وفادارند گذشته به كه زناني
ديگران با فوئنتس
ولگرد شب
سالخورده تنهاي شاعر يك
وفادارند گذشته به كه زناني
لسينگ دوريس و وولف ميانويرجينيا شباهتهاي
اسكات ليندا
شميراني لطفي ميترا:ترجمه
خودهاي شناخت براي او كوشش حدي تا دستكم لسينگ اتوبيوگرافيك بازنمايا خود آثار ديگر
به است قادر نويسنده عنوان به كه ميكند خلق شخصيتهايي آنها از او استزيرا گذشته
كند تحليل را آنها و بپردازد آنها با بازي
به ،"اسپريگ كلر" و "ميشل كورنير ماگالي" ،"روبنشتاين روبرتا" مانند منتقدان از بسياري
لسينگ البته و كردهاند ، اشاره "لسينگ دوريس" و "وولف ويرجينيا" ميان موجود شباهتهاي
عملا "وولف آنا" نام به خود زن هنرمند نامگذاري با "طلايي يادداشت دفترچه" كتاب در
نظرم به آنچه روي مقاله اين در من اين ، وجود باميكند تداعي را وولف خاطره
همان اينميكنم تمركز است ، دو اين ميان مشترك نكات جالبترين و قدرتمندترين
همچنين و حافظه ، كار طرز به نسبت آنها شيفتگي حال عين در و نويسنده دو مشترك بياعتمادي
و "واقعيت" ،"خيال" و "حقيقت" از ملغمهاي كه فرديتي ;است فرديت از شخصي مفهومي خلق
به مربوط" متون از من ، اعتماد به نويسنده ، دو هراست شخصي حقيقت يك از مفهومي
استفاده "خودپژوهي" درمانشناختي ابزار عنوان به "بازنما خود متون" يا "شخصي زندگينامه
حال زمان يك و دهند سروسامان را گذشته برانند ، بيرون را گذشته ناگواريهاي تا ميكنند
درباره بحث به ابتدا در من.بيافرينند را حقيقت از مفهومي نيز و پرمعني و شخصي
مفهومي تا ميدهند قرار "خيال" برابر در را "حقيقت" آنها با لسينگ و وولف كه شيوههايي
.پرداخت خواهم بيافرينند ، را "خود" از معني با
به جنوناش ، احتمالا حتي نوشتن ، و فرديت به او علاقه اتوبيوگرافي ، به "وولف" رويكرد
در "وولف" روانشناختي و معنايي بازتابهاي مسلما.ميشود لسينگ ميراث به تبديل من ، نظر
"خود" طريق از مثال براي خود ، اثر در وولف كردن مستحيل با لسينگ.دارند وجود "لسينگ"
ما آن براساس كه را ، وولف باور اين حدي تا ،"طلايي يادداشت دفتر" در آنا يعني خيالياش
در.ميدهد قرار تاييد مورد ميكنيم ، فكر گذشته به مادرانمان طريق از باشيم ، زن اگر
او احساسات دستكم يا وولف واژگان از تفسيري لسينگ انگار كه ميرسد نظر به جاها ، بعضي
از طرحي" نام به خود اتوبيوگرافيكي اثر در وولف مثال براي.ميدهد قرار ما اختيار در را
مينويسم امروز كه را آنچه":ميگويد پرداخته ، خود ايدهآل زندگينامه توصيف به "گذشته
".بنويسم سال يك گذشت از پس نبايد ديگر
ولي بنويسم صداقت با را كتاب اين ميكنم سعي من":مينويسد "پوستم زير" كتاب در لسينگ
وقت آن "ميشد؟ متفاوت قدر چه بنويسم ، سالگي پنج و هشتاد سن در را آن بود قرار اگر
.ميداند بيدقت و كند ابزاري را حافظه وولف مانند نيز لسينگ كه ميشود معلوم
براي مسئله اين.هستند آگاه تغيير دستخوش حقايق و ديدگاهها از عميقا دو اين از يك هر
دوي هر علاوه به.ميكند تغيير پيچي هر سر چشماندازش كه است كوهي از صعود شبيه لسينگ
را آن از "فرديت" يك ساختن و حافظه گزينشگري درباره مشابهي دلهرههاي و ترديدها آنها
يا "حقيقت" هزار هزاران وجود واقعي بسيار احتمال با خود متون درون آنها.ميكنند احساس
درباره "وولف" مثال براي.ميروند كلنجار برخوردارند ، يكسان اعتباري از كه ،"خود"
گمراهكننده زندگيام از گزارشي عنوان به خاطرات اين":ميگويد طور اين خود خاطرات
فراموش كه را چيزهايي همه هستند مهم نميشوند آورده ياد به كه چيزهايي چون ;هستند
".داشتهاند سپردن خاطر به ارزش دارم ياد به آنچه از بيش بسيار نظرم ، كردهام ، به
:ميكند بروز "پوستم زير" نام به لسينگ اثر خلال در ترجيعبند همين بعد ، سالها
:ميكند تحميل را خودش سماجت با سوال اين بلافاصله ميكنيد نوشتن به شروع كه طور همان"
از پيش مدتي و تمام ماه يك تمام ، هفته يك چرا نه؟ را آن و ميآوريد خاطر به را اين چرا
"فراموشي؟ و محض تاريكي سپس و ميآوريد ياد به را آن
اينكه و داد نسبت "وولف" به غلط به را لسينگ احساسات ميتوان راحتي به كه ميبينيد
.هستند "طلايي يادداشت دفتر" در "وولف آنا" احساسات نظير اينها
از بيش لسينگ ، :"روبنشتاين" گفته به.دارند آشكار سوءظني حافظه به نسبت نويسنده دو هر
.است بيثبات و فرار جزيي حافظه كه ميپذيرد آگاهانه گونهاي به وولف
از حقيقت كردن جدا براي تلاش از كه لسينگ ، "سامرز مين خاطرات" در "جانا" شخصيت مثل
به هم "لسينگ" و "وولف" ميكشد ، دست "ماودي" نام به پيرزني داستانهاي در خيالپردازي
داستانپردازيهاي كاملا آنكه جاي به و ميشوند شخصي خاطرات پذيراي كه ميرسند جايي
اين به "پوستم زير" در لسينگ مثال ، عنوان به.ميدهند اعتبار آنها به كنند رد را حافظه
درباره او.نميانجامد خطا جز چيزي به واقعيات بر مبتني رويكرد يا شعور كه ميرسد نتيجه
اگر ولي گزارشگر يك نه رماننويسام ، يك من":مينويسد چنين خود "كوئست مارتا" رمان
يادداشت اين از بيشتر خيلي احساس و هوا و حال در پس نيست ، بيروح و خشك حقيقت رمان
خيالپردازي عمد به لسينگ."دارد حقيقت باشد ، واقعيات بر مبتني ميكند تلاش كه گزارشي ،
.ميدهد قرار حقيقت برابر در را
رويدادهاي كردن تكهتكه به تا ميدهد اجازه او به لسينگ اتوبيوگرافيك سبك كه حالي در
ميكند ، بروز مشابه روايت دو ميان متني اختلال نوعي بپردازد ، احساسات و خاطرات پراهميت ،
_ "خود" مفهوم كه حافظه ، لغزش به نسبت او آگاهي من نظر به.او خود روايت و مادرش روايت
.ميشود نويسنده در خودبيگانگي از حس نوعي به منجر است ، استوار آن بر _ لسينگ ديدگاه در
"وولف" مانند او ، اتوبيوگرافيك آثار چنين هم و لسينگ ي"بازنما خود" آثار رو ، اين از
كه هستند چيزي تسخير جستوجوي در نويسندگان اين دوي هر كه چرا ;هستند نوستالژيك آثاري
توجهي ، قابل ميزان به "زيمبابوه به سفر چهار" و "آفريقا خنده".نيست يافتن باز قابل هرگز
.است رفته يغما به زمان توسط كه گذشتهاي تحريف براي و گذشته براي هستند مرثيههايي
يكديگر به وقتي ميكنند سعي اكنون نديدهاند ، را يكديگر سالها كه برادرش ، و لسينگ
و كنند برقرار ارتباط هم با افتاده پا پيش حرفهاي و ظواهر از عميقتر سطحي در رسيدند ،
تبديل او كودكي دوران زندگي و مزرعه به كه است اسطورهاي سرزميني درنورديدن طريق از اين
شكل به خاطرات اين كه چرا ;است غيرممكن كار اين كه مييابند در آنها بدبختانه.است شده
.بودهاند نزديك هم به خيلي كودكي در آنها اينكه گو هستند ، متفاوت دو آن براي غريبي
به را آنچه تا دارد سعي يك هر و ميزنند خود گفتوگوهاي به را خاطرات چاشني هري و لسينگ
اين جز بازتابي "ميآيد؟ يادت" فرياد اغلب اين وجود باكند تحميل ديگري به ميآورد ياد
_ را "لسينگ" خودبازنماي متون است ممكن رو اين از"متاسفم نميآيد ، يادم نه ، ":ندارد
با و آورده وجود به را آن او كه ديد متني ابزاري عنوان به _ غيرداستاني چه و داستاني چه
خنده" من ، نظر به.بگذارد گذشته قلمرو به قدم نو از بتواند تا ميبرد كار به مهارت
او كوشش حدي تا دستكم لسينگ اتوبيوگرافيك يا بازنما خود آثار ديگر تمام مانند "آفريقا
عنوان به كه ميكند خلق شخصيتهايي آنها از او زيرا ;است گذشته خودهاي شناخت براي
.كند تحليل را آنها و بپردازد آنها با بازي به است قادر نويسنده
او تا گذشتهاند ، به دادن سروسامان براي تلاش من ، اعتقاد به لسينگ بازنماي خود متون
مثل لسينگ براي حقيقت امابگذارد نمايش به مييابد ، در كه آنگونه را ، حقيقت بتواند
وقايع از او توصيفات و رمانها كه گونهاي به است ، تغيير حال در دائما ديگر ، آدمهاي
و فرار حقيقت اين تا ميكند تلاش او كه چرا ;هستند تكامل حال در هميشه براي گذشته
تبيين به تا ميآورد روي گذشته داستانهاي و حافظه ، به وولف.اندازد دام به را ناموجود
به لسينگ هم و وولف هم كه حالي در من ، نظر به رو ، اين از.بپردازد آن خلق همچنين و حال
خود بازنماي خود متون درون را آن يك هر هستند ، آگاه حافظه بودن ناموثق و سستي خطاپذيري ،
موجها در وولف شخصيتهاي قطعا.يابند دست روانشناختي حس يك به تا ميكنند ، كاري دست
زياد داستانهاي از آگاهي با نويسندهاي ، هرمينويسند كمال به دستيابي منظور به
شيوه صورت اين به است ، كلي طور به مردم خاص و زنان خاص خودشان ، زندگي خاص كه ناگفتهاي
.كند زنده را خود حال همچنين و را خود گذشته تا ميآورد وجود به را خود "داستانبافي"
در هستند ، نويسنده "داستاني خودهاي" من ، باور به لسينگ ، و وولف شخصيتهاي از بسياري
از لحظهاي هر در و بوده شخصي حقيقتي حاوي يك هر كه لايهاي چند گذشتههاي از مملو متني
.دارند كاربرد زمان
به و "ميگذراند حال زمان صافيخودهاي از را گذشته" وولف كه است معتقد "كنيد شول"
شده تعديل كه ميداند روانشناختي رمان يك را "موجها" رمان "نيومن هرتا" مشابه ، صورتي
منتقدين كه ميكند اشاره او.است آورده در نظم به نو از بن و بيخ از را خود چهرههاي و
جنبههاي و هشياري الگوهاي نمونهها ، نخستين عنوان به را "موجها" شخصيت شش مختلفي
"پروتئوس" عنوان به "وولف" به كه ،"زوردلنيگ آلكس" _ ميدانند روان نمادين و منفرد
.است موافق "وولف" درباره ديدگاهي چنين با ميكند ، اشاره
و شخصيتي چند اتوبيوگرافي يا خودبازنما متون دو هر وولف و لسينگ گفت ، بايد پايان در
آنها ديدگاه در كه كنند پرهيز واحد يا يكتا حقيقتي ارائه از تا مينويسند گفتوشنودي
و مينوشت وولف كه گونه همان.است مغشوش و نوستالژيك عيني ، حافظه خاطر به حقيقت اين
دارد ، قرار گذشته در كه حال ، رو اين از و گذشته ميدهد ، ادامه آن نوشتن به همچنان لسينگ
حقيقت به متكثر گذشته اين زني ، هر براي نهايت ، در و ميگردد غني و ميشود كثرت دچار
.ميشود تبديل او داستان و شخصي
ديگران با فوئنتس
فوئنتس كارلوس نوشته "ديگران با خودم" كتاب بر نقدي
لسر وندي
ابطحي سالومه:ترجمه
خلاق ، فوئنتس كه بزنيد حدس پير گرينگوي و دور روابط كتابهاي خواندن از پس است ممكن
ولي.هست نيز شوخطبع كه بگوييد شايد يا و است محافظهكار سياسي لحاظ از و باهوش
او كه نميفهميد بخوانيد ، را "ديگران با خودم" در شده نوشته مقالات كه زماني تا مطمئنا
.هست هم جذابي بسيار آدم
بلكه ميرسانند نظر به جذاب را خود قيمتي هر به كه نيست نويسندگاني دسته آن از فوئنتس
خوانندگان براي زيادي احترام اواست نوشتن در بالايش استانداردهاي به مربوط او جذابيت
خورخه" ،"بونوئل لوئيس" ،"گوگول" ،"ديدرو" ،"سروانتس".است قائل نوشتههايش موضوعات و
او موضوعات بيستم قرن در سياست و "ماركز گارسيا گابريل" ،"كوندرا ميلان" ،"بورخس لوئيس
.ميدهند تشكيل را
جايگاهش به و خود فرديت به عميقا او.پركنايه هم و است طبع شوخ هم فوئنتس من نظر به
نوشتن چگونه" نام به شخصياش زندگينامه مقاله.است واقف وسيعتر فرهنگي در و جامعه در
:ميكند شروع پاراگراف اين با را "كردم آغاز را
."عقرب" ميدارم دوست بسيار را فلكياش صورت كه شدم متولد نوامبر 1928 روز 11 در من"
كينگ" نسخه ديدن براي مادرم روز آناست يكي "داستايوفسكي" و "ونهگات" با من تولد روز
صحنه اين احتمالابود رفته گيش ليليان و گيلبرت جان شركت با "لابوهم" نمايش "ويدور
به او كه شد باعث پوچيني ، اپراي در ساكت صحنهاي:برانگيخت را مادرم زايمان دردهاي عجيب
و سينماتوگراف ، و اپرا ميان كشمكشهاي زمان همان از.برود بيرون تماشاخانه از سرعت
و خاموش موزيك از افسانهاي عقرب برخاستن انتظار در انگار.آمد وجود به من واژههاي
."باشند تاريك صحنههاي
متناقض شخصيت راز كه ميكند معرفي مردي به را ما آغازين پاراگراف اين آن ، از گذشته ولي
آمريكايي فرهنگ در ريشه كه انساني:ميافتد بيرون پرده از مقالات اين لابهلاي در او
كه كسي است ، نكرده زندگي مكزيك در سالگي سن 16 تا كه مكزيكي ديپلمات يك پسر دارد ، جنوبي
سياسي لحاظ از و است سينما عاشق او است ، بالا فرهنگ طرفدار و ميكند مطالعه ولع با
.ميدهد قرار غرب و شرق ميان ظرافت با و محتاطانه را خود و دارد چپگرايانه تمايلات
- بيگانه موقعيت واسطه به و گذرانده واشنگتن در را كودكياش دوران از اعظمي بخش فوئنتس
با رابطه در منتقدانه و حساس زيركانه ، تصاوير بينشها ، ايجاد به قادر جامعه در خودياش
.است آمريكا
زماني اما است ، واقعي نهايت در كه تخيلي كشور":دارد مكزيك درباره متفاوتي بينش فوئنتس
.دارد خودش مورد در متفاوت بينشي طور همين."ببينيم دور از را آن كه است حقيقي
آن از بخشي ميكند استفاده خود كارهاي در مرتب طور به فوئنتس كه تلويحاتي يا اشارات
كتابها مخاطبان ما كه ميپندارد او.مينامم خواننده براي وي احترام من كه است چيزي
گفتم ، اين از پيش آنچه مانند اشاراتي ، ريختن دور در را ما مشترك فرهنگ و خواندهايم را
بيشتر آن هدف و است خوشايند و مطلوب باشد مطرود آنكه از بيش روش اين.ميكند تاييد
.آنها دور به حصار كشيدن نه است ، مختلف فرهنگهاي به دستيابي
فوئنتس زيباييشناسي و اخلاقي شرايط بيانگر كه كند فكر واژهاي به كسي اگر واقع در
قايل سياست و ادبيات در روشنگري براي او كه ارزشياست روشنگري و آزادي واژه آن باشد ،
در اواست محسوس شدهاند ، چاپ قبلا آنها از بعضي مقالات ، كه اين تمامي در است
كه كاري ناتمام ، سخنراني يك مانند را رمان اخلاقي و ادبي هويت "گوگول" درباره مقالهاش
در اواست دارا را خاصيت اين نيز فيلم:ميكند توصيف ميماند ، باقي بيانتها ابد براي
."است ناتمام داستانهاي از استفاده فيلمساز اين واقعي سبك":ميگويد بونوئل با رابطه
هر روياپردازي و ضمير داستان ، جنبه فردترين به منحصر و خالصترين به مسئوليت تفويض
نظر به شالودهشكني ادبي تئوري به شبيه مبهمي صورت به فكرهايي طرز چنين شايد.بينندهاي
نميتواند ولي ميشود خواننده "پاسخ" يعني عكسالعمل به منحصر متون تمامي آن در كه برسد
.باشد متفاوت اين از بيش
به و دارند را محكمي بنيان هرگونه وجود انكار به تمايل ادبي تئوريسينهاي كه جايي در
با رابطه در محكمي اعتقاد فوئنتس.بمانند خود اعتقادات سر بر كه ميدهند ترجيح آن جاي
.دارد هنري آثار بعضي پايدار ارزش
در افتاده مد از موضوعي) است علاقهمند "بزرگ رمانهاي" با رابطه در صحبت به او
از كدام هيچ كه ميگويد "رمانهايبزرگ" مورد در او.(معاصر قرن ادبي مطالعات
يا نابود است ممكن آنها دوي هر چون.نگرفتهاند تاثير رمان آن جامعه يا حاكم سياستهاي
درباره فوئنتس رمانتيك تقريبا و كامل ايمان اين.ميماند باقي هنري كار ولي شوند ، عوض
.نيست اثبات قابل آساني به و است حاضر ادبيات ماترياليستي تفكر طرز برخلاف ادبيات
اميدواركننده و تكاندهنده محكم ، بسيار گذشته بزرگ هنري آثار به را فوئنتس اعتقاد من
.نميدارد باز خويش معاصر نويسندههاي محاسن كشف از را او اعتقاد اين زيرا ;يافتهام
تشكيل را ادبي تجربيات از مجموعهاي ميدهد قرار بررسي مورد كتابش در او كه هنرمنداني
،"بالزاك" ،"ديكنز" ،"پو" ،"استرن" ،"شكسپير" ،"رابله" از او آنها ميان در كه ميدهند
.ميبرد نام "پروست" و "كافكا" ،"كرول لوئيس"
توانايي و ميكند اشاره آنها فضايل و نويسندهها اين به دوباره و دوباره نوشتههايش در
را آنها تطبيق قدرت ميستايد ، رمان از چندگانه شماهاي خلق و زمان طول شكستن در را آنها
عين در و خواننده حقيقي دنياي و داستان شخصيتهاي خيالي دنياي ميان ميكند بنا پلي كه
.است ارزشمند بسيار هنري بزرگ آثار در فوئنتس نظر از كه ميستايد را روشنگريشان حفظ حال
عبور توانايي او به چون شود ، نهاده ارج آن بر بايد كه است فوئنتس خصايل از يكي روشنگري
آنهايي مانند آشكار موانع از عبور تنها نهكرده ايجاد ما نسل كه ميدهد را موانعي از
نوشتههاي و گذشته هنري شاهكارهاي و ادبيات و سياست جديد ، و قديم نويسندگي مابين كه
.مياندازد جدايي آكادميك منتقدان و خوانندگان ميان كه اشكالاتي بلكه دارد وجود معاصر
خوانندگان هم كه است نوشته "گوگول" ،"ديدرو " ،"سروانتس" با رابطه در مطالبي فوئنتس
.ميدهد قرار مخاطب را غيرتحصيلكرده هم و تحصيلكرده
.داريم خود زمانه در مختلط فرهنگي با مردي چنين كه هستيم شانس خوش بسيار ما مجموع ، در
ماجراهاي از برخاسته واقعا او ديدگاههاي در كشمكش ميگويد ، او كه گونه همان اگر
خاطر به بودن خوشحال بكنيم ، ميتوانيم ما كه كاري تنها باشد ، او تولد زمان غيرعادي
.است سينما به فوئنتس مادر علاقه
ولگرد شب
پاياني بخش _ سفر
غلامي احمد
تازه.توماني دويست تا با 4 است توماني هزار يك.ميگردد و ميگيرد هوا در را كيف مرد
از مرد.نداشتهام بيشتر تومان وهشتصد هزار كردهام اشتباه پولهايم حساب در ميفهمم
روي ميخورد بخورد ، زمين اينكه جاي به ميله اما زمين ميكوبد را ميله.درميرود كوره
بر و بر و ميروند عقب وحشتزده مرد و زن.ميپرم جا از و ميزنم فرياد.من پاي ساق
.ميزند حلقه چشمهايم در اشك.ميكنند نگاهم
هم به مبهوت و مات مرد و زن.گريه زير ميزنم و نميآورم طاقت كه ميسوزد چنان پايم
:ميگويد مردميكنند نگاه
...شو گم پاشو نكن زر زر
...را اسماعيلم مرد داري چكارش:ميگويد زن
خط دارد زنيكه اينكه يعني باشد ، نمادين جمله اين مفهوم اگر.ميكنم فراموش را گريه
اين نيست ، اسماعيل اين شدي ديوونه زن:ميگويد مرد.شويم خلاص شرش از بايد كه ميدهد
.نداره عقل مردك
ميله اتاقك ، ديواره به ميكوبم و درميآورم بالش زير از را ميله.ميآيد جوش به خونم
ادرار بوي من ، روي ميشود واژگون ديوار كنار ابري تشكبرميگردد و ميخورد نرمي چيز به
ميگيرم را پايم ساق و مينشينم.بخندم نميگذارد پا درد اما.ميگيرد خندهام.ميدهد
...ببندم رو پا اين بدهيد چيز يه بابا:ميگويم و دستم توي
.است كرده ورم حسابي.ميبندد پايم دور و ميآورد كثيفي و كهنه يزدي دستمال و ميدود زن
را امشب خودت ، مال پول:ميگويم مرد به نميتوانم اما بروم و شوم پا ميخواهد دلم
...ميروم صبح فردا ميمانم
حاتمبخشي:ميگويد و طرفم مياندازد و ميكند مچاله را پول ميخندد ، عصبانيت با مرد
.بزار رو مرگت كپه برو نكن ،
سيگاري مردرا سايهشان يعني.ميبينم را آنها.ميخوابم يكور.ميكشم دراز ميروم
ديده وضوح به سيگار آتشميدهد زن به را آن ميزند كه پك چند ميزند ، آتش و درميآورد
گيج و منگ سرم.برميدارد را اتاقك حشيش بوي.ميدهد مرد به و ميزند پك چند زن ميشود ،
كسي كس هيچ ميدانم ميبندم ، را چشمهايم راحت خيال با و ميشود سنگين پلكهايم ميشود
...نميكشد هشتصدتومان و هزار خاطر به را
به داده تكيه طور همان مرد.ميزنم كنار را پرده ميشوم بيدار خواب از درد با صبح
.دارد فرق بسيار آمده سراغم به ديشب كه كسي آن با و است لاغر و نحيف.برده خوابش ديوار
روي شده مچاله هشتصدتومان و هزار.رفته خواب به كودكي چون و ژوليدهاند سفيدش موهاي
:ميگويد خوابآلود مرد.بردارم را آن ميشوم خم.ميخورد ماشين كرايه درد به.است زمين
...نبخشيدي اونو مگه طايي ، حاتم
...من مال هشتصد تو مال هزارش -
زن.بروم ميكشم را راهم.ميگذارد چاي دارد و شده خم اجاق روي زن.بيروم ميآيم در از
.ميدود دنبالم
ميروي؟ كجا مادر ، اسماعيل -
.؟!ميفهمي...بروم بايد:ميگويم عصبانيت با.برميگردم زن طرف به
...برو بعد ببينمت سير بذار نرو مادر ، اسماعيل ، -
!نيستم اسماعيل من -
اميدمو اومدي ، تا شد خشك در به چشام باشم ، مادرت من ميكشي خجالت مادر ، ميشه شرمت -
...نكن نااميد
.نميشود راحت خيالشان نبرند قربانگاه به مرا تا اينها انگار.افتادم گيري چه خدايا
اون كنه ، گم را گورش بذار زن":ميكند قطع را حرفم مرد نعره "..مادر":ميگويم
"...نيست اسماعيل
...خودشه كن نگاه قوارشو و قد منه ، اسماعيل چرا -
لرزان دستهاي با.ميريزد پايين سياهش چرم چون گونههاي از اشك.ميلرزد زن دستهاي
...مادر برو بخور صبحانه:ميگويد هوا در
گورش بذار بخورد ، كوفت زن:ميزند نعره و ميآورد بيرون اتاقك از را سرش دوباره مرد
...كند گم را
.ميافته آدميت از معتاد آدم..شده پير بابات نشو ناراحت اسماعيل -
.نباشد يا باشد مادرم زن اين نيست مهم ميكنم فكر.برميگردم
زده زل همانطور زن.ميكشد سر را چايش هم در عبوس مردجلويم ميگذارد ميريزد چاي زن
.ميرود در كوره از مرد "..بخور جان اسماعيل مادر ، بخور":ميگويد و دستهايم به
و ميرود عقب عقب زن.زن دهن توي ميكوبد محكم دست پشت با و مياندازد زمين را استكان
بردي كه را يوسفم.لامصب ميزني چرا":ميزند فرياد سوخته پا سگ مثل و ديوار به ميخورد
بايد.نميگذارم من...ببر...ببري ميخواهي را اسماعيلم حالا...كردي گور و گم
"...بروي نعشم روي از
آينه تكه يك.بگويم اصلا چرا سود ، چه اما.نيستم اسماعيل من مادر بگويم ، ميخواهم
حالا تا.ميكنم نگاه آينه توي خودم قياقه به.چسبيده ديوار به كاهگل با مرد پشت شكسته
ميرود و ميكند روشن سيگاري مرد.ميآيد من به اسماعيل اسم چقدر نكردهام فكر هرگز
.باش خودت مراقب مادر":ميگويد و ميگيرد را آستينم زن.بروم دنبالش ميخواهم.بيرون
..روشه اسمش كه اسماعيلم رفت كه يوسفم:ميگفت شنيدم خودم كرده ، گور و گم برده را يوسف
".مادر نرو.
بزرگ حبه يك.زن جلوي ميگذارد ميآورد تو را منقل مرد.ميلرزد زن نحيف شانههاي
از پر چشمهايش ميگيرد ، كه دم دوتا زنوافور حقه روي ميچسباند و ميكند گرم را ترياك
...كردي آرامم مرد بدهد عمرت خدا:ميگويد و ميشود اشك
:ميگويد و ميدهد نشانم را دره راه دنبالم ميآيد هم مردميآيم بيرون اتاقك از
"...اتوبان به ميرسي پياده يكساعت"
.؟!پياده -
...ميكنم كولت نه -
با يافته تسكين نالهاي غبار و دود ميان از.درميآيد درگاهي از زن صداي.ميافتم راه
.گرفته حنجرهاي
...مادر نرو بابات با...مادر...نرو اسماعيل -
.ميزند نعره و برميگردد مرد
...زن ميگي چي شو ، خفه -
گفتم:ميگويم و ميگيرد را جلويم.ميكند باز را دستهايش مرد اتاقك طرف برميگردم
...اونوره از راه
.كنم خداحافظي ميخواستم -
...نكرده لازم -
پيتهاي با را چيزي برخورد صداي اتاقك توي برميگردد مرد.ميافتم راه لنگان لنگان
...مرد كردي چكار را اسماعيلم:ميآيد نعرهاي صداي بعد و ميشنوم نباتي روغن
جنگل توي از.نميروم داده نشان مرد كه راهي از.ميكنم تند را قدمهايم.ندارم طاقت
را نظرم سنگچيني ميروم كه قدم چند.ميگذرم دارد آب كمي كه رودخانهاي از.ميروم
.كردهاند سنگچين را خاك كپه دور و گذاشتهاند خاك كپهاي بالاي عمودي سنگ يك.ميگيرد
.نيست عمودي سنگ روي نوشتهاي هيچ
در آستانه در مرد.ميكنم نگاه شده قبل از كوچكتر دره طرف آن كه اتاقك به برميگردم
از نه هستم خبرنگار يك من.ميروم.بروم و بگيرم را راهم من است منتظر انگار و ايستاده
از حتي كه باهوش و زرنگ خبرنگارهاي آن.ميبينيد فيلمها توي شما كه خبرنگارهايي آن
..ميكنند كشف را ماجرا جلوتر هم پليس
سالخورده تنهاي شاعر يك
نصيريها سميه
جلو به مدام و است نشسته راحتي صندلي يك روي ساله هفتاد حدودا و زهواردررفته پيرمردي
را خانه سرتاسر چرك و آلودگي.است كرده پر كثافت را اطرافش فضاي.ميخورد تاب عقب و
در پيشتر كه كثيفي ليوان در و نشسته صندلي روي فقط اطراف به بيتوجه او اما پوشانده ،
خيلي تا ميخورد مدام.ميخورد نوشيدني مانده باقي جرمش فقط حالا و بوده مرغ سوپ آن
بود ، جوان وقتي كه پيرمردياست تنها پيرمرد يك او.بسپارد فراموشي دست به را چيزها
.نميگذاشتند تنهايش لحظهاي پروپاقرص طرفداران سيلياز
تنها براي خوبي دليل كارافتادگي از و پيري شايدتنها تنهاي است ، تنها حالا او اما
.است سپرده فراموشي به را خودش هم او.ندارد دوست هيچكس ديگر را او اما باشد ، بودن
مشام به جا همه از استفراغكه گند بوي.ميكشد نفس و است زنده كه رفته يادش اصلا
روزمرگي دچار او.است زنده كه است كرده فراموش او كه ميكند تاييد را نكته اين ميرسد
.است جدال در خودش با كه بيمار يك.رواني بيمار يك است ، بيمار او.شده
و است مرتب و آراسته نهنيست ديدهايم امروز به تا كه آدمهايي از هيچكدام شبيه او
همين شايد و گذشته در نميكنيد تصور هرگز كه است كثيف پيرمرد يك او.متشخص و باادب نه
.باشد چكاره امروز
يك در كه رنجور و كثيف.بيمار تنهاي خورده شكست و پيرسالخورده شاعر يك.است شاعر يك او
كه تنها خيلي اما بزرگ ، شاعر يك.است شاعر يك اونميشود آب اما ميسوزد قديمي حسرت
.دارد علاقهمند عظيمي خيل كه مطرح كاملا و بزرگ شاعر يك.كرده فراموش را همهچيزش
شد ، چاپ بزرگ شاعر اين شعر كتابهاي وقتي.بوديم نشده نزديك شاعر اين به هيچوقت كاش
.بروند شخصياش منزل به ديدارش براي كه بود طبيعي پس.بردند لذت كتابهايش خواندن از همه
.نبود بايد ، كه آنطور اوضاع اما
را شعرهايشان يا كتابها اما نميبينند را آنها هرگز كه كساني از انسانها همه هميشه
چون كه ميكنند تصور اتفاق برحسب و ميبافند غريبي و عجيب تصورات خود ذهن در ميخوانند
اوضاع ما بزرگ شاعر مورد در اما.باشد آراسته و مرتب كاملا بايد پس است شاعر او
و تنها را او و بودند كرده فراموشش خانوادهاش كه بود مسن مرد يك او.نبود اينطور
.بودند رفته و كرده رها بزرگ خانه يك در بيكس
بزرگ شاعر اين ملاقات به گرفت تصميم پروپاقرص طرفدار يك كه شد آغاز آنجايي از قصه همه
تنهاي بيمار پيرمرد يك.نميكرد را تصورش هرگز كه ديد را كسي ديدار لحظه در و برود
كتابهايش با را انسانها سالها.عشق جز نميخواست ، زندگي از زيادي چيز او.سرخورده
.بود آموخته آنها به عشق بود ، كرده عاشق
همسري دلباخته و دلخسته.ميگذراند تباهي به را زندگي عشق جرعه يك حسرت در حالا اما
اين تفاوت تنها.بود گذاشته جا را كفشهايش سيندرلا مثل و رفته و كرده رها را او كه است
در ديگري زن هيچ پاي به سيندرلا كفشهاي كه است اين در سيندرلا بلوري كفشهاي با كفشها
سيندرلاي هيچكدام اما ميخورد ، جهان زنهاي تمام پاي به كفشها اين اما نرفت ، جهان
.نيستند تنها بزرگ شاعر
از اميد.ميدهد نابودي و زوال بوي زندگياش تمامپوشانده را سرورويش آشفتگي و كثافت
براي كه است زني كفشهاي مرتب ، و تميز و است سالم كه چيزي تنها بربسته ، رخت خانه آن
.است رفته و گذاشته تنها را بزرگ شاعر مرد هميشه
زن مجدد ديدار عشق اگراست او زيستن بهانه تنها شاعر زن رفتن اما است ، تلخ هميشه رفتن
نقطهاي تنها و شده بيمفهوم زندگياش تمام.نبود ما درميان حالا هرگز شاعر مرد نبود ،
تنهايي شعر بزرگ شاعر اينميلرزاند را پير مرد دل كه است زن عشق پيدا و است شفاف كه
نيمهكاره عمر پايان تا شعر اين شايد.نميداند را آخرش بند اما سروده خودش را زندگياش
گيرد10 پايان نقطه سه با ابد تا شعر اين شايدبماند
:پينوشت
كيارستمي ، بهمن ترجمه بوكفسكي ، چارلز نوشته ،(آبگرم موسيقي مجموعه از) بزرگ شاعر.1
ماهريز ، 1381 نشر
|