شخص سوم شيوه به آدمشناسي
من بهنام ديدهاي خودرنج
نميشد آدم وقت هيچ پينوكيو كاش
ديدي كي را بارپدرت آخرين راستي

شخص سوم شيوه به آدمشناسي
نيويورك مكتب شاعر اشبري ، جان با گفتوگو
شميراني لطفي ميترا:ترجمه
ملي جايزه آمريكا ، كتاب ملي جايزه.دارد شعر مجموعه است200 نيويورك متولد اشبري جان
همان از يكي اشبري.است داده اختصاص بهخود شعر در را پوليتزر جايزه و كشور اين منتقدان
دانشگاه جوان شاعران مجموعه براي را اش"درخت چند" مجموعه اودن.اچ.دبليو كه است شاعراني
با نيويورك مكتب شاعر اشبري ، .است بزرگي افتخار شاعري هر براي كه كرد انتخاب ييل
استاد و آمريكا شاعران آكادمي مشاور _ اسكوايلر جيمز اهارا ، فرانك _ خود صميمي همراهان
.وي و سانتاگ سوزان با همراه اشبري گذشته ، سالاست بارد كالج در انگليسي ادبيات و زبان
.بود ادبي نوبل جايزه كانديداي نايپل.اس
در كه بود جنگي كتاب اين:خريدم "تكصداها" نام به "برگ استفن" از كتابي ميآيد يادم *
.بودند نوشته اثر براي تشريحي مقالهاي آن دنبال به و كرده اهدا شعري شاعران از هريك آن
كردهايد امتناع تشريحي مقاله و شعر ارائه از شما كه است كرده اشاره خود مقدمه در "برگ"
نوشتيد؟ را مقاله آن هرگز آيا.بنويسيد خود امتناع علت درباره مقالهاي است قرار اينكه و
بود فهميده ميزنم حدس بنابراين.نكرد سوال ديگر "برگ" كه رسيد جايي به و هيچوقت نه ،
هر به تقريبا مردم ميرسد نظر به ميدانيد ، .بكنم را كار اين نميخواست دلم واقعا كه
فكر آنها.بيايند كنار آن با كنند سعي و بخوانند شعر اينكه جز به ميزنند دست كاري
و مفيد خيلي است بوده چه شعر اين در منظورش اينكه درباره شاعر طرف از حرفي هر ميكنند
فقط چون ;نميكند كمكي كسي به واقعا حرفها اين كه بگويم ميخواهم ولي است ، سودمند
از خصوص به كاري ، چنين انجام تقاضاي و ميپردازد عمل به فاصله قدري با كه است تعبيري
از بعضي من.است ناراحتكننده خيلي بداند ، را چيزها اين بهتر بايد كه شاعر ، يك جانب
از بعد ولي دارم ، دوست را "درخت چند" اشعار از بسياري هنوز.دارم دوست را اشعارم نخستين
.بكنم را كار اين چطور نميدانستم ولي بنويسم ، را آن ديگري جور ميخواست دلم كتاب نگارش
"تنيس زمين سوگندنامه" در اشعار اين از برخي.نوشتم تجربي اشعار زيادي تعداد بنابراين
ويرايش را شعرها وقتي.شد فراهم برايم كتاب امكان ناگهاني خيلي چون ;ماندهاند محفوظ
به را اينها است بهتر پس نكنم چاپ ديگري چيز هرگز من شايد كردم ، فكر خود با ميكردم ،
.برسانم ناشر دست
مصاحبه در شما.ندارد شعر به ارتباطي كه كنم سوال شما از چيزي به راجع ميخواستم *
نيويوركيها ميرسد نظر به كه ميزنيد حرف روانكاوتان از گونهاي به خود "ريويو پاريس"
با رابطه نوع آن درباره شما احساس.ميزنند حرف ديگر چيزهاي يا سگشان يا اتومبيلشان از
سودي چه بشناسيد؟ را ذهنتان سوم شخص طريق از تا ميرويد آنجا به شما آيا چيست؟ ذهنتان
ميبريد؟ رابطه اين از
شده مردمگريزي بسيار آدم بودم ، پريشان خيلي كردم ، روانكاو پيش رفتن به شروع كه زماني
به شام براي بودم ، كرده پيدا الكل به سنگيني اعتياد.نميفهميدم را اين خودم گرچه بودم ،
گونهاي به.ميكردم ترك را آنجا شام صرف از پيش و ميكردم مست آنجا و ميرفتم كسي منزل
به ديگر و نداشتم ، هم را تنهايي تحمل اما نداشتم ، را مردم كنار بودن تحمل كه انگار بودم
به من.داشتم كمك به احتياج واقعا حال ، هر به..بنويسم نميتوانستم خوبي
درمان يك وجه هيچ به مسئله اين مسلم قدر اما دادم ، ادامه روانكاو اين با ملاقاتهايم
همانطور و دارد ادامه هم هنوز زدنها گپ اين كه همانطوربود زدن گپ واقعا نبود ، عادي
علاقه.دارد غريبي و نامتعارف بسيار شخصيت روانكاو ، عنوان به او گفتم ، مصاحبه در كه
مدتها.است دوستش كه خوانده درس "آراو كلاديو" نزد و دارد پيانو نواختن به زيادي
ما حقيقت در بنابراين.روانكاو يا شود كنسرت پيانو نوازنده كه بگيرد تصميم نميتوانست
ميرفتم او پيش آنقدر طولاني مدتهاي من.ميزنيم حرف اين مثل چيزهايي و موسيقي از خيلي
...انگار ميرسيد نظر به كه
است؟ خانواده اعضاي از عضوي او *
بله
داريد؟ آنها به نسبت حسي اصلا يا ميخوانيد را "يونگ" يا "فرويد" آثار شما آيا *
روانكاوانه ادبيات از كلي طور به كاملا ولي ميخواندم ، "فرويد" كمي پيش مدتها.نه
.بياطلاعم
آنها نيست؟ اينطور كردند ، او از زيادي سوءاستفادههاي و استفاده سوررئاليستها *
بگذاريم اينكه مورد در همينطور زدند ، شما نيمهآگاهي و ناآگاهي درباره زيادي حرفهاي
نوشتههاي از برخي ميگويند اغلب مردم.بيافتد اتفاق پيشامدي و تصادفي طريق به چيز همه
.است ناهشيارانه شبيه شما
;داشتند را ادعايش گرچه ميكردند ، را كار اين واقعا سوررئاليستها نميكنم گمانبله
.دارد وجود شده برنامهريزي و كلاسيك غايت به چيزي فرانسوي سوررئاليستهاي شعر در چون
نوع اين به نزديكتر مراتب به شايد "تنيس زمين سوگندنامه" در خودم تجربي مرحله در من
در است ، گسسته بسيار زبانشان و غيردستوري كاملا شعرها اين ولي...بودم ادبي خاص
باشيد داشته را توقع اين ميتوانيد همواره شما فرانسوي سوررئاليستهاي شعر در كه حالي
...بيايد نهاد از پس گزاره كه
.ماندند پايبند دستوري قواعد به شكستند ، را ديگر قواعد تمام وقتي آنها*
يكشبه عجايب از يكي به تبديل كه جوانهايي سر بر
ديدهام هنري منتقد يك مقام در
ميدهند هدر سرعت به را خود چگونه آنها كه ميبينم ميآيدو بلايي چه ميشوند
.بله
نيست؟ اينطور است ، فرانسوي خيلي كار اين ولي*
ذهن حضور كه حالي در:است اين ميشود ، مربوط من شعر به كه چيزي ولي.[ميخندد].بله
ما چون ;است طبيعي هم خيلي كه هست آن در هشيار ذهن هم كمي است ، زياد آن در من ناهشيار
.وقتها بعضي فقط مواقع ، اغلب نه ميانديشيم ، هشيارانه وقتها بعضي
ميدهيد؟ انجام هميشه را كار اين آيامينويسيد خيلي شما كه شنيدهام *
روز يك امكان ، صورت در مينويسم ، چيزي وقتي ميكنم سعي من.ندارد حقيقت نيست ، اينطور
هر به يا نميكنم ، كار زيادي مدت مينويسم كه هم وقتي و بگذارم كنار را كار هفته در
.مينويسم سرعت به معمولا صورت
ميكنيد؟ مرور بارها و بارها را كار آيا ميكنيد؟ اصلاح را كارهايتان خيلي آيا *
ميدهم ، آن در كوچكي تغييرات و ميكنم مرور را كار ميكنم تمام را نوشتن كه وقتي خوب ،
زحمت ارزش كار اين كه ميگيرم تصميم يا.نيست گسترده چندان تغييرات اين معمولا ولي
.ميدهم انجام كوچك اصلاح چند فقط اينكه يا مينويسم ، ديگري چيز و ندارد را خودم به دادن
بيرون را آن بعدا شود ، تخمير اصطلاح به مدتي براي ميگذارم و ميگذارم كنارش بعد
.زياد چندان نه معمولا ولي ميدهم ، آن در ديگر كوچك تغيير چند ميآورم ،
آن با چطور.سودآور هم و باشد مشكل هم بايد البته كه هستيد ، مشهوري آدم اكنون شما *
است؟ خوب برايتان شهرت ميكنيد فكر آيا ميآييد؟ كنار
ناشناس از بيشتري امتيازات احتمالا مجموع در ميكنم فكر ولي دارد ، را خود عيوب شهرت
[ميخندد].باشم داشته دوست را آن چندان نميكنم فكر كه دارد بودن
است؟ شده شما نوشتن مسير در تغييري باعث شهرت آيا *
شعر كمي بسيار آدمهاي سالگي چهل تا يعني خزيد من در تدريجي بسيار حركتي با شهرت نه ،
موفقي آدم بعد به كتابم اولين انتشار از من ميكنند فكر مردم بيشتر.ميشناختند مرا
اولم كتاب سه انتشار با درواقع.شدم معروف شاعر يك به تبديل بلافاصله من اينكه و بودم
.نميخواند را چيزها اين اصلا هيچكس كه رسيدم نتيجه اين به من و نيفتاد اتفاقي هيچ
دست نوشتن از كه اين يا مينوشتم خودم خاطر به دهم ، ادامه نوشتن به ميخواستم اگر
.ميافتادم فكر اين به هم وقتها خيلي واقعا كه ميكشيدم
بوديد؟ كرده فكر هم كارتان ندادن ادامه و كشيدن دست به شما *
از واقعا چون ;است شرمآور كارم از كشيدن دست واقعا كه كردم فكر خودم با بعد.بله
كردم شروع ناگهان سپس و.داد خواهم ادامه فقط من بنابراين ميبرم ، لذت كار اين انجام
.گذاشت شهرت را اسماش بشود اگر البته شدن ، مشهور به
فرانسه به ورودتان بدو در كه ميكرديد صحبت چيزهايي از وقتي ميكردم فكر وجود اين با *
ميكرديد حس كه آنوقتها است ، تجربي كارها اين نظرتان به كه گفتيد و مينوشتيد
كه شعري هر با زمان آن ميزنم حدس دهيد ، انجام ميخواهيد كه كاري هر ميتوانيد
زمان آن در كار اين نه ، يا دارد وجود شعرتان براي مخاطبي آيا كه نميدانستيد مينوشتيد ،
...بود تجربه فقط برايتان
.است درست
هزار دهها و ميرسد چاپ به مينويسيد كه شعري هر كنيد فكر بايد اكنون كه حالي در*
.ميكنند بررسي و مطالعه را آن نفر
شيوههاي از آمدن بيرون براي ذهنام ، دادن تكان منظور به را كار اين من زمان آن خوب ،
را چيزها و برگردم عقب به داشتم قصد وقتي يك.دادم انجام نوشتنام و انديشيدن عادي
زندگي فرانسه در هنوز كه هنگامي درواقع ، .دهم قرار يكديگر ، كنار خودشان ، جاي سر دوباره
به زمان آن از."تنيس زمين سوگندنامه" انتشار از پيش حتي كردم ، كار اين به شروع ميكردم
قابل ميدهد را خواندنشان زحمت خود به كه هركس براي اميدوارم كه نوشتهام چيزهايي بعد
پيدا اخير دهه چند در كه شهرتي به عادت تاثير تحت كه نميكنم فكر ولي باشد ، ارائه
عنوان به اگر شايد.بنويسم نداشتم شهرت كه درصورتي يعني ;ديگر گونهاي به كردهام ،
اتفاق چيزي چنين ولي ميشد ، طور اين مييافتم ، دست يكشبه موفقيتي به جوان شاعري
عجايب از يكي به تبديل كه جوانهايي سر بر ديدهام هنري منتقد يك مقام در و نيفتاد
.ميدهند هدر سرعت به را خود چگونه آنها كه ميبينم و ميآيد بلايي چه ميشوند يكشبه
فردي توقعات مخالف يا موافق نبايد كه ميدانيد و ميكنيد فكر آن به كه است چيزي اين
.برداريد گام چيز دو ميان باريك كورهراهي روي بايد شما.بنويسيد نوشتههايتان درباره
و گاه كه است كاري مردم توقعات خلاف نوشتن نيست؟ اينطور است ، موازنه يك اين بله ، *
.دادهام انجام بيگاه
.بود هشيار كارهايي چنين انجام به وسوسه برابر در بايد ولي كردهام ، را كار اين هم من
آن از بخشي مكتب اين روزهاي نخستين در شما چگونه كه اين و نيويورك مكتب درباره مردم *
بود؟ چطور گروه اين زمان آن درميكنند صحبت بوديد
نگذاشته وجود عرصه به پا و نگرفته شكل چندان خود اول روزهاي در واقعا مكتب اين خوب ،
.داشتيم اشتراكي وجوه ما و بودند دوستانم كه بودم شاعران از گروهي با جا آن من.بود
ولي است ، ما تجربي رويكرد همان ميدهد ، پيوند هم به را ما اشعار آنچه ميكنم فكر من
رفتم فرانسه به من كه زماني تا بود ، متفاوت باهم من و "اسكويلر" ،"اهارا" ،"كوك" اشعار
ما به را "نيويورك مكتب شاعران" نام شدم ، دور آمريكا از قدري شدم مشغول زندگي به آنجا و
نزديك و رفتم پاريس به بورسيه دانشجوي عنوان به سال 1955 در كه وقتي.نميكردند اطلاق
مكتب يك را خود ما.بوديم ناشناس كاملا اينجا در ما همه ماندم ، آنجا سال ده
.نميكنم فكري چنين هنوز من نميدانستيم ،
بدي اشتباه واقعا كنيد فكر كه باشيد ، پشيمان آن از كه هست زندگيتان در چيزي آيا*
آنجا؟ به نرفتن يا فرانسه به رفتن مثلا شدهايد؟ مرتكب دربارهاش
نظر به طريقي به ولي كنم ، پشيماني احساس ازشان كه بودهاند هم چيزهايي البته نه ،
آنها از يكي فرانسه به رفتن شايد.شدهاند واقع موثر بهترين به رسيدن براي كه ميرسد
آنجا در زندگي به ميخواستم درواقع.بردم لذت خيلي بودم آنجا كه زماني من گرچه باشد ،
از حالا.كنم زندگي اينجا تا برگشتم من و دادند هم دست به دست شرايط ولي دهم ، ادامه
.بودم دلشكسته واقعا برگردم ، آمريكا به شدم مجبور كه زماني ولي خوشحالم ، خيلي كار اين
موسيقي ميتوانم كه اين از هيچوقت.نيستم پشيمان آلماني زبان يادگيري از هيچوقت..
اين ميكنم فكر.داشتم دوست را كار اين هم خيلي البته كه نيستم پشيمان (بسازم) بنويسم
[ميخندد].پشيمانم زيادي شعرهاي چاپ از.هستند موارد اصليترين دو
كه بپرسم خودم از شد باعث اين و كرديد استفاده "دلشكسته" واژه از شما پيش دقيقه يك *
بيگاه و گاه شعرا غالب كه همانطور نوشتهايد ، هم عاشقانهاي اشعار آگاهانه شما آيا
ميزنند؟ كار اين به دست
.بله
شما آنچه فهميدن خواننده براي شايد كه است غيرمستقيم آنقدر شما شعرهاي وقتها گاهي *
.باشد دشوار گفتهايد
به امكان حد تا را آن ميخواهم كه است خاطر اين به است ، غيرمستقيم من شعر اگر خوب ،
.درآيد نامتعارف گونهاي به شعر عمل در است ممكن كه جا آن تا و دهم شيب مخاطب يك پهناي
احساس از فقط بلكه نميكنم ، صحبت دقايق از مينويسم ، عاشقانهاي شعر اگر رو ، اين از
آخرين در "موج يك" شعر.باشند سهيم آن در احتمالا بتوانند همه شايد تا ميزنم حرف كلي
كتاب در شعر نخستين ميكنم فكر كه ،"درخت چند" شعر و است عاشقانه شعر يك واقعا كتابم
.بودم عاشقاش من كه است شده نوشته كسي درباره يقينا باشد ، اول
من بهنام ديدهاي خودرنج
بلو سال نوشته "هرتزوگ" رمان بر نقدي
ناهام موي جوليان
سرشت محمدي مريم:ترجمه
نام از برگرفته كتاب نام كه _ بلو سال رمان بهترين و آخرين اصلي شخصيت و ساله قهرمان 42
و دليل به كه آن وجود با هرتزوگاي موزس _ است دچار مضحكي وضع به _ است شخصيت اين
مبتلا بحران اين به كه است مدتها او.ميبرد رنج عصبي بحراني از اما دارد ايمان برهان
مرز تا حتي شكست اين سبب به و شد مواجه شكست با او دوم ازدواج كه زماني از يعني است
!بحران مرز به نزديك اخلاقي اصول قبيل از مسايلي به رايج گرايش اورفت پيش خودكشي
ميكند محكوم را مهيج فروپاشيهاي و (باستان يونان در گياه و شراب خداي) ديونيسوس احياي
اشعار كتاب جلد يك با كه است "رمانتيك جنبش" مورخ و روشنفكر حرفهاي شكل به طرفي از و
عمرش بيشتر و است مونترآل شهر اهالي از او.ميكند سفر سو آن و سو اين به چمدان در بليك
كلنگي رعيتي خانه يك تنها دنيا دار از حال اين با و برده سر به نيويورك و شيكاگو در را
آن است برادري" كه دارد ايمان هرتزوگ.مانده باقي او براي شاير برك غيرمسكوني منطقه در
".ميكند انسان را آدمي كه چه
رسيدن تكامل به و خودبيني كمرشكن و سنگين بار اين بايد":ميگويد خود رسالت توصيف در
به چه.است خورده شكست آدم يك معلوم ، قرار از خودبيني ، همه اين با اما "كشم دوش به را
به شب هر و روز هر و دانشگاه استاد و نويسنده شوهر ، عاشق ، عنوان به چه پدر ، يك عنوان
واقعي پريشي روان يك تحتتاثير او روان و روح است ممكن راستي به كه ميانديشد مسئله اين
اين مضحك پارادوكس آخرين و ميزند وجود تخريب به دست كه جرياني تحتتاثير ;بگيرد قرار
"تزلزل از" فقط و فقط تعادل:ميرسد تعادل به راه يك از تنها ميبرد پي هرتزوگ كه است
.باشد كار در تعادلي كه صورتي در البته _ ميخيزد بر
هوس مدد به و ظرافت با كتاب است زيبا حركت
اين رواني و ميكند حركت روان هرتزوگ روايت
را حافظه بگيردگاه كار به را روحي حالات هوسميكند گاه نويسنده ميشود ساخته
بينقص و هنرمندانه روايت مدد به كه است حقيقتي گوياي و است خرد از سرشار پارادوكس اين
اين در ما همه مورد در كه هرتزوگ شخص مورد در تنها نه كه حقيقتي ميبريم ، پي آن به رمان
اشاره در كتاب گرچه و _ مييابد مصداق مدرن تاريخ مسيحي - پست عصر اين در زمان ، از برهه
كه زماني از.ميآورد زبان به را آن سرانجام اما ميكند ، عمل ترديد با نكته اين به
جنبش راشا فيليپ و ميلر نورمن سلينجر ، .دي.جي مالامود ، برنارد همچون يهودي نويسندگان
كتاب و ميگذرد سال پانزده يا ده از بيش انداختهاند ، راه به ما ادبيات در را غالبي
بذلهگوييهايي از سرشار هرتزوگ.است جنبش اين باشكوه ثمره جهات ، بسياري از هرتزوگ ،
و روشنفكرانه تند احساسات از پر است ، غمانگيز امور از پر شوخي ، از پر است ، يهودي
انديشههاي از آگاهي و تبعيت به ميل شدن ، امروزي به ميل آن جاي جاي در و است اخلاقي
اين به را بشر هرتزوگ پيامبران ، چونميخورد چشم به خارجي ادبيات و اروپايي اجتماعي
به حاضر نسل يهوديان تمام همچون و ".كنيم متحول را خود بياييد" كه ميخواند فرا امر
.دهد شهادت ارزشها مستمر وجود بر تا اوست عهده بر كه مينگرد خود به بازماندهاي چشم
.هرتزوگ خود همه از اول.است بزرگ كتابي بزرگش شخصيتهاي سبب به هرتزوگ
دوندگي حال در مدام كه روشنفكر ابلوموف يك.است جذاب و عصبي.است بيقرار و سرگردان
.ميدهد حالت تغيير درجه هشتاد صدو يكهو است ، هستهاي گرما قرن "بزوخوف پيير" يك.است
زنده را كودكياش دوران و رفته دست از شغل و نافرجام ازدواج از صحنههايي تخيل كمك به
به.ميآورد در هاون يارد واين از سر و ميزند غيبش يكهو اما است نيويورك در.ميكند
فاسق و ميايستد حمام پنجره دم دست در اسلحهاي با جاسوسها مثل و ميكند پرواز شيكاگو
مييابد ، در ناگهان و است كوچولويش دختر شستن حال در كه ميگيرد زيرنظر را سابقاش عيال
مثل ميتواند او چگونه كه اين ندارد ، او است ، تروريست يك عمل پشتوانه كه را ، صريحي منطق
...كند عمل درنگ ، لحظهاي بدون قرقي ،
و كلي طرح يك صورت به پيرنگ.است زيبا حركت اين رواني و ميكند حركت روان هرتزوگ روايت
و _ ميشود مظروف ظرف.ميدهد فراگير آگاهي يك به را خود جاي ارسطويي منطق.است ابتدايي
كار به را روحي حالات ميكند هوس گاه نويسنده ميشود ، ساخته هوس مدد به و ظرافت با كتاب
خط.ذكرند قابل كه كرده استفاده خصوص به ابزار دو از نويسنده.را حافظه گاه بگيرد ،
واقعنمايي با كه روايتي ;است برگشت و رفت در شخص سوم و شخص اول راوي ميان كه روايت
شگردهايي چنين گمانم به.چاپ به مربوط جزيينگريهاي از عاري شده پرداخته و ساخته كامل
تكنيكهاي و قابليتها كه كسي ;است مديون "دانليوي.پي.جي" به اندازهاي تا بلو را
غافلند تاثير اين از ديگران البته و است تاثيرگذار آمريكايي آثار بر چنان هم داستانياش
."لئوپولدبلوم" دانليوي از بعد و
يك و عاطفي اتوبيوگرافي نوعي تركيب با تا ميسازد قادر را بلو نفر دو اين از آميزهاي
الگويي توامان هرتزوگ اي ، موزس.بيافريند را هرتزوگ چون اثري واقعگرا ، "تاريخي" داستان
."من" نام به ديده رنج خودي و "او" نام به است
نامههاي گاهيبرميخورد آنها به مرتب خواننده كه هستند نامهها ابزار دومين
رمان نوشتن در دستي اگر - شدهاند چاپ ايتاليك حروف با و تكهتكهاند گاهي كاملياند ،
كه حرفهايي از بسياري گفتن كتاب ، فرم شدن مشخص محض به كه ، ميدانيد مسلما باشيد داشته
آشيانه خود دست با كنيد عمل آن برخلاف چه چنان و ميشود محال كنيد مطرح مايليد
هدر به از مانع و ميدهد سو و سمت داستان به فرم.ميكنيد ويران را رمان زيباييشناختي
از استفاده با نويسنده كه را فرصتي هر دليل همين به درست اما.ميشود تخيل انرژي رفتن
.ميشود عمل اين از مانع يا ميكند نابود و محو بكند كلام افاضه مستقيما ميتوان آن
را كتابها يكيك و سرزده كنيد تصور كه كتابخانهاي هر به كه است باهوشي مرد بلو اكنون
.انديشيده ما فرهنگ و جامعه اساسي معضلات به عميق گونهاي به و بيباكانه و كرده مطالعه
در ما دانشگاهي جامعه به تا ميكند كمك خلاق نويسندگان به قضا ، از هرتزوگ ، علاوه ، به
براي هرتزوگ.شوند مطلع گذشته مدت اين در كه رويدادهايي از و يابند دسترسي اخير دهه چند
به نامهها از وادارد ، كار به را او ذكاوت و هوش و كند صحبت خواننده با بيواسطه كه اين
به مستقيما كه جملاتي) تكمضرابهاي از نه ميكند ، استفاده كلي فرم يك از بخشي عنوان
نيازي نويسندهاي هيچ ديگر هرتزوگ ، از پس.كتابي و خشك (نيستند مربوط بحث اصلي موضوع
نامهها از بعضي.نخوانده بيشتر هشتم كلاس تا كه كند تظاهر داستانهايش در تا نميبيند
مشخص نهايي تجزيه از پس اما غريباند ، و بوالهوسانه بعضي و شدهاند نوشته مزاح قصد به
از طوماري ميتوان نامهها اين گردآوري با.شدهاند نگاشته سرتعهد از همه كه ميشود
.نگاشت روزگار اين براي را مسلك
ورطههاي از لبريز ما عصر:رسيد خاطرم به نكتهاي بلو عصبي و بيقرار قهرمان مشاهده با
تعاريف كهنه و ندارد ورطهها اين از عبور جز چارهاي آدمي رفتن ، پيش براي.است خوفناك
گرچه.نيستند سفر اين در بشر ياري به قادر عقل سلامت و تعادل چون واژههايي از موجود
همچنان كه ميكنند اشاره آرمانهايي به اما هستند تازهاي تعاريف نيازمند اصطلاحات اين
ارزش با مردم نظر در همچنان عدالت است ، باارزشي آرمان همچنان عشق.باقياند خود قوت به
گزندهترين كتابهستند گرانبها آرمان دو همچنان كه عقلاني و عاطفي تهور خصوص به و است
و طلبهها ميان از جامعه ، معروف طبقه از افراد اين بيترديد كه _ افرادي نثار را نقدش
خشونت با مقابله به هومئوپاتيكي روش به ميكنند تلاش كه ميكند _ هستند هنرمندان
.برخيزند تهديدگر
سپتامبر 1964
نميشد آدم وقت هيچ پينوكيو كاش
نصيريها سميه
من تصور اما.ميشناسند جهان انسان دروغگوترين عنوان به را پينوكيو جهان انسانهاي همه
.دارد قبول را خودش لااقل او.نيست دروغگو هم اصلا پينوكيو ميكنم تصور.است اين از غير
همه نظر به را ، كه بودنش چوبي.نيست خودش با جدال در پس است ، چوبي آدمك يك كه ميداند
بودن چوبي خصلت همين با و است پذيرفته است ، زندگي معضل بزرگترين جهان انسانهاي
پاي و دست به كه هستند اطرافيان اين اتفاقا و ندارد هم شكايتي و ميگذراند را روزگارش
دروغ ديگر شود آدم اگر ميكنند تصور.شود آدم بايد كه دارند اصرار و ميپيچند او
.باشد گفتن دروغ براي قانعكننده دليلي ميتواند بودن آدم كه حالي در.نميگويد
در دروغگويي خاطر به پينوكيو اما شود ، مشهور دنيا در دليلي هر به ميتواند آدمي هر
هر در گفتن دروغ و بودن دروغگو.است ماجرا بخش غمانگيزترين اين و است شده معروف جهان
علت همين به دقيقا و است گرفته قرار سرزنش مورد نژاد هر و مملكت هر و دين هر و مذهب
چون ندارد دوست هيچكس را پينوكيو.است ماجرا بخش غمانگيزترين اين ميگويم كه است
خلق دروغگوترين را او گرفته تصميم خالقاش كه چيست پينوكيو گناه كنيد تصور و است دروغگو
ميگفت دوستي.است زده رقم او براي خالقش كه گفتن دروغ جبر ;است جبر دچار پينوكيو.كند
پينوكيو و ميشود نوشته هم ابدياش سرنوشت او پيشاني روي ميآيد دنيا به كه آدمي هر
در و دروغگو نوشت پيشانياش روي خالقش كه بود چوبياي آدمك بگوييم است بهتر يا آدم تنها
شايد.كند تصرف و دخل سرنوشتش در ميتواند آدمي هر كه دارد وجود هم اعتقادي كنارش
تاخير به حداقل يا كند جابهجا را آن از بخشي ميتواند اما دهد تغيير را آن نتواند
.بيندازد
و ميآمد شدني نظرش به ميگفتند اطرافيان كه نكتهاي هر.بود دهنبين ما چوبي آدمك
كه نميكرد فكر ديگران حرفهاي به حتي او.ميداد دستش كار كه بود دهنبيني همين شايد
گناه شايد.ميكرد آزمايش را آنها كوچكش دنياي در فقط بلكه.نه يا ميگويند درست آيا
و روباه وقتي چون.باشد گناهش بزرگترين دهنبيني همين شايد.نباشد دروغگويياش پينوكيو
زمين در را سكههايش اگر كه ميگفتند او به بودند دوستانش صميميترين از مثلا كه گربه
و سادگي روي از دقيقا و تاملي و تفكر هيچ بدون او نشست ، خواهد بار به سكه درخت بكارد ،
.است كودك يك پينوكيو اما ميخواندند ابله را او همه و ميكرد را كار اين دهنبيني
پيشانياش در چون ;ندارد گناهي هيچ او و است شده دريغ او از فكر خلاقه قدرت كه كودكي
انشا و ساختن جمله اما ميآموزد الفبا كه است كودك يك فقط او.است نشده نوشته تفكر قدرت
ميگذارد هم كنار تسبيح لانههاي مثل فقط را كلمات كه است كودكي او.نميداند را نوشتن
.ميكند آويزان گردنش به و
فرشته.گفت مهربان فرشته به را زندگياش دروغ تنها شايد و بزرگترين پينوكيو شايد
دارد دوست كه گفت پينوكيو و كند برآورده او تا بگويد را آرزويش كه خواست او از مهربان
بود ، فرار راه برايش بودن آدم بلكه باشد آدم كه نميخواست دل ته از واقعا اما.شود آدم
لااقل چون.ميشود حسوديام پينوكيو به من بخواهيد را راستش اما.دروغگويي از فرار راه
آدمها از خيلي اما.شد جاودانه جهان آدمهاي تمام ذهن در بد خيليخيلي خصيصه يك با او
جاودانه.نميشوند جاودانه ديگري آدم هيچ ذهن در دارند كه هم خوبي خيلي خيلي خصايص با
اتفاقاتي مستحق آدمها.داشت را هنر اين كودكياش تمام با پينوكيو و ميخواهد هنر شدن
چوبي آدمك پس.ميبرد سهم دنيا اين از لياقتاش قدر به كس هر.ميافتد برايشان كه هستند
كه باشد عجيب قدري شايد.شود جاودانه بينياش شدن بزرگ خاطر به كه داشت را لياقت اين ما
بزرگ اگراست افتاده اتفاق اين اما شود معروف افتاده پيشپا اتفاق اين خاطر به كسي
بيني الان شايد داشت ، تحقق مكان و زمان هر در آدمها همه براي گفتن دروغ هنگام بيني شدن
.بود پينوكيو همراه فقط بد بخت اين اماداشت احتياج پلاستيك جراحي به آدمها همه
هيچ او.ميكرد انتخاب را راهها خمترين و پرپيچ و سختترين كه بود ماجراجويي پينوكيو
كوچكترين از يكي بتواند اينكه براي.نكرد انتخاب را راهها سريعترين و كوتاهترين وقت
را درسياش كتابهاي بخشد تحقق بود ، خيمهشببازي و سيرك ديدن كه را ، شخصياش آرزوهاي
همه عكس بر ;نسوخت بود ، كوچك آرزوهايش قدر اين كه پينوكيو ، براي دلش كس هيچ.فروخت
شايد.بود فروخته را كتاش پينوكيو ، درسي كتابهاي خريدن براي كه ، سوخت ژپتو براي دلشان
پينوكيو كوچك آرزوي پاي به را ژپتو فقر و بيپولي گناه شايد.نبوديم خوبي قاضي ما
قصه ديگر بار يك كلودي كارلو و شويم جمع بزرگ ميدان يك در همهمان اگر شايد.نوشتيم
با اگر شايدنكنيم متهم را پينوكيو ديگر بخواند ، برايمان انتها تا ابتدا از را پينوكيو
.بپوشيم چشم آنها از و كنيم نظر صرف گناهانش از كنيم ، موشكافي را پينوكيو بازتر چشماني
دلم.مينوشتيم پينوكيو از ديگري قصه ميخواست دلمشدهايم دچار كليشه به ما همه
مجبور را او ما و همين بود ، چوبي آدم يك او كاش.بدهيم نشان ديگري طور را آن ميخواست
.نيست نبودن دروغگو براي خوبي دليل بودن آدم.نميكرديم خواستههايمان به دادن تن به
باشد خودش پينوكيو نخواستيم ما.گذاشتيم او پاي پيش را راه سختترين هم ما شايد
.نوشتيم پيشانياش روي خودمان را سرنوشتش چون.ميخواهيم ما كه باشد چيزي آن ميخواستيم
چوبي آدمك يك كه داشت وجود ما براي آنجايي تا پينوكيو.بوديم مهربانتر قدري او با كاش
كس هيچ و شد فراموش همه قلب و فكر و ذهن از شد آدم بقيه مثل هم او كه زماني از.بود
را خوشبختي روي هرگز يا شد خوشبخت آيا.خورد رقم چطور سرنوشتش بقيه كه ندانست و نپرسيد
ولي بياموزد ما از را رفتن راه كه پينوكيويي.كرد خلق ديگر پينوكيوي يك ميشد كاش.نديد
كاش نميرفت ، ما مسير از و ميگفت دروغ هم ما به پينوكيو كاش كند ، انتخاب خودش را مسيرش
نميشد10 آدم وقت هيچ پينوكيو
:پينوشت
انتشارات) شكوفه كتاب چوبك ، صادق ترجمه كلودي ، كارلو نوشته چوبي ، آدمك پينوكيو ، .1
هفتم ، 1369 چاپ ،(اميركبير
ديدي كي را بارپدرت آخرين راستي
غلامي احمد
بالا ميكشد و ميگيرد مرا دستهاي چاه تاريكي دل از و ميكند دراز را دستهايش پدر و
.نور توي
!ميكني كار چه اينجا جوان ها -
.ميپرم جا از است ، مردانهاي صداي
نشنيدي؟ را چاه چرخ صداي مگه -
...كردم خيال اما چرا -
...هستي وكيل پسر ها -
.ميشناسيد مرا كجا از شما -
...نترسيدي؟.اينجا ميآيي گفت پدرت -
چرا اينجا ، در من حضور براي بوده رندانهاي بازي يك اين.نيستم چيز هيچ كاشف من
و گمراهي جز قصدي ميزد ، حرف خوف چاه درباره داشت بلند صداي با پدر وقتي نفهميدم
در خشك چوب كپهاي با.ميآيد تاريكي توي از زني كه ننشستهام هنوزنداشت من كنجكاوي
.ميدهم سلام و ميشوم پا.بغل
و ميگذارد هم روي را آنها.اجاق پاي ميرود مرد و اجاق توي ميريزد را چوبها زن
چوبهاي زن و كنار مينشيند مرد ، .ميكشند گر هم با آتش شعلههاي و دود و ميكشد كبريت
:ميگويد مردميزند هم به را اجاق
!نشناختي منو -
...نه -
...نيست يادت اينجا ميآمدم پدرت با.هستم ماشاءالله من...شدم پير خيلي داري ، حق -
...چاهي كفتر ؟!چرا -
...چاهي كفتر آره -
...نشناختم فقط نشديد پير...را شما نشناختم بله ، -
...ماست شبهاي خونه هم اينجا.زنم خاتون هم آن.بابام داري حق -
...اينجا ميآيد شب چرا شب ، خونه -
و زن ما اما...نميدهند زن سودانكوهيها به كوهيها شيان كوهه ، شيان مال خاتون -
...شديم شوهر
و باغ سر من كوه ، شيان تو خاتون عصر تا صبح.كردند عقدمان تا كرد راضي را شيخ وكيل ، -
...اينجا ميآييم شبها.سودانكوه تو كشاورزي
نميرويد؟ اينجا از چرا خوب -
...جام همون باشه خاتون دل جا هر من اينجاست دلش خاتون بريم؟ كجا -
نداريد؟ بچه -
!است كور اجاقمان -
.ميكند فوت را اجاق زير خاتون
توي ميريزد چاي مشتي او ميزند قل كتري.است ميانسال.است شده اشك پر دود از چشمهايش
فرش يك رختخواب كومه روي از ميشود بلند شوهر.شوهرش پاي جلوي ميگذارد ميآورد و كتري
:ميگويد و زمين مياندازد دستباف
بايد شب شما حكما..راه خيلي شب تا حالا...بخوريم بريز چاي...خاتون بشين -
...بريد
.ميشود نگران پدرم بله -
...كفترچاهي يك ماشاءالله ، داري ميهمان گفت.نميشود نگران -
.كرديم جلدش بدبختي به كه داريم خودمان چاهي كفتر يه ما وكيل ، گفتم منم
:ميگويد او.ميرقصيد كه بود آتش شعلههاي چشمهايش توي.كرد بلند را سرش خاتون
...نميشست اينجا بود حرمم كفتر -
ما كه ميشود تمام كي كوه شيان و سودانكوه جنگ اين نميدانم...خاتون ميگي راست -
...خودمان زمين روي بالا ، برويم
ميشود ، بلند.ميكند قطع را مرد حرف آوردهاند ، هجوم چاه دهانه به كه كفترها بال صداي
صاف كه جايي چاه دهانه نزديكي ميرود و ميگيرد دست به كيسهاي ميگيراند ديگري فانوس
دهانه از چاهي كبوترهايزمين روي ميپاشد و درميآورد كيسه توي از را دانه مشتياست
ميانديشم صيادي به من و ميزنند زمين به نوك فانوس روشن تاريك در و ميآيند پايين چاه
الان نكن غريبي":ميگويد و جلويم ميگذارد چاي خاتون.است شده صيد اسير خودش كه
"...برميگردد
دلم كه وقتي مادرم مثلمياندازد مادرم ياد مرا كه است مادرانه آنقدر خاتون صداي
و سرخونه برميگردي نكن ، غريبي":ميگفت را جمله همين و روستا توي تنهايي از ميگرفت
احساس من و.ميلرزاند را سايهاش فانوس.ميآيد صاف صاف ماشاءالله "...زندگيت
.خاتون مثلهستم جايي جلد من حالا.خانهام برگردم بايد.نيستم كفترچاهي ديگر ميكنم
بلند صداي با را فكرم اين.ميشود جلد هم چاهي كفتر پس:ماشاءالله مثل پدرم ، مثل
:ميدهد را جوابم ماشاءالله و.ميگويم
...ميكنه خودش جلد آدم كه آدم دل صداي و ميكند خودش جلد رو كفتر كه چاه دل صداي ها -
و است ستاره از پر آسمان.ميآيم بالا دره از فانوس با.ميزنيم بيرون غار دهانه از
.كرد خواهند حرفي پر را دراز شب يك زنجرهها
* * *
.گشت نخواهم باز ديگر بار اين ميدانم ، .ميآورد ايستگاه تا موتور با مرا "ولي"
:ميگويد ولي
...درآمدي چطوري چاه از نگفتي مهندس آقاي -
...ميگم بهت اومدم كه ديگه دفعه -
.مهندس آقاي ميگي راستي ها -
...نميگم راست ها -
ميخواهد دلماست زده زل من به همانطور موتور ترك بر سوار "ولي".ميشوم قطار سوار
قد زن يك.نيست اينطور اما باشد مشكي ريش مرد يك و لاغر ويه چاق يه كوپهام توي باز
و.كوپه توي ميريزند قد نيم و قد بچه هشت - هفت با پير چندان نه مردي با ميانسال بلند
سوت آرام قطار.ميخندد و ميكند باز را نيشاش او و ميشوم خيره "ولي" به بهتزده من
و دور پدرم از كه ميگيرد دلم من و ميشود ريزتر و ريز "ولي" ميافتاد راه و ميكشد
.نكردهام تجربه را آن هرگز كه است تازهاي احساس اين و ميشوم دورتر
پايان
|