خرد نه شناسد راعشق تو
فرهنگ حاشيه
3 ايراني اقوام فرهنگ
3_ اسلام در خصوصي و عمومي حوزه
توضيح
خرد نه شناسد راعشق تو
مولانا بزرگداشت مراسم در حضور و قونيه به سفر شرح
صراف سيما
احترام اداي از پس و ميافكنند تيره رداي ميخيزددرويشان پا به قطب موسيقي شروع با
ميشوند صحنهجاري در غلتان مرواريدهاي خويشهمچون مراد به نسبت
ديده / نميشود دگر جاي دلم اين دارد تو داغ / نميشود بهسر بيتو شود بهسر بيهمگان
جوش زتو جان / نميشود بهسر بيتو تو دست به طرب گوش / تو پست چرخ چرخه تو مست عقل
.نميشود بهسر بيتو ميكند خروش عقل / ميكند نوش زتو دل ميكند
.هستي "او" پي در سفر در مدام ميكني ، آغاز گمشدهاي يافتن تمناي به را پرشوري سفر وقتي
چنين رازوارگي شايد و بودي نينديشيده آن به قبلا كه هست مقصد در چيزي سفر اين در
ميسوختم ، مولانا آرامگاه و مدفن ديدار شوق در سالها كه من.باشد نكته همين در سفرهايي
كشف اشتياق بود ، همين در سفرم شوق همه شايد و دريافتم را نكته اين رسيدم ، بدانجا چون
.مجهول چيزي
را خود مييابد ، حضور مولانا مزار بر "او" جستوجوي در كه پرشوري و بيقرار مسافر
بدان آن از پيش كه است نكتهاي همان اين و مييابد ناآرامتر و تشنهتر و بيقرارتر
و ميزند عالم سوختگان در آتش زود چه مولانا ميبرد پي كه آنجاست در.بود نينديشيده
...ميكند روانه عاشق را آنان
زندگي يك
از "روم ملاي" ،"مولوي" ،"مولانا" ،"خداوندگار".است جلالالدين لقبش و محمد نامش
در عمرش همه اما شد ، متولد بلخ شهر در ق._ه سال 604 ربيعالاول ششم در اوست ، عناوين
مردم و ميگفت مجلس كه نيكوصفت و خوشسخن مردي بود ، ولد بهاء پدرش هم سبب.گذشت قونيه
از هميشه زمان حاكمان و پادشاهان كه آنجا از اما.ميورزيدند بسيار ارادت او به بلخ
و افتاد هراس به نيز خوارزمشاه محمد ميافتند ، هراس و ترس به خاص افراد به مردم دلبستگي
محمد جلالالدين.كرد مهاجرت قونيه به بلخ از ناگزير كه گرفت قرار شرايطي در ولد بهاء
به و ميگيرد پدر كار دنباله ميكند ، ازدواج گوهرخاتون با لارنده شهر در هجدهسالگي در
اما ميشود ، دمشق و حلب رهسپار معلومات تكميل براي چندي از پس.ميپردازد ارشاد و وعظ
رياضت به و بازميگردد قونيه به آن از پس نميگذرد ، در سال هفت از شهر اين در او اقامت
ميكند ارسال و ميپيچد را خود دستار" دين عالمان روش به كه است زمان اين در.ميپردازد
و دين پيشواي عنوان به و "ميپوشد - است راستين علماي سنت چنانكه - آستين فراخ ورداي
او ديگر تولدمولاناست زندگي عادي و طبيعي سير اينميشود آوازه پر احمدي شريعت ستون
رندان از رندي و عالم شوريدگان از شوريدهاي ميشود ، آشنا تبريزي شمس با كه است لحظهاي
شمس اماخرد نه شناسد عشق ترا تبريز ، شمس:فرمود دربارهاش مولانا كه همان.عالمسوز
از پسميسازد مبتلا فراق درد به را مولانا و برميبندد رخت قونيه از دلايلي به بنا
كس و ميشود غايب قونيه از ديگر بار اما ميشود ، قونيه روانه مولانا اصرار به شمس مدتي ،
.برميآورد شيدايي به سر بسيار جستوجوي از پس مولانا چنين اين.رفت كجا به نميداند
مولانا ، ناآرام روح و تشنه جان به "چلبي حسامالدين" و "زركوب صلاحالدين" شمس ، از پس
غوطهور نياز و عشق درياي در آنان وجود در مولوي ديگر بار و ميبخشند تازهاي شور
كبير ، ديوان بشري انديشه و ذوق آثار بزرگترين كه است يار سه اين آتشين شيفتگي در.ميشود
غروب هنگام سال 672 در سرانجام مولانا.ميآيد پديد مولانا رباعيات و معنوي مثنوي
تشييع در قونيه مردم كلان و خرد و ميگويد بدرود را زندگي ناگهاني بيماري اثر بر آفتاب
كه ميسازند بنايي او تربت سر بر ارادتمند توانگران از تن چند.ميشوند حاضر او جنازه
.دارد شهرت "خضرا قبه" به
كعبالعشاق:قونيه
و سرد پاييز روزهاي واپسين در است ، خفته خويش جغرافيايي انزواي در سال طول در كه شهري
سر بر ديگر بار كه درمييابد و برميخيزد خواب از مولانا عاشقان پاي صداي با غمانگيز ،
استخوان مغز به سوزي تن سوز است ، سرد شدت به هوا.است گرفته قرار "او" جويندگان راه
.است ايشان چاره مسافران دروني سوداي اما.ميبارد برف آرام و ميكند نفوذ
كنار در زيبا و آرام مذهبي شهر اين.دارد قرار آنكارا جنوب كيلومتري در 240 قونيه
سوز.ميزند موج آن در خاصي معنويت و دارد ديگر جلوهاي ايراني بزرگ شاعر مولوي آرامگاه
و حال.نيست خيابانها در مسافران و قونيان آمد و رفت از مانع زمستاني شديد سرماي و
تصور آيا.است شور پر و هيجانانگيز ميرسد ، نظر به آرام كه حال عين در شهر هواي
راه سنگفرشها اين بر و ميكردند تردد خيابانها اين در يارانش و مولانا كه روزگاراني
نيست؟ برانگيز شور ميرفتند ،
زيارتگاههاي شبيه عظيمي بناي دارد ، قرار مولانا ميدان شرقي ضلع در مولوي آرامگاه
ساير گنبد شبيه شكل كروي گنبدي و مولوي مزار روي درست سبزرنگ و شكل مخروطي گنبدي.اوليا
رحلت زمان در قبل سال حدود 650 بنا اصلي ساختماناست شده بنا آن جوار در تركيه مساجد
درب بالاي.كردهاند اضافه آن به را ساختمانهايي هم عثمانيها كه شده ساخته مولانا
نيز حرم ورودي در سر كاشي روي."مولانا حضرت يا":شده نوشته فارسي خط به ساختمان اصلي
:نوشتهاند فارسي به نستعليق خط با
تمام شد اينجا آمد ناقص كه هر / مقام اين باشد كعبالعشاق
معروف قطعه و كردهاند نصب بزرگي شيشهاي قاب مرمرين ، ديوار روي بر نيز حرم داخل در
تعلق احساس فارسي زيباي خط ديدن.نوشتهاند آن بر فارسي خط به را "...ني از بشنو"
كه ميشود ديده قبر ده حدود حرم ، صحن راست سمت در.ميكند ايجاد ايراني مسافر در خاصي
ايجاد استثنايي اما خوشايند چندان نه منظرهاي و شده ساخته بزرگي عمامههاي آنها روي بر
جمله از خاندانش ، افراد از بسياري جمع و است خفته خانوادگي مقبره در مولانا:است كرده
از بزرگتر اندازهاي در مولانا قبر صحن ، شرقي جنوب ضلع در.مدفوناند اينجا در پدرش
حرم در زيادي جمعيت.است شده گذارده بزرگي بسيار عمامه هم آن روي بر و شده بنا معمول
.ميزند موج
دعا به دست و ايستادهاند قبر كنار در خشوع و خضوع با تركيه اتباع از كنندگاني زيارت
ساختن به قائل دين اولياي براي كه تسنناند اهل مسلمانان از آنها اغلب.برداشتهاند
اين.شدهاند قائل مولوي براي كه عظمتي و تقدس همه اين از شگفت در ما و نيستند آرامگاه
آنچه اماميكنيم احساس خودمان و مولوي ميان عميقي رابطه و است جالب و غرورانگيز بسيار
كمتر...و انگليسي ژاپني ، تركي ، مشتاقان اين ميان در اينكه است تعجب باعث بيشتر
سفر تركيه به سال مختلف ماههاي در بيشماري ايرانيان آنكه با.ميخورد چشم به ايراني
رسد چه ميكنند ، انتخاب سياحت براي را قونيه حتي آنان از كمي بسيار درصد اما ميكنند ،
ظاهرا.بيايند آرام و كوچك شهر اين به است سرد شدت به هوا كه سال وقت اين در آنكه به
مراسم در شركت و مولانا مزار بر حضور شوق از قويتر مسافران اين در تجارت سوداي
را قونيه غربت هواي روم ، ملاي آرامگاه و موزه فضاي تقدس عطر جهت هر به.اوست بزرگداشت
ناخودآگاه آدمي روحاني ، فضاي اين درميكند طربناك و پاك و شاد است ، گزنده و سرد كه
براي كه او هم.ميجويد را خود گمشده مولانا حضرت از ذكرگويان و برميدارد دعا به دست
قول به و گذارد عاشقانه طلب اين بر را عمر همه و آشناست طلب درد با خود گمشده به رسيدن
سالن در صحن ، شمال دررفت پيش "خدا ملاقات تا پله پله" زرينكوب عبدالحسين روانشاد
.گذاردهاند شيشهاي ويترينهاي داخل در را قديم خطي كتابهاي تعدادي وسيعي نسبتا
صراف سيما:عكس
كتابت تاريخ) ميركنين سيد خط به قرآني ،(ميلادي كتابت 1537 تاريخ) مولانا حجتالانوار
حافظ ديوان ،(ميلادي كتابت 1294 تاريخ) نامه مسيب اسرارنامه ، منطقالطير ، ،(ميلادي 1557
خمسه و (مشهدي عبدالوحيد نوشته) ناصرخسرو روشنايينامه ،(ميلادي قرن 16 كتابت تاريخ)
.نظامي
به كردهاند نگهداري تاكنون ميلادي قرن 13 از كه را مولانا لباسهاي ديگري ويترين در
.گذاشتهاند دانهاي درشت 990 دانه تسبيحهاي ديگر ويترينهاي درگذاردهاند نمايش
از بپردازند ، دعا و ذكر به طولاني و ممتد زماني در آنكه براي زمان آن درويشان و صوفيان
ويترين در دوران آن موسيقي ادوات و آلات.ميكردند استفاده پردانه چنين تسبيحهايي
سماع رقص در كه دف و ني انواع و ويولن تار ، شبيه سازهايي شده ، گذارده تماشا به ديگري
.ميآمد كارشان به درويشان
مولوي از اشعاري و داده اختصاص فارسي خط نمايش به را سالني آرامگاه حياط غربي ضلع در
آن در كه است ديگري سالن حياط ، جنوبي ضلع در.ميفروشند و كرده قاب فارسي خط به هم را
آن زندگي وضع مولوي ، زمان مردمان از مجسمههايي و خانهها و بازار از دكورهايي ساختن با
تا آن متوليان و است شرقي فرهنگ از لبريز موزه جاي جاي.گذاردهاند نمايش به را زمان
آن فضاي در را خود و بازگردند گذشته به بينندگان كردهاند ، سعي بوده مقدور كه جايي
از ديدار اين از مفتون و مجذوب.است سخت مولانا جوار از كندن دل.كنند احساس روزگاران
.ميگرديم عشق شهر گرد بيقرار و شيفته و ميآييم بيرون آرامگاه
عرس شب
بزرگداشت مراسم است ، مشهور "عرس ايام" به كه روزهايي در و پاييز اواخر در ساله همه
تركيه قونيه در انساني انديشه و شعر خداوندگار اين رومي جلالالدين مولانا سالمرگ
اين به ايام اين ناميدن و است عروسي جشن و ميهماني معناي به لغت در عرس.ميشود برگزار
در مكان اين در او شوق و پرشور وجود و حضور خاطر به كه است شعفي و شور از حكايت نام ،
افروخته آتش اين پرستندگان و پيروان و دوستداران ايام اين در.ميآيد پديد دوستدارانش
جان قرآنخواني و خواني مثنوي سماع ، رقص مراسم برپايي با و ميآيند هم گرد قونيه در
و دغدغه و كار از خسته كه سوختهاي و بيقرار جانهاي.ميگيرند هستي به عشق از تازهاي
آن دور سالهاي معنوي و روحاني فضاي در را خود ميخواهند امروز ، صنعتي زندگي اضطراب
.بياسايند فضا اين در دمي و كنند احساس روزگاران
خاصي مراسم شب هر براي و برپاست گرمي شوق و شور شهر بزرگ سالن در آذرماه هفته آخرين
مثنويخواني ، عرفاني ، و مذهبي آوازهاي و موسيقي گوناگون كنسرتهاي:است شده ديده تدارك
رقص و است "او" به رسيدن براي صوفي دروني خروش و جوش از نمادي سماع..و دراويش سماع
با سماع.ميشود دريافت مولانا اشعار لابهلاي از كه است وجود وحدت از مظهري آنان جمعي
به كلاهي و سبز و سياه ردايي كه ميشود آغاز _ آنان مقصود و مراد _ دراويش "قطب" ورود
هم كنار رديف به و شده وارد يكبهيك دراويش او از پس.مينشيند ميدان وسط در و دارد سر
.است چشمنواز بلندشان و سفيد لباس كشيدهاند ، تن به كه تيرهاي رداي زير درمينشينند
رداي درويشان.ميخيزد پا به قطب ميشود ، اجرا تركي اركستر يك توسط كه موسيقي شروع با
در غلتان ، مرواريدهاي همچون خويش ، مراد به نسبت احترام اداي از پس و ميافكنند تيره
ميچرخند خويش تنهايي در و ميبرند سر به خاصي خلسه در آنان هركدام.ميشوند جاري صحنه
از حكايت كه ميشود احساس آنها ميان وحدت و ارتباط نوعي تنهايي ، عين در اما.ميرقصند و
و كائنات و هستي در كه نظمي دارد ، وجود آنان رقص در كه است شده حساب و قاعدهمند نظمي
تامل و زيبا بسيار و وجود وحدت اين مظهر سماع ميشود ، احساس نيز آسمانها و زمين ميان
ميآفرينند آنها از هريك كه كنندهاي خيره تصاوير به و مينشينيم ساكت.است برانگيز
همه خاصي خلاء ميخوريم ، غوطه عاشقانه و روحاني فضايي در كه حالي در.ميشويم خيره
در مهم عناصر از يكي عنوان به زبان.است زبان خاطر به قطعا كه ميگيرد فرا را وجودمان
جاي هر يا و ايران در مراسم اين اگر بيشك.دارد خاصي نقش مراسم اين در ارتباط ايجاد
فارسي شيرين زبان به عرفاني آوازهاي و مولانا اشعار و ميشد برگزار فارسي زبان به ديگري
اطراف در كه بود خلائي حس فاقد و مسحوركننده پيش از بيش ميشد ، خوانده مولاناست زبان كه
اين بزرگداشت پاس به مراسمي هيچگونه اصولا و مراسم اين چرا اينكه.بود پراكنده ما
را كنجكاوي مسافر هر ذهن كه است سوالي نميشود ، برگزار زمين درايران اسلامي بزرگ قديس
در را آن پاسخ بلكه كنيم فكر آن به بايد كه سوالي.ميكاود تركستان به سفر ابتداي از
شهر به كه قونيه شهر از قرنهاست كه ميدانيم فقط.بيابيم حال و گذشته تاريخ اعماق
در مولانا خاطره جز به خاطرهاي ديگر شده ، معروف _ سماع اهل صوفيان _ "چرخزن درويشان"
خسته جان ميتابد ، شعر خداوندگار اين خيال و انديشه از كه نوري امواجنميماند اذهان
تعلق غوغا اهل و ظالمان حاكمان ، دنياي به كه را هرچه لحظاتي و ميسازد تروتازه را ما
.ميسپاريم فراموشي دست به دارد ،
سفر ماوراي به
"مبهم نحوي به" را خود ميآيد ، قونيه به عرس روزهاي در كه مسافري شد اشاره كه همانطور
فارسي زبان حضور عدم خاطر به اول حالت اين.ميكند حس مولانا روزگاران روحاني فضاي در
و ظاهري نمايش تنها درويشان سماع رقص و مراسم كه دليل اين به دوم و است مراسم در
آن عمق به و دريابد را آن راز بايد خود مسافر كه است وجود و هستي حقيقت از تقليدآميز
در غرق را خسته مسافر سوخته جان آنكه با عرس مراسم در شركت ديگر ، عبارت به.كند نفوذ
مولانا جاودانگي راز پاسخگوي ميگذارد ، جا به مسحور و شيفته را او و كرده خاص احوالي
اين در شركت با تنها بپندارند مسافران كه است خامي و سادگي اينباشد هم نبايد و نيست
تبار شگفتي اين و ژرف درياي اين احساس و انديشه بيشه به ميتوانند روحاني و معنوي مراسم
جاي به خويش ساله هشت و شصت عمر از مولانا آنچه اسرار شناخت واقع در.ببرند پي انساني
:شود چشم بايد گوش خودش قول به آن به بردن پي براي كه است دشوار و سخت آنچنان گذارد ،
شما گوش شود چشم ار من حال شود ديده / نهام مقالات مرد آينهام ، آينهام ،
چنين نه و بگشايد را رمز و راز اين بخواهد كه است اندازهاي در نه نيز نگارنده مسافر
عشق تنها كه ميشود رهنمون نكته اين درك به را كنجكاو مسافر فقط سفر ، اين.دارد قصدي
اين غافلان بسيارند اما.فناست باد بر بيعشق اوست در هرچه و جهان و است آدمي چيز همه
و حاكمان و پادشاهان همه آن ميان در چرا اينكه.عاجزند نكته اين فهم و درك از كه زمانه
انحاء به را خود اغراض و افكار مولانا ، ساله هشت و شصت عمر در كه تاريخ عالمان و زاهدان
درويشان و عارفان و صوفيان همه آن ميان در و كردند ، تحميل مردم بر مذهب نام به و مختلف
اندازه به هيچيك ميساختند ، خود مجذوب را مردم وسيلهاي هر به و لطايفالحيل به كه
جستوجو عشق واژه در بايد هم را آن پاسخ كه است پرسشي نشدند ، ماندگار و جاودانه مولانا
نثار را خود ارادت و ايمان و احترام همواره خويش ، حيات تاريخ طول در آدمي اينكه و كرد
و كينهتوزي كه كساني نه هستند ، مدارا و صلح دوستي ، انساني ، عشق منادي كه ميكند افرادي
.ميدهند تعليم را ستيز و نفرت
را انسان به عشق ابتدا او كه كرد خلاصه نكته اين در بتوان شايد را مولانا جاودانگي راز
كائنات و هستي همه در كه عشقي وجود به طريق اين از و كرد حس وجود تمام با را آن شناخت ،
.رسيد فنافيالله و ابدي عشق به او ترتيب بدين.برد پي است ساري و جاري
صفايي را او سينه نبودي / نبودي عاشق آسمان اين اگر
ضيايي او جمال در نبودي / نبودي عاشق هم خورشيد وگر
گيايي دو هر دل از نرستي / عاشقندي نه اگر كوه و زمين
جايي؟ به آخر داشتي قراري / نبودي آگه عشق ز دريا اگر
به را او كه است عشق همين كامل ، انسان به اوست عشق حقيقت در تبريز ، شمس به مولانا عشق
ديگر سوي در و ميبيند را جهان سو يك از مولوي.ميسازد رهنمون ابديتري و عظيم عشق
درك كائنات ميان در را او حضور و انسان چيز هر از بيش او دو اين ميان در.را جهان جان
و او روح بيپايان نيروهاي و ميفهمد را او تنهايي و رنج ميشناسد ، را آدمي او.ميكند
راههاي و مرگ حقيقت ، زيبايي ، اختيار ، و آزادي عشق ، چون است انسان به وابسته كه مفاهيمي
است ، تنها جهان در آدمي كه ميداند او.ميكند درك وجود تمام با را معبود با ارتباط
هم خويش با و خويش از شود ، رها خود حال به اگر و ميميرد تنها و ميآيد دنيا به تنها
راه آغاز اين و ميشود آغاز جداماندگي و فراق و تنهايي اين شرح با معنوي مثنوي.جداست
تنها كه درمييابد مولانا.ميانجامد بدان ابدي اتصال و عشق كشف به كه است جستوجويي
نشان انسان به را حيات زيباي و روشني جلوههاي و ميكند هموار را زيستن رنج كه است عشق
.آمد فائق مرگ اندوه بر و كرد تحمل را تنهايي و رنج ميتوان كه است عشق با فقط:ميدهد
.و باران و خورشيد و ابر زندگي ، كائنات ، به عشق انساني ، عشققالب هر در و شكل هر در عشق
صحه آن بر و ميداند آن مقام درك و عشق به رسيدن در را جاودانگي راز درستي به او..
آغاز زيبا و ساده انساني عشق يك از ميتواند و ندارد انجام و آغاز كه عشقي ميگذارد ،
:ميشود آغاز بيت اين با شمس ديوان غزل نخستين زيبا چقدر.شود
انديشهها بيشه در افروخته آتش اي/بيمنتها رحمت اي ناگهان ، رستخيز اي
.نيست كافي اما است ، لازم عرس مراسم در حضور مولانا ، كلام جان دريافت براي جهت ، اين از
را بالاتري مراتب و شويم رها خود از او مثل باشيم ، ناآرام و بيقرار كه است آن مهم
ميتوان نيز آثارش ساير و كبير ديوان و مثنوي طريق از را مولانا البته.كنيم جستوجو
.شد عاشق بايد كلام ، يك در.نيست كافي او سلوك دنياي به نفوذ براي هم اين اما شناخت ،
ديگران از را نميداد تن بدان خود آنچه منبر ، فراز از نخواست هيچگاه او آنكه ديگر
متاسفانه كه كرد حقيري و پست و روزمره امور از گذشتن صرف را خود عمر او.كند مطالبه
كه است ديگري نكته اين.ميكنند آنها صرف به را خود اوقات روزگار اين انسانهاي اغلب
.نمود تامل آن بر بايد كرد ، "مولانا حضرت" را "محمد جلالالدين" آنچه به بردن پي براي
* * *
آن به ديگر پرسشهاي تمامي كه ميرسد نهايي پرسش يك به سرانجام سفر اين كنجكاو مسافر
رازوارگي كه است مسئلهاي تنها اين و "عشق" مگر است شدني كشف چيز همه كه ميشود ، ختم
و متافيزيكي و فيزيكي دنياي انجام و آغاز علت كه عشق.كرد خواهد حفظ هميشه براي را خود
...ماست بودن دليل تنها كلام يك در
فرهنگ حاشيه
شد تعريف ايران و غرب روشنفكري *
اسدالله (دي پنجشنبه 12) اسلامي ، موتلفه ارگان شما هفتهنامه شماره آخرين در
در كه مطلب اين اول قسمت."روشنفكري" عنوان با است كرده آغاز را جديدي ستون بادامچيان
و ;غرب روشنفكري ;روشنفكري تعريف:دارد عنوان زير سه آمده "شما" انديشه و فرهنگ صفحه
روشن روشنفكري تعريف" ميخوانيم بادامچيان قلم از روشنفكري تعريف در.ايران در روشنفكري
اصل.كردهاند مشخص را تعريف اين خود كتابهاي در ديگر برخي و احمد جلالآل.است
"روشنايي" را خود فعاليت اسم آنها.ميشود شروع فرانسه انقلاب دوران از روشنفكري
فكرمان كه رسيدهايم دورهاي به فكري تاريك دوره از كه بود اين مقصودشان و گذاشتند
اقتباس فارسي در روشنفكري كلمه جا همين از.شدهايم فكر روشني داراي و يافته روشنايي
و مشروطه از قبل و قاجاريه دوران در.ناميدند الفكري منور را آن اول البته.ميشود
به را روزگار آن نويسندگان برخي طالبوف ، و خان ملكم مثل فراماسونر عناصر توسط بيشتر
تعريف براي بعدها.ناميدند (كرده پيدا روشنايي فكرهايشان كه طبقهاي) منورالفكر طبقه
داراي را خودش جامعه ، در كه كردهاي تحصيل طبقه معناي به انتلكتوئل واژه از كلمه اين
".شد استفاده ميداند لازم آگاهي و روشن افكار
از غير ايران در روشنفكري اصولا":ميپردازد غرب در روشنفكري به بادامچيان آن از بعد
.بود غرب در حاكميت تغيير در آزادانديشي نهضت يك غرب در روشنفكري.است غرب در روشنفكري
از نه و كليسايي افكار حاكميت از رهايي براي بود آزادانديشي نهضت يك غرب در روشنفكري
فرانسه انقلاب از بعد غربي دانشمندان.هست و بود پذيرش مورد غرب در مسيحيت زيرا مسيحيت ،
كليسا صاحبان از آنها فهم و فكر دانش ، كه بودند رسيده نتيجه اين به آن از قبل مدتي
كليسا افكار و انديشه تابع كه نداشت دليلي ديگر رسيدند يقين اين به وقتي و است بيشتر
از غير انديشه و افكار براي ميداني و فرصت هيچ كليسا زيراكردند طغيان لذا و باشند
با كه انديشهاي هر جلوي عقايد تفتيش استبدادي روش با بلكه نبود قائل كليسايي افكار
به وي غرب روشنفكري درباره بحث ادامه از پس".ميگرفت را نبود يكي كليسا انديشه
دوره در ايران در روشنفكران.نيست طور اين ايران در".ميپردازد ايران در روشنفكري
افكار از غير افكارشان كه بودند گروهي آنها.گرفتند شكل است ايران انحطاط دوره كه قاجار
با منتسكيو روسو ، ژاك ژان ولتر ، انديشه و افكار بين تفاوت...بود مردم تودههاي
و ولتر.است دليل مهمترين ايران در آدميت جامعه و آخوندزاده و ملكمخان ديدگاههاي
همفكران و ملكم و ميكردند كار خود ملت و كشور قدرت و اقتدار جهت در غرب دانشمندان ساير
"...شود فرنگي پا ناخن تا سر موي از كه ايراني جهت در آنها
3 ايراني اقوام فرهنگ
جهانگردان گزارش
اصفهان زرتشتيان
شيراني اكبر
آمد اصفهان به (ق_ه 1027).م ژانويه 1617 در كه ايتاليايي ، جهانگرد دلاواله ، پيترو
بالا به پايين از را ايرانيان طبقات بخواهيم اگر:ميدهد نشان چنين را زرتشتيان موقعيت
مختلفي اقوام...ميكنيم شروع مشركين و مذهبها از خارج يا گبرها از نخست ببريم ، نام
فشار تحت ميرسد اسكندر زمان به آنان سابقه كه را كساني اين كردهاند اشغال را ايران كه
در اصفهان منجمله شهر سه در فقط و است كم گبرها تعداد امروز كه طوري به.قراردادند
شهر و شده ملحق هم به بعدا بايد كه اصفهان محلات از يكي.دارند سكونت جداگانه محلههاي
بگوييم بهتر يا محله چهار اين است ، "محله گبر" دهند تشكيل را بزرگ اصفهان محلهاي چهار
وسط كه رودخانهاي و چهارباغ زيباي خيابان فقط كه نزديكند هم به اندازهاي به شهر چهار
دهيم ، قرار مركز را رودخانه پل اگر.ميسازد جدا يكديگر از را آنها ميكند قطع را آن
آن از و ميشود شروع اصفهان اصلي شهر چهارباغ ، خيابان شرقي زاويه يعني آن شمالي قسمت از
جلفا محله عباسآباد ، مقابل جنوب ، قسمت در رودخانه طرف آن و عباسآباد غرب سمت به زاويه
همان ، ]گبرهاست مختص كه دارد جاي گبرآباد اصلي ، اصفهان مقابل در و است گرفته قرار
[و 102 صفحات 101
اولين و است بزرگي قريه گبرها محله مينويسد ، فرانسه ، متولد 1655 تاورنيه ، باتيست ژان
و جويي) پلها اين طرف به اصفهان از كه خياباني.ميشود شروع رودخانه كنار از آن خانه
شده ياد پل خيابان در...است عريضتر و طولانيتر هم چهارباغ خيابان از ميآيد (خواجو
تفرج و تفريح و ميرود آنجا به گاهي كه كردهاند بنا شاه براي قشنگ عمارت دو گبرها
[صفحه 140 همان ، ].ميكند
(صفوي سليمان) صفي شاه زمان در (.ق._ه 1105).م از 1694 پس ايتاليايي ، كارري ، جملي
حقيقت در گبرها قصبه:است رسانده ثبت به چنين را محله گبر از خود ديدار كه آمد ايران به
گذري قصبه اين.شد وارد ميتوان كوچه انتهاي دو وسط از كه ميل يك طول به است درازي كوچه
آنها زيرسايه زلال آب و كشيده فلك به سر چنار درختهاي كوچه طرف دو در.دارد وسط در نيز
ولي ندارند سواد و كشاورزند اغلب آنها.است روشن گبرها خانه در آتش هميشه...است جاري
جدا هم از شرعي دليل بدون نميتوانند طرفين كه است چنان گبرها بين وصلت.يكتاپرستند
آن در گل زيادي مقدار كه مخصوص آب با نيز را خود مولود تازه كودكان گبرهاشوند
(ازدواجشان مراسم همچون) نيز بيسواد موبد مراسم اين در.ميدهند شستوشو جوشاندهاند
موذي حيوانات بردن بين از براي گبرها...ميشود حاضر مجلس در دعا و ورد خواندن براي
ميروند بيرون شهر از همه بزرگ و كوچك زن ، و مرد سال در روز يك حتي ميكنند ، زيادي سعي
[و 281 صفحات 279 همان ، ].ميكنند قورباغهكشان و
3_ اسلام در خصوصي و عمومي حوزه
عمومي حوزه در جرم
كديور محسن
جانب از شرعي معتبر دليل با اينكه مگر ندارد نهي و امر و سرپرستي حق انسان بر كس هيچ
زندگي در مردم آزادي قاعده دو اين از مستفاد باشد ، شده داده او به اجازهاي چنين خداوند
شكل نام ، همسر ، سكونت ، محل شغل ، تعيين اساس اين بر.است اسلامي شريعت چارچوب در خصوصي
كامل آزادي آن در افراد ديني ضوابط رعايت با و است خصوصي زندگي اجزاي از لباس ، و زندگي
ديدگان از غالبا و ميناميم خانه را آن ما كه - خود خصوصي حريم در انسان.دارند
ضرر به ندارد ، بيشتر قيد يك آزادي اين. دهد انجام كاري هر است مجاز - است پنهان ديگران
قانون حكم به جامعهاي هر در شد عمومي حوزه وارد شخص كه همين اما.همين نباشد ، ديگران
در لباس ، در محدوديتهايي عمومي حوزه در اشخاص.ميشود ايجاد او براي محدوديتهايي
فرق مختلف جوامع و فرهنگها در كه داشت خواهند اجتماعي اعمال برخي در و جنسي ، رفتار
كه است ، قائل عمومي حوزه در اشخاص براي ويژهاي محدوديتهاي اسلامي جامعه يك در.ميكند
در كه محدوديتها اين.است مطالعه قابل غربي جوامع جمله از جوامع ديگر با مقايسه در
;ذكرند قابل عبادي روابط حتي و اقتصادي روابط در آشاميدن ، و خوردن جنسي ، روابط لباس ،
حوزه آن تبع به و معاصر ، جهان در رايج قلمرو از كوچكتر اسلامي فرهنگ در را خصوصي حوزه
گناه ديني لحاظ به قلمروها اين رعايت عدمميدهد نشان متعارف حد از گستردهتر را عمومي
"جرم" عمومي حوزه در آنها ارتكاب است ، شريعت بر مبتني آن قوانين كه جامعهاي در و است
"شريعت ظاهر" است لازم آن رعايت عمومي حوزه در آنچهاست مجازات قابل و ميشود ، محسوب
وجدان يا خداوند سوي از جز "ديانت باطن" كه است واضحمعاملات در چه و عبادات در چه است
و نيست اجبار قابل عمل باطن و نيت عمومي حوزه در حتي بنابراين.نيست ارزيابي قابل انسان
زندگي ساحتهاي همه ديني احكام كه آنجا از.شود رعايت ميبايد عمل بيروني پيكره تنها
حرام يا واجب به را اعمال از قابلتوجهي بخش الزامي احكام و است برگرفته در را بشري
عمومي حوزه در ظاهري منفي بازتاب نحوي به كه محرماتي انجام و واجبات ترك كرده ، تقسيم
كه است اسلامي مهم واجبات از يكي منكر از نهي و معروف به امر.است نشده شمرده مجاز دارد
ديگر عبارت به.كرد بحث اسلام در خصوصي و عمومي حوزه از نميتوان آن گرفتن نظر در بدون
و محدوده قبلا است بهتر لذا.ميشود مقيد فريضه اين با عمومي حوزه در شخص عمل آزادي بحث
.كنيم تعيين را آن قلمرو
منكر از نهي و معروف به امر
است 26 گرفته قرار تاكيد مورد بسيار سنت و قرآن در كه اسلامي مسلم فريضه اين براساس
جانب از چه و اشخاص جانب از چه منكر ترك و معروف رعايت به نسبت موظفند مسلمانان همه
و منكر مرتكب و معروف تارك در تاثير احتمال جمله از شرايطي رعايت با و باشند حساس دولت
سوم ، مرتبه در و دهند تذكر زبان با سپس كنند ، اعتراض قلبا ابتدا آن استمرار بر او اصرار
روترش كردن ، پشت تنفر ، ابراز اول مرحلهشوند او متعرض نبود كافي قبلي مرتبه دو اگر
افراد خصوصي زندگي در دخالت قطعا است ، زباني تعرض كه دوم مرحله و ميشود شامل را كردن
شكل به مرحله دو اين.نميشد شمرده مجاز نبود ديني اكيد توصيه بلكه اجازه اگر و است
به.ميشود ساقط بقيه از دادهاند انجام را آن برخي اگر و است لازم همگان بر كفايي وجوب
مرتبه.است اجرا قابل نيز ديني دولت غياب در حتي و است عمومي و همگاني وظيفه ديگر عبارت
وظايف از ديني دولت استقرار زمان در قتل احيانا و جرح و ضرب شامل فيزيكي تعرض يعني سوم
تكليف ظاهرا ديني دولت غياب در و ميپردازيم ، آن به جداگانه كه شده27 شمرده دولت
شمرده مجاز مجتهد اجازه بدون غالبا آخر مرحله دو يا نهايي مرحله چه اگر است ، همگاني
.است نشده
به امر مشمول ظاهري محرمات و واجبات كليه است ، باقي خود جاي به تجسس ممنوعيت چه اگر
مرتكب عمومي حوزه نيستند مجاز اسلامي جامعه يك ساكنان در و ميشوند منكر از ونهي معروف
يا نارضايتي ابراز منتظر ميبايد صورت اين در.كنند گناه به تظاهر يا شوند علني گناه
اهتمام سخن اين معناي.باشند مسلمانان فيزيكي تعرض (شرايطي با) احيانا و زباني تذكر
نداده اجازه كمتوجه و لاابالي افراد به و است عمومي حوزه در شرعي احكام رعايت به شارع
اسلامي جامعه در عمومي حوزه در خصوصي امور حال هر به.گيرند دست به را عمومي عرصه زمام
دست در قدرتمند بسيار اهرمي سويي از منكر از نهي و معروف به امر.محدودند بسيار
فريضه اين كه تازماني كه بهنحوي است جائر دولتهاي با مقابله و نظارت براي مسلمانان
.است تضمين قابل دولتها سلامت باشد مسلمانان اهتمام مورد
:پينوشت
فيالامر رساله ج 7 ، جامعهالاحكام ، خوانساري ، احمد سيد به كنيد رجوع نمونه براي - 26
.عنالمنكر النهي و بالمعروف
عن النهي و بالمعروف الامر كتاب الوسيله ، تحرير خميني ، موسوي روحالله سيد امام - 27
.المنكر
توضيح
با صفحه همين در گذشته پنجشنبه "پژوهش هفته" در او سخنراني گزارش كه فاطمي محسن سيد
كه است داده مطلب اين درباره تذكر چند رسيده چاپ به "پژوهش در گفتمان تحليل" عنوان
را گمان اين است ممكن آن كردن جدا و بوده سخنراني جزء مطلب ليد كه اين اول:ميخوانيد
بلكه نگرفته مدرك پنسيلوانيا دانشگاه از ايشان كه اين دوماست مجزا مطلبي كه آورد پديد
(دكتري) روانشناسي آموخته دانش او ;است كرده عرضه آنجا در را خود دستاورد اوليه روايت
:جمله از است داشته وجود خطا چند گزارش متن در كه اين ديگر.است كاليفرنيا دانشگاه از
عمل بين تمييز در مدرن جامعه حضور با ارتباط در هابرماس نقد" جمله در نخست ستون سطر 21
چرا" دوم سطر مطلب دوم ستون در كه اين ديگر.است درست قصور حضور ، جاي به "...تكنيك و
...است درست تفاوت قضاوت ، جاي به "..مفسرانه روش و پوزيتيويستي روش ميان اساسي قضاوت كه
|