بربادرفته آرزوي
ادبي نگاه
منتقد نگاه
بربادرفته آرزوي
شد ساله صدوپنجاه فاكنر ويليام
صداي كه است موجودي تنها آفريدگان ميان در كه اينروي از نه است بيمرگ انسان
دارد پايداري و ايثار شفقت توان كه روحي دارد روح كه سبب بدان بلكه دارد خستگيناپذيري
بنويسد اينها كهاز است نويسنده و شاعر بر
اين با نويسندهاي.نميدانست نويسنده را خود فاكنر:عابدي محمدحسين _هنر و ادب شگروه
.مينويسد نيز داستان گهگاهي كه ميدانست كشاورزي تنها ، را ، خود برانگيز رشك نبوغ ميزان
به دادن كود سرگرم داد او به همسرش را نوبل جايزه شدن برنده خبر وقتي نوامبر 1949 ، در
ميان از كه ، موجودي از بنويسد انسان از كه ميدانست برخود كشاورز همين اما بود مزرعهاش
را ما كه امتيازي همان ميدانست خود امتياز را اين و دارد خستگيناپذيري صداي آفريدگان ،
.بداريم گرامي را تولدش سالگرد يكصدوپنجاهمين تا ميدارد آن بر
* * *
جهان داستان و رمان قله بر او كه چرا ;نشناسد كسي كمتر شايد را شاعر "فاكنر ويليام"
و بود شاعر برسد ، شهرت به نويسنده ، عنوان به آنكه از پيش او حال عين در.است ايستاده
با.است داده نشان رغبت آن ترجمه به "احمدشاملو" كه ميآيند نظر به قوي آنقدر شعرهايش
:ميگويد شاعري و شعر درباره فاكنر.ميداند خورده شكست شاعري را خود فاكنر ، حال اين
ميبيند كه زماني و شود شاعر كه دارد آرزو ابتدا رماننويس هر شايدناكامم شاعر يك من"
و است جذابترين شعر ، از پس كه ميآورد روي كوتاه داستان به برنميآيد ، شعر عهده از
همپاي كه كسي ،"فاكنر ويليام" ".ميرود رماننويسي سراغ كه است شعر در شكست از پس تنها
خورده شكست شاعر يك را خود ميشود ، محسوب بيستم قرن نويسندگان بزرگترين از همينگوي
نبايد امكاني هيچ از نويسندگي عرصه در كه است معتقد شكست همين دليل به شايد.ميداند
كاملا باشد خوب نويسنده يك اگر او.است مسئول هنرش مقابل در تنها نويسنده":گذشت
دستش از بايد كه ميدهد عذاب چنان را او رويا اين و دارد رويايي او.شد خواهد بيرحم
مثل را چيز همه بايد كتاب نوشتن براي او.ندارد آرامش خلاصي ، اين بدون و يابد خلاصي
مادرش جيب حتي شود مجبور نويسنده يك اگر.بگذارد زيرپا خوشبختي ، و فروتني غرور ، افتخار ،
".دهد انجام درنگ بدون را كار اين بايد كند ، خالي هم را
باشد باران بگذار هست غمي اگر
را باران اين و
غمخواري سر از باشد تلخي غم تا بگذار
سرسبز جنگلهاي اين و
جاي اين در
باشند آن آرزوي در
شوم برخاستن به ناگزير من مگر كه
.شوند بيدار من درون در تا
خفت بخواهم جاودانه اما من
چنين اين من كه اكنون زيرا
خفتهام سرم فراز بر كه كبودي تپههاي در
درختي بسان
گستردهام ، باز ريشهها
مرگ ديگر
كجاست؟ در
مردهام ديرباز از من اگرچه
ميفشرد درآغوشم تنگ چنين كه زميني اين
را زدنم دم صداي
.شنيد بخواهد همچنان
"شاملو احمد":ترجمه "فاكنر ويليام":شعر
ايالت از نيوآلباني شهر در سپتامبر 1897 پنجم و بيست در آمريكايي نويسنده فاكنر ويليام
آنها ميان در و بود اشرافي خانوادهاي فاكنر ، خانواده.آمد دنيا به "ميسيسيپي"
"تنسي" از فاكنر بزرگ جدميآمدند چشم به نيز برجسته سياستمداران و پرنفوذ شخصيتهاي
.بود بزرگتر ديگرش برادر چهار از ويليام.شود مشغول زراعت به تا بود آمده ميسيسيپي به
به.شد مجروح و خورد تير شرافتي موضوع سر بر جدال يك در پدرش بود ، ساله پنج كه هنگامي
جنوبي ايالت در فاكنر ويليام كودكي دوران.كردند مكان نقل آنجا از وي خانواده سبب همين
سپري فاكنر سرهنگ وي ، بزرگ جد اعتبار و نفوذ تحت و جنوبي كاملا سنن و آداب با "لافايت"
.شد
چهارده در او.ميآمد شمار به برجسته شخصيتي ويليام ، بزرگ جد "فاكنر گاتبرت ويليام"
.بود آمده نايل سرواني درجه به و كرده شركت مكزيك جنگ در.بود گريخته خانه از سالگي
تاسيس حقوقي موسسه يك آمريكا ، داخلي جنگ پايان در همچنين و بود حقوق رشته تحصيلكرده
شهر مردم براي راهآهن ساخت به اقدام بانكدار ، يك اتفاق به سالگي چهل در.بود كرده
برخوردار بسياري سياسي و اقتصادي اهميت از زمان آن در آهن راه اينكه دليل به و ميكند
اين است جذاب فاكنر سرهنگ درباره كه آنچه اما.ميشود بدل شهر مردم محبوب چهره به بود ،
بسيار كه "ممفيس سفيد رز" عنوان با مينويسد رماني سالگي پنجاه سن در او كه است نكته
عنوان با را كتابي ،"تم عمو كلبه" كتاب به پاسخ در سپس و ميگيرد قرار توجه مورد
با سابقش شريك دست به سرانجام "سرهنگ" اما.درميآورد تحرير رشته به "آجري كوچك كليساي"
.درآمد پا از گلولهاي شليك
متوسطي شاگرد مدرسه ، در كه ويليام.ميآمد شمار به ويليام كودكي دوران بت فاكنر سرهنگ
فاكنر سرهنگ بزرگش جد با بتواند رماننويسي در ميكرد آرزو هميشه ميآمد ، شمار به
.نداشت خوبي ميانه مدرسه با اما داشت داستاني آثار و ادبيات به بسياري علاقه.كند برابري
سپس.شد دفتردار شهرش ، بانك نخستين در و كرد رها را مدرسه دبيرستان ، دوم سال پايان در
قدش ، كوتاهي دليل به اما شود ملحق آمريكا ارتش به كه خواست اول ، جهاني جنگ در شركت براي
دوره گذراندن حال در اما پيوست كانادا هوايي نيروي به فاكنر.نشد ميسر موضوعي چنين
نه او ساختهاند ، فاكنر درباره كه افسانهاي برخلاف.رسيد پايان به جنگ كه بود آموزشي
كه جراحتي تنها و نكرد شركت مهمي جنگ هيچ در اصلا بلكه نشد مجروح فرانسه جنگ در تنها
.بود سلاح خلع روز جشن نتيجه نيز ، برداشت
.آمد نايل افتخاري دومي ستوان درجه به سال 1918 دسامبر در حال اين با
در و نياورد دوام آنجا در هم سال يك حتي اما شد ميسيسيپي دانشگاه وارد جنگ ، از پس
از و نويسنده كه "يانگ استارك" پيشنهاد به و كرد ترك را دانشگاه كلي به سال 1929
در شد ناچار و نيافت مناسبي كار هيچ نيويورك در.رفت نيويورك به بود ، دانشگاه استادان
كتابفروشي يك در كار با حال همان در.كند تامين را خودش ظرف ، شستن با يوناني رستوران يك
شهر به ماه شش از پس بنابراين.نبود كافي اصلا كه داشت درآمد دلار چند هفتهاي بزرگ ،
هرگز ، !بود دنيا پستچي بدترين فاكنر.شد كار به مشغول دانشگاه پست دفتر در و بازگشت خود
و حسابها نگهداشتن و نامهها دستهبندي در.نرساند مقصد به موقع به را نامهاي هيچ
هم هنگامي و نداشت مقررات به ربطي اصلا كارش ساعات.ميكرد رفتار دلخواه به پروندهها
.داد استعفا كردند ، شكايت روسايش به او از مشتريان كه
منتشر خودش سرمايه با "مرمري ربالنوع" عنوان با را خود شعر مجموعه نخستين سال همان در
.داشت گرايش نوزدهمي قرن رمانتيسم نوعي به مجموعه اين در فاكنر اشعار.كرد
گوناگون كارهاي به باز و.رفت نيواورلئان به اروپا ، به سفر اميد به دسامبر 1925 در
براي.نهاد وي آثار بر بسياري تاثير كه شد آشنا "آندرسن شروود" با آنجا درپرداخت
چاپ به را خود آثار روزنامهها و مجلات در و شد آشنا نويسندگان از تعدادي با بار نخستين
.رساند
نمير و بخور مواجب" عنوان با سال 1926 در را خود رمان نخستين آندرسن شروود كمك به
رمان اين درباره تايمز نيويورك.بود معلول سرباز يك درباره رمان اين.كرد منتشر "سرباز
آمده گرد تلخكامي و بيهودگي از بنبستي در كه تمدن آشتيناپذير عوامل عيني بيان":نوشت
".قهرمان يا قهرمانبازي بدون رماني...است
سپس.گذراند پاريس در را دوماه.كرد ديدن سوئيس و ايتاليا از و سفر اروپا به آن از پس
منتشر در 1927 است نيواورلئان در ادبي حيات هجو كه را "پشهها" رمان و بازگشت آمريكا به
دو اين از هيچكداماست شده نمايان طنز ، و كنايه قالب در ترس از فرار رمان اين در.كرد
شد ، منتشر سال 1929 در كه "سارتوريس" نام به وي سوم رمان اما نشد روبهرو موفقيت با رمان
.گرفت قرار توجه مورد
آكسفورد شهر حوش و حول در فاكنر ، كوتاه داستانهاي و رمانها از بسياري صحنه
"پاتوفا يوكنا" نام به خيالي ايالتي در ،"جفرسون" خيالي شهر صورت به كه است ميسيسيپي
.بودند نهاده "يوكونا" رود بر سرخپوستان كه بود نامي پاتوفا يوكنا.است شده تصوير
املاك مخروبه ، عمارتهاي ;بود شده مبدل ويرانه به اكنون و بود آباد زماني كه ناحيهاي
حاشيه و وجنگلها مردابها تباه ، شهرهاي شده ، رها كشتزارهاي پنبه ، باير مزارع ويران ،
.اتحاديه ايالتهاي فقيرترين در بكر و بياباني
"سارتوريس" و "كامپنس" اشرافي خانواده دو انحطاط كه است رمانهايي رشته سرآغاز رمان اين
روايت را "سنوپس" اخلاقيات پايبند چندان نه و نوپا خانواده ظهور و (كهن جنوب نماينده)
ويليام بزرگ جد فاكنر ، سرهنگ از است تجسمي ،"سارتوريس جان" سرهنگ رمان اين در.ميكنند
.فاكنر
الدهام استل" با ،"سارتوريس" انتشار بر علاوه زيرا بود مهمي سال فاكنر براي سال 1929
منتشر سال همين در را "هياهو و خشم" رمان اينكه ، مهمتر همه از و كرد ازدواج "فرانكلين
موفقيت با ابتدا ميآيد ، شمار به جهان ادبي آثار بزرگترين از كه هياهو و خشم.كرد
.خورد شكست نيز تجاري نظر از و ندادند نشان آن به زيادي توجه منتقدان.نشد روبهرو
نفوذ با منتقدان اغلب كه زمان آن در و بود آمريكا جنوب اشرافيت فساد وصف كتاب ، دستمايه
از كه آنان به كتاب اين عنوان.نيامد خوش آنها مذاق به چندان كتاب اين بودند ، جنوب از
كه است داستاني زندگي" كه ميكرد يادآوري را شكسپير قول نقل از قسمتي ميآمد ، بدشان آن
".ميكند حكايت پوچ و هيچ براي ابلهي
با.شكست را روايت عادي روال خود ، آثار در بار نخستين براي كتاب اين در فاكنر
قطعات رمان ، متفاوت شخصيت چند زبان از ذهن ، سيال حركت و دروني تكگويي از بهرهگيري
را شيوه اين بسياري ، .داد قرار پراكندهگويي اين بر را رمان اساس و چيد هم كنار را پازل
هيچكس و خواند انتها از بايد را فاكنر كتاب كه شد مشهور.نهادند نام "عمدي مبهمسازي"
.بخواند دوباره اينكه مگر است ، خوانده را آن كند ادعا نميتواند
رماني شبانهاش بيداريهاي طي و بود دانشگاه برق مركز در شب نگهبان فاكنر سال 1930 ، در
نام به بخش هر و دارد متعددي بخشهاي رمان اين."ميمردم كه هنگامي" عنوان با نوشت
.ميكند نقل را احساساتش و انديشهها كه است شخصيتي
انتقال مضحك و ترسناك داستان تا ميكند استفاده ذهن سيال شيوه از هم رمان اين در فاكنر
فحشا و فساد كشتار ، از نفرتانگيزي سرگذشت رمان اين.كند نقل جفرسون شهر به را زني جسد
.ميآيد شمار به
.آورد همراه به ثروت و شهرت فاكنر براي رمان اين.ميشود منتشر "حريم" رمان سال 1931 در
چنان رمان اين در فاكنر صراحتاست ناموس هتك و فساد محاكمه ، بدون كشتار داستان حريم
محبوبيت انتشار ، از پس رمان اين اما ترسيد رمان اين چاپ از ابتدا در آن ناشر كه است
.يافت فراوان
كه را "جوكريسمس" دردناك داستان كه ميشود منتشر "اوت ماه در روشنايي" بعد ، سال در
،"جو".ميكند بازگو دارد ، جريان رگهايش در سياهان خون ولي است سفيدپوست ظاهرا
.ميشود كشته و محكوم مردم طرف از دادرسي ، بدون نتيجه در و ميرساند قتل به را پيردختري
استثناي به را عمرش تمام تقريبا كه جايي و زادگاهش محل.بود آمريكا جنوب عاشق فاكنر
كه را جنوب فرهنگ انحطاط و فساد ديگر كس هر از بيش اما.كرد سپري آن در كوتاهي مدت
.ميكرد حس بود ، بردهداري و مالكيت بر مبتني
ويراني ، فحشا ، بيرحمي ، خشونت ، .گرفتهاند شكل آمريكا جنوب در عموما فاكنر داستانهاي
جنوب به فاكنرميشوند تكرار فاكنر رمانهاي در دفعات به كه هستند عناصري خون ، و نفرت
گناه بزرگترين را بردهداريمينامد شده نفرين را آن حال عين در و ميورزد عشق
چرا ;ميدهد نسبت نيز سياهپوستان به بلكه سفيدپوستان به تنها نه را آن تقصير و ميداند
كه است علت همين به شايد.دادند نشان ظلم برابر در اندازه از بيش تحملي سياهپوستان كه
.نيست نژادپرستي ضد كافي اندازه به كه ميدانند نويسندهاي را او برخيها
داستانهاي مشكلترين و طولانيترين از يكي "خرس" كوتاه داستان در جوان "مكاسلين"
آن در كه ما همه.است شده نفرين جنوب ، تمام سرزمين ، اين تمام":ميزند فرياد فاكنر ،
بر را نفرين و لعن اين بار سفيد ، چه و سياه چه كردهايم ، تغذيه آن از و يافتهايم پرورش
".ميكشيم دوش
او به كرد ، همكاري به دعوت فاكنر از هاليوود شد ، "حريم" رمان از كه استقبالي از پس
آن روي از "دريك تمپل داستان" نام به فيلمي) بنويسد را "حريم" سناريوي تا داد حقوق
در.ميرفت هاليوود به ميشد بيپولي دچار فاكنر هرگاه بعد به زمان آن از(شد ساخته
در كار جاي به.داشتند شكايت او از همه و بود نامنظمي آدم هم فيلمنامهنويسي كار
در ميانسالي در فاكنر.ميكرد لغو سادگي به را قرارهايش و ميرفت خانه به استوديو
ميان را خود وقت پس آن از و كرد خريداري زيبايي مزرعه و خانه ميسيسيپي آكسفورد
.كرد صرف مزرعه امور و شكار ادبيات ،
بيشتر اوخويش بزرگ خانواده ميان در جنوبي شريفزادهاي عصرها و بود نويسنده صبحها
ادبيات از هرگز كه بود كمحرف مردي.نويسنده عنوان تا ميپسنديد را مزرعهدار عنوان
مطلب تا 1948 از 1936كرد خلق را معاصر ادبي آثار بزرگترين حال اين بانميكرد صحبت
(1939) "وحشي نخلهاي" ،(1938) "تسخيرناپذير" به ميتوان دوره اين آثار از.ننوشت چنداني
.كرد اشاره (1940) "دهكده" و
گاه كه هستم كشاورزي فقط من:ميگفتبود ملي چهرهاي سالگي پنجاه در فاكنر
آهك كود مزرعههايش از يكي به كه حالي در سال 1949 نوامبر در.مينويسد هم داستانهايي
.است شده نوبل جايزه برنده كه آورد خبر همسرش ميداد ،
حقايق" از او.آورد شگفتي به را همگان استكهلم در جايزه اهداي مراسم در فاكنر خطابه
ادامه و "فناست به محكوم و ناپايدار داستاني هر بيآن كه..." گفت سخن "عام و ديرين
است ، بيمرگ انسان ، .شد خواهد چيره بلكه ميكند ، پايداري تنها نه انسان ، معتقدم":داد
بلكه.دارد خستگيناپذيري صداي كه است موجودي تنها آفريدگان ميان در كه اينروي از نه
است نويسنده و شاعر بر.دارد پايداري و ايثار شفقت ، توان كه روحي دارد ، روح كه سبب بدان
و شرف شجاعت ، يادآوري و آدمي به دادن دل با كه اوست امتياز اينبنويسد اينها از كه
ياري را انسان پايداري ، در بوده افتخارگذشتهاش كه ايثار و ترحم و شفقت و غرور و اميد
".دهد
.آورد دست به نيز را پوليتزر جايزه دو و در 1951 را "كتاب ملي جايزه" همچنين فاكنر
ژوييه ششم در سرانجام و كرد بسياري سفرهاي آمريكا خارجه وزارت طرف از از 1950 پس فاكنر
.درگذشت آكسفورد شهر در قلبي حمله اثر بر 1962
.يافت انتشار (وي مرگ سال) ژوئن 1962 در "جيببرها" عنوان با فاكنر رمان آخرين
زمان از":گفت و كرد احترام اداي فاكنر به نسبت خطابهاي در "كندي" آمريكا جمهوري رئيس
قدرت بر و نگذاشته پشتسر پايدار و گسترده چنين يادگاري نويسندهاي ، هيچ ،"جيمز هنري"
".است نيافزوده آمريكايي ادبيات
:منابع
.اميركبير:تهران.يونسي ابراهيم.غرب ادبيات در سيري.بي.جي پرستلي ، - 1
.خوارزمي ، 1375:تهران.جهان ادبيات فرهنگ.زهرا خانلري ، - 2
.فرزان:تهران.رضايي عربعلي.جهان ادبيات تاريخ.باكنر تراويك ، - 3
.نگاه ، 1376 انتشارات موسسه:تهران.شاملو احمد.بيانتها كوچهاي همچون - 4
.كوير:تهران.نوبل جايزه برندگان.سعيد نوري ، و مريم محمد ، شيخ آقا - 5
.چشمه:تهران.پوري احمد.گفتوگو ده - 6
ادبي نگاه
*ديدي را پدرت كي آخرينبار راستي
غلامي احمد
پيراهنش و دارد مشكي و صاف ريشهاي كه جواني مرد.هستند ديگر نفر سه من جز به كوپه توي
بلند ، قد يكي آن و دارد برجستهاي شكم است ، تاس سرش جلوي ديگريشلوارش روي انداخته را
شدن جابهجا حال در همه.دست در درشتي دانه عقيق انگشتر با فرفري ، موهاي كلفت ، سبيلهاي
و پنجره كنار ميرود و است بيقرار لاغره و گوشهاي ميگذارد را ساكش چاقه.هستند
كشيده كه قطار سوت صدايميخواند را آن لب زير و دارد كوچكي قرآن مشكي ريش.ميآيد
پيش دمي از.يكديگر به ميزنند زل و مينشينند سرجايشان و ميگيرند آرام همه ميشود ،
و پچ هم با آنها گهگاه ولي گرم ، چندان مناسبتي نه.شده برقرار لاغر و چاق بين مناسبتي
.ميكنند پچ
و آدمها بلكه ميرود راه كه نيست قطار اين انگار كه ميافتد راه آرام آنقدر قطار
.ميكنم نگاه بيرون به پنجره از.ميروند عكس بر كه هستند اطراف مناظر
هستند ايستگاه توي كه آنها براي و ميدهد معني يك هستيم قطار در كه ما براي حالا زمان
ميرود و ميخورد چاي يك ميرود بعد ميزند ، جارو را ايستگاه دارد رفتگر.ديگر معني يك
.پر كنندگان بدرقه پر ، دستفروش پر ، رفتگر.ميشوم دورتر و دور خانهام از من و خانهاش
از را صورتم.ميزنند پر و ميآيند چشم جلوي ديگري تازه مناظر..پر ايستگاه مامور
به كنم متمركز را نگاهم ميكنم سعي من و است گرفته سرعت قطار.برميگردانم پنجره
..باشيد معلم بايد شما":ميگويد چاق مرد.ميكند باز را حرف سر همين و روبهروم آدمهاي
...نه -
!چيست شريفتان شغل -
...دزدي -
.نيست حواسش.ميخواند قرآن كه مردي جز به ميخندند ، همه
...چيست شغلتان راستي نه ، -
...باشم دزد نميخوره بهم -
ساكت و ميبندد را كتاب ميكند ، بلند قرآن روي از را سرش مشكي ريش مرد.ميخندد لاغر
...هستيد معلم حكما:ميگويد لاغر.ميشود خيره ما به
.روزنامهنگارم نه ، -
اينكه خاطر به شايد چرا ، نميدانم ميكند ، نگاهم.است شده كنجكاو ريشمشكي مرد حالا
:ميگويد دارم ريش
هستيد؟ كيهاني -
.كيهانبچهها بودهام ، هم كيهان -
نيستي؟ حالا خب -
...نه -
چرا؟ -
...نميدونم -
هستي؟ كجا حالا -
...بودم ، مختلف جاهاي -
:ميگويد و ميشود سرخ مشكي ريش مرد صورت
!هستي زنجيرهاي پس -
.ميكنند نگاه مرا حيرتزده لاغر و چاق مرد
..؟!هستي زنجيري -
.ميخندد هم مشكي ريش مرد.خنده زير ميزنم
.ميشود عوض فضا
.ميكنم استقبال هم من "ممنوع سياسي بحث":ميگويد ميخندد چاق
.ندارم را سياسي بحثهاي حوصله و حال اصلا
همه.ميكند تعارف همه به و درميآورد ژاپني تخمه ساك توي از چاقه.ميشود ساكت كوپه
.مشكي ريش مرد جز به برميدارند
كاره چه نميدانم را مشكي ريش مرد فقط و.شركت نگهبان لاغر مرد.است مكانيك چاق مرد
او با ميكنم تلاش.است افتاده تك مشكي ريش مرد.شدهايم جور حسابي لاغر و چاق با.است
مهرباني چشمانش در اما دارد ، گزندهاي چهلحن اگر.دارم نگه هم را احترامش و بزنم گپ
ملايمي تاريكي و افق چاه ته ميافتد ميرود سرخ تيله يك مثل خورشيد.است نهفته عميقي
چشمانم جلوي از عكس بر كه مناظر به و پشتي به دادهام تكيه را سرم.ميپوشاند را دشت
با نميدانم.كنم جور و جمع را فكرم بيشتر تا ميبندم را چشمانم.ميكنم نگاه ميگذرند
از كه اكنون و كرده تحقيرم جواني در كرده ، تنبيهام كودكي در ندارم ، دوستش كه پدري اين
تهران به را او ميگيرم تصميم.كنم كار چه ميآزرد را وجدانم و عاطفه افتاده پا
اين ميدانم ميبازد ، رنگ زود شادي اين اما ميشوم ، مشعوف فكر اين از لحظهاي.برگردانم
چراغهاي را شب تاريكي.ميشود آرام بعد و ميكشد پيدرپي سوتهاي قطار.است محال كار
و سر با قطار.رسيدهايم ايستگاه به.ميكنيم نگاه بيرون به همه.ميشكند رنگي مهتابي
جمع را وسايلش مشكي ريش مرد.ميشود باز سرعت به قطار درهاي و ميايستد زيادي صداي
:ميگويد بلند و.است صندلي زير كه كوچكي ساك توي ميگذارد و ميكند
...داشته نگه نماز براي
زحمت به را راستش پاي.ميشود بلند و است پنجره كنار كه كوچكي ميز به ميگيرد را دستش
ميرود بياعتنا او و زدهايم زل او به همه.است مصنوعي او راست پاي.ميكشد خودش دنبال
بلندبلند و لاغر سمت به برميگردد چاق.ميشود گم جمعيت ميان در سرعت به و پايين
:ميگويد
...افتاديم بابا اين گير بدجوري -
...نداره كاري شما به كه اون چي؟ واسه -
كند؟ عوض او با را جايش نميشناسي را كسي.درآمد گندش.باشيم خوش ميخواستيم بابا -
نميكنيد؟ عوض را جايتان چرا شما -
...آمده خوشمان تو از -
...نيستم اهلش من اما -
...ريشها اون بيخيال بابا ، -
...نيستم كار اين اهل فقط.. نگفتم چيزي منم -
:ميگويد ناراحتي با لاغر
...آورديم بز -
هم با صبح تا بدعنق تا سه كه باشم كوپهاي توي نميخواهم ميخورد ، هم به دارد روابطمان
:ميگويم خنده با.هستند
...بدهيد تخفيف ما خاطر به رو شب يه اين حالا -
...خيالش بي عشقه ، جمالتو -
.بخورم هوايي و بزنم گشتي پايين ميروم
صورتش جلوي را دستهايش و درآورده را مصنوعياش پاي نشسته ، گوشهاي در مشكي ريش مرد
وصل را خود پاي و شود تمام نمازش ميشوم منتظراست نيايش مشغول انزوا و سكوت در.گرفته
:ميگويم او به و ميروم جلو كند ،
!باشد قبول -
...حق قبول -
اما.بيفتم راه دنبالش ميخواهم.ميمانم هوا در پا نمازخانه ميان.ميافتد راه
رسيده ، شام وقت.شويم سوار زود بايد.ميكند رهايم ايستگاه بلندگوي صداي.نميتوانم
.برميگرديم و ميخوريم شام ميرويم
لاغر و چاق.مياندازد گل هايمان حرف.بخوابيم زودي اين به نميتوانيم.شدهايم سنگين
را الاغ يك اينكه سر بوده كه جوان ميگويد چاق.ميربايند يكديگر از را خاطرهها روايت
لاكردار الاغ ولي گرفته ، دوش روي را آن و الاغ شكم زير رفته و بسته شرط بگيرد سردوش
شرط ميخواسته چون او اما.ميكشد گند به را پايش تا سر و ميكند خرابي كار موقع همان
مرد كرده ، پر را كوپه ما خندههاي.ميبرد هزارتومان و ميبرد آخر تا را الاغ نبازد را
حرف كلمهاي نه.اوست حضور ميكند سنگيني ما روي كه چيزي تنها و نميخندد مشكي ريش
دلم خيلي.ميدهد گوش ما حرفهاي به ميخنددنه نه ميگويد را شغلش ميزند ، نه
.بيايم كنار او با طوري يك ميخواهد
.بخوابد تنها آنجا تا بود كوه بالاي كه ده خانه شور مرده رفته شب يك:ميگويد لاغر مرد
چند كه ميدود روستا تا وحشتزده چنان او و پاهايش به ميمالد را خودش و ميآيد سگي شب
.گرفته درد خنديدهام بس از فكهايم.ميشود زخمي بالش و دست تمام و ميخورد زمين بار
مشكي ريش مرد و من و ميخوابند بالا لاغر و چاق.ميشود تخت و جلو ميكشيم را صندليها
اين عاشق.قطار چرخهاي و ريل صداي به ميسپارم دل ميشود خاموش كه كوپه چراغ.پايين
سنگيني سرنوشتهايي چه ريلها اين دوش روي ميدانم.هستم قطار ريلهاي ديوانه.هستم صدا
.ميزند سوسو دوردستها در كه چراغي و هستم دشت تاريكي شيفته.ميكند
دارد ادامه
.است طاهري فرزانه ترجمه ماريسون ، بليك نوشته نام بههمين كتابي از برگرفته عنوان *
منتقد نگاه
نمايشنامهنويس بوتزاتي دينو
ابزورد تئاتر در مرگ تصويرگر
اسلين مارتين
نوروزي احسان:ترجمه
و روزنامهنگار ،(متولد 1906) بوتزاتي دينو اثر "بيمارستان" نمايشنامه كه كلياي تصوير
"امپراتوريسازان" نمايشنامه تصوير معكوس درست ميكند عرضه ايتاليايي ، برجسته رماننويس
.ميگيرد خود به بالا سوي به شكلگريز مرگ از فرار آن ، در كه است ويا بوريس اثر
بعدها و شد اجرا ميلان تئاتروي پيكولو در در 1953 بار اولين براي "بيمارستان" نمايشنامه
.كرد اقتباس آن از نيز كامو پاريس ، در سال 1955 ، به
كه او.هستيم كورته جيواني نام به ميانسالي تاجر مرگ شاهد ،(صحنه سيزده) بخش دو در
است ، خانه نانآور آنكه خاطر به بودن ، فشار تحت عين در و است كار در غرق و پرمشغله فردي
صدايش دور از زنانه صدايي كه ميشود توهم اين دچار ناگاه به هستند ، سلامتياش مواظب همه
مشهور متخصصي ديدن به كه ميشود متقاعد.است خانهاش در زني روح كه ميكند حس و ميزند
در شده ، چه كه بفهمد ميآيد تا.ميشود او مدرن فوق بيمارستان روانه رو همين از و برود
بيمارستان اين كه ميدهند اطمينان او به همه.جراحي عمل آماده و ميشود بستري بيمارستان
در نظر تحت فقط يا نيستند بيمار چندان كه كساني و ميشود اداره شيوه مدرنترين به
كساني ششم ، طبقه در دارند كسالت اندكي كه آنان.دارند قرار طبقه ، هفتمين طبقه ، بالاترين
كه نخست طبقه تا دارد ادامه روند اين و پنجم طبقه در چندان ، نه ولي احوالاند مريض كه
نشان را قهرمانش سقوط بوتزاتي وحشتزا ، صحنههايي از مجموعهاي در.است مرگ تالار پيش
كند باز كسي براي را جا تا مييابد انتقال ششم طبقه به رو آن از صرفا ابتدا در.ميدهد
كه است اميدوار هنوز تدريجياش ، رفتن پايين بااست خصوصي بخش نيازمند او از بيش كه
كاملا آنكه از پيش ولي نيفتاده اتفاقي هنوز و است نزديكتر پزشكي ويژه امكانات به صرفا
در.نيست گريزش به اميدي كه رفته پايين آنقدر است وقوع حال در چيزي چه بيايد خود به
.ميشود رها مردگان ، انسانها ، طبقه پايينترين نيست ، بهشان اميدي كه راندهشدگاني ميان
اثري "بيمارستان".است شده دير خيلي ديگر ولي ببرد خانه به را او تا آمده كورته مادر
"همگان" نمايش سنت راستاي در كه است مدرني ميراكل نمايش ;است برجسته و بديع غايت به
بر مبني او توهم فروريختن تصويرگر _ است ثروتمند مردي مرگ تصويرگر نمايش اين.دارد قرار
تدريجي قطع گر تصوير ;است مستثني بيماري ويراني از و دارد تعلق ويژه طبقهاي به اينكه
.اوست بر ناگهانياش شدن آشكار و سقوط تدريجي شيوه همه از مهمتر و ;واقعيت با رابطهاش
را جامعه خود وحشتزاي تصوير سختاش ، و سفت تقسيمبندي آن با بيمارستان ، در بوتزاتي
امكانات است ، مراقبش ميراند ، مرگ سوي به را شخص كه فرد اراده از خارج نظامي _ ميبيند
ستمگر و دركناپذير اقتدار ، از آكنده اراده ، از خارج حال عين در و ميكند فراهم برايش
.ميدهد نشان فعال مرگ ، از گريز در را انسان "امپراتوريسازان" كه حالي در.است
و ميشود بيماري و كهولت مغلوب آرامآرام كه ميكند تصوير حالي در را انسان "بيمارستان"
.ميدهد دست از را خود خصائل انسان مرگ ، تدريجي روند در.است بيخبر آن از كل به خودش
|