امير قادري
|
|
«بولينگ براي كلمباين»، پيش از هر چيز يك فيلم جذاب و درگيركننده است. مستند بلندي كه به قدر چند تريلر پرحادثه، تماشاگر را جذب خودش مي كند. مايكل مور حالا ديگر به آدم مهمي در فرهنگ كشورش تبديل شده، جوري كه فيليپ فرنچ درباره اش گفته در فرهنگ رسانه اي آمريكا صداي طبقه فرودست جامعه از حنجره او به گوش مي رسد. او مردم گرايي است كه از رسانه هايي كه در اختيار دارد (كتاب و فيلم) استفاده مي كند تا معضلات اجتماعي جامعه اش را مطرح كند. مور در «بولينگ براي كلمباين» هم به سراغ يكي از قديمي ترين مشكلات جامعه آمريكا مي رود، اينكه چرا آمريكايي ها دوست دارند دخل همديگر را در آورند و به نظر مي رسد براي رسيدن به جواب هاي مختلف اين پرسش تحقيقات زيادي كرده و به كلي دليل و مدرك و سند سر و شكل داده. مور نقطه شروع كارش را كشتار مدرسه كلمباين قرار داده، جايي كه چند طفل معصوم به وسيله همشاگردي هايشان به قتل رسيدند. اما او به شيوه مرسوم اين قبيل مستندها، فقط به دنبال بازسازي ماجرا و گفت وگو با بازماندگان واقعه و قوم و خويش هاي مقتول ها نرفته (هر چند از اين قبيل چيزها هم در فيلمش وجود دارد) از احساسات گرايي معمول موجود در اين جور فيلم ها دوري كرده (هر چند فيلمش احساسات گرايي خاص خودش را دارد. ) در عوض سوال هايي در اين رابطه مطرح كرده و با آن هيكل چاق و بامزه اش، پي جواب حتي تا كانادا هم رفته و البته از اين طريق، خيلي از پاسخ هايي را كه معمولا دولت و رسانه ها به اين سوال ها مي دهند، رد كرده است. مثلا اين قضيه كه فيلم هاي خشن هاليوودي بينندگان شان را به اين قبيل جنايات تحريك مي كنند، اما فيلمساز مي پرسد مگر اين فيلم ها در بقيه كشورهاي دنيا نمايش داده نمي شوند؟ بعضي ها هم خشونت موجود در موسيقي هوي متال را الهام بخش مجرمين مي دانند. مايكل مور هم عوض پاسخ مستقيم، سراغ يكي از ستاره هاي اين نوع موسيقي يعني مريلين منسون مي رود و منسون هم با آن قيافه و لباس هاي اجق وجقش، جواب هايي مي دهد كه ما را به اين نتيجه مي رساند كه اصلا حسابي ترين آدم فيلم، خود اوست. به خصوص آنجايي كه به مور مي گويد از خدا مي خواسته، جاي رئيس جمهور آمريكا، خودش مسئول اين قبيل خشونت ها بود، ولي چه كار كند كه مقصر اصلي رئيس جمهور است. بعد مور اين سوال را مطرح مي كند كه شايد دليل اين خشونت ها، اسلحه فراواني است كه در دست و بال آمريكايي ها پيدا مي شود.
|
|
اما مسئله اينجاست كه درصد مالكيت اسلحه براي كانادايي ها شايد بيشتر از آمريكايي ها هم باشد ولي در آن كشور چندان چيزي از قتل و غارت نيست.
پس از رد كردن همه اين حرف ها، مايكل مور از مردم كشورش در برابر دولت دفاع مي كند. او مثل يك مردم گراي واقعي، كنار مردمي كه به خشونت و قتل متهم شده اند مي ايستد و به اين نتيجه مي رسد كه اين خشونت، حاصل رعب و وحشتي است كه در دل شهروندان افكنده مي شود تا آنها به مصرف بيشتر روي بياورند و در عين حال با بالا رفتن بودجه نظامي آمريكا مخالفت نكنند. سازنده «بولينگ براي كلمباين» از اينجا به بعد اطلاعات درجه يكي را رو مي كند از جمله اينكه يكي از مهم ترين (و شايد مهم ترين) كارخانه هاي شهر ليتلتن كلرادو، يعني همان جايي كه قتل عام مدرسه كلمباين اتفاق افتاد، عظيم ترين شركت توليد سلاح در آمريكاست. به اين ترتيب مور، خودش را به عنوان روشنفكري معرفي مي كند كه آن قدر به مردمش نزديك است كه كاملا از حوزه مراكز قدرت دور شده و فرصت انتقاد يافته است.
البته بين خودمان بماند، با توجه به نوع انتقادهاي فيلمساز، واقعا بعيد نيست كه تحت حمايت گروه سياسي مخالف جورج بوش، يعني حزب دموكرات آمريكا باشد. (اين بدبيني هاي سياسي لعنتي هم اجازه نمي دهد كه آدم با خيال راحت با فيلم مورد علاقه اش حال كند. )
با همه اين حرف ها، فيلمساز توانسته همه اين تحقيقات و پرسش ها و معضلات اجتماعي و پاسخ هاي احتمالي را در قالب يك مستند دراماتيك جذاب كه كلي طنز و تعليق هم در وجودش پيدا مي شود، به تصوير بكشد و خب اين شيوه فيلمساز قابل درك هم هست. بالاخره يك مردم گراي واقعي بايد فيلمي بسازد كه همه مردم بتوانند با لذت تماشايش كنند.