نكن بازي ديگري از بهتر
شنيدني داستان يك
هنر حاشيه

نكن بازي ديگري از بهتر
ليوانها روي رقص نمايش كوهستانيكارگردان رضا امير با گفتوگو و گزارش
آشفته رضا
كنوني شرايط در آدم دو اين نياز مورد آنچه و است شده حذف چيز همه هم صحنه طراحي در
ماجرا عمق به تمركز از را تماشاچي چشم حداقلگرايي اين است شده داده قرار صحنه در بوده
نميسازد دور آدمها و
تاجيك اختر: عكسها
شراره بازي و كوهستاني اميررضا كارگرداني و نويسندگي به ليوانها ، روي "رقص" نمايش
نمايش اينميشود اجرا دقيقه ساعت 45/4 شب هر مولوي تالار در معيني علي و آبادي منصور
با (بن - جهان تئاتر جشنواره) آلمان در و است ، كرده منقلب را خارجي و ايراني تماشاچيان
ميزانسنهاي و بازيها اين توسط بخواهد تماشاچي بيآنكه.است شده مواجه آنها شگفتي
اين گاه هيچ كه رسيد خواهد فردي به منحصر دريافت به و ميشود ، هيپنوتيزم خلقالساعه
همان از كه شدهاند يافت هم ديگراني البته.كرد نخواهد پاك ذهناش صفحه از را تئاتر
لحظه در را نمايش اين بايد.كردهاند قطع متن با را خود كلي ارتباط منفي واكنش با ابتدا
كوهستاني اميررضا.شد رهنمون تازه حقيقتي سوي به مكاني و زماني موقعيت آن بنابر و ديد
منتظر بايد هم اين از پس و بود ، شده خيليها شگفتي باعث هم فجر تئاتر جشنواره 78 در
عمل و ميانديشد رايج چارچوبهاي از فراتر كه ايراني خلاق هنرمند اين تجربيات ديگر
.باشيم ميكند ،
خودش را مورد كه 2 نوشته نمايشنامه سه تاكنون (شيراز متولد 1357 ، ) كوهستاني اميررضا
دومين در و بازنويسي را حامد حسن ارتفاع نمايش تجربه اولين در او.است كرده كارگرداني
را "ليوانها روي رقص" نمايشنامه تجربهاش آخرين در و "درگوشي قصههاي" نمايشنامه تجربه
ناتوراليستي وجه از كه ميداند حامد حسن متن مشكل را بودن تغزلي كوهستاني.است نوشته
برميگرداند محاورهاي زبان به را آن سازد طرف بر را مشكل اين آنكه براي و ميكاست متن
در آن داستان كه اوست خود متن اولين "نيامد هرگز روز و".كند حفظ را متن طبيعي خشونت تا
با اما كنند فرار تا دارند قرار پسري و دختر شب اين در.ميگذرد تهران در بهمن 57 شب 22
اما آدم تا دو برخورد ما نمايشنامه اين در.ميافتد ديگري اتفاقات دختر برادر زن آمدن
درگوشي قصههاي.نگرفت اجرا اجازه سال 77 در نمايش اين البته.ميبينيم را جنس يك از
كه ميخواهد پسر اين.ميكند زندگي تنهايي به آپارتماني در كه است پسري زندگي درباره
آپارتمان اين در او.ندارد پدرش خانه به برگشت براي تمايلي و كند زندگي مستقل بهطور
دختر خاطر همين به پسر و ميشود مطلع جريان اين از دختري.ميدهد گوش را بقيه تلفنهاي
و اجرا فجر جشنواره در سال 78 در نمايش اين.برود آپارتمان اين از تا ميكند حبس را
در پسر نمايش اين در.گرفت جايزه كارگرداني و بازيگري زمينه در كه شد جايزه كانديداي 5
در را منطقي ميزانسن تحرك اين با رفته رفته او است ، (صحنه) اتاق وسايل كردن جمع حال
كار پايان بود ، رئاليستي كاملا اجرايي شيوه امابود ساكن هم دختر.ميدهد شكل صحنه
فرار خانه از كه ميگويد خواهري از دختر آنكه براي.است بوده عجيب خيلي كارگردان براي
كارگردان ، صداي با و ميچينند پايان در را صحنه وسايل دوباره اجرايي گروه.است كرده
حضور "ليوانها روي رقص" نمايش در فراري خواهر همينميشود شروع نو از دوباره نمايش
شيوه همانند ديگر نمايش به نمايشي از شخصيتها انتقال و بازگويي نوع اين شايد.مييابد
آدمها حقيقي اسمهاي كوهستاني كه تفاوت اين با.باشد داستانهايش در آمريكايي سالينجر
"ليوانها روي رقص" در.كند خانواده به محدود را خود نميخواهد آنكه براي ميكند ، عوض را
فراري دختر اين مادر و پدر يا فرار ، علت درباره كسي.نيست مطرح شخصيتها گذشته هم
مادري او ميدانيم فقط.ميشود اشاره كمرنگي شكل به پسر گذشته به حتي.ندارد اطلاعي
دختر درباره ميخواهد وقتي كه ميترسد اين از كوهستاني.ميدهد گير پسر به گاهي كه دارد
هيچ و است ، اتفاق اين خود مهم بنابراينبشود سينمايي فيلمهاي مشابه بنويسد ، فراري
كه كارهايي به كه رسانيده جايي به را شيوا فرار اين.نميكند بيان فرار اين بر دليلي
درست.ندارد وجود شخصيت اين در يكپارچگي هيچ.ميدهد نشان بيعلاقگي است ، داشته علاقه
(پسر) فرود.دارد وجود شيوا زندگي در تزلزل نوعي ميرقصد ، ليوان روي كه صحنهاي مثل
از دست آن جزو شيوانميپذيرد او اما كند مهيا شيوا براي را امكانات تمام ميخواهد
.باشد خوشبخت نميتواند كه است آدمهايي
بلند ميز يك ور دو در پسر يك و دختر يك:ميگويد ميزانسن اين درباره كوهستاني
بلند توان آدم كه ميآيد پيش وقتها بعضينميآيد ديگري طرف به كدام هيچ كه نشستهاند ،
شرايط معلول زندگياش شيوا.نيست خودشان دست ديگر زندگيشان اينكه يعني - ندارد شدن
براي فرار مقوله نمايش اين در.دهد تغيير را خودش شرايط نميتواند ديگر و است اجتماع
فكر.هستند آن پي در كه ميروند آرمانشهري دنبال به آنها.است آرماني مقوله يك دخترها
آخر گريه.بدهند انجام ميتوانند كاري نوع هر و هستند آزاد بيرون آن در كه ميكنند
هيچ آنكه دليل به شيوا است ، رسيده بنبست به آرمانها آن تمام كه است اين خاطر به نمايش
آرمانهايش هم فرود.ميميرد چطور شيوا كه نميگوييم اصلا اما ميميرد ندارد ، آرماني
اينها ولي كنند ، برقرار ارتباط هم با ميخواهند آدم تا دو اين.ميشود خراب شيوا توسط
.ميشوند دور يكديگر از بيشتر ميزنند حرف بيشتر چه هر و كنند ، برقرار ارتباط نميتوانند
ولي است ، هندو و بودا فرهنگ درباره نمايش اين ميكنند فكر برخي كه است معتقد كوهستاني
درباره فرود كه حرفهايي تمام درمييابد باشد ، داشته اطلاعي فرهنگ اين از كه كسي
او تا بچسباند ، شيوا به را فرهنگ اين ميخواهد فرود.است غلط ميگويد ، شيوا و هندويان
.دارد نگه خود براي را
دكتر با او صحبتهاي حين در آنكه براي است ، فرود توهم شيوا كه كرد تصور بتوان شايد
واقعيت اين شايد و ميگيرد ، فاصله واقعيت از كه ميكند تصويرسازي او از طوري روانشناس
.است شده غريب وهمي به تبديل شيوا شدن نيست با امروز
ميكند ، تلقين دكتر به فرود كه طور همان.است تماشاچي ذهنيت شيوا ميگويد كوهستاني
.بياورد خاطر به را شيوا و بشود ، تلقين فرايند اين محو لحظات اين در مخاطب بايد
زياد را آن خيليها و ندارند ، دوست اصلا را كارش شيوه خيليها كه است معتقد كارگردان
اين در ما كه صورتي در ميبينند ، بازيگر فيزيكي حركت در را ميزانسن برخي.دارند دوست
پرداخت جزيينگري با ميزانسن يعني.كردهايم ايجاد ميزانسن سيگار كردن خاموش با نمايش
به را نمايش آنها بيتحركي ، از جداي.است درآمده تاريكي و افكت با ديگر بخشي.است شده
روي پسر مثلا هست ، نمايش در محدودي حركتهاي.كردهاند تقسيمبندي جداگانه دنياي دو
دنياي به كه ندارد جرات كس هيچ ولي.ميآيد دختر سمت به كار آخر حتي و مينشيند ميز
نامشخص مرز يك.ميدهد ايست او به شيوا ميرسد ، ميز ميانه به فرود وقتيشود وارد ديگري
آنكه براي نشستهاند ، ميز يك سر دو كه نيست آدم تا دو درباره نمايش.دارد وجود آنها بين
دنياي تا كرديم ، جدا هم از را تماشاچي مردهاي و زنها آلمان در ما.دارند حركت آنها
كردن جدا اين مولوي تالار در چون ولي.كنيم تداعي هم آنها براي را فرود و شيوا
.كردهام صرفنظر ميزانسن اين از من است ، قاعده تماشاچيان
بخواهد بيآنكه او است ، كرده عمل فراذهني و شهودي كاملا ميزانسنها ايجاد در كوهستاني
كنار را چيز همه توهم و رويا يك ساختمان همانند درست غريب موقعيت يك ايجاد در بداند و
تحركي بخواهند آدمها اگر و فيزيكي تا است ذهني بيشتر تحرك همين براي.است چيده هم
را فعلي موقعيت خود ذهن از فراتر با هم تماشاچي بنابرايننميتوانند باشند ، داشته
بر حاكم ايدئولوژي:ميگويد و است رسيده عقايد اين به هم كوهستاني.ميكند حس و دريافت
كاغذ صفحه بر او ناخودآگاه از كه است روح يك ايدئولوژي اين بلكه نيست ، او از موقعيت اين
كه فعلي منطقهاي متوجه اصلا نوشتن موقع.است شده جاري تئاتر صحنه در آن از پس و
موقع هستند ، متفاوت دنياي دو به متعلق اينها ميگويم اينكه مثلا.نبودهام ميگويم ،
است ، شده ارائه تماشاچي به هنرمند ذهني منطق بدون نمايش.نداشتم خبر چيزي چنين از نگارش
.ميكند تشديد را خود احساسات از يكي نقاش هنرمند.ميافتد اتفاق بيشتر نقاشي در اصل اين
انگار.شد خواهد هنري اثر يك نتيجه و ميكند تحريك را نقاش دوست ، يك فراق غم مثلا
خودش هم او ميافتد ، هم بازيگر براي اتفاق همين.ميشود ترجمه رنگ زبان به او احساسات
از كه چيزهايي آن البته نيست ، شده تعيين پيش از چيزي هيچ.ميكند بيواسطه صحنه در را
به تبديل موقعيت اين در...و بيان نحوه صوتي ، مقطع همانند شدهاند تعيين قبل
دارم ، خشن اصطلاح يك من.ميكند بازي صحنه در روحش با بازيگر.شدهاند بازيگر ناخودآگاه
باشد قرار اگر.ميريزد صحنه روي و ميكند چاقو با را تنش گوشت بازيگر كه انگار ميگويم
وقت آن كنيم ، بازي صحنه روي آنها طبق و بگيريم ، ياد را تكنيكها يكسري ما قبل از كه
.ميشود مكانيكي بازيها
از را صحنه نقشها ارائه در طبيعي كاملا (فرود) معيني علي و (شيوا) آبادي منصور شراره
مقابل دو اين و هست صحنهاي كه انگار نه انگارميكنند پر ظريف بيان و ريز حركات
بينظير خود نوع در كه ميآورند وجود به را خاصي لحظات.گرفتهاند قرار خيليها ديدگان
.است
هدايت در كه كاري تنها و ميكند خرسندي اظهار حرفشنوايش بازيگرهاي داشتن از كوهستاني
بازيگر كه كند ايجاد اجرا و تمرين سر را فضايي كرده سعي است ، داده انجام بازيگرها
هيچ تاكنون تمرين اول جلسه از.دارد اعتقاد خيلي تكرار به او.كند رها را خودش كاملا
آن و مينوشته را متن روز به كوهستاني.نداشتهاند بازيها نحوه از گروه اعضاي ذهنيتي
كه چيزي آن به مرور به نفر سه آن.است ميداده قرار بازيگران گروه اختيار در را
علي و شرارهاست داده روي بازيگران و نويسنده بين شخصيتها زايش.ميرسيدند ميخواستند
يك داشتن بدون بازيگرها.كردهاند كمك خيلي كوهستاني اميررضا به متن پيشبرد نوع در
و بيالگو آدمهاي اين تماشاچي.رسيدهاند شخصيتها اين به تمرينات طي كامل الگوي
از كه كردهاند سعي آنهاميكند باور كاملا را آنها و لمس اجرا حين در را بيمانند
در را خود بازيگرها.كنند استفاده روزمره برخوردهاي از و كنند ، پرهيز نقشها شدن خاص
.نيست يكسان قبليشان اجراهاي با آنها اجراهاي از هيچكدام بنابراين ميدهند ، قرار لحظه
كنوني شرايط در آدم دو اين نياز مورد آنچه و است ، شده حذف چيز همه هم صحنه طراحي در
ماجرا عمق به تمركز از را تماشاچي چشم حداقلگرايي اين.است شده داده قرار صحنه در بوده
و فرود بين خلا ايجاد به نياز من:ميگويد باره اين در كوهستاني.نميسازد دور آدمها و
وجود معمارياي آنجا در اصلا.ميخواستم تاريكي دل در روشنايي جزيره يك.داشتم شيوا
و در صحنه در كه بود قرار اگرميگيرد شكل او تخيل با تماشاچي ذهن در چيز همه ندارد ،
در تصويرها بهترين حاضر حال در.ميكرديم خراب را تماشاچي ذهني تصاوير بگذاريم ، پنجره
بعضي البته.نداريم صحنه واقعنمايي بر اصراري بنابراين و ميگيرد ، شكل تماشاچي ذهن
نوشته) روز تيره مردمان لرزان سعادت همانند نمايشها از برخي براي واقعنمايي اين مواقع
هر حذف با بايد ما كار در اما.است لمس قابل (عليخاني محسن كارگرداني و نادري عليرضا
عنوان به ما كه ميآيد پيش كم.ميرسيديم باور قابل و ذهني صحنهاي به واقعي چيز
كه ميكنند سعي هميشه كارگردان و صحنه طراحي.كنيم فراموش را خودمان بازيگر يا كارگردان
از بهتر ندارد حق كس هيچ كه ميگفتم بچهها به منكنند گوشزد تماشاچي رابه خودشان
و بالا يكي اينكه تا باشند سطح يك در بازيگر دو هر كه ميدهم ترجيح من.كند بازي ديگري
حضور نبايد تماشاچي.است واقعيت و حقيقت بين مرز تئاتر نظرم به.بگيرد قرار پايين ديگري
پس مدام ما كه چنان برسد ، حقيقتي دريافت به بايد بلكه بكند ، حس صحنه در را اجرايي عوامل
اصلا علي و شراره كه نميشود باورشان اصلا كه ميشويم روبهرو تماشاچياني با اجرا از
.ندارند اعتيادي توهمزا مواد به
شنيدني داستان يك
محامدي منيژه كارگرداني به "بسته دايره" نمايش به نگاهي
يزداني اصغر
منيژه كارگرداني به (استون پيتر روايت به) رمارك ماريا اريش نوشته "بسته دايره" نمايش
شيري ، محمد اسكندري ، محمد افشارپناه ، مهوش سلطاني ، شهره اصلاني ، فرهاد بازي و محامدي
.ميشود اجرا ساعت 30/7 شب هر شهر تئاتر قشقايي تالار در...و مختاري رضا
اين در كه است مه 1945 ماه اول روز صبح و آوريل سيام غروب به مربوط نمايش اين داستان
و سياسي زنداني يك رده.است شده كشته هيتلر و كردهاند اشغال را برلين شهر روسها دقايق
ميآورد ، پناه غمانگيز سرنوشت با زني آنا خانه به زندان از فرار از پس كه است فاشيست ضد
تا آوردهاند پناه خانه اين به ديگري فراريهاي هم اين از پيش كه است حالي در اين
تمايلي چندان ابتدا در آنا.سازد مهيا را فرار امكان آنها براي آنا اعدامي همسر ريلكه
خالي جاي رده كه دارد انتظار ميسوزد ، او حال به دلش كه بعد و نميدهد ، نشان رده به
كاپيتان پيشنهاد و خانه اين در روسها حضور با اما...كند پر هميشه براي را شوهرش
هم رده آنا انتظار برخلاف ميشود ، منتهي نه جواب به وقتي رده شدن كمونيست براي روسي
دو هر در رده.كند ترك كمونيست روسهاي بازپروري مراكز به رفتن براي را خانه اين بايد
ميسر شود ، حفظ دروني عقايد وقتي راستين آزادي كه است رسيده يقين و حقيقت اين به حال
.بود خواهد
موفق روساخت در نمايش داستان ارائه و متن انتخاب در كارگردان عنوان به محامدي ، منيژه
بازتابي به اينكه يا شود ، برابر چندين اجرا در متن يك تاثير كه است قرار وقتي اما است ،
عمق در عواطف و حسها تصاوير ، مفاهيم ، دادن سو و سمت به نياز حركت اين برسد ، متاثركننده
به توجه با او.است كرده كوتاهي متن يافتن عمق و ساخت ژرف در محامدي متاسفانه.دارد
.و تحريككننده و غني حسهاي و تصاوير با بكر موقعيتهايي ايجاد - متن در موجود امكانات
ميشد جزيينگري و ظرافت و دقت كمي با كه حالي دراست بازمانده آنها به پرداختن از..
داوري كار درباره بايد ديگري طور صورت آن در كرد ، عمل پرداخت در هم بهتر اين از كه
تامل و ژرف تاثير ميزان از كه هست اجرا در كاستيهايي حاضر حال در اما ميشد ،
.ميكاهد آن برانگيزانه
نقصهاي اين با الان ميداد ، خرج به حوصله بازيها جهتدهي و پالايش در كمي محامدي اگر
او ميكند ، عمل يكنواخت نقشآفرينياش طول در افشارپناه مهوش.نبود مواجه درشت و ريز
.است كرده استفاده حس و بيان يكجور از آنكه براي نميدهد بازياش به نشيبي و فراز هرگز
حدي تا و ميشود تحول دچار منزلش به رده آمدن با و است ، خورده شكست زني آنا كه حالي در
فرو چيز همه رده رفتن با دوباره اينكه تا ميبندد انتظاراتش شدن برآورده به اميد
جولان پر چندان نه خط يك در هذلوليوار فرايند اين در افشارپناه مهوش اما و.ميپاشد
كه باشد احساس پر زن يك روان و روح بيانگر ميتواند كردن بازي نوع اين آيا.ميكند حركت
بازي طوري همان درست اسكندري محمداست غوطهور غمها و تلخكامي در ديگران از بيشتر
.است كرده بازي (محامدي كارگرداني به - آنويي ژان) بيتوشه مسافر نمايش در كه ميكند
را خود گذشته حافظه و ذهنيت مرد آنجا در اما هستند ، شبيه هم به حدي تا نقش دو اين البته
خود واقعي شخصيت كشف و گذشته مرور به روانكاوانه كاملا موقعيتي در حالا و كرده فراموش
حفظ و ماندن زنده براي كه است پرشور و مبارز مردي رده بسته دايره در اما ميپردازد ،
لحظههاي اسكندري.ميكند علم قد مستبدانه كاملا سيستم دو مقابل انساني والاي عقايد
ژرفاي در شدن فرو از سطحي هدايت دليل به كه داشته خود توانمنديهاي بروز براي بسياري
و سوز از چندان رده دست ساعد روي نمره سوزاندن صحنه مثلا.است بازمانده لحظات اين
.ميپرداخت مسئله ذات به بيشتر دقايق اين در اسكندري بايد و نيست برخوردار لازم حرارت
نقش كه مختاري رضا.است شده بازآفريني سطح ، در فقط متاسفانه كه هست هم ديگر لحظات البته
لحظات كه حالي در نيست ، رنگ پر چندان خود موقعيت در ميكند ، بازي را (كاتس) يهودي مرد
.كند سيخ تماشاچيان يك يك تن بر را مو كه شود تصوير طوري ميتوانست صحنه در مرد اين خاص
به نسبت معترضانهاش حركت اين ميكند ، پرتاب پايين به سوم طبقه پنجره از را خود كه او
تصوير قابل پراحساستري و پررنگتر جلاي و جلوه با هيتلري فاشيسم وحشتناك نژادي تبعيض
به كوئرنر نقش ارائه در محمدشيريپوشيدهاند چشم آن از كارگردان و بازيگر كه بود شدن
مرموزانهتر حركت و بيان ايجاد و نكتهسنجي كمي با كه حالي در است ، آورده روي تيپسازي
زيركي با اصلاني فرهاد.رسيد چاپلوس و منفور شخصيت يك به نقش اين از بيشتري حد تا ميشد
پر بيان و پا و دست حركت و نگاه از او است ، موفق (گشتاپو افسر) اشميت نقش ارائه در
خود برقراري و ديگران نابودي در شومش مقاصد به رسيدن براي موذيانه رفتار گاهي و خروش
شهره.ميشد ديگري طور مسئله بودند ، حد اين در هم ديگران اگر.ميبرد را لازم بهره
بنابراين.است بوده موفق ولنگار و حريص گرته ارائه در طنازي و حوصله كمي با هم سلطاني
همين با تماشاچي و نيست ، موجود متن عمق در كردن پيدا سوق براي مساعدي برآيند مجموع در
حرفهاي بازيگران گروه كه حالي در ميكند ، بسنده شنيدني و جذاب داستاني به سطحي نگاه
.كنند اقدام متن در موجود ريزبينانهتر و جالبتر نكات شدن ديدني در ميتوانستند
نمايشي شخصيتهاي ظاهري شكل برگيرنده در متن رئاليسم با انطباق به توجه با لباس طراحي
متن واقعگرايانه محتواي با تضاد در كه شده ارائه نمادين شكل به صحنه طراحي اما است
عاقلانه خانه اين وسط در خاردار سيم حضور كه ندارد وجود تغيير اين در منطقي هيچ و است ،
.كند تقويت را نمادين شكل همان حال عين در آيد ، نظر به چشمگير و
به اين از بيش و است ، مطلوب همه براي جذاب داستان يك شنيدن حد در بسته دايره بنابراين
.است نشده شدن ديده بهتر براي نمايشي عناصر بر تاكيدي اجرايي لحاظ
به را كارگرداني حقيقي مفهوم دفاع قابل تحليل با متن يك كردن دراماتيزه ديگر عبارت به
.است ناملموس حاضر نمايش در كارگردان حضور كه ميرساند ، ظهور منصه
هنر حاشيه
بگذارند اگر
به "پاندا خرسهاي داستان" نمايش تمرين حال در سخت گروهش با روزها اين نظمجو ، تينوش
است ، فرانسه و ايران به رفتوآمد حال در مدام كه او.است رومانيايي يك ويسني نويسندگي
.بگذارد اجرا به هموطنانش براي را خود ترجمههاي از يكي بار اولين براي ميخواهد بار اين
قبول جشنواره در حضور براي را او نمايش كه دارد بازبيني هيات راي به بستگي اين البته
دغدغههاي برخلاف غريب فضايي در كه است _ مرد و زن _ روح دو درباره نمايش اين.كنند
.گذاشتهاند پشتسر ناباورانه را خوشي لحظات واقعي زندگي
سرو را نمايشش كلاسيك ، نمايشهاي در رايج زبان از دور به و سوررئال فضايي در يك ويسني
.ميدهد سامان
فرانسوي _ رومانيايي هموطن ديگر اوژنيونسكو ، خاص شيوه و تكنيكها از جريان اين در او
پيش غربي اروپاي در سوم هزاره شروع موازات به نمايش هواي و حال اما است كرده تبعيت خود
.ميآورد در تصوير به نمادين بهشكل را معاصر زمانه و آمده
مدرن نمايشهاي به علاقهمندان براي "رضا ياسمينا"تابلو نمايش از پس نمايش اين ديدن
.نيست لطف از خالي
جشنواره ثابت پاي
.ميشود انجام تئاترشهر مجموعه در روزها اين فجر جشنواره نمايشهاي بازبيني
و شنگله اسماعيل پاكدل ، حسين آستانه ، مسافر حسين كشنفلاح ، سعيد از متشكل بازبيني هيات
و بازبيني و داوري سابقه بقيه از بيشتر فلاح كشن افراد اين بين در.است آييش فرهاد
سعيد بيحضور انقلاب از پس جشنوارهاي هيچ تاكنون كه معتقدند برخي و دارد ، بازخواني
.است ايران تئاتر جشنوارههاي تمام ثابت پاي او معروف قول به.است نشده برگزار كشنفلاح
اركان در را اساسي تغييرات و جابهجايي سياسي تحولات اخير سالهاي در كه حالي در
تئاتر و ميكند ، وظيفه انجام پست اين در هنوز او اما است ، آورده وجود به تئاتر مديريتي
يا رد امكان نمايش يك او راي با حال هر به.ميگيرد سمتوسو او تصميمهاي با ايران
.مييابد پذيرش
|