پنجرهها پرواز
كاكا هي
1_ سفر
پنجرهها پرواز
تابوكي آنتونيو داستاني جهان به نگاهي
تحصيلات اتمام از پس او.آمد دنيا به ايتاليا شمال در سال 1943م به تابوكي آنتونيو
از تابوكي.شد برگزيده جنوا دانشگاه در پرتغالي ادبيات و زبان استادي سمت به دانشگاهي
اين پيامد.شد عهدهدار را پرتغال در ايتاليا فرهنگي بنياد رياست م تا 1988 سال 1986
دهه 70 نويسندگان از يكي او.بود پسوا پرتغالي معاصر شاعر آثار نشر و ترجمه مسئوليت
م سال 1975 در كه است "ايتاليا ميدان" كوتاه رمان تابوكي مهم اثر نخستين.است ايتاليا
مثال عنوان به كه نموده منتشر را بسياري آثار امروز تا تاريخ اين از اواست شده منتشر
شبانه و ميگويد چنين پريرا پورتوييم ، بانوي افق ، خط بيمقدار ، تفاهمي سوء به ميتوان
در بالاخص كه ذهني و شخصي تاريخي.است ايتاليا تاريخ نويسنده تابوكي.كرد اشاره هندي
.است يافته شباهت تنهايي صدسال دروني بنمايههاي به ايتاليا
ميدان
خرم يزداني مهدي
ايتاليايي طنز و جادويي رئاليسم از ملغمهاي ميگذرد آن در رمان كه زماني طولانيترين
اسطورهاي فضايي در تا ميكوشد تابوكي ميشوندو روايت تلخ فضايي در آدمها و است تابوكي
بخشد برتري بيروني منطق بر را اثر دروني منطق
گرفته پيش را بورخس راه تابوكي بلكه ندارد وجود رازآلود و باز فضاي آن ديگر دوم زمان در
و تنها بيطرف تاريخنويسي مانند او.ميكند واقعي مكانهايي در گفتن دروغ به شروع و
ساده ساختارهاي كه شده رام كالوينويي.ميپردازد داستانيش عجيب اتفاقهاي روايت به تنها
گاريبالدوي زمان اين دراست گرفته وام به باورپذير و ملموس فضايي ايجاد براي را بورخس
معشوقه با شبها و شده پنهان تاريك قبري در را روزها ميجنگد ، كه ميبينيم را ديگري
رسيدن براي نويسنده تلاش مهم نكته جادويي رئاليسم اين بطن در.ميكند زندگي خود خرافاتي
اثر ، فضاي گريز واقعيت دغدغههاي باتمام.است توجه قابل كلاسيك قصهنويسي گونهاي به
.هستند آشنا و روزمره شدت به اثر آدمهاي
خود اسطورهاي شكوه آن هم هنوز و نميشوند يكسان اثر جادويي فضاي با وجه هيچ به آنها
با آنها.ميزنند دامن اثر جادويي فضاي به آدمها همين ديگر طرف ازكردهاند حفظ را
تثبيت براي ابزاري مثابه به را گريز منطق كنش هر متافيزيكي ، خرافات گونهاي به اعتقاد
نوعي به اعتقاد با دهكده كشيش دوم زمان پايان در.ميدانند خود بودن اسطوره امكان
نوعي واقع در سوم زمانميگيرد فاصله مردم از و كرده محبوس كوه در را خود دروني مكاشفه
صحنهاي ايجاد با تابوكي قسمت اين دراست گذشته زمان دو تاريخ و رئاليسم تلفيق
با خواننده گويي كه ميشكند را گذشته زمان دو منطق چنان روزمرهتر همچنين و واقعيتر
داستان فضاي و شدهاند كمتر آدمها قسمت اين در.است بوده مواجه دروغين و خيالي تاريخي
صلح دوره ايتالياي بازسازي درصدد و كرده فراموش را آدمهايش عجيبي نحو به قصه محدودتر ،
سوم قسمت.ميكند هدايت داستانيش گرههاي گشودن سوي به را رمان تابوكي نگره اين با.است
و مانده بيفرجام كه گاريبالدو و آسمارا عجيب عشق.است اول زمان به برگشت نوعي واقع در
پنهان موتيف نوعي به عمل اين كه ميشود باعث ميپذيرد پايان مبارز گاريبالدوي مرگ با
.نمايد پيشنهاد را ساختاري باوري مرگ نوعي خود تكرار با و شود تبديل داستاني
وطنپرستي سر از يا و احمقانه معمولا كه همنسل گاريبالدوهاي مرگ كه است اين منظور
و فرم و گاريبالدو هر مرگ با ساختار اين كه كند فرض را ساختاري خواننده كه شده باعث است
كاملا روايت يك جستوجوي در زمان سه اين دل در تابوكي.ميكند دگرگون را خود زمان
لحظات تصوير به تنها اثر پاروديك شي بر تكيه با او كوتاه فصول كه شكل بدين است عاميانه
ديگر فصلهاي كنار در را خود موقعيت و استقلال شدن خوانده با و ميپردازند قصه از خاص
.است دور حشو از بازار و كوچه داستانهاي مانند به كه زنجيروار سلسهاي.ميآورند دست به
منحصر پيرزن مرگ با كه رمان پايان دراست اثر دروني حقيقت روايت و روايت محور اتفاق
موقعيت خاطر به شايد و ميكند وارد ضربه خود روال به تابوكي است ، همراه روستا فرد به
نوعي رمان پايان ضميمه من عقيده به.ميزند دامن شعارزدگي به كمي دهه 70 اجتماعي
از موفقي نمونه ايتاليا ميدان.است شده جدا رمان از نوعي به كه است غيرداستاني مانيفست
و فرد به منحصر روايت يك به يافتن دست پي در كه است شعر رمان شايد و "گونه رمانس" رمان
.است كرده منتشر حبيبي سروش ترجمه به چشمه نشر را رمان ايناست تكنيك كاملا
(1994):ميگويد چنين پريرا
ميدان در تابوكي:گفتم كه طور هماناست تكنيك به جديدي نگاه ميگويد چنين پريرا رمان
خواننده به را تكنيك به خود علاقه و دغدغه ميشود محسوب آثارش اولين جزو كه ايتاليا
ميراث سراغ به "رمان رمان" آشناي منطق ساختن با...پريرا در او.است كرده تلقين
محض رئاليسم منطق با زمان باب در خود خاص نگرههاي تركيب با و رفته پيراندللو و كالوينو
در سالخورده روزنامهنگاري زندگي رمان ، داستانبنويسد فرمگرا رمان ميكوشد اجتماعي
از يكي فرهنگي مسئول كه او.است پرتغال معروف رهبر سالازار ديكتاتوري حكومت دوران
و تحصيلكرده جواني ورود با دارد كسالتباري و آرام زندگي است دولت طرفدار روزنامههاي
فرار حال در و مبارز فردي جوان.ميكند تغيير پريرا فعاليت ريتم او ، زندگي به معشوقهاش
.ميرسد قتل به پريرا خانه در بالاخره كه است
اگر.ميدهد پايان را رمان پرتغال از فرار سپس و روزنامه در خبر اين انتشار با او
محور سه اين از يكي داستاني اتفاق ركود بيشك كنيم ، بنا اثر براي مهم محور سه بخواهيم
در ميريزد خود خواننده سر بر را اتفاق از انبوهي ايتاليا ميدان در تابوكيكه.است
.است پرداخته رمان ذهن شخصيتهاي بازسازي به بيشتر خود وصامت ساكت فضاي ميان در و اينجا
در نويسنده يك از آشنا چارچوبي ميزند ، حرف مردهاش همسر با تنها كه كمحرف پريراي
تحول از وجودش تمام با و ميكند زندگي وجودش تمام با او.است ديكتاتوري حكومت دوران
ساختار نوع علت به تحول اين.ميشود آغاز پريرا تحول مبارز جوان ورود با.است متنفر
باقي گذشته همان در و شده زمان دچار است ، همراه "ميگويد" فعل تكرار با كه اثر روايي
خوشايند احساس و رنگ هرگونه داستاني گذشته زمان از استفاده با تابوكي بنابراين.ميماند
اين در مرگ اصولا.ميانگارد مرده بودن عين در را او و گرفته خود قهرمان از را زيستن
تحريف مرگ يك":ميگويد چنين پريرا مرگ است داستاني هارموني تغييردهنده تابوكي اثر دو
"جسارت" يعني عمل اين اما ميميرد خود شخصي و ذهني ساختارهاي از شدن خارج با او است شده
.ميافتد اتفاق خواننده قبال در كاملا دومي اين.ميبخشد احترام قابل چهرهاي او به
شخصيت سخني يا و عمل حركت ، نوع هر.است داده تشكيل را اثر كلي اسلوب داستاني پراگماتيسم
در ماندن جا و گذشته زمان در حضور علت به او كه حالي در.ميكند ملموستر و پرنگ را
و انگارهها كنار در تابوكي.ميرسد نظر به افتاده دور و خاكستري شده سپري روايت
برعكس را شخصيت اين او دارد نياز شيواره و ابسرود شخصيتي به خود سياسي مولفههاي
تصوير فروپاشيده و خاليالذهن دوبوار ، سيمون يا و كامو مانند خود ماقبل نويسندگان
شده ، سپري موتيفوار ، روايت يك قالب در را زيستن براي او تلاش و بودن زنده بلكه نميكند
را معناباختگي اين ميتواند نويسنده زمان ، گذشته فصل در.مينمايد دسترس غيرقابل و محو
.كند روانكاوي كوندرا مثابه به و شكافي كالبد
رمان پايان در را فاجعه و شكسته را روايت رخوت پليسي حدي تا و جذاب قصهاي ارائه با او
به ميتواند مخاطب.نيستند همذاتپنداري قابل اصولا رمان اين شخصيتهاي.ميكند پنهان
به شده ذكر ساختار علت به ولي !دهد تكان برايشان دستي يا و بگذارد احترام آنها
خود در را پنهاني هراس و هول اثر فضاي تمام.گشتهاند تبديل شدن محو حال در خاطرههايي
اين.دارد خود همراه را شدن فراموش يا و جنايت قتل ، انتظار آن هر مخاطب كه داده جاي
او زمان اما مياندازد پوست پريرا و شده كشته جوان ميشود ، برآورده گونهاي به انتظار
و اشيا از تابوكي استفاده ديگر مهم نكته.ميماند زنده ظاهر به وي و نكرده رها را
.است كرده پيدا را خود خاص كنش اثر كلي رخوت سايه در امر اين.است خود داستان مكانهاي
مربوط معمولا كه محدودي بسيار اشياء همراه به نمادين بنمايههاي با مكانها و فضاها
.دارد اثر زمان با همسو حسي كه آوردهاند وجود به را سايهاي هستند ، نوشتن يا و خوردن به
تكرار.است مرگ و پوسيدگي طليعه و نشانه تابوكي براي شي رماننو ، نويسندگان عكس بر
زمان و رمان شخصيت ذهن باور مرگ ساختار تكرار نوعي به ميگويد چنين پريرا رمان در اشيا
را اشيا نهيليسم تابوكي زيركي اما شده ساخته خاطره صورت به آنكه با روايت.است شده سپري
هم آن خاطره ساختار در كه است اين منظور.است كرده تلقين مخاطب دوست خاطره ذهن به
نوستالژي ، غم ، از نشاني ميتواند جزء هر است كرده دگرگون را انسان يك بودن كه خاطرهاي
تبديل نيستكننده و ملالآور مولفههاي به را اشيا همين رمان ريتم اما.باشد..و عشق
سپيدخواني خوانش اين در كه است جديد و نو خوانش يك خاطره از نويسنده خوانش.است كرده
تاريخ ميگويد چنين پريرا رمان در ساختارگرا تابوكيندارد جايي شده سپري زمان لذتبخش
ديگري قرباني يك كدام حال.است داده قرار اجتماعي دوره يك تاريخ مقابل در را انسان يك
را رمان اين.است شده موجب را تاريخ دو اين تقابل كه است فرمي مهم بلكه نيست مهم است؟
:ميگويد نوشتن درباره تابوكي.است گفتار نشر ناشر و كرده ترجمه فارسي به شرفي شقايق
با همدمي وسيله برايم نوشتن رفته رفته بعد.بنويسم داشتم دوست زيرا مينوشتم ابتدا"
مشغول هنوز و ساله تابوكي 60 ".كنم صرفنظر آن از نميتوانم كه طوري به.درآمد خودم
.است نوشتن
كاكا هي
زارعي جمال
كوتاه علفهاي از پشتهاي كه راهي كوره در بودم ، كودك كه را زماني آن دارم ياد به
شنا مجاور آبگير تا ماهيها آن در كه بركهاي سوي به بود روييده آن بركنارههاي
سبزهها بر و ميكرد طلوع آبگير و بركه راه ، كوره مقابل از خورشيد بودم ، روان ميكردند
.ميتابيد بودند كرده عرق صبحگاهي شبنم زير كه
كه من مقابل از راه همين در چهارچرخهاي برروي مردي و زن با كودكي كه روزي دارم ياد به
را اسب شلاقي با مرد و ميكشيد دهان به ناني تكه كودك گذشتند ، بودم ايستاده بركه كنار
ميشد ، پايين و بالا گاري تكانهاي همراه به و داشت زانو روي بستهاي زن ميراند ، جلو به
هي:گفت و داد تكان هوا در را خود دست كودك گذشت مقابلم از گاري وقتي دارم ياد به خوب
در كه را ماهيها و فروافتاد آب سطح بر كه كرد پرتاب من سوي به را ناني تكه و كاكا
...داد فراري بودم انداخته آب به را قلاب انتظارشان
پل روي از سرنشينها همان با گاري همان همانجا در و صبح موقع همان در باز بعد روز چند
بالاي از پروازكنان پسربچه و خورد تكاني گاري بار اين ولي ميگذشتند ، من مقابل از و
خطاب من ميخواست كمك و ميخورد غوطه آب در او كه هنگامي و افتاد فرو بركه درون به گاري
...كاكا هي:گفتم او به
1_ سفر
ولگرد شب
غلامي احمد
خبرنگارهاي آن.ميبينيد فيلمها توي شما كه خبرنگارهايي آن از نه هستم ، خبرنگار من
جنتآباد ميدان طرف پدرم.ميكنند كشف را ماجرا جلوتر هم پليس از حتي كه باهوش و زرنگ
كه ميشد مرگ دق كارهايم و من دست از داشت بودم ، او پيش مدتي دارد ، ملكي معاملات بنگاه
ميگشت ، خانه دنبال روزنامه سردبير يعني غفاري ، آقاي.داد نجاتش خدا معجزهآسايي شكل به
با جنتآباد انتهاي نقلي آپارتمان يك كند بند جوري يك مرا بال و دست اينكه شرط به پدرم
همه به مرا سردبير آقاي.غفاري آقاي ريش به بست مرا و كرد پا و دست برايش مناسب قيمتي
.ميخواستند مرا عذر ماه يك از كمتر و بود منفي همه نتيجه اما فرستاد روزنامه سرويسهاي
ميگفت يكي.ميريزد هم به را سرويس ميگفت يكي كند ، تنظيم خبر نيست بلد ميگفت يكي
حوادث سرويس را او بفرستيد است ، احمق مردك اين گفت سياسي گروه دبير آخر دست است ، لوده
.ميكند خلاص خودش دست از را ما يا ميشود قهرمان يا
جا هر چاه ، ته ميفرستادند مرا ميكند نشست چاهي جا هر.است خوبي جاي حوادث سرويس
را كار حس بتواند نكويي آقاي تا بزنم آتش شعلههاي به را خودم بايد ميگيرد آتش خانهاي
من براي فقط حادثه دل تو برو نباشه ، كارت تو":ميگويد من به نكويي آقاي.درآورد خوب
سرويس اين در ديگر و است راضي ازم خيلي نكويي آقاي."من با بقيهاش كن ، تعريفش دقيق
من به همه تحريريه توي تا در دم از سركار آمدم وقتي صبح روز يك.شدهام ماندگار
رفتم شد ، تحريك كنجكاويم.ميخنديدند بعد و "روخوندي؟ احمق گيمپل داستان هي":ميگفتند
ميگذاشتند سركارش همه كه بود سادهلوحي نانواي احمق گيمپل.خواندم و گرفتم را روزنامه
...و بستند ريشش به را بدكارهاي زن دوستانش عاقبت و
نكويي آقاي ميخنديدم ، بلندبلند ميخواندم را آن وقتي بود ، بامزهاي خيلي داستان
"...گيمپل بخندد آرام":گفت و شد عصباني
زنگ آنها گذاشتهاند ، كارم سر و كردهاند شوخي بچهها و بر باز فهميدم خانه آمدم كه شب
صاف برداشت نه و نگذاشت هم زنم.گرفتهام ديگر زن يك من گفتهاند زنم به و خانه زدند
.كرد بيرون خانه از مرا
كنار و گرفتم جعبهاي محله ميوهفروش عطا ، آقا از.بكنم فكري شدم ناچار داشت ، سوز شب
دادم تكيه.نشست چشمهايم توي خواب و شد گرم پاهايم و دست كم كم.زدم آتش را آن ديوار
روي كنان چرق و چرق آتش شرارههاي و زد هم به را آتش دستي.زدم چرت و سيماني ديوار به
چرك و مندرس سربازي لباس و كهنه كشي كلاه با مردي.پريدم خواب از.نشستند صورتم و سر
بود بلند ناخنهايش.ميزد پك سيگار به كثيفش و سياه دستهاي با و بود نشسته روبهرويم
خودش به را آن شدم بيدار من ديد تا و بود كنارش كثيفي و سياه گوني.بود چرك پر آن زير و
...آتش به زد زل و چسباند
...رفيق باش راحت -
:گفتم و آتش كنار نشستم گرگي و شدم بلندم.كردم جور و جمع را خودم نداد ، جواب
.توئيم مثل هم ما امشب -
را خودش ميخواست و بود شده سردش كمي فقط انگار.كرد بغل سفت را گونياش.نداد جواب
بروم ، همراهش هم من نيست بد دارد ، جايي اگر ميرود؟ كجا":گفتم خودم با.برود و كند گرم
"...نيست بدتر كه خوابيدن خيابان از بالاخره
...چيه اسمت رفيق هي -
درآيم سفت جلويش بايد":گفتم خودم با.زد بهم نيمسوختهاي چوب با را آتش.نداد جواب
".ميرود ميكند ، بورمان وگرنه
چيه؟ اسمت پرسيدم رفيق هي -
مرتضي -
كارهاي؟ چه -
.كاميون راننده -
كو؟ كاميونت -
...گاراژ تو -
سر كه حوصلهام.ميشوم تنها حسابي برود ، اگر.برميدارد را گونياش.ميشود ، ميرود پا
.نميبرد خوابم صبح تا هم ترس از هيچ ميرود ،
.زودي اين به كجا مرتضي ، آقا بشين -
كيه؟ مرتضي آقا -
...است مرتضي اسمت نگفتي تو مگه -
.چوپان يعقوب يعقوب ، اسمم بابا نه -
:ميگويد گوسفندهايش به و ميچرخاند هوا در را نيمسوخته چوب همان برداشته را گونياش
هي و ميزند گوسفندها گرده به را چوب "..شد شب بجنبيد مردهها ، صاحب...هي هي ، "
.ميرود ميدهد ، تكان سر ميكند ، خندهاي در دم ميآيد سرخيابان ميوهفروش.ميزند فرياد
"...مرتضي آقا":ميدوم دنبالش كه شده دور قدم چند مرد
كيه؟ مرتضي آقا -
جاشون آتش كنار هم گوسفندها.بگذرون بد امشبو يه تنهام ، من بشين ، بيا چوپان ، يعقوب -
...امنتره
.است چوپان پدرت..نادان مردك گوسفند ، كدوم -
...چوپانه يعقوب اسمت نگفتي مگه -
...زرهي لشكر 76 پياده گردان 186 فرمانده...مقيميام فرهاد من احمق چوپان ، يعقوب -
هستي؟ گردان كدام مال -
؟...قربان -
.ميكنم دادگاهيات...ميدهي دشمن به گرا ميكني ، روشن آتش پست سر سگ ، پدر خفهشو ، -
...قربان -
!شو خفه -
كنم فرار ميخواهم.چشمهايم توي زده زل او.ميكند داغ را راستم سمت گونه محكمي ، سيلي
چاقو يا چوب با اگر كند؟ دنبالم اگر:ميگويم خود با.شود خرابتر كار ميترسم اما
ميخواهم...شوخيهايشان اين با را اداره بچههاي اين كند لعنت خدا كند؟ دنبالم
.است بسته ميوهفروشي.بزنم صدا را ميوهفروش
...سرباز ميكردي چكار اينجا -
.ميدادم نگهباني -
!قربان ميدادم ، نگهباني بگو -
!قربان ميدادم نگهباني -
.بزني جارو را اردوگاه كه اينه تو تنبيه سرباز ، -
!قربان چشم -
.بشوري را مستراحها -
!قربان چشم -
.ميروي پر كلاغ تا صد -
!قربان چشم -
...بزن نعره بيشعورم ، .ميزني نعره همه جلوي صبحگاه ، تو -
!قربان چشم -
!قربان بيشعورم من بگو -
!قربان بيشعورم من -
دارد ادامه
|