف آسمان از اما است ، تابستان فصل ظاهرا اگرچه نيز ، رمان در.است اشتباه نيز
در كووينتسكي كه آشفتهاي جهان.است غيرواقعي و مضحك دروغين ، چيز همه آشفته چنين جامعهاي
خانه داخل به نمايش ، بازخواني در ميكند ، تصوير پرتناقض و فانتزي نمايشي حد تا خود رمان
بود ، نشده وصل ابتدا از اصلا كه شيرگازي كردن قطع نهتنها بنابراين.مييابد راه تادئوش
و تادئوش ، بيدروپيكر خانه داخل به گوناگون افراد ورود بلكه است ، بينظمي و آشفتگي نشانگر
دلبخواهانه و شانسي هركي ، به هركي انتخاب نوعي تداعيكننده كه نيز ، بازيگران ورود نحوه حتي
كه را ساختماني.ميكند كمك ميكشد ، نفس آن در تادئوش كه جامعهاي آشفتگي ايده به است ،
ساختمان نوعي يعني.است اپيك تئاتر از متاثر برگزيدهاند ، خود نمايش براي مهندسپور و چرمشير
صحنه شدن پيش و پس.ميگيرند قرار هم كنار در بلكه نيستند ، هم ادامه رويدادها ، كه اتفاقي ،
درك به را تماشاگر كل در هرحال به اما نميريزد ، هم به را نمايش كراكوف ، صحنه با گاز مامور
و خانه آشفتگي ايده به نيز اتفاقي ساختمان همين اما.ميكنند راهنمايي نمايش اصلي مضمون
.ميكند كمك تادئوش جامعه
استبدادزده و پليسي جامعه يك نمودن ترسيم به آن ، درون آشفتگي و تادئوش بيدروپيكر خانه
افراد ، همه.نيست امان در ديگران دستبرد از انسانها روياي حتي جامعه اين در.ميكند كمك
چيدمان.دارد طنزآميزي تضاد تادئوش بودن نويسنده با اين و مينويسند را ديگر افراد احوال
در ندارند ، نقشي هنوز كه بازيگراني.است ايده همين پرورش خدمت در گويي نيز صحنه بازيگران
دلمشغولي نوعي تنها كار ، اين كه نميرسد نظر به.نشستهاند چهارپايههايي بر صحنه انتهاي
كه مكاني سوي دو در تماشاگران و بازيگران جايگاه نهادن برابر براي كارگردان ، بازيگوشانه
در بازيگران معمول بهطور.ميبرد بهره عميقتر منطقي از بلكه باشد ، ميدهد ، رخ آن در بازي
انگار هستند ، بازي وناظر نشسته چهارپايه روي جا ، آن وقتي او نميكنند ، بازي ديگر صحنه پشت
.ميگيرد جاي بازي دلالتهاي نظام در آنان حركت هر بنابراين و ميكنند ، بازي دارند هنوز
ميدهند ، بروز نشانهاي دارند باز بزنند ، حرف درگوشي يا و بشكنند تخمه خود براي اگر حتي آنان
دست از را خود فرديت سو يك از كه هستند توتاليتر جامعهاي آحاد حكم در همچنان هرحال به و
لحاظ به چه آنان نقش جا اين در كه يافتهاند ، تقليل نمايشي / اجتماعي نقشهاي به داده ،
ديگر سوي از و دارند ، زيرنظر را ديگري رفتار و زندگي كه است ناظري نقش نمايشي ، چه و اجتماعي
انگار البته.برسد فرا آنان نمايشي / اجتماعي نقش ايفاي نوبت تا نشستهاند انتظار به جا آن
نمايش چنين حداقل يا بربايند ، يكديگر از را نوبت بايد آنان.نيست كار در هم نوبتي چندان
.ميدهند
در انساني فرديت شدن بيارج مانده ، وفادار آن به كمال و تمام درام كه رمان ، مركزي ايده
در ايدئولوژي و انسان جا اين در.است آرمانخواه و تماميتجو كلگرا ، ايدئولوژيهاي برابر
.گرفتهاند قرار هم برابر
بسته جهان سوي از بلكه توتاليتر ، نظام سوي از نهتنها روشنفكر يك عنوان به تادئوش حقوق
ماهيت لحاظ به دو هر زيرا.ميگيرد قرار تجاوز مورد نيز سياسي مخالفان و همفكران
پاي در انساني فرديت كردن قرباني بر يكسان به و ندارند باهم چنداني تفاوت ايدئولوژيك
تادئوش خودسوزي به تصميم كه هستند سياسي مخالفان اين ظاهرا.ميفشارند پاي كلي آرمانهاي
من":ميپرسد زاگوف از تادئوش كه بار يك اما نيست ، ديگرسوزي جز چيزي درواقع كه گرفتهاند ،
مرز بنابراين.كردهاند اعلام مسئولان كه آنگونه ميدهد جواب او ،"بميرم؟ چطور است قرار
ماهيت در نهايتا و تصميم ، اين انجام و پيشنهاد اين ارائه در آنان مخالفان و مسئولان ميان
.كند حفظ را خود فرديت ايدئولوژيك ، هنگامه اين در ميكوشد تادئوش.ميشود برداشته اصليشان
آدم يه از نشونهاي نميخوام من":ميگويد جايي در او.است انسانمدارانه رويكردي او رويكرد
ميكشد ، را خود پايان در اگرچه او."تادئوش من ، همين.باشم خودم از نشونهاي ميخوام.باشم
آن از فراتر بلكه خود ، دوستان پيشنهاد به تمكين و حاكم حزب به اعتراض نه او خودكشي اما
ارزش از مرگ از پيش او.است آرمانخواهانه اخلاقيات و كلگرايي ايدئولوژي ، هرگونه به اعتراض
همين از و."بميري كه نخواه ازش فرار براي ولي سختييه ، كار زندگي":ميكند دفاع زيستن
.بينجامد ايدئولوژيك زاهدانه اخلاقيات با درگيري به لامحاله ميبايد او فرديت كه روست
از تادئوش.است نگريسته مذموم و مبتذل افتاده ، پا پيش امري عنوان به لذت به همواره ايدئولوژي
كشف نيز را ابتذال حتي و گناه جسم ، جسماني ، امر بلكه نميرسد ، عشق به تنها هالينا طريق
نزد در اما دارد ، آينده و گذشته به رويكردي ايدئولوژيك جهان در عاشقانه رويكرد.ميكند
هالينا به نمايش پايان در او.است پذيرفتني _ اكنون و جا اين _ حال زمان در چيز همه تادئوش
بخشيده بابتاش بتونم تا.هالينا كنم نگاهات بذار پس نداره ، وجود گناه بدون بخشش":ميگويد
گفتهبود چنان معشوقهاش به خطاب زده 1984 ، ايدئولوژي جهان در نيز اورول جورج قهرمان "بشم
در ميستيزد ، انساني خودانگيختگي نوع هر با كه زاهدانه و اخلاقي پاكي ايدئولوژيك ايده كه
.دارد كنايي و عميقتر معناي ما براي و جا اين در اما ميخورد ، چشم به نيز صغرا محشر رمان
ميشدم ، مجبور اگر":بود گفته _ خود قهرمانهاي همه با همصدا _ جايي در نيز كوندرا ميلان
گير شده سياسي غايت به دنيايي دام در كه هستم لذتجويي آدم كه ميگفتم كنم ، توصيف را خودم
".كردهام
خاص يكسره كه دارد شخصيتپردازي نوعي از نشان گناه ، و اخلاق به ديگرگونه نگاه و تفرد ايده
فقدان تحسين زمان سرانجام":ميكند اشاره صراحت به درجايي رمان قهرماناست مدرن ادبيات
حساسيت خجسته ، شك شرافتمندانه ، ترديدهاي دوره ما دوره.است رسيده فرا دروني ضعف و شخصيت
از انگاره همين بر مينماياند تادئوش از نمايش چه آن "است داده خدا سستي و مقدس فوقالعاده
او كه ميگويد خود درباره جايي رمان قهرمان.است شده بنا _ گيج و مردد شخصيت يعني _ شخصيت
.است آميخته درهم را ادبيات و زندگي ميان مرز
به.كند خلق اصلي ژست يك خود آدمهاي از هريك براي است كوشيده برشت ، از تاثير با مهندسپور ،
كاركرد براي نشانهاي جا اين در ژستها.دارد را سمبل يا نشانه يك ارزش ژست اين برشت قول
و قرمز دستكشهاي لباس ، دارد ، خود با هالينا كه نشانههايي همه فيالمثل.هستند آدمها
چارچوب همين درون وقتي نيز ، بنزين و كبريت حتي.ميكند اشاره او ميل و جنسيت به آرايش لوازم
توجه.مييابد كنايي معنايي رفته ، فراتر خود معمولي كاركرد از ميگيرد قرار كنايي _ ايمايي
جا اين در "بسوزونين؟ منو قراره شما":هالينا به تادئوش كنايهآميز ديالوگ اين به كنيم
.دارند عاشقانه مجازا معنايي آن ابزار همه و سوزاندن
معمولي خيلي ريشارد و هوبرت.است خواب و گيجي تادئوش در مركزي نشانه و ژست منوال برهمين
در چيز همه گويي و است خوابيده صحنه اين در او اماميدهند او به را خود مرگآور پيشنهاد
شب ساعت 8 در او است قرار كه كاري از همه او ، جز كه است دليل همين به واست گذشته لمحهاي
ماجرا روند نمايش در كه است نهفته نكته همين در بازخواني هوشمندي.دارند اطلاع دهد ، انجام
_نميداند 2 تادئوش _شد1 خواهد چنين كنيم ، تفكيك را روند اين سلسله بخواهيم اگر.است معكوس
برايش كه تصميمي به گام به گام او _ميشود 4 آوار او بر حادثه _درمييابد 3 تدريج به
البته كه كنشي اما ميكند ، عملي را پيشنهاد آن نهايت در او _ ميشود50 نزديك گرفتهاند ،
نوعي نمايش ، سير بر روند نوع اينديگران جمعي تصميم نه است ، نهفته آن در خود فرديت و اعتراض
و مردد شخصيت انگاره با كه ديدن خواب و خوابيدن گيجي ، هرحال بهميبخشد دراماتيك تحرك
گاز قطع مامور و او ميان كه ديالوگهايي.اوست شخصيت اصلي ايماي است ، همخوان تادئوش تنهاي
:ميكند آشكار را مردن و خوابيدن ربط و نشانهاي خصلت اين خوبي به ميشود ، ردوبدل
افتادي؟ مرگ فكر به امروز همين درست چرا:مامور
افتادم؟ مرگ فكر به گفته كي:تادئوش
ميكردي؟ فكر چي به بيام من كه اين از پيش:مامور
.بودم ديده كه خوابي به:تادئوش
.مردن خوابيدن ، مرگ ، خواب ، ميبيني؟ آهان ، :مامور
به رستاخيز روز معنا بدين.است جاري نمايش همه در شخصيتها در نشانهپردازانه رويكرد اين
.است شده بدل نمايشي قراردادهاي و منطق به آن در چيز همه زيرا است ، نمايش كلمه واقعي معني
بدل زدن لاك به ناخن كشيدن و مييابد ، نمايشي صورتي شكنجه.ميشود بدل تماشاخانه به خانه
جرات به هرحال به.(است شده انتخاب هموسكسوئل ژستي زهنك براي آن از قبل زيرا) ميشود
.ميكند فراهم را مطلق مفهوم به نمايش ، يك ديدن تجربه رستاخيز ، روز نمايش ديدن گفت ميتوان
و است شرقي اروپاي تئاتر نيز و زبان آلماني نويسندگان و اپيك تئاتر يادآور شدت به كه نمايشي
.دارد هارمونيك تشخصي دليل همين به و ميگنجد ، شده برگزيده ژستهاي چارچوب در آن در بازيها
است ، ناتوراليستي بازيهاي خصلت كه بازيگران ، نابخشودني ضعف و فوقالعاده درخشش از آن در
بازيها نظام ، اين در.است گروهي _ كارگاهي نظام يك در بازيگري خصلت البته اين و نيست ، خبري
اثر يك آوردن پديد":است گفته نيز برشت.ميشوند نزديك كلي تعريف به و ميپيرايند را خود
."فردي نه است ، جمعي فراشدي هنري ،
منتقد نگاه
استريندبرگ نوشته "جوليا دوشيزه" نمايشنامه به نگاهي
سقوط و صعود
يزداني اصغر
مونش از طرح
سال يك درست سال 1888 ، در سوئدي استريندبرگ آگوست يوهان قلم به نمايشنامهاي "جوليا دوشيزه"
اين شده ، حك نمايشنامه عنوان زير در كه طور همان.است شده نگارش ،"پدر" نمايشنامه خلق از پس
.است ناتوراليستي و تكپردهاي تراژدي ، نمايشنامه
و عصبي كه حالتي در است ، ريخته هم به را مدارها و قرار همه نامزدش با كه جوليا دوشيزه
سقوط باني ارتباط اين كه ميكند ، برقرار نامشروع ارتباط جين نام به نوكري با جنونآميز
در را تراژدي بروز زمينه مينمايد ، تلخ باطن در كه اشرافي سقوط اين !اوست اشرافي خانواده
و خلاق نوآور ، نويسندهاي عنوان به كه استريندبرگ سالها آن در اما.ميكند ايجاد متن كليت
معنا صحنه در زماني وحدت به تراژدي اين تكپردهايشدن با ميخواست بود ، شده معرفي ساختارشكن
تابستاني چله كوتاه شب اين در آنچه و نميدهد نشان موفق هم چندان تجربه اين در چند هر.بدهد
سوي از بعدها تكنيكي داعيه اين بنابراين.ميرسد نظر به پرش با و بريدهبريده ميدهد ، رخ
دست به تكپردهايهايي ايجاد باعث بكر و خلاقانه اتفاق همين اما و ميشود نفي استريندبرگ
صحنههاي در و نوشته بيشماري تكپردهايهاي تاكنون كه ميشود جهان نمايشنامهنويسان ديگر
.است شده اجرا مختلف
كه آنجا از دارد اثر آدمهاي ژنتيكي هواي و حال به دقيق اشارهاي متن بودن ناتوراليستي
با ميدهد رخ اثر بطن در آنچه است ، خود معمولي مادر و اشرافي پدر روحيات از ملغمهاي جوليا
نتيجه "سقوط" نهايت در و ميگيرد ، خود به خللناپذير منطقي شخصيت ، اين روحي ميراث بر تكيه
و علت روابط به آنكه ضمن استريندبرگ.بود خواهد پاشيده هم از خانواده اين براي معقولانهاي
ماجراها نمودن جلوه سياه با تا ميكند تاكيد آدمها روابط زشتي بر ميكند ، تكيه اتفاق معلولي
پرداختن ضمن ميتوانست او.بگذارد صحه متن بودن ناتوراليستي بر و دهد افزايش را تاثير دامنه
اين براي را - سقوط از غير به ديگري سوي و سمت سطحيتر دلايل با نامشروع ، روابط نوع اين به
دور او از را امكان اين "زن" جنس به استريندبرگ بدبينانه نگاه اما ببيند تدارك بدفرجامي
اتفاق اين از تا ميكشاند لجن و پلشتي به را "زن" انتقامجويانه هم باز كه اينجاست و ميكند
ديگرآزاري به نمايشنامه آغاز در كه است حالي در اين.ببرد لذت جوليا خاطر آزردن از نوكر جين ،
سگ يك مثل (نامزدش) دادستان آقاي از كه است بوده اين قصدش او كه ميشود اشاره جوليا دوشيزه
"عشق" به كه است رسيده فرا جين انتقام زمان حالا و بسازد فرمانبر و مطيع مردي دستآموز ،
بود ، انداخته خوراك و خواب از شبي يك و هزار عاشقان مثل را او كه جوانياش دوره دستنيافتني
تلقي صعود براي پلهاي را جوليا جين ، خصمانه رويارويي اين در.يابد سلطه خصمانهاي طور به
را سقوط شيطاني و شوم ارتباط اين با كه درمييابد كينه به جوليا كه است حالي در اين و ميكند
.است شده پذيرا ناخواسته
و دقيقتر دلايل آنكه براي و ميدهد نشان را آدمها روان پيچيدگي متن اين در استريندبرگ
بر بنا و ميكند تاكيد آدمها رفتاري پيشينه به مدام كند ، ارائه كنشها بروز براي را علميتر
.ميدهد شكل متن غايي اهداف به رسيدن جهت در را آنها شخصيتي برآيند ضعف نقاط و آرزوها اميال ،
مسيح به ايمان از ظاهر به كه آنهايي حتي.نيست بيگناه و بيتقصير آدمي هيچ متن اين در
در خود خرافي و سست عقايد بنابر هرازگاهي و نيستند دنيوي غفلتهاي از فارغ چندان برخوردارند ،
جنس از نفرت از سرشار كه رواني سير اين در جوليا اما.ميشوند غرق بشري تقصيرات اين دامان
از تا ميدهد در تن شكست به ويرانگري خود اين در حالا و ندارد ايمان چيزي هيچ به است ، مرد
همانند را خودكشي قاعدهشكني با او.كند لمس را ابدي آرامش و بجهد بيرون عذابآلود سير اين
.ميداند محتومي تقديري و درست رسمي پدرش
با را آنچه او.است شده نمايشنامههايش آدمهاي كشمكش و رويارويي صحنه استريندبرگ مشوش ذهن
را دريافتهايش آزمايشگاهي همانند است ، رسيده آن از دريافتي به و كرده تجربه خود روح و كالبد
در را ستيزانهاي زن نيروي استريندبرگ اگرميسازد آشكار ساختارمتنهايش در محكم دلايل با
نظام با اگر.است بوده شخصياش زندگي در او هميشگي تجربه اين همانا ميدهد ، گسترش آثارش
در را اربابي نخوت و تكبر گونهاي به كه دارد آن بر سعي و ميكند مخالفت اربابيگري و اشرافي
پايان در كه زندگي اين.دارد استريندبرگ مابانه اشرافي زندگي در همريشه قضيه اين بكوبد ، هم
!است بوده همراه ناگواري و تلخ واقعيتهاي با كرده ، نرم پنجه و دست تنگدستي و فقر با
بلكه نميجويد ، بهره صرف تخيل قوه از نمايشنامههايش ساختوساز براي استريندبرگ بنابراين
روحش و ذهن از جداييناپذير جزيي حالا و است كرده تجربه شخصي زندگي در ذره ذره كه را آنچه
در هنر لعاب و رنگ به را آنها خيال قوه بر تكيه با و ميكند آثارش مايه خمير است ، شده
را مسير و كند تصاحب را جهان نمايشنامهنويسي عرصه خلاق نويسندهاي عنوان به تا ميآميزد
صحنه خود در را آثاري خودشان پيرامون واقعيتهاي از شدن بهرهمند با تا كند باز ديگران براي
.كنند نگارش
تماشاگر نگاه
رويينتن علي كارگرداني به "بار آخرين براي" نمايش به نگاهي
احساس غليان
آشفته رضا
كه نمايش اين.شد داده عمومي اجراي مجوز "بار آخرين براي" نمايش به چالش ، كلي از پس سرانجام
شده كارگرداني و تنظيم رويينتن علي توسط صحنه براي مخملباف محسن "ببوس مرا" داستان اساس بر
.ميشود اجرا نياوران فرهنگسراي در عصر ساعت 6 روزها اين است ،
مصطفي نام به مبارزي جوان به كه است "مرضيه" نام به دختري شدن عاشق درباره نمايشي داستان
و تنظيم در رويينتن علي.ميشود كشانده مرگ و زندان مبارزه ، به عشق اين و ميورزد ، عشق
مهلكي ضربه همين و است ، افراطي سانتيمانتاليزم اسير چيزي هر از بيش "بار آخرين براي" اجراي
سالهاي 58 در.بزند "سوژه" بودن مصرفي بر تاييدي مهر همچنان تا ميسازد وارد كار پيكره بر
فكري گرايشهاي با سياسي فعالين و گروهها مبارزات با را مردم نمايشها دست اين از تا 60
مبارزات مقوله به پرداختي انقلابيگري هواهاي و حال همان با امروز و ساختند ، آشنا گوناگون
بيآنكه ميخورد ، غوطه دهانپركن شعارهاي لابهلاي نمايش.نيست معقولانه و منطقي چندان سياسي
به مهم و كلي مفاهيم اين از هيچيك.باشد موفق "مبارزه" و "آزادي" ،"آرمان" ،"عشق" بيان در
اين به بخشيدن شكل جهت در توليدكنندگان تلاش اگر و نميآيد ، در باوري قابل و ملموس عينيت
به مطمئنا و نمينمود مصرفي "ببوس مرا" يا "بار آخرين براي" ديگر ميكرد ، پيدا سوق مفاهيم
ذهن در اجرا از بيرون شود ، سوار ساعته ، اجراي 2 محدوده در تماشاگران احساسات بر آنكه جاي
.ميشد ماندگار و انديشمند نسخهاي به تبديل تماشاگر
و مرضيه عاشقانه ، نامههاي شدن تصوير مثلا.ميبرد رنج كشدار و زايد صحنههاي از هم اجرا
.نمينمايد ضروري و لازم چندان ميگيرد ، فرا را اجرا كل زمان يكسوم تقريبا كه مصطفي
اين به موسيقي و نور فرم ، حركات از استفاده با كه است داشته آن بر را خود سعي تمام كارگردان
كاملا زندان صحنه.گرداند ملموس و عيني نيز را "عشق" معناي تا بدهد رويايي شكلي نامهها
در تصرفي و دخل چندان "مبارز" اصطلاح به آدم همه آن معرفي ميرسد ، نظر به كشدار و طولاني
ميبود ، دو اين ارتباط بر نيز پرده اين در تمركز اگر و نداشت ، مصطفي و مرضيه عاشقانه ارتباط
.ميشد ارتباط اين نمودن جلوه پررنگتر باعث
به كه است (زنگنه لعيا) مرضيه و (حقيقتدوست شهرام) مصطفي بازجويي و شكنجه با نمايش شروع
پس و دختران مزاحم و خوشتيپ جوان چند لباس در سياسي اعلاميه كردن بدل و رد و مبارزه روايت
ساسان) حسن روايت به متكي دوم پرده اما.ميانجامد عاشقانه نامههاي شدن تصوير آن از
با هم راوي تغيير.است مرضيه مرگ و ببوس مرا آواز تا زندان در مرضيه نالههاي از (بهروزيان
شيوه لحاظ به اينها بر علاوه.نميكنند جلوه منطقي چندان زندان در مرضيه بودن زنده وجود
ساختاري در كه ميطلبيد متن اين البته و نيست ، منسجم و يكدست شكل يك به متكي متن نيز اجرايي
لحظاتي فعلي اجراي در اما بدهد ، جهت و معنا وقايع و جريانات همه به اكسپرسيونيستي كاملا
ناهمگني بافت اكسپرسيونيستي واگويههاي سوررئاليستي تصاوير ادامه در و ميشود واقعگرايانه
!مينمايد ناسازگار و ناممكن هم ذهن در آن بست و چفت كه ميسازد پديدار را
در فرعي بازيگران.نيست مشهود چندان نيز بازيگران هدايت و نقشها ايفاگري در كارگردان حضور
نيست اصلي نقشهاي ارزش با همتراز بازيها اين اما ميدهند نشان موفق متعدد تيپهاي ارائه
حقيقتدوست.نبودهاند موفق لطفي حسين و بهروزيان ساسان زنگنه ، لعيا حقيقتدوست ، شهرام چون
و حسي لحاظ به "بار آخرين براي" در اما دارد ، تئاتر زمينه در بالايي استعداد و توانايي
نميكند عرضاندام خودش واقعي اندازه و حد در و ميكند ، عمل منفعلانه بيان و بدن از استفاده
نقش پردازش از مانع نمايشنامه در مصطفي اصولي و صحيح شخصيتپردازي عدم زيادي حد تا البته و
نقش ارائه در بهروزيان و زندانبان صفدر نقش ارائه در لطفي حسين.تواناست هنرپيشه اين سوي از
پس از زنندهاي نحو به و كردهاند ، رجوع حسها و حركات دمدستيترين به مذهبي و مبارز حسن
بازيگران كه گذاشت صحه اساسي اصل اين به بار چندمين براي هم زنگنه لعيا.برآمدهاند تيپسازي
تئاتر صرف را خود وقت سالها و ماهها اينكه مگر بود ، نخواهند موفق تئاتر صحنه در هرگز سينما
تلويزيوني مطرح چهرههاي اين حضور اما.برسند تئاتر بازيگري از مطلوبي درجه به تا كنند
!ميشود روبهرو عجيبي غلغله با تئاتر شب هر چنانكه است بوده گيشه تضمينكننده
و فكر دغدغه كه است جواني تئاتر ، حاشيه و متن در جاري احساسات غليان از دور به رويينتن ،
نكند ، برخورد قضايا با منطقي نمايشش فرعي شخصيتهاي از يكي همانند كه وقتي تا اما دارد ، تئاتر
و حرفها آشكار و صريح بيان به آنكه جاي به او.رسيد نخواهد تئاتر صحنه در درخوري نتيجه به
قضاوت به ديدن با بيننده تا كند ايجاد مفاهيم نمايش براي مناسب بستري بايد بپردازد ، حديثها
بر غلبه با بايد كارگردان _ نويسنده بهعنوان رويينتنيابد دست مطلوب تاثير و صحيح
گونه اين و بپردازد ، اجتماعي و سياسي تفكرات كنكاش به درام اصول بر تكيه با و فردي احساسات
از دور به بايد ما امروز.ميافزايد متن انديشمندي به هم و ميكاهد كار حاشيه هياهوي از هم
به ما متاسفانه بپردازيم ، خود حال و گذشته خاص مسايل تحليل و نقد به لمپنيزم رواج و هوچيگري
سر بر خطا و آزمون به مدام و نميگيريم ، عبرت خود (گذشته) تاريخ از هيچوقت عزيز گوته قول
.گرفتاريم پوچ و هيچ
|