پنج شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۱ - سال يازدهم - شماره ۲۹۹۸ - Mar.6,2003
گزارشي از سمينار «نيچه، فيلسوف فراملي»
فيلسوف حقيقت ستيز
003945.jpg
اشاره:
نيچه؛ فيلسوف سامان ستيز، جنجال  برانگيز و هنجارشكن غرب كمتر عرصه اي از فرهنگ و تمدن مدرن را خالي از انتقاد برنده خويش گذارده است. از اين رو كيست كه نداند نيچه بر بنيانهاي اخلاقي مسيحيت، متافيزيك،  سوژه مدرن، دموكراسي ، ارزشهاي نيست انگارانه تمدن مدرن و... تاخته است.اما سبك غيرمنسجم و ايهام انگيز وي همواره انديشه هاي وي را محل نزاع متفكران جدي قرار داده است. از اين رو تعجب  برانگيز نيست اگر در حوزه پژوهش هاي نيچه شناسي شاهد تنوع سليقه ها و چه بسا برداشتهاي تناقض آميز گرديم. اما تفكر نيچه سالها پس از درگذشت وي بويژه در عرصه تفكر فلسفي از دهه هاي شصت به بعد تأثيرگذار گرديد. بويژه آن كه امروزه در تفكر موسوم به پسامدرن انديشمنداني چون بودريار، دلوز، دريدا و... جاي جاي به تأثير از وي اذعان داشته اند.
از اين رو با توجه به اهميت اين فيلسوف دوران ساز و در پي امضاي تفاهم نامه اي ميان بنياد كلاسيك وايمار و مركز بين المللي گفت وگوي تمدنها، نخستين سمينار از مجموع مبادلات فرهنگي ميان دو مركز ياد شده، با عنوان «نيچه؛ فيلسوف فراملي» در روزهاي چهارم و پنجم اسفند ماه جاري در انجمن حكمت و فلسفه ايران برگزار شد. در اين سمينار انديشمندان ايراني و آلماني با ارائه مقالاتي به تبادل انديشه وگفت وگو پرداختند.
در مطلب زير كه به همين مناسبت تهيه شده، در آغاز بخشي از ترجمه گزارش مدير علمي سمينار دكتر محمد ضيمران، آنگاه چكيده اي از برخي از سخنراني هاي سه تن از انديشمندان آلماني حاضر در سمينار و سرانجام خلاصه اي از متن سخنراني دكتر محمد جواد صافيان خواهد آمد.
گروه فرهنگ و انديشه
دكتر محمد ضيمران:
نيچه و راهبردهاي فكري معاصر
نيچه متفكري است سخت پرجنجال، ناسازمند و تفكربرانگيز. هيچ فيلسوفي در عصر حاضر يا تاريخ معاصر اين چنين ريشه اي به مسائل ديرپاي فلسفه غربي و ارزشهاي حاكم بر آن نپرداخته و بدين گونه بي محابا به مباني چنين رويكردي نتاخته است. در حقيقت تأثير فلسفه نيچه در چالش  بنيادهاي فكري و فلسفي مدرنيته در كليه گستره هاي فلسفي، اجتماعي و فرهنگي تأثيري انكارناپذير بر جاي گذاشته است. روي هم رفته چالش نيچه در مقابل تاريخ فلسفه غرب را مي توان نگاهي سخت نوين و بنيان فكن قلمداد كرد. بيش از صد سال است كه وي در حوزه فكر و فرهنگ چهره اي تأمل برانگيز وانديشه اش راهگشاي ابهامات موجود در تفكر فلسفي غرب بوده است. مارتين هايدگر مدعي بود كه هر كس به انديشه مي پردازد، ناگزير است در پرتو انديشه هاي نيچه بدين راهبرد مبادرت جويد، چه از اردوگاه موافق با او برخورد كند و چه با نگاهي مخالف انديشه هاي او را مورد بررسي قرار دهد. نيچه پيش از هر چيز فيلسوف زندگي است و نبايد او را فيلسوف نظامي متصلب و خشك و خام قلمداد كرد. نوشته هاي نيچه مهمترين و مبرم ترين مسائل امروز را با گوشه چشمي به تاريخ فلسفه غرب از دوران پيشاسقراطيان تا امروز مورد سنجش و پي كاوي قرار داده است. از اين رو به نظر وي پرسشگري وجودي در خصوص اين هماني انسان را نمي توان از فهم تاريخ، اخلاق، سياست و فرهنگ منتزع انگاشت. در عصر حاضر، فلسفه نيچه در اكثر موارد آشفتگي و سردرگمي عجيبي را در كليه حوزه ها دامن زده است و در پنج دهه گذشته و تا همين اواخر باور اكثر انديشمندان اين بوده كه نيچه را نمي توان فيلسوفي جدي تلقي كرد، بلكه حداكثر بايد وي را شاعري خردگريز و عرفان باور به شمار آورد. اين ديدگاه را عده زيادي از پژوهشگران انديشه هاي وي دامن زده اند.
اما تحقيقات دو دهه گذشته سبب گرديده تا غبار سوءتفاهم و سوء تعبير از انديشه هاي نيچه زدوده گردد و با نگاهي تازه رهيافتهاي او به جد پي جويي شود. نيچه انديشمندي است كه دغدغه اش تقدير انسان در دنياي معاصر است.
كافي است كه نظري هر چند اجمالي به مشغله هاي اصلي وي از نخستين تفكرات او در باب سرگرداني هاي يوناني (Agon) تا كوشش وي براي تبيين دودمان پژوهي اخلاق و فهم نيست انگاري به عنوان وجه مميزه بيماري اخلاقي انسان مدرن بيندازيم تا دريابيم كه او بيش از هر چيز متفكري است دلسوخته و جدي به سرنوشت بشر.
بنابراين براي متفكران و روشنفكران اين سرزمين (ايران) مطالعه و فهم دغدغه هاي اصلي نيچه ما را به تشخيص بحران كنوني انسان غيرغربي در ارتباط با تمدن غربي راهبري مي  كند. انديشه هاي نيچه را اغلب از آن رو ناديده مي انگارند كه نتوانسته با عواطف دموكراتيك امروزي خود را همدل نشان دهد و بنابراين روش ارزش باورانه در برخورد با انديشه هاي معاصر اهميت و ژرفاي نگاه و بينش او را در ما روشن مي دارد. از اين رو نه تنها فلسفه نيچه كه سبك او در برخورد با مسائل انديشگي، خود مي تواند راهبردي مؤثر در پيدايي و فهم راهبردي متفاوت نسبت به رويدادهاي كنوني تلقي شود. انديشه هاي نيچه نه تنها در حوزه فلسفه كه در گستره هايي چون جامعه شناسي، روانشناسي، تاريخ و نظرياتي در باب فرهنگ واجد كاربردي مؤثر است. نيچه در سراسر نوشته هايش با ستيزي دائمي در مقابل فرهنگ
نيست انگارانه و بويژه سياست زدگي سطحي و خام موضع گرفته است و درگير مي باشد. او هر نوع سياست زدگي يك سويه و تك ساحتي را مردود مي شناسد و بنابراين در پي آن است تا به جاي اشتغال به تفسيرهاي سطحي نگر از مسائل روز، عميق ترين لايه هاي فرهنگ تاريخي غرب را كالبد شكافي كرده و زمينه هاي بحران خيز آن را معرفي كند.
نيچه بر اين باور است كه بزرگي و حشمت انسان مستلزم آن است كه جامعه بر پايه ساختار فرهنگي منسجم بنا شود. به نظر وي نوعي بردگي در آفرينش فرهنگ امري است اجتناب ناپذير. او در فراسوي نيك و بد صريحا اعلام مي دارد آفرينش انسانهاي والامقام به تنهايي در گرو ساختار اجتماعي و مناسبات اقتصادي سالم نيست، بلكه بايد خواست قدرت در جهت احتشام و استعلاي بشري برانگيخته شود و لذا از چنگال نيست انگاري دوگانه رها شود و اين تنها در سايه گسترش فراگير هنر در جامعه و فرهنگ امكان پذير است. هنري كه نيچه به آن ارج مي نهد، هنري است كه افراد جامعه را به انسجام و همبستگي فرا خوانده و حقيقت وجودي شان را در آنها منكشف مي  دارد. بنابراين مي توان گفت كه تجربه اي را كه هنر در اختيار ما مي گذارد، تجربه اي است وجودي. بنابراين نگاه نيچه به كل هستي به
هيچ وجه در چنبره متافيزيك غربي اسير نيست بلكه حقانيت هستي را در پديدارشناسي زيبايي و هنر جست وجو مي كند و لذا روح زمانه را تنها در سايه هنر پالايش پذير مي شمارد.
نيچه با طرح مفهوم ابرانسان خويش مي كوشد تا وضعيتي را پيش روي ما نهد كه در مقابل هر نوع خودپرستي و ماده گرايي تنگ نظرانه را رها كرده و انسانيت را در گذرگاه شريف ترين سوداهاي بشر قرار دهد. اين نكته در سراسر نوشته هاي وي و بخصوص در كتاب «چنين گفت زرتشت» بوضوح مورد تأكيد قرار گرفته است.
مي توان گفت كه نيچه انديشه اي راديكال و بنيان فكني را درباره سرشت انسان با سبكي نو و نگاهي تازه پيش روي ما قرار مي دهد. ژرف ترين انديشه هاي وي حاكي از اين است كه او از مخاطبان خود مي خواهد تا او و انديشه اش را فراسوي نيك و بد به ارزيابي بگذارند و اين بدان معنا نيست كه ما نمي توانيم تفكرات وي را مورد نقد و سنجش ارزشي قرار دهيم. بلكه بدان معناست كه دريافت انديشه هاي او را بايد فراتر از يك آري و نه گويي ساده به شمار آوريم. بايد با رهيافت هاي او درگير شده و با چالش با آنها روبه رو گرديم. زيرا كه چيزي كمتر از چالش و ستيز شايسته انديشه نيست و لذا در تأييد چنين معنايي از كتاب «اراده به قدرت» وي نقل مي كنيم كه: اين كتاب از آن كساني است كه برايشان انديشيدن مايه مسرت و نشاط است و نه هيچ چيز ديگر. نوشتن آن به زبان آلماني نابهنگام است و اين كوچكترين چيزي است كه درباره آن مي توانم بگويم. اي كاش آن را به زبان فرانسه مي نوشتم تا نتواند تأييدي بر رايش آلمان به حساب آيد. آلماني ها امروز ديگر متفكر نيستند. چيز ديگري آنها را به وجد مي آورد. درست همين آلماني هاي امروزند كه كمتر از مردم جاهاي ديگر فكر مي كنند. چه كسي مي داند، دو نسل بعد ممكن است كه ديگر كسي به قرباني شدني كه لازمه هرگونه اتلاف ناسيوناليستي قدرت و احمق شدن است، نيازي نداشته باشد.»
رناته رشكه:
نقد نيچه بر رفتار فرهنگي مدرن
در سال ۱۸۷۴ نيچه در بازل سوييس مشغول نوشتن ملاحظات نابهنگام بود. در اين نوشتار وي به وضع فرهنگي آلمان در سال ۱۸۷۱ مي پردازد. درحالي كه آلمان نيروهاي فرانسه را شكست داده بود. اين پيروزي، پيروزي فرهنگ آلمان بر فرهنگ فرانسه تلقي مي شد و نيچه اين پيروزي را توأم با انحطاط فرهنگي آلمان مي دانست. نقد نيچه را بايد نقدي بر مدرنيته تلقي كرد. به نظر نيچه فرهنگ و اصحاب فرهنگي در ژورناليسم متجلي شده و بيانگر پارادايم فرهنگ جديد ند. آنها برده مقوله فوق يعني لحظات، عقايد و مدها شده اند. اساسا ژورناليسم حاكي از حال و هواي فرهنگي انسان جديد است.
۱- برده لحظات
فلاسفه يكي از بيماري هاي دوره مدرن را لزوم فرهنگي وابسته به سرعت مي دانند كه مدار آن سرعت بيشتر تحولات است. نيچه از قرن نوزده و بسط دوران ماشين سخن مي گويد كه توأم با فضيلتي ماشيني است. هرچه امروز ارزش دارد فردا بي ارزش است و هرچه نوشته مي شود از هم اكنون به ديروز تعلق دارد و سرانجام معلوم نيست كه آيا اخبار براساس واقعيات شكل مي گيرند يا نه؟ نيچه مي گويد لحظات هر چيزي را كه ارائه مي كند مي بلعد و هنوز گرسنه است. كاربري هوشمندانه اخبار نه ممكن است و نه تلاشي در اين مورد صورت مي گيرد. اين سناريو شبيه عمل ماشين هاي بلعنده سيري ناپذير است.
۲- بردگان دوران مد
يونانيان قديم با فضيلت تر از مردم دوران مدرن بوده اند زيرا كمتر از امروز اسير مد بوده اند. مد به نظر نيچه صورت و محتواي مشترك براي همه است.
مد محصول كاربري فني- صنعتي و آماده سازي انبوه آن است. ماشين ها و وسائل ارتباط جمعي به نظر نيچه اساس سقوط در مد است. انسان دوره جديد با كپي و لباس هستي بيگانه شده خود را به معرض نمايش مي گذارد و به آزادي دروغين و تصميم گيري فردي كاذب اعتقاد دارد. به نظر نيچه وسايل ارتباط جمعي نقش اساسي در سطحيت چيزي كه مد شده دارد.
۳- برده نظريات و آراء
بدون آراي عمومي ديگر چيزي صورت نمي گيرد و همه در آن سهيمند، آنچه كه به مثابه حق است و دستور العمل براي همه صادر مي كند و ارزيابي منوط به آراي عمومي است و مردم عروسك آراء عمومي اند. بعد از انقلاب فرانسه آراء عمومي از بديهيات انكارناپذير است. نيچه آراي عمومي را نشانه سقوط مي داند و يك بيماري فرهنگي و نشان سلطه پيشداوري عمومي به مثابه اساس و نتيجه دموكراتيزه شدن فرهنگ.
كلام آخر
نسل معاصر تنها با تصاوير ارتباط دارد و تكيه گاه او تصاويرند. هر نبوغي منوط به شناخت تصاوير است. ما در جهتي از دنياي آراي عمومي در عصر تصاوير بسر مي بريم. درست در همين جا همراهي فرهنگي و هماهنگي فرهنگي ضرورت مي يابد. هرچه ماشينها تكميل تر شوند مكمل اخلاقي بيشتري نياز دارند. ارتباط جمعي و فن ديجيتال به اين پارك ماشيني تعلق دارند. اخلاق جديدي براي دوره اينفورماسيون و اطلاعات لازم است تا انسان آينده در بعد جهاني بيشتر برده آراي عمومي باشد.
ولكر سايزا:
طرح پست اومانيستي ابرمرد نيچه
۱- تحول در زمينه طرح ذهن- عين
انسان شناسي سنتي تعريف انسان را نظر به عدم وجود هدف معيني در تحول انساني تلقي كرده است ولي در پي تعريف هدف بوده است.
- انقلاب زيست شناسي منجر به تغيير پارادايم در انسان شناسي شده است.
- تعريف گذشته انسان به مثابه موجود هبوط يافته در عالم در تعريف آن به مثابه نمونه زيستي- فني و طرحي فني رفع شده است.
- در تعريف انسان جديد نقطه جالب نحوه زندگي ما در نجات زندگي، تمديد آن و زيباتر كردن آن است و هدف افزايش هوش و ذكاوت و حل مسائل اجتماعي است كه مثلا از طريق وراثت منجر به خشونت و اعمال زور ظاهر مي شوند.
- اين تحولات منجر به تغييرات در عالم سياسي خواهند شد.
- با تغييرات بيولوژيك، انسان در آستانه تحقق رويا     هاي خلق خويش و رهايي از طبيعت است .
- در دوره انقلاب بيولوژيك انسان ، كار هنري- فرهنگي فني شده و بدين وسيله به پايان اومانيسم سنتي رسيده ايم.
- با انقلاب فني معاصر و تغييرات ماهوي، ارزش نيز دچار تغيير شده است.
- ميراث انسانيت نيازمند طرح جديدي است. در اين شرايط كودكان، بدن، روح، خانواده و مرگ، خانه، مبل، ميز و ظروف و شهرها طراحي مي شوند.
- انسان وقتي انسان است كه فراتر از خود و ابرانسان شود.
- ماهيت انسان ديگر وجودي ثابت نيست بلكه صيرورتي دائمي است كه سازنده خويش است. انسان بايد خود را بدان شكل كه مي تواند بسازد. تنها بدين نحو انسان مي تواند باشد، آنچه كه هست.
۲- معيار تحول اتوماتيك برحسب نظر نيچه
ويژگي اساسي بدن در حال گذر، وجود ظرفيت خودكار و امكانات تحول است. هدف ايجاد ظرفيت هاي خودكار تكميل زيبايي بدن و توان تداوم ترميم در آن است.
- هدف ديگر حفظ و تأمين شرايط آينده زندگي و همچنانكه نيچه مي انديشد اعطاي حق حياتي به انسان به منظور پيش بردن اهداف زندگي است.
- تربيت ابرمرد هدف نهايي و عيني است و نه حفظ بشر، درحالي كه فعلا به تخريب محيط زيست منجر شده است.
- تحولات فوق منجر به رها شدن مفهوم سنتي انسان و كسب مفهوم همراه جديد با تعريف جديدي از انسان است.
- سياست معطوف به ابرمرد برخلاف سياست زيستي دولت اجتماعي است. اين سياست گذر از انسان چون ذهنيت به انسان به مثابه پروژه اي است كه با خود متحقق مي شود.
- سياست معطوف به خود برخلاف سياست دولتهاي ملي و بهره برداري اقتصادي از انسان است.
- شرايط ظهور ابرمرد در قشرهاي متوسط قرار ندارد.
- ابرمرد نيچه در فراسوي تضادها زندگي نمي كند بلكه در ميان آنها به وجود مي آيد.
-معيار فراانسان شدن، انسان شدن است.
- حيات مثبت ابرمرد يا ابرانسان، معني جهان و زمين است و معني تاريخ عالم كه سعادت براي بيشترين افراد نخواهد بود.
۳- ارزشگذاري جديد و تحول خودكار
- اراده معطوف به نظم خود اصل ارزشگذاري ناظر به انسان جديد وشرط زندگي قابل قبولي است تا زندگي به صورت زندگي ممكن شود.
- زندگي در اينجا مبتني بر چالش معطوف به بقا نيست، بلكه معطوف به تقويت خويشتن است.
- اراده معطوف به قدرت به مثابه اراده معطوف به نظم در زندگي انسان از ارزشگذاري زندگي پرتلاش به مثابه عصاره زندگي جداناپذير است.
- آنچه به زندگي ارتقاء مي دهد ارزش است.
- وقتي ذات زندگي ارتقاء زندگي است، پرسش از ذات ارتقاء مطرح مي شود.
- ارتقاء فراروي از خويش است و آن ايجاد امكانات جديد براي خويش و ايجاد اهدافي است كه هنوز به دست نيامده و نيل به آنها است.
- وقتي ارزشگذاري سنتي ما حفظ خويش است، پس ذات زندگي چون ارتقاي خويش مورد توجه نبوده است و ارزش در ذات خود ناشناخته مانده و لذا ارزشها از دست رفته اند و بايد قلب شوند.
- ارزشهاي جديد به مثابه شرايط زندگي قابل ارتقاء بايد مبتني بر ارتقاء خود زندگي باشد، آنچه كه ذات زندگي را در اساس آن ممكن مي كند.
- اراده معطوف به قدرت در انسان تحقق اراده معطوف به قدرت خويش است.

انديشه
اجتماعي
اقتصادي
خارجي
سياسي
شهر
شهري
علمي
علمي فرهنگي
گلستان كتاب
ورزش
ورزش جهان
صفحه آخر
همشهري اقتصادي
همشهري جهان
|  اجتماعي   |   اقتصادي   |   انديشه   |   خارجي   |   سياسي   |   شهر   |   شهري   |   علمي   |  
|  علمي فرهنگي   |   گلستان كتاب   |   ورزش   |   ورزش جهان   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |