ميكنم اعتراف من
بيستم قرن برگزيده رمان "ونيز در مرگ"
غايب مولف
ميكنم اعتراف من
بيت نسل شاعر كرواك جك با ريويو پاريس مصاحبه
.ندارد امكان بيترديد كرواك جك آثار و شخصيت به اشاره بدون بيت نسل از صحبتكردن
بايد را كرواك جك بيشك بدانيم ، بدن يك اعضاي بهعنوان را بيت نسل اعضاي اگر درواقع ،
آنچه و درهمريخت را خود زمانه قواعد كه پرشور است نسلي بيت نسل.دانست آن متفكر مغز
.ميشود محسوب ادبي جنبشهاي تاثيرگذارترين از يكي هنوز ساخت
نوروزي احسان:ترجمه
ميشد تموم كارم كه شب و مينوشتم نورش زير و ميكردم روشن شمع نوشتن واسه موقعي يه
فيلم يه از اينو) ميكردم دعا و ميزدم زانو نوشتن شروع از قبل..ميكردم خاموشش
(گرفتم ياد فرانسوي
...كه شد چهطوركنيم شروع ويراستارها با چهطوره *
نوع اين كه كردهن توصيه همهشون بهحال ، تا كاولي مالكوم ويراستارم اولين از.باشه
در" دوران ميزدم ، سروكله كاولي مالكوم با كه موقعي.بذارم كنار مينويسم كه رو نثري
وقتي.كنم پافشاري سبكم بر بد ، چه خوب چه كه نداشتم رو قدرت اين ،"ولگرد دارما" و "راه
دلار پونصد من ميچپوند اضافي ويرگول تايي هزار و ميكرد بازنويسي عالم يه داشت مالكوم
تحويلم اونها كه چيزي و كنم پيدا رو "ولگرد دارما" اصلي متن استرداد حق تا كردم جور
ويراستار با اوضاعم ميپرسين شما اونوقت.بود مزخرفات اين و "بازنگريشده" نسخه دادن
پيدا و متن از ويراستاران دقيق خوانش بابت از فقط و فقط روزها اين...چهطوره؟ جماعت
در مثلا.تاريخها و مكانها اسم مثل اشتباهاتي.متشكرم ازشون كار منطقي غلطهاي كردن
نگاه نوشتهها به ويراستارم توصيه به بنا بعد و فورث آبدره بودم نوشته جايي كتابم آخرين
مثلا يا.اين مثل چيزهايي.بوده كلايد آبدره شدهام رد آن از كه جايي فهميدم و كردم
پيدا فوتبال زمين عرض و طول مورد در اشتباهاتي.بودم ننوشته درست را كراولي آليستر اسم
به رو امكان اين نوشتهاي ، اول همون كه چيزي اون نكردن اصلاح با.غيره و بود كرده
حوادث درباره عقايدت:ببينه رو نوشتن هنگام در ذهنيت فرايند خود كه ميدي خواننده
در كسي كه ديدي حال به تا حتما ببين ، خب ، ..ميدي شرح خودت خاص بهشيوه رو ذهنيت
...بزنن لبخند و باشن گوش سراپا هم مخاطبينش و كنه نقل را ماجرايي آدم مشتي براي بار
تا برگرده قبليش جمله به كنه ، اصلاح رو جملهش تا كنه مكث طرف ببيني كه شده حال به تا
به آيا كنه چاق نفسي تا كنه مكث اگر..بده تغيير رو فكر اون ريتم تاثير كنه ، بهترش
اون اداي شيوه تنها اين آيا ميكنه ادا رو بعدي جمله وقتي و ميكنه؟ فكر بعديش جمله
كه همونطور و ميشه خلاص جمله اون فكر از بلافاصله گوينده اينكه نه مگه نيست؟ جمله
يه آب از بخشي مثل ؟"ميگيرد كام به زبان هميشه براي" موضوع اون درمورد ميگه ، شكسپير
كرم بهخاطر درعينحال ، .برنميگرده اون به ديگه و ميكنه گذر محلي از كه رودخونه
تجربهگرا خيلي الحق كه ،"راهآهن زمين در اكتبر" در نثرم دوره توي زمانه ، با مخالفتم
باري واگن كلي هم تهش به و ميكنه حمل رو ماشين تا صد داره كه قطاري عين كردم سعي بود ،
به و ناب ، اعترافي ، نوشتن حين فكر اگر هم هنوز بهنظرم و بدم ادامه راهم به وصله ،
نوشتن صرف رو جوونيم كل كه بگم بهت هم رو اين.ميده جواب باشه پرهيجان زندگي اندازه
مينوشتم جمله يك فقط روز هر و كردم بيپايان حذفهاي و دستكاري و اصلاح از پر و آروم
نه ئه ، "حس" دارم دوست هنر در كه چيزي آن ببرد ، را مردهشورش.نداشت "حس" هم اون كه
.احساس كردن پنهان و "صناعت"
ببري؟ كار به رو "راه در" ي"خودانگيخته" سبك كرد ترغيبت چيز چه *
چهقدر ميديدم كه گرفتم كسيدي نيل نامههاي از رو "راه در" ي"خودانگيخته" سبك ايده
برام جزئيات ، از پر جدي ، كاملا و اعترافي ، ديوونهوار ، سريع ، شخص ، اول شكل به بينظير ،
ماهيتا غرب آينده ادبيات كه پيشبينياش همون ميآوردم ، ياد به رو گوته هشدار.مينوشت
عمر كافي قدر به اگه شايد و بود كرده رو پيشبيني اين هم داستايوسكي ;بود خواهد اعترافي
كسيدي.ميكرد شروع ،"بزرگ گناهكاري زندگي" بود ، ذهنش در طرحش كه را اصلياي كار ميكرد
داده گير چيزها جور اين و صناعت به و كرد شروع آروم آروم نوشتنهاي با رو جوونيش هم
اون ريختن بيرون براي كه بود فهميده و بود شده خسته چيزها اون از من مثل بعد ولي بود
اين.گرفتم اون نامههاي از رو فكر اين جرقه فقط من ولي.نيست كافي داره ذهن تو كه چيزي
.گرفتهام او از رو "راه در" ايده من كه ميگن غربنشين آشغالهاي اون كه گندهايه دروغ
و غيره و پدرش با بچهاي بود ، من با آشنايي از پيش جوونيش مورد در او نامههاي همه
.بوده كلمه هزار سيزده نوشته من به كه نامهاي ميگننوجوونياش دوران تجربيات به راجع
كه بود "ثلث اولين" نام به رمانش كلمهاي هزار سيزده متن اون نبوده ، اينطور نه ، ..
.كوتاه رمان يك ميشد خودش و بود لغتي هزار چهل اصليه ، نامه منظورم نامه ، .موند خودش پيش
در حداقل امريكا ، در كسي هر از بهتر بودم ، ديده عمرم در من كه بود نوشتهاي معركهترين
من از گينزبرگ آلن.بود ديگري كس هر يا وولف ، درايزر ، تواين ، [مارك] ملويل ، قواره و قد
نام به كسي به داد قرضش بعد و خوندش.بخونه تا بدم قرض بهش رو مفصل نامه اين كه خواست
بود ، سال 1955 ميكرد ، زندگي كاليفرنيا ايالت در ساوساليتو در قايق يه توي كه استرن جرد
.اندرسن جون نامه بوديم گذاشته رو نامه اين اسم نيل و من.كرد گم رو نامه هم مردك اين و
زندانهاي و مسافرخونهها ، اتاقهاي بيليارد ، باشگاههاي تو كريسمس تعطيلات درمورد.
تا بود داده را پنجره اندازههاي حتي.خندهدار و تراژيك حوادث از پر و بود دنور
ميشد ، منتشر نيل نشر حقوق با نامه اين كه بگم هم رو اينكنه تصورش بتونه راحت خواننده
چه و گينزبرگ آلن چه و ميشد محسوب من مايملك و بود من به خطاب نامه ميشد ، پيدا اگر
وقت اون ميشد كشف كلمهاي هزار چهل نامه اين اگر.ميكردن سهلانگاري نبايد قايقي مردك
انجام نوار روي هم وراجي تا چند سال 1952 حدود.كنيم قضاوت نيل درمورد درست ميتونستيم
و ياجوج زبون رمز و راز حكايتها ، كردن تعريف اين در و داديم گوش بهشون هم خيلي و داديم
...ماست سال و سن وجد و تنش و سرعت بيان راه تنها اين كه فهميديم و كرديم كشف رو ماجوج
كافيه؟
اين.اصلاحه و بازنويسي محصول بلكه نميشه نوشته خودانگيخته بهطور هايكو كه گفتهايد *
ميشه؟ متفاوت نثر با شعر نوشتن سياق چرا صادقه؟ اشعارت همه درمورد
سروكله باهاش چون ميدونم.ميآد دست به اصلاح و حك در هايكو بهترين كه بگم اول نه ،
تصوير فقط بايد زبان ، ريتم دغدغه و زوايد و حشو بدون باشه ، مقتصد كاملا بايد.زدهام
رو ماه چندين كردن ، عمل بهش استادان كه است روشي اين حداقل ، عبارت سه در باشه سادهاي
خيز و جست / رگبار/ متروك قايق در:گفتهان مثلا ، درنهايت ، و كردن عبارت سه صرف
.ميكند
سريع نثر مثل هم را اين انگليسيام ، اشعار دفترچه مثل ولي.بود شيكي به متعلق اين
ميزان خط در رو موسيقاييش عبارات بايد جاز نوازنده نوازنده ، يه عين كردم ، يادداشتش
از پر ميتونه بگين ، قصه نيستين مجبور بگين ، چيزي هر آزادين شما شعر در.بنويسه
وقت فعلا" گفتهم خودم به داستان نوشتن موقع هميشه كه همينه براي باشه ، مبهم ايهامهاي
."بگو رو قصهت باقي نيست ، شعر
مينويسي؟ هايكو چطور *
فشرده عبارت سه در رو باحال بزرگ داستان يك بايد ببين ، بشنوي؟ هايكو ميخواي هايكو؟
ماه تند باد با كه ميبيني رو برگي مثلا -ميكني شروع هايكويي موقعيت با اول.كني
در بايد را اين ژاپني در.كوچك گنجشكي دوش بر بزرگي برگ.ميافته گنجشك يك پشت بر اكتبر
-كوچك گنجشك:ميگويي پس.نيستيم مواجه مساله اين با انگليسي در ما ولي بگويي هجا هفده
برگ با/ گنجشك:ميگويي پس -است كوچك گنجشك ميداند خري هر كوچك ، بگويي ندارد دليلي
طوفان/ -دوش بر بزرگي
.نشد خوب درنيامد ،
.باد از / دوشش بر ميافتد ناگاه به پاييزي برگ وقتي / كوچك گنجشكي
متوجهي؟.طولانيست زيادي كمي نه ، .چيزي يك شد اين آهان ،
:بگيم كنيم؟ حذفش چهطوره."وقتي" مثلا باشه ، داشته اضافه چيزي كلمهاي ميآد نظر به *
!باد از / -دوشش بر ميافتد ناگاه به پاييزي برگ / گنجشك يك
بهناگاه گنجشك ، يك گرفتي ، درست رو قضيهبود اضافه كلمه "وقتي" گمونم.درسته خودشه ،
/ گنجشك يك ؟"ناگاه به" بگوييم است لازم -پاييزي برگ
!باد از / -دوشش بر ميافتد پاييزي برگ
[.ميكند يادداشت دفترچهاش در را نهايي شكل كرواك]
.باپ[بي] و جاز تاثير سراغ بريم *
عبارت يه و ميدمه و ميگيره نفس تنور نوازنده كه ، معنا اون به باپ ، و جاز آره ،
...شده تموم هم عبارتش لحظه اين تو و شه تموم نفسش تا ميزنه ساكسيفونش با رو موسيقايي
كه بودم من...ذهنيام نفس تقطيع با ميكنم ، تقطيع رو جملاتم هم من كه همونجوره اين
نيست مهم هم برام و كردم تدوين نثر و شعر توي رو واحد ، عنوان به نفس نظريه نظريه ، اين
گينزبرگ و بروز پيشنهاد به سال 1953 رو نظريه اين.ميگه چي اولسون ، چارلز اولسون ، كه
نگاههاي جايگزين كه است جاز شوخ لحن و آزادي و بودن پرشور قضيه هم بعد.دادم سامون سرو
اين در.كرد روشن سيگار يه و شد اتاق وارد جيمز" شبيه چيزايي جايگزين كردم ، كسلكننده
سارويان ، باديگه چيزا اينجور "...است ادا هم اين ميكند خيال الان جين كه بود فكر
نه بيرون ، كشيدم نوزدهم قرن مطالعه از كه بود اون ميكردم ، حال خيلي باهاش جووني موقع
ولي...بود چي نميدونم -ارمنيوارش خالص شاعرانگي با بلكه سارويان ، شوخ لحن با فقط
و تمام تصويري سفيد كاغذ روي جواهرش كلمات اون بود ، جذاب هم همينگوي...بودم شيفتهش
روي به رو چشمم امريكايياش بهشت و جهنم سيل با كه بود ولف ولي..ميكردن ارائه كمال
.فينفسه موضوعي عنوان به امريكا ;كرد باز امريكا
چيزي مناسكي خودت براي نوشتن به كني شروع ميخواي وقتي چيه؟ بهخرافات راجع نظرت *
داري؟
ميشد تموم كارم كه شب و مينوشتم نورش زير و ميكردم روشن شمع نوشتن واسه موقعي يه
فيلم يه از اينو) ميكردم دعا و ميزدم زانو نوشتن شروع از قبل..ميكردم خاموشش
.متنفرم نوشتن از روزها اين ولي...(گرفتم ياد بود هندل فردريك جرج به راجع كه فرانسوي
به البته ميدونم رو 9 خوشيمنم عدد و هستم حوت ماه.شدهام حساس كامل ماه به خرافاتم؟
بار روز 9 طول در ميكنم سعيبه 7 بچسبه كه گفتم هست حوت هم اون كه دوستهام از يكي
بالا ميبرم پاهامو و دمپايي روي ميذارم رو سرم و دستشويي ميرم يعني زمين ، بزنم پامو
چيزي يه.زمين ميزنم ميآرم رو انگشتهام نوك بار ميكنم 9 حفظ تعادلمو درحاليكه و
ميكنم حس واقعا راستش البته."نامتعادل" ميگن من به كن فكر وقت اون يوگاست ، صدبرابر
كنه محافظت عقلم و نيرو از ميخوام مسيح از كه اونه تو ، قول به.ميشه تعطيل داره مخم
.بچهگربههام و همسرم ، عليلم ، مادر:كنم كمك خونوادهم به بتونم تا
كجاست؟ نوشتن براي مكان و وقت بهترين *
خستگي ، وقت براي نوشيدني سپيده ، تا شب نصف از كافي ، نور با تخت ، كنار اتاق تحرير ميز
.آرامش:كنين خونهتون به تبديل رو اونجا هستين كه هرجا ندارين ، خونه اگه ولي خونه ، در
ديديد؟ رو گينزبرگ آلن كه بود كي *
با كتابش در و ميبرده كار به لوسين براي كرواك كه مستعاري اسم] ديدم رو كلود اول
پلههاي از كلود.بروز بعد و ديدم رو آلن بعد [رفته كار به هم "دلوز بطالت" عنوان
گفت زنم ميشد ، شنيده تيراندازي صداي كوچه تو و مياومد بارون...تو اومد اضطراري
خبر چه پرسيدم.تو بود اومده اضطراري پلههاي از خيسخيس موبور پسره.كلود هم اين بفرما
ساله شونزده.زيربغلش كتاب عالم يه با اومد گينزبرگ آلن بعد روز.هستن دنبالم گفت.شده
با اومد بروز بعد روز.بابا خفه گفتم !شجاعته جالبه قسمت احتياط گفت.گنده گوشهاي با
.بچهها بقيه فرداش و شيروشكري پارچه لباس
ادبيات روي تاثيري چه تا سه شما كه كردي حس حال به تا چهطور؟ بروز و گينزبرگ تاثير *
گذاشتين؟ امريكا
و ميخوند شعر داشت هميشه آلن..شم وولف توماس مثل بزرگ نويسنده يه بود قرار هميشه
به راجع بارها و بارها..ميكرد مشاهدات كلي ميرفت و ميخوند خيلي بروز...مينوشت
كه نيويورك جالب بزرگ شهر تو بوديم جالب شخصيت تا سه فقط ما.نوشتهن هم روي ما تاثير
تو ميتونين رو چيزها اين جزئياتميگشتيم ول كافهها و دانشگاه كتابخونه ، بر و دور
خودش به ماركس كارلو اسم آلن كه "راه در" رمان توي يا..كنين پيدا "دلوز بطالت" رمان
ترتيب به رو اسمشون كه "زيرزمينيها" توي يا.ناميدم بوللي اولد رو بروز و گرفته
كه افتخاري اين با نميخوام گرچه ديگه ، عبارت به.كارمودي فرانك و موراد آدام گذاشتهم
كلي خودم با من رمانهام تو ولي باشم ، كرده لوس خودمو ميكنين مصاحبه باهام و دادين بهم
براي دائم و دادهم زجر رو خودم اينقدر چرا گذشته سال ده تو نميدونم و كردهام مصاحبه
.دادهم توضيح هم رمانهام تو كه گفتهم رو چيزهايي شاگردهام و مطبوعات و خبرنگارها
خود اين بدونيم مهم رو چيزي باشه قرار اصلا اگر.دارن اهميتي چه حرفهام اين اصلا
.نيست افتخار قابل چندون اونها يا من كارهاي از كدوم هيچ نظرم به.مهمه كه كارهاست
.خوندي براش تو كه وقتي تا بفهمه و بخونه رو شكسپير نبوده بلد كه گفته آلن بار يه *
.بودهم شكسپير قبليم زندگيهاي از يكي توي كه اونه خاطر به اين آره ،
بيت نسل عنوان تحت شما وحدت عامل چيز چه آورد؟ هم گرد رو شماها پنجاه دهه تو چيز چه *
بود؟
براي بودم كرده استفاده "راه در" پيشنويسهاي از يكي تو كه 1951 بود عبارتي بيت نسل
رمان در كرواك صميمي دوست كسيدي نيل ساختگي اسم] موريارتي دين نظير آدمهايي به اشاره
بعد.قضايا باقي و كار عشقشون ، دنبال به ميگشتن ول ماشين با مملكت كل تو كه ["راه در"
مثل تعابيري به كردن تبديلش و گرفتن رو اصطلاح اين كشور غرب چپ گروههاي كه بود اون از
داشتن احتياج جوانان جنبش يه به فقط اونها.مزخرفات اينجور و "بيت قيام" ،"بيت شورش"
چيزها اين به ربطي هيچ من.كنن استفاده اجتماعيشون و سياسي اهداف براي و بگيرنش تا
ريل مسوول بازرگان ، دريانورد بورسيهاي ، دانشجوي بودم ، فوتبال بازيكن يه من.نداشتم
تو ديواول دامپروري تو بود واقعي كابوي يه [كسيدي] موريارتي و...منشي راهآهن ،
.آورد حساب به بيتنيكاي چهجور بايد اينو...كلورادو نيوريمر ،
داشت؟ وجود بيت جماعت بين "اجتماع" احساس هيچگونه اصلا *
اونها.گينزبرگ و فرلينگتي مثلا گفتم ، بهت كه داشتن اونايي بيشتر رو گروهي حس اون
.كنن زندگي اشتراكي اجتماع يه تو داشتن دوست و بود اجتماعي مسائل به معطوف خيلي ذهنشون
نبود ، مككلور مايكل مثل والن نبود ، والن فيليپ مثل اسنايدر گري.بودم گوشهگيري آدم من
داشتيم مشترك نقطه يه خب ولي نبود گينزبرگ شبيه هم فرلينگتي نبود ، فرلينگتي مثل مككلور
اون به بيت جماعت.ميشناختيم جازيست و نقاش و شاعر عالم يه.بود نوشيدني با هم اون
جماعت" و جرالد فيتز اسكات باشه جوري اين اگه...نداشت وجود ميگي تو كه معنايي
.كسالتآوريه موضوع ؟"مايستر ويلهلم جماعت" و گوته يا گفت؟ بايد چي رو "گمگشته
شديد؟ جدا هم از شصت دهه تو كه شد چي خب ، *
به دهه 20 توي جويس كه همونجور من ولي..كرد پيدا گرايش چپ جناح سياست به گينزبرگ
علاقهم مورد چيز تنها ندارم ، سياست به كاري من" گفتم گينزبرگ به بود ، گفته پاند ازرا
هم جديد آوانگاردبازيهاي و سربهفلككشيده احساساتبازيهاي اين از درضمن."سبكئه
روزها اين.ميكنم يادداشتبرداري مذهب به راجع و ميخونم پاسكال بليز من.نميآد خوشم
نوانديشي حالغيرروشنفكرها ميذارين اسمشونو شما احتمالا كه بپرم كسايي با ميكنم حال
خب ميكنن مصلوب رو مرغها "هپنينگ" اجراهاي تو كردن شروع.ندارم هم رو چيزا اينجور و
و شد متفرق بيت گروه دهه 60 تو گفتي كه همونجور...واقعي آدم يه كردن مصلوب چي؟ بعدش
سرك و زندگيم ، اوايل مثل خونگي ، زندگي:منه راه هم اين و رفتن خودشون راه به هركدوم
.محله بارهاي به گاه به گاه كشيدن
گينزبرگ؟ راديكال سياسي درگيري داري؟ نظري چه شدن بهش تبديل حالا كه چيزي به راجع *
بروز؟ "تقطيع" تكنيك
چيز به سرانجامش هم راديكال سياسي درگيريهاي جور اين نظرم به و نيستم ضدامريكايي من
بايد چرا پس داده اقامت كاناداييم خونواده و من به كشور اين...ميشه ختم ديگهاي
همون به برگرده بالاخره اميدوارم كه بگم بايد بروز تقطيع شيوه به راجع.باشم بد باهاش
نيست ، جديدي چيز تقطيع شيوه"عريان سور" دوره در مضحكش داستانهاي شيوه و توصيفي قطعات
يه...ميده انجام كسي هر ذهن كه كاري..داده انجام كارها اين از كلي من ذهن صنم
خوش.داره هم عجيبي نتايج اوقات گاهي البتهادبي كولاژ جور يه است ، دادا قديميه روش
بگه ما به ميكنه تلاش كه رو شيوه اين همين براي و باشه منطقي و معقول بروز دارم
تو شكافه ، از پر ذهن كه ميدونيم همهمون مسلما.ندارم دوست شكافه ، از پر ذهنمون
كاري لحظه يه با را شكاف اين نيست بهتر ولي شدهايم ، ملتفت توهمزاها با تجربهمون
باشه؟ قابلفهم تا بديم شرح معمولي
بيستم قرن برگزيده رمان "ونيز در مرگ"
منتقد + خواننده + نويسنده
يوسا بارگاس ماريو
مولايي رامين:ترجمه
قرن برگزيده آثار"ادبيات ضيافت به دعوت" نام به ستوني در روزها اين الپاييس روزنامه
ستون همين در نيز ما هفته اين از.ميكند معرفي خود مخاطبان و خوانندگان به را بيستم
.ميكنيم معرفي را آثار اين
چنان داستان مان ، توماس رمانهاي ديگر مانند هم "ونيز در مرگ" بسيار ، اختصار وجود با
چهره نماياندن استاد او.دارد سرشارش نبوغ از نشان كه ميكند روايت را عميقي و پيچيده
و تام استادي با را مهم اين چنان و است رمان ظرف در تاريخ از خاص برههاي يا ملت يك
"ونيز در مرگ" در رمان خاص تكنيكهاي و امكانات ابزارها ، مقتصدانه بستن كار به در تمام
از ميدهد ، سراغ آن چون را كوتاهي رمان كمتر جهان ادبيات تاريخ كه ميرساند انجام به
ايوان مرگ" و "كافكا مسخ" چون سترگي و ناب آثار رديف در بايد را "ونيز در مرگ" رو اين
جذاب داستاني و عالي تركيبي از برخورداري با رمان اين.داد قرار لئوتولستوي اثر "ايليچ
را تاثيرگذار پژواكهايي انسان ، احساسات درونيترين به آگاهي نور تاباندن و تداعي نيز و
.ميگذارد جاي بر خواننده جان و روح در
همراه به خاصي ناآرامي و اضطراب من براي هميشه رمان ، اين باره چند بازخواندن و خواندن
دارد ، وجود ماهرانهاش ساختار و موضوع سواي رمان ، اين متن در رمزآلود چيزي ;است داشته
توجه با نيز و داستان اول شخصيت روح همراه را آن بايد كه رذيلانهاي كنه و تاريك ژرفاي
با كه انسان هر در پنهان اما موجود بالقوه قابليتي كرد ، تجربه انسان ناخودآگاه ضمير به
و رشد واسطه به كه استعدادي.ميكند عظيم هراسي و بهت دچار را او ناگهانياش شدن آشكار
اما.است منفور قطعا بشر ، نوع ارتقاء آرزوي و ميل و عمومي اخلاق باورها ، فرهنگي ، تكامل
شيوهاي به هنري آثار در غالبا كه را حضور و مفهوم درونيترين اين ميتوان چگونه
قطري صورت به هم آن ناگهاني و مولف بياذن همواره تقريبا نيز و مينماياند رخ غيرارادي
"رهايي آرزوي" _1_ ساد ،"نيستي غريزه" را آن فرويد كرد؟ توصيف ميكند ، عبور اثر ميان از
مطلقالعنان و قدرت قدر آن يافتن سر بر موضوع حال هر به.مينامد "شر" _ 2_ باتاي و
سعي _ كمتر ديگر بعضي و بيشتر بعضي _ بشري جوامع تمامي قوانين و عرف كه است ، انسان درون
وسيله به خود جامعه فروپاشي و نابودي از او ، با مسالمتآميز همزيستي نهايت در تا دارند
.كنند جلوگيري بربريت عهد به بازگشت و او
ميسازند ، فراهم را انساني توده پيشرفت عوامل جمعي اخلاق و نظم عدالت ، كه است درست اين
تعدادشان كه شده سركوب غرايز با افرادي خوشبختسازي براي اطمينان قابل ضامني اينها اما
موقعيتي و بستر مترصد كه نيرويينيستند است ، بالايي حد در همواره نمونه ، جوامع در حتي
.ميشود ختم مرگ و نابودي به نهايت در كه نيرويي است ، شدن آزاد و يافتن بروز براي مناسب
حريص شياطين كه انسان ، هر درون در مخفي دالانهاي با است ممنوعهاي قلمرو جنسي ، غرايز
كه چرا است ، غيرممكن هم ايشان كتمان و مغتنماند فرصتي كمين در آنجا در تعدي و تجاوز
و فرد براي خطر اين دائمي حضور وجود با اما.ميدهند تشكيل را بشري واقعيت از بخشي
و شور اين از زندگي محرومسازي و آن كامل طرد اجتماعي ، فساد و همپاشيدگي از آن متعاقب
فقير را زندگي است ، بشري نيازهاي از جزيي كه _ كنار و بوس _ محرك و هيجانبرانگيز شعله
با "ونيز در مرگ" كه هستند گزندهاي موضوعات از گوشهاي اينها.ميسازد بيقدر و
.ميسازد آشكار را آنها معرفت سپيدهدم خيرهكننده نور تاباندن
نويسنده احساس و انديشه در كه آنچه از بيپروايي كاملا شهودي توضيح رمان سراسر
و آلوده فضاي در نامنتظر شيوهاي به كه كثيفي غرايز و اميال توصيف نيز و است ميگذرد ،
به را او و ميشوند بيدار نوجوان پسر خيرهكننده زيبايي بهانه به ونيز ، تابستان بدبوي
و اخلاقي پرهيزهاي و پالايشها رياضتها ، به تنها نه وي بدن كه ميسازند آگاه نكته اين
بسيار حيواني بلكه نكرده ، خو ميستايند ، را آنها آثارش خوانندگان كه گوناگوني باورهاي
.است طماع و خودپرست
عاشق دوشيزهاي چون خود ، عمر پنجم دهه در كه فروتن و دانا غايت به گزيده عزلت اين درام
متاثر عميقا و منقلب را ما ميشود ، قرباني خود شهوت آتش در و شده لهستاني نوجوان
نور آن بر داستان كه مغاكي به نظر با و داستان اين منافذ لابهلاي از كه چرا ميكند ،
غوطهوريم ، آن در كه جامعهاي ميان در و ورطه اين در را خود بلافاصله است ، تابانيده
آنها از شناختي غالبا كه تحريكآميزي اميال و تجاوز از مملو ورطهاي بازميشناسيم ،
سالم ميشوند ، آشكار ما بر ندرتا كه ممنوعه تجربههاي اين درون از بيگزندي ، و نداريم
خواستهاي آن بر جاهلانه چقدر هر كه شود يادآورمي ما به همچنين رمان اين.ميكنيم عبور
هر و هستند بشري طبيعت از جزيي حال هر به بسپاريمشان ، فراموشي به و گذارده سرپوش دروني
به وسوسهانگيزشان شيپورهاي بانگ و ديوها با باز برانيم عمق به را آنها كه هم قدر
.برميخيزند ما متمدن جامعه آداب و مظاهر با دائمي تن به تن مبارزه
:پينوشت
شخصيت كه رمانهايي مولف (1740_ 1814) فرانسوي نويسنده marques de Donaciano Sade _ 1
ساديسم واژه.ميآزارد را بيگناه و پاك افراد روح شيطاني وسوسههاي اسير آنها اصلي
م.است نويسنده همين نام از برگرفته
Batalle _ 2
غايب مولف
آمريكا ادبيات
1_ پينچون توماس آثار به نگاهي
برادبري مالكوم
وقفيپور شهريار:ترجمه
"مدرن ادبيات به نگاهي" كتاب در برادبري مالكوم كه است نظراتي مجموعه ميخوانيد آنچه
آمريكا دهه 60 ادبيات از بخشهايي كتاب ، اين مقالات مجموعه از.است كرده منتشر آمريكا
ستون همين در...و ونهگات هلر ، جوزف درباره اين از پيش كه كردهايم انتخاب را بعد به
.خواندهايد
* * *
دهه آمريكاي سيماي به كه سيبرنتيك و افتاده شكل از عصبي ، چشمانداز آن كشف طرق از يكي
.است خيالپردازي خلال از آمريكا ابتدايي و اساسي معصوميت در جستوجو بود ، شده بدل شصت
وظيفه آنان ، نظر از كه بودند هم ديگري نويسندگان ليكن[ونهگات و براتيگان آثار نظير]
قابل بيترديد.ميطلبد راديكالتر و پيچيدهتر بصيرتي اعصار ، تاريخ جستوجوي و اكتشاف
در كه رماننويسي بلندپروازترين و ممتازترين است ، پينچون توماس چهرهها اين توجهترين
نگه پنهان را خود شخصي زندگي و است غايب مولفي تعمدا پينچون.ميكند ظهور دهه اين
كار وستكوست در بوئينگ شركت براي است ، خوانده درس كورنل در كه ميدانيم اما.ميدارد
فهم براي كليدي كه مهمند نظر اين از حقايق ايندارد [مهندسي] علمي تحصيلاتي و ميكند
منتهاي به كه رمانهايي ميدهد ، قرار اختيارمان در رمانهايش نويكولوژيك گسترده دنياي
عصر و پيشرفته تكنولوژي سرد ، جنگ علمي و فرهنگي دانش از مشحون شدت به و تجربياند درجه
.هستند آمريكا در فضا
در كه داستانهايي ;هستند تخيلي _ علمي كلمه ، معناي گستردهترين به پينچون ، كتابهاي
از مضمون اين.ميكنند بازي مدرن تاريخ نابساماني در مركزي نقش تكنولوژي و علم خود آنها
هنري بدبين ذهن ،(1960) "انتروپي" كوتاه داستان در ميشود ، آغاز پينچون آثار اولين
ميكند ، پر معنا و ذهن نابساماني و بينظمي درباره قرن آخر تاملات را آدامز
آزاد كه نابي قدرتهاي برابر در هوش ميشود سبب مدرن چندگانه جهان در كه نابسامانياي
است ، انرژي تاريخ همان جهان تاريخ كه بود معتقد آدامز كه ميدانيم.شود بيياور ساخته ،
و تفاوت از و _ ميدهد (بينظمي) انتروپي به را جايش سرعت به دارد هماكنون انرژي و
در اصلي چهره دو از يكي كاليستو ، ميكند حركت فرهنگ گرمايي مرگ و همساني سمت به تمايز
مرگ به شدهاش مهروموم و بيمنفذ اتاق در و دارد ، اعتقاد آگاهياي چنين به "انتروپي"
ميتبال:دارد قرار مركزي شخصيت ديگر پايين طبقه در ميان ، اين درميانديشد عصر گرمايي
شدت به او.ميشود ظاهر كرات به پينچون آثار در كه سرگرداني چهرههاي از يكي موليگان ،
چشمانداز نه ديدگاهها ، اين از هيچيك اينكه ، عاقبت.است فيزيكي ديدگاه نوعي طرفدار
حس گيرنده بر در تنهايي به ويتبال ، بينظم و آشوبناك چشمانداز نه و كاليستو بيمنفذ
مدرن جهان آخرالزماني دنياي دو اين از فراتر كه چرا ;نيستند دنيا از پينچون خود فراگير
در.برميگذرد آگاهي تماميت از كه است غيرانساني نظامهايي شامل كه دارد قرار متاخري
_ است تعامل در نظام دو بين كه است متني قصه پينچون ، بعدي كارهاي نظير نيز داستان اين
امتزاج اينمحض تصادف و كامل معناي:تفاوتها عدم جهان بيخلل ، مهار و كنترل جهان
سبك و مشخصه وجه همين و ;كند بيان را حس اين ميكوشد كه است دايرالمعارفي متن و دوتايي
.ميشود پينچون آثار بيشتر
منتشر سال 1963 در كتاب اين.مينمايد رخ V پينچون اعجابآور رمان اولين در مضمون اين
نوعي در كه مجزا تقريبا قصه دو و دارند ، وجود متضاد مركزي شخصيت دو نيز اينجا درشد
كه همانطور كه است بنيپروفين داستان يكي ، .ميشوند جمع يكجا هم با دوگانه روايت حركت
بدبيار دلقك و خيابانگرد ملوان ، يك او است ، تصادف مدرن دنياي قهرمان است پيدا اسمش از
شهري ، دنياي ميان از را راهش اللهبختكي و تصادف روي از فقط كه است(شلهميل يا)
ملازمت در اغلب او.ميكند باز شلوغ واقعا كتاب اين زيرزميني و مكانيكي اسرافكار ،
حتي و _ حاضر زمان دوستنداشتني خيابانهاي خلال از و است "سيك هول دارودسته" دوستانش
.ميگذرد _ خيابانها آن زير فاضلابهاي در
|